به گزارش خبرنگار مهر، طلوع خورشید رسالت از مکه سرآغاز انقلابی همه جانبه در زندگی بشر در ابعاد اعتقادی، اخلاقی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بود که در دو مرحله «ملت سازی» در مکه و «دولت سازی» در مدینه انجام شد. طی این اصلاحات با گرویدن تعداد اندکی از مردم به اسلام، هسته اولیه جامعه اسلامی شکل گرفت و مسلمانان با قطع ارتباط تدریجی از جامعه جاهلی و ایجاد پیوند درون گروهی به عناصر مؤثر اعتقادی تبدیل شدند؛ هر چند به دلیل فشار مشرکان به روشهای انفعالی (هجرت، تقیّه و …) روی آوردند. طی چند سال تحمل فشارهایی چون محاصره در شعب ابیطالب و… دوره تکوین ملت در جهات تربیتی، اعتقادی و اخلاقی سامان یافت.
متنی که در ادامه میخوانید، بخش دوم سخنان امام موسی صدر درباره انقلاب پیامبر (ص) است که در جلد دوازدهم مجموعه «مسیرة الامام السید موسی الصدر» منتشر شده است. این سخنان در کلاسهای درس اعضای ارشد جنبش امل در دهه ۷۰ میلادی بیان شده است. بخش نخست این سخنان را اینجا بخوانید.
پیامبر (ص) هنگامی که دعوت خود را آغاز کرد، میتوانیم بگوییم انقلابی برپا کرد که مادر همه انقلابهاست و همه تحولات را در بر میگیرد. حتی به نظر میرسد که واژه انقلاب برای نشان دادن تحول بزرگی که رسول خدا در تاریخ برجا گذاشت، نارسا باشد. او همه چیز را در تاریخ این امت دگرگون کرد و موفق نیز شد. او چگونه آغاز کرد؟ ما نیز از او الگو بگیریم تا در انقلابمان پیروز شویم. پیامبر (ص) کار خود را با عبارت «لا إله إلا الله» آغاز کرد و گفتیم که این عبارت از دو جز سلبی و ایجابی تشکیل شده است: جز سلبی آن «لا إله» است، یعنی نفیِ همه خدایان و جز ایجابی آن «إلا الله» است، یعنی ایمان به خداوند.
مقصود از جز سلبی چیست؟ نفی بتها، یعنی نفی خدایانی که پرستیده میشوند. پیامبر میفرماید این مجسمههایی که شما به عبادتشان مشغولید و این بتهایی که در کعبه آویختهاید، این تندیسهایی که در معبدهای گوناگون وجود دارد، هرگز شایستگی پرستش ندارند.
مقصود پیامبر از این نفی چه بود؟ انسان، گرامیتر و شریفتر و پاکتر از آن است که در برابر این تندیسها و بتها سر فرو آورد، زیرا انسان وقتی در برابر جسمی سر فرو میآورد، آن جسم را برتر از خود تلقی کرده و خود را کمتر از آن شمرده است، خواه آن جسم طلا باشد یا نقره یا چوب یا حیوان یا هر چیز دیگری. گذشته از آن، برخی از این بتها نماد اموری شرّ یا پست و ناچیز بودند. از این رو، سر فرو آوردن انسان در برابر آنها بیانگر ناتوانی و کاستی و نیازمندی و ناپاکی انسان است. «لا إله» میگوید: این بتها مردودند، زیرا تو ای انسان، شریفترین و گرامیترین و بزرگترین موجود در جهان هستی.
موجودات طبیعی از ستارگان و خورشید و ماه و بادها و درختان و دریاها و رودها نیز «خدا» نیستند. آنها نیز مردودند، زیرا ایمان انسان به آنها، انسان را کوچک میکند، در حالی که اسلام میخواهد انسان بزرگ باشد؛ میخواهد سرتاسر گیتی را عرصه حرکت انسان قرار دهد. پس اینگونه خدایان نیز مردودند.
دسته سوم از خدایان، ربالنوعها هستند که مُثُل افلاطونی نامیده میشوند، یعنی خدایان یونان: خدای جنگ، خدای محبت، خدای صلح، خدای باروری و مانند آن.
دسته چهارم از خدایان، خدایان زمینی هستند: افراد، احزاب، خاندانها، وابستگیها، ثروت، شهوت، شهرت. این امور نیز خدا نیستند.
انسانِ عصر جاهلیت در برابر هر چیز، وابسته و ناتوان و فروتن بود. ولی انسان مسلمان از هر چیز، از بتها و ستارگان و ماه و خورشید و ثروتمندان و زورمندان و رؤسا، آزاد شد
ما در جلسه گذشته معنای قرآنی «إله» را با توجه به آیه «أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» بیان کردیم و گفتیم که منظور از «إله» مقدسترین امر (قدس الأقداس) برای انسان است؛ یعنی انگیزه نخست در زندگی انسان. بنابراین، انسانی که آماده است برای افتخار قبیلهاش خود را بسوزاند و جان خود را فدا کند، در واقع، قبیله خود را میپرستد. انسانی که دار و ندار خود را فدا میکند و به حلال و حرام دست میزند تا به سرفرازی و افتخار دست یابد و حاضر است که در این راه به مردم آسیب برساند یا آنها را بکشد و حقوقشان را غصب کند و حرمت انسانها را زیر پا بگذارد، چنین انسانی افتخار و بزرگی را میپرستد. انسانی که مالپرست است و هر چیزی غیر از مال را نادیده میگیرد و به حلال و حرام دست میزند و حقوق مردم را پایمال میکند تا به مال و ثروت برسد، چنین انسانی مالپرست است.
انسانی که به احترام رئیس یا شخصیتی سیاسی، مرتکب حلال و حرام میشود و هر کاری میکند تا به یک نفر خدمت کند، چنین انسانی آن رئیس را میپرستد. همه اینها غلط است. پیامبر در درجه نخست آمده است که انقلابی پدید آورد و همه معیارهای دنیا را دگرگون کند. به وسیله چه عاملی این کار را صورت میدهد؟ به وسیله انسان، به وسیله بشر، نه به وسیله خدا. به وسیله همین انسان است که دگرگونی ایجاد میکند. وقتی انسان درون خود و نگرش خود را تغییر دهد، میتواند جامعه و دنیا را تغییر دهد. برای آنکه انسان وسیله تغییر آفرینی باشد، ناگزیر باید از همه این امور آزاد شود. از این رو، خدا او را آزاد کرد.
انسانِ عصر جاهلیت در برابر هر چیز، وابسته و ناتوان و فروتن بود. ولی انسان مسلمان از هر چیز، از بتها و ستارگان و ماه و خورشید و ثروتمندان و زورمندان و رؤسا، آزاد شد. هرچیزی در دنیا قداست خود را در برابر انسان مسلمان از دست داد و در نتیجه، زمینه فراهم شد تا انسان مسلمان دنیا را دگرگون کند، زیرا برای او هیچ چیز قطعی و مقدس نبود.
جز سلبی «لا إله إلا الله» سبب آزاد شدن انسان از هر گونه قید و بند و وابستگی میشود و او را توانمند میسازد تا رقم زنندۀ تاریخ باشد. ای انسان، هیچ چیز در دنیا نیرومندتر از تو نیست؛ نه بتی که تو در برابر آن سر فرو میآوری؛ نه خورشیدی که بر تو میتابد و سپس غروب میکند و به تعبیر حضرت ابراهیم، از غروب کنندگان (آفلین) است؛ نه ثروتمندی که در مکه یا طایف است؛ نه نظام اجتماعی که بر انسانها حکمفرماست؛ نه عشیره و خانواده؛ هیچیک از اینها بزرگتر از تو نیستند. تو اگر بخواهی میتوانی خط خود را برگزینی و سرنوشت خویش را رقم زنی و در راه تعیین سرنوشتی که میخواهی، گام برداری. معنای جز سلبی «لا إله إلا الله» این است.
جز ایجابی یعنی «إلا الله» میگوید: برای تو ای انسانی که از هر چیز آزاد شدهای، تنها راهی که باقی میماند، این است که به خداوند واجب الوجودی که آفریدگار همه چیز است و هیچ چیز همانند او نیست و واجد همه صفات کمال است، ایمان بیاوری. جهان آفریدگاری دارد، چون جهان و آنچه در آن میگذرد، حرکتهای بی جان و بی شعور نیست. دنیا واجد عقلی تدبیرگر و اندیشهای برنامه ریز و توانمندساز و هدایتگر است. خدا فراتر از ماده است. چیزی همانند او نیست. بنابراین، فرمانبرداری من در برابر او سبب نمیشود که من در برابر چیزی کوچک شوم. اگر خدا شبیه رئیس یا رهبر یا بت یا خورشید یا عکس یا تابلو بود، من در برابر این موجودات احساس کوچکی میکردم. ولی چیزی شبیه او نیست. بنابراین، من میتوانم بگویم که دربند هیچ چیز در دنیا نیستم و در عین حال، با الله در پیوند هستم. خدا بی نهایت است و در نتیجه، آرمان و حرکت من نیز حد و مرزی نخواهند داشت.
خدا واجد همه صفات کمال است. پس در جهان هستی ارزشهایی مطلق و نامحدود وجود دارد که نسبی نیست و با من نیز در ارتباط است. دوستی و حق و راستی و عدالت، واقعاً و جُدا از وجود من، موجود است. این ارزشهاست که مرا به خدا پیوند میدهد. جامعهای که به خدا ایمان دارد، روابط اجتماعی خود را براساس ارزشها پایه گذاری میکند. انسانِ مؤمن به خدا احساس میکند که خط مشی و رفتار و آرمان او با خداوندِ واجبالوجود مرتبط است.
ما جامعه مؤمن را با جامعه غیر مؤمن متفاوت میدانیم. جامعه مؤمن چگونه جامعهای است؟ جامعه یعنی فرد به اضافه کارهای متبادل میان افراد. اگر هزار نفر در نزدیکی یکدیگر باشند، ولی تعامل و گفتوگویی نداشته باشند و داد و ستدی نکنند، چنین مجموعهای جامعه به حساب نمیآید. جامعه از کارهای متبادل شکل میگیرد، یعنی فرد به علاوه کار متبادل. کار مؤمن رسالت است. انسان مؤمن وقتی کار میکند، در فکر آن است که آن را به طور کامل انجام دهد و به دستمزد خود نمیاندیشد، بر خلاف انسان غیر مؤمن که وقتی کار میکند، در فکر دستمزد است.
بنابراین، فرد، در هر دو جامعه یکی است، ولی جامعه مؤمن مجموعهای از کارهای مکتبی و پویا و خلاصه عبادتها و کمال هاست و در مقابل، جامعه غیر مؤمن، مجموعهای از کارهایی است که به هدف دریافت دستمزد انجام میشود.
آموزگاری که تدریس میکند، اگر مؤمن باشد، تدریس خود را رسالت و بخشی از وجود خود میشمارد و میخواهد از این راه مأموریت خود را ادا کند و خدا را عبادت کند. برای او درس دادن بخشی از وجود او و رسالت اوست. ولی معلمی که به خدا ایمان ندارد، به اندازه دستمزدی که میگیرد، فعالیت میکند. چنین معلمی تاجر علم است.
تدریسی که در برابر دریافت دستمزد صورت میگیرد، کاری محدود و غیر مکتبی است و پویا و کامل نیست. در مورد پزشک نیز همینطور؛ در مورد روحانی نیز همینطور؛ حتی در مورد پدر و مادر نیز همینطور.
در جامعه مؤمن همه کارها رسالت و وظیفه و عبادت و کمال است و در نتیجه، جامعه همچون پیکر واحدی میشود که بنا بر حدیث شریف، اگر عضوی از آن به درد آید، دیگر عضوها نیز به تب و بی خوابی گرفتار میشوند. بنابراین، جامعهای که بر پایه ایمان استوار باشد، جامعهای یکپارچه و منسجم و پویا و کامل است که در آن، تعامل میان افراد، مایه تکامل آنهاست و برای آنها عبادت و رسالت شمرده میشود و اینگونه است که چهره جامعه مؤمن با جامعه غیر مؤمن متفاوت است.
در مورد فرد نیز ایمان، به منزله قدرت و آرمان و بی نهایت بودن و هدایت یافتن است، زیرا رفتار فرد در جهتی است که با ایمان او به آفریدگاری دانا و دادگر و بخشنده و مهربان هماهنگ و منسجم باشد. وقتی رفتارِ فردِ مؤمن در جهت مهربانی و بخشندگی و ایمان و دادگری و عزتمندی باشد، فرد به کمال میرسد و در ساختار جامعه مؤمن تکامل مییابد.
پیامبر (ص) ابتدا خدایان را نفی کرد؛ خدایان را دور انداخت تا انسان از بند این خدایان آزاد شود. سپس، الله را در برابر انسان قرار داد تا توانایی انسان و آرمان انسان را ترسیم و مسیر او را اصلاح کند و جامعهای مطلوب یعنی فضایی مناسب و صالح برای کمال یافتن انسان پدید آورد. پیامبر این کار را با عبارت کوتاه «لا إله إلا الله» انجام داد. این دو کلمه و این چند حرف، آزادی و کمال و فضای حرکت را برای انسان فراهم میآورد.