به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «شیفتهی خورشید: زندگینامه و نامههای وانگوگ» نوشته جک رایموند جونز با ترجمه محمدمهدی انصاری توسط نشر گویا منتشر شد.
عموم مورخان و منتقدان هنری در عصر جدید از ونسا وانگوگ نقاش هلندی مکتب پست امپرسیونیسم به عنوان یکی از برترین و تاثیرگذارترین هنرمندان تاریخ هنر جهان نام میبرند.
این نقاش فارغ از ارزشهای هنری و زیبایی شناسانه آثارش، زندگی دردناک و دغدغههای انسانی شورانگیزی داشت. تاکنون درباره او کتابها و پژوهشهای بسیاری در سطح جهان انجام شده است، اما هنوز کلیه زوایای زندگی او برای مخاطبان روشن نشده و هر پژوهش تازهای روزنهای است به روزهای ابری حضور این هنرمند در هستی.
پرترهای از ونسان در دست است با چهرهای رنگ پریده، حاشیه چشمها سرخ، سر باندپیچی خسته و فرسوده چهرهای که خود کشیده، چهرهای پر از درد و الم، رنجی فراتر از توان صاحب چهره، در نگاهش غمی بی پایان و سایه کم رنگی از تصمیمی بزرگ، گویی به بیننده میگوید هرطور دلتان میخواهد داوری کنید، با این حال پیروزی نهایی از آن من است. صورت پرتره باندپیچی است چون او در یک لحظه هیجانی گوش خود را با تیغ برید و تکهای از آن را جدا کرد. او این «تصویر» را «مرد پریده گوش» نام نهاد.
بر پایه همین «خود تصویر» داستانها و افسانههای پوچ و عاری از حقیقت و فیلمهای و خیالی بسیاری ساخته و پرداختهاند. او را خشن، عصبانی، هیجانی، بی تمدن، خطرناک برای معاشرت با مردم آدابدان و معاشرتی و اجتماعی معرفی کردهاند. اما وان گوگ ساخته و پرداختهی ذهن آنان با وان گوگ واقعی سخت بیگانه است.
به تازگی نیز کتاب «شیفتهی خورشید: زندگینامه و نامههای وانگوگ» نوشته جک رایموند جونز و ترجمه محمدمهدی انصاری، با شمارگان ۵۰۰ نسخه، ۲۳۷ صفحه و بهای ۵۲ هزار تومان توسط نشر گویا به بازار نشر ایران وارد شده است. ویراستار این کتاب غلامرضا امامی است.
کتاب ۱۳ بخش به ترتیب با این عناوین دارد: «پسری که بزرگ میشود»، «کار»، «پس از تاریکی»، «ونسان کشیش»، «تولد هنرمند»، «آنتورپ»، «شهر روشنایی»، «به سوی خورشید»، «دوست ناسازگار»، «خانهی زرد»، «واپسین تلاش»، «غروب خورشید» و «پایانه».
شخصیت و زندگی وان گوگ که موضوع اصلی این کتاب است، نشانگر نبوغ و منش واقعی اوست، نبوغی که هنرمندانی چون میکل آنژ، رامبرانت، گونه و بتهوون را ساخت. پدر ونسان وان گوگ، کشیش پروتستانی بود به نام تئودور وان گوگ، ونسان پسر ارشد پدر، طبعی آرام و ملایم داشت. خانواده تئودور وان گوگ بر روی هم مذهبی و اخلاقی بودند.
ونسان در شانزده سالگی مدرسه را رها کرد ولی هر نوع کتابی را با علاقه مطالعه و هر موضوعی را بررسی کرد از قبیل نقاشی، معماری و… ادبیات فرانسه، آلمانی و انگلیسی را پیش خود خواند. در آغاز به فروشندگی کارهای هنری پرداخت، مدتی کوتاه در انگلستان تدریس کرد. لاتین، یونانی و عبری را فرا گرفت، کتاب مقدس را از بر داشت، سرانجام در بلژیک مبلغ مذهبی معدن چیان نگون بخت بوریناژ شد. در سی و هفت سالگی خود را با گلوله مضروب ساخت. نزدیک به هزار طرح و تصویر ویر و نقاشی در ۱۰ سال آخر زندگی آفرید. اما در سرتاسر زندگی تنها توانست یکی از آنها را بفروشد.
درآمد حاصل از کارهای هنری او در همه زندگیاش به پنجاه پوند نرسید، اما امروزه آثار هنری او میلیونها دلار ارزشیابی میشود. ونسان به پول و ثروت علاقهای نداشت. او به بررسی درون خویش سرگرم بود، میکوشید تا عشق خود را به آدمها و مردمی که دوستشان داشت نشان داده و آثار ارزندهای را به جهان عرضه کند.
ونسان همچون پرومته گرما و نور را از خورشید ربود و در نقاشیهای خود جا داد، روزها و روزها زیر آفتاب داغ «ارل» در جنوب فرانسه کار میکرد، بیشتر اوقات از یاد میبرد که سرش برهنه است، به تنها چیزی که توجه داشت تصویرهایی بود که نقاشی میکرد. تصویرهایی از کشتزارها، گندمزارها، درختان سرو گلها و منظرهها.
پولی را که از برادر خود میگرفت قلممو، پارچه و رنگ میخرید و خود گرسنه میماند، آزادوار می زیست و عشق و دوستی خود را به مردم هدیه میداد. هم زنان جوانی که تصور میکرد به رویش لبخند میزند و هم پل گوگن نقاشی که شدیدترین احساسات را به او داشت، بی رحمانه او را از خود راندند. خدمت مردم ساده و کوچه و بازار هم به وی آن بود که در پایان عمر او را ریشخند و مسخره کردند و به دنبال وی میدویدند و فریاد میزدند دیوونه، آی دیوونه.
بله او به پرومته شبیه بود. او هم میبایستی رسالت خود را انجام میداد. اما پرومته به دست هرکول از درد و رنج نجات یافت و به حد خدایان ارج یافت. درحالی که ونسان هیچگاه از رنج و عذاب رهایی نیافت تا مرگ او را به کام خویش فرو برد.
در بخشی از فصل دهم این کتاب «خانه زرد» میخوانیم: «پرسش آن است که ونسان کوه پیکر را چه چیز از پای درآورد؟ خود سختگیریها؟ رسالت دشوار خدمت به حقیقت؟ سالها تحمل گرسنگی؟ آری او سالها به خود گرسنگی داده بود و بنیان تندرستی خود را متزلزل ساخته بود. با بنیهای درهم ریخته و سر برهنه زیر آفتاب سوزان پرون هر روز از بام تا شام، طاقت فرسا کار کرد. از همه دست شست و تنها با هنر الفت جست. خود را کاملاً در اختیار هنر گذاشت. آیا او نیرویی برتر از دیگران داشت یا آنکه خود را نابود میکرد؟ آیا علت فروریختن او کار طاقت فرسا بود؟ آیا جنون ادواری داشت؟ آیا بی اعتنایی گوگن احساسات تند او را جریحه دار کرد و و او را به جنون کشید؟ آیا هیجان زندگی و آشفتگی روانی میراثی خانوادگی بود؟
... زخم گوش ونسان به زودی رو به بهبودی گذاشت. دکتر ری بسیار متاسف بود که نتوانسته بود تکه بریده شده را بخیه کند چون پلیس بریده گوش را پیدا کرده بود، ولی متأسفانه دیر شده و غیر قابل بخیه زدن بود. دکتر ری نرمه گوش ونسان را در شیشهای در الکل گذاشت و برای یادبود در اتاق خود نگه داشت. پس از گذشت دو هفته ونسان از بیمارستان مرخص شد و به خانه زرد برگشت. همه چیز را درهم ریخته دید. ونسان به زن رختشویی پول داد تا همه چیز را بشوید و پاکیزه کند. پس از مرخصی از بیمارستان و برخاستن از بستر بیماری هرچند آرام بود ولی حالتی عادی نداشت: خواب به چشمانش نمیآمد. وقتی با هزار زحمت میکوشید خود را به خواب بزند هزار کابوس وحشتناک بر سر او میریخت.
برادرش تئو دو روز پس از آمدن ونسان از بیمارستان به آمستردام رفت تا مراسم رسمی نامزدی خود را با «جوانا بنجر» به انجام رساند. ونسان با نامهای به او تبریک گفت و نوشت از این نامزدی بسیار بسیار خوشحال و خرسند شده است و شادمان است از اینکه تئو خانه و زندگی تازهای تشکیل میدهد. بدن ونسان پس از ترک بستر بیماری و بیمارستان سخت به غذاهای نیروبخش و مقوی نیاز داشت. ولی دست او تهی بود و پولی در بساط نداشت. در این هنگام «رولین» پستچی مهربان به دیدار او آمد تا از او حال و احوالی بپرسد و به او بگوید به شهر مارسی منتقل شده است تا شغل مناسبتری به او داده شود. ونسان از این خبر بیشتر افسرده خاطر شد.»