به گزارش خبرنگار مهر، حجت الاسلام محمد زاهدی مقدم در یادداشتی اختصاصی که در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است به تبیین راهبرد عمار در دفاع از رهبر جامعه اسلامی و روشنگری و حق گویی وی پرداخته است که در ادامه میخوانیم:
عمار از اولین افرادی است که به پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ایمان آورده و در ردیف بزرگترین صحابه آن حضرت قرار گرفت .[۱] او از همان سالهای نخست اسلام با جبهه باطل و شرک به مبارزه برخاست و بت پرستان را مورد مذمت قرار داد و در این راه شدیدترین آزارها و شکنجهها را متحمل شد .[۲] در اثر این شکنجهها به همراه گروهی از مسلمانان به حبشه هجرت کرد و اندکی بعد، پس از آرامش نسبی مکه، به این شهر برگشت و آنگاه به مدینه هجرت نمود .[۳] او نزد پیامبر (صلّی الله علیه و آله) به چنان جایگاهی رسید که آن حضرت در شأن او فرمود: «کسی که او را دشمن بدارد، خدا با او دشمن است و کسی که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.» در روایتی دیگر نیز فرمودند: «بهشت، مشتاق علی علیه السلام، سلمان و عمار است .»[۴] پس از رحلت پیامبر، عمار در کنار سلمان و ابوذر و مقداد، از اعضای اصلی هسته مرکزی تشیع، حضوری فعال داشت و در دوران حکومت حضرت علی (علیه السلام) به عنوان یک مشاور و همراز دیرین نزد آن حضرت فعالیت نموده و در تمامی امور سیاسی، اجتماعی و نظامی مورد مشورت قرار میگرفت.
حق گویی و باطل ستیزی در سیره عمار
یکی از صفاتی که شخصیتهایی امثال عمار را در تاریخ جاودان نمود، حق گویی و مبارزه با باطل بود. عمار در تمام جنگها و غزوات پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در کنار آن حضرت بود و برای نابودی جبهه باطل از هیچ اقدامی دریغ ننمود. پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، در آن غوغای حق و ناحقی که به وجود آمده بود، در کنار حضرت علی (علیه السلام) ماند و به دفاع از حق آن حضرت پرداخت و افکار برخی افراد سطحی نگر و کج اندیش را در این زمینه بیداری میداد.
مخالفت عمار با جانشینی خلفا پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله از حساسترین نقاط زندگی عمار است. او در اولین اقدام انقلابی خود به مسجد رفت و پس از بیان سخنانی متقن در دفاع از دستگاه امامت و ولایت، خلیفه اول را به واگذاری خلافت به اهلش سفارش نمود. در فرازی از این سخنان که خطاب آن به خلیفه اول بوده چنین آمده است: «حقی را که خداوند برای غیر تو قرار داده است، غصب نکن و اولین کسی نباش که دستور پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) را نادیده میگیرد. خلافت را به اهلش واگذار تا در روز واپسین، رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) را از خود خشنود گردانی .»[۵]
در کنار حق گویی در دفاع از جانشینی پیامبر (صلّی الله علیه و آله)، هرگاه مصلحت اسلام اقتضا میکرد، با توجه به رضایت علی علیه السلام مسئولیتهایی را از طرف خلفا میپذیرفت. با اینکه در دوران خلفای سه گانه فرصتهای زیادی برای او ایجاد شد و میتوانست به یک سرمایهدار بزرگ تبدیل شود، اما او ساده زیستی را بر اشرافیت مقدم دانست و در کنار حق ایستاد و تا پایان عمر در این راه هرگز دچار خطا و اشتباه نشد؛ چنان که در دوران خلیفه دوم بر اثر همین حق گویی و دفاع از جایگاه ولایت و امامت از فرمانداری کوفه عزل شد .[۶]
این حق گویی و باطل ستیزی در عصر خلیفه سوم به اوج رسید و عمّار علناً به اقدامات و عملکردهای ضعیف خلیفه در برخی امور انتقاد میکرد و خطاب به وی میگفت: «تو قریش را بر گردن مردم سوارکردی !»[۷] این روحیه انقلابی و حق گویی و پرده برداشتن از رسواییهای دستگاه خلافت سبب شد مورد ضرب و جرح خلیفه و نگهبانان او قرار گیرد، تا جایی که پهلوی وی شکسته و به فتق گرفتار شد و از هوش رفت .[۸]
شواهد تاریخی نشان میدهد عمار برای بسیاری از مردم ملاک حقانیت بود و در میان هشتصد صحابی که در صفین همراه امیرمومنان علیه السلام بودند، برای دیگران میزان شناخت حق از باطل بود چنان که خزیمه بن ثابت که خود از صحابی پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بود و در جنگ جمل حضور بی طرفانه داشت، در صفین نیز ابتدا مردد شد اما پس از به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: «هم اکنون گمراهی آنان بر من آشکار گردید. خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید .»[۹]
بصیرت افزایی و روشنگری
بصیرت افزایی و روشنگری شاخصه دیگر عمار یاسر در همه دوران حیات او به ویژه پس از رحلت پیامبر (صلّی الله علیه و آله) بوده است. اوج این روشنگری عمار را میتوان در صفین مشاهده نمود؛ زمانی که عدهای از سپاهیان اسلام با شنیدن صدای اذان و مشاهده برپایی نماز جماعت در سپاه معاویه دچار شک شدند. در این هنگام عمار در رفع شبهه آنان پیش قدم شده، آنها را در راه و هدفی که برای آن آمده بودند، حفظ نمود. در بخشی از سخن عمار چنین آمده که: «…این جنگ حالش از جنگهای صدر اسلام بدتر است، جایگاه ما امروز، همان جایگاه پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله و جایگاه آن پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است. ریختن خون آنان را مانند خون گنجشک بر خود جایز می دانم و هیچ تردیدی به خود راه نمیدهم .»[۱۰] در بسیاری از آنجاهایی که برای جمعی از مؤمنین، نکتهای مورد اشتباه قرار میگرفت، آن کسی که میآمد و با بصیرت نافذ و با بیان روشنگر خود، شبهه را از ذهن آنها برطرف میکرد، عمار یاسر بود.
عمار با روشنگریهای خود به دنبال آن بوده تا دلهای سپاهیان را در این راه ثابت قدم نگه داشته و از نقشههای پلید دشمنان برای ایجاد دو دستگی در جامعه اسلامی آگاه نماید. در فرازی از این سخنان که خطاب به سپاهیان اسلام بوده، چنین آمده است: «با اراده مصمّم و قاطع مانند آنانی باشید که برای خون خواهی عثمان به جنگ ما آمده اند و گمان میبرند که عثمان، مظلوم کشته شده است. به خدا سوگند! آنان به خون خواهی او نیامده اند، بلکه شیرینی و لذّت های دنیا را چشیده اند و آن را دوست داشتنی و گوارا یافتند و دانستند هرگاه حق بر آنان فرود آید و اجرا گردد، میان آنان و دنیایی که در آن غوطه ورند، جدایی خواهد افکند. اینان سبقت در مسلمانی ندارند تا به خاطر آن سزاوار حکمرانی بر مردم باشند. پیروان خویش را با نیرنگ این که پیشوای ما، مظلوم کشته شد، به دنبال خود کشانیده اند و اگر این بهانه را نداشتند، حتی دو نفر از اینان پیروی نمیکرد.»
او رهبران سپاه دشمن را نیز مورد خطاب قرار داد و در فرازی از این سخنان به عمرو بن عاص چنین گفت: «دینت را به حکومت مصر فروختی، مرگت باد! چه بسیار انحرافها در اسلام به وجود آوردی، سپس خطاب به عبیداللّه بن عمر چنین گفت: خداوند نابودت کند! دینت را به کسی که خود (معاویه) و پدرش (ابوسفیان) دشمن اسلام بود، فروختی !»[۱۱]
از جمع بندی سخنان نتیجه میشود که یکی از کارهای مهم نخبگان و خواص جامعه، تبیین و بیان حق است. بدین معنا که حقایق را بدون تعصب و بدون حاکمیت تعلقات جناحی و گروهی روشن کنند چنان که عمار در جنگ صفین در مقابل جناح مقابل که تبلیغات گوناگونی علیه سپاه اسلام داشته و با جنگ روانی به دنبال اختلاف و دو دستگی بین سپاه بودند، با روشنگری به بیان حقایق و رفع تردید و شبهات پرداخته و گرهها را باز میکرد.
پینوشت:
۱. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۳۴۷ - ۴۰۸ – ۴۲۴.
۲. سیره ابن اسحاق، ص ۱۹۲؛ حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج ۳، ص ۳۸۸.
۳. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۳، ص ۱۱۳۶.
۴. رجال کشی، ش ۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج ۵، ص ۳۶.
۵. شیخ طوسی، الخصال، ج ۲، ص ۴۶۵۴۶۱.
۶. الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۵۵؛ مختصر تاریخ دمشق، ج ۱۸، ص ۲۴۴.
۷. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۱، ص ۴۲۰.
۸. انساب الاشراف، ج ۶، ص ۱۶۳ و ۱۶۲.
۹. الطبقات الکبری, ج ۳, ص ۲۵۹.
۱۰. منقری، وقعة صفّین، ص ۳۲۱.
۱۱. تاریخ طبری، (تاریخ الأمم و الملوک)، ج ۵، ص ۴۰ و ۳۹.