خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و اندیشه: «سرگذشت آکیو» عنوان مجموعهای از داستانهای کوتاه و قصههای بازآفرینیشده، همچنین خاطرات داستان گونه، دو نمایشنامه تکپردهای است که نویسنده برجسته کشور چین و پدر ادبیات معاصر این کشور «لو شون» خالق آن است. پیشتر در یکی از مقالات پرونده «ادبیات چین» به ایننویسنده و همین اثر معروفش پرداخته بودیم که در اینپیوند «معرفی شخصیت داستانی آکیو در ادبیات معاصر چین» قابل دسترسی و مطالعه است.
اینبار تمرکز مطالب روی شخصیت آکیو است. اما پیش از شروع مقاله کوتاهی که در ادامه میآید، باید ایننکته را دوباره تذکر دهیم که لو شون بهعنوان پدر ادبیات معاصر چین، با سنتهای دستوپاگیر جامعه چینی جنگید و حتی گاهی در نقطه مقابل نظریات کنفسیوس ایستاد. مثلا مخالف اینآموزه بود که «پسر خلف آن است که تا سه سال بعد از مرگ پدر تغییری در راه و رسم او ندهد» و میگفت اینعقاید خرافی بهجامانده از گذشتگان، ریشه بسیاری از مصائب جامعه چین است.
در ادامه مشروح مطلب معرفی شخصیت داستانی آکیو را بهقلم کوثر رادمنش دانشجوی زبان و ادبیات چینی دانشگاه تهران میخوانیم:
لوشون از نویسندگان نامدار و ستایش شده چینی است. مادر لوشون زنی سنتی بود. از این رو، لوشون درک عمیقی از ذهن سنتی چینیان زمان خود داشت. وی که مدتی در ژاپن به ترجمه و ویراستاری مطالب غربی مشغول بود، با فرهنگ و تفکر غربی نیز آشنایی پیدا کرد و همواره مخالف سنت گرایی، خرافات و ذهنیت چهارچوبمند بوده است. به همین دلیل همواره سعی داشت تاتوسط نوشتههایش، مردم را به تفکر و بیداری دعوت کند. در سال ۱۹۲۱، یکی از شاهکارهای ادبی چین و جهان، «سرگذشت آکیو» 啊Q正传توسط لوشون نوشته و با نام مستعار 巴人 منتشر شد.
سرگذشت آکیو 啊Q正传 روایت هایی از زندگی مردی به نام آکیو در روستایی به نام «ناکجا» است. با وجود اینکه این کتاب به عنوان یک زندگینامه طبقهبندی میشود، اما گذشته و خانوادهی آکیو برای خواننده مبهم میماند. حتی نام آکیو در زبان چینی، نام منحصر بهفردی نیست و زمان انتشار داستان، تعدادی از مردم، گمان کردند شاید داستان دربارهی یکی از آشنایانشان باشد. در حالیکه شخصیت آکیو کاملا ساختگی و نمادین بود. حتی طبق گفته لوشون، شکل Q نیز یادآور شکل ظاهری مردان آن دوران است که یک دسته موی بافته شده در پشت سر خود داشتند.
آکیو مردی است از طبقهی پایین جامعه که شغل خاصی ندارد، اوقاتش را به خوشگذرانی طی میکند، افراد همرده یا سطح پایینتر از خود را آزار میدهد، نه به کسی احترام میگذارد و نه محترم شمرده میشود و خرافاتی و سنت گراست. مهم ترین ویژگی شخصیتی آکیو، خودفریبی اوست که حتی امروزه نیز اصطلاح رایج 啊Q精神 یا روحیه آکیویی به افرادی که از واقعیت به دورند، اطلاق میشود. افرادی که چشم هایشان را به روی شکستهایشان میبندند و اشتباهاتشان را فراموش میکنند. آکیو چنین فردی است، طوری که پس از سیلی خوردن از یکی از بزرگان روستا، احساس پیروزی میکند و خوشحال میشود که چنین فردی به او سیلی زده. یا هنگامی که میبیند یکی از اهالی روستا بیشتر از او شپش دارد، ناراحت میشود؛ گویی که شکست خورده باشد. اما به زخم روی صورتش که حاصل از انگل است فکر میکند و به خود حس پیروزی القا میکند.
آکیو فردی بیخیال است. یک بار در جریان یک دزدی قرار میگیرد، اما در روز مقرر شده دیر از خواب بیدار میشود و به دزدی نمیرسد. هنگامی که او را دستگیر میکنند تا دزدی را گردن او بیندازند، احساس شعف میکند. حتی هنگامی که به زندان میافتد و با سختیهای زندان مواجه میشود، با خود میگوید: خب، حتما سرنوشت هر آدمی این است که یک بار به زندان برود!!
ردپای خرافات چینی نیز در داستان نمایان است. هنگامی که آکیو یک راهبه را آزار میدهد، با نفرین راهبه که میگوید "آکیو، الهی بیپسر از دنیا بروی!" مواجه میشود و به فکر پسردار شدن میافتد. چراکه طبق خرافه های چینی، اگر فردی بمیرد و پسرش برای او سنتهای پس از مرگ را اجرا کند، او به بهشت میرود.
داستان سرگذشت آکیو، گذری به سیاست نیز میزند. در سال ۱۹۱۱ انقلاب پایان پخش امپریالیسم و آغازگر جمهوری، به روستای آکیو میرسد. او با خود میگوید اگر با انقلاب همراه شود، میتواند از تمام افرادی که از آنها خوشش نمیآید، انتقام بگیرد. البته تلاش او برای پیوستن به جریان انقلاب بینتیجه میماند چرا که پس از انقلاب، سران روستا همان افراد قبلی با عناوین جدید هستند و این خود نقدی به این انقلاب است. لوشون دیدگاه سیاسی خود را از طریق آکیو و تمامی اهالی روستا که از این عدم تغییر شرایط متعجب میشوند، به ما نشان میدهد.
در آخر داستان زاویه دید خواننده دچار تغییر میشود و برای اولین بار حس همدردی با آکیو ایجاد میشود و اینتغییر ناگهانی و آشکارسازی تفکرات مردم روستا، بهعنوان جامعهای کوچک، تلنگری به خواننده میزند و در کنار تمام مسائل مهم اجتماعی، سوالی مهم را مطرح میکند، اینکه هرکدام از ما چهقدر «آکیو» هستیم و نمیبینیم؟