یکی از این روش‌هایی که اهل بیت(ع) برای بی‌رغبت کردن مردم به کار می بردند بیان سیره انبیا و بزرگان اولیا بود تا پیروان آنان بتوانند از سیره آن بزرگان بهتر استفاده کنند.

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونه‌های مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانش‌هایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین می‌توان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امت‌های گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسان‌ها این قصه‌ها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخ‌نگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.

اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درس‌های مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتاب‌هایی‏] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان می‌آورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونی‌های روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی است که پیرامون تحلیلی روان‌شناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کرده‌اند:

سیره انبیا در بهره‌مندی از دنیا

شهادت مولی‌الموحدین، امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه‌وعلی‌ابنائه‌المعصومین را به پیشگاه مقدس ولی عصر اروحنافداه و همه دوست‌داران ولایت تسلیت عرض می‌کنیم. از خدای متعال عاجزانه درخواست می‌کنیم که به برکت این ایام و صاحب این ایام توفیق پیروی واقعی از امیرالمؤمنین و اهل‌بیت را مرحمت و در ظهور فرزندشان تعجیل فرماید، و همه ما را از خدمت‌گزاران این دستگاه قرار دهد.

سیره انبیا؛ الگویی برای بی‌رغبتی به دنیا

روش‌هایی که اهل‌بیت صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین برای بی‌رغبت کردن مردم به لذائذ دنیا به کار گرفته‌اند روش‌های مختلفی است که در شب‌های گذشته به بعضی از آن‌ها اشاره کردیم. یکی از این روش‌ها هم این است که سیره انبیا و بزرگان اولیا را بیان می‌کنند تا ما که مدعی پیروی از آن‌ها هستیم بتوانیم از آن سیره بهتر استفاده کنیم. به‌خصوص سیره رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله که در قرآن کریم تأکید شده است که از ایشان الگو بگیرید؛ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ [۱]. بخشی از روایاتی که در این مقام وارد شده است را می‌خوانیم.

در روایتی از امیرالمؤمنین صلوات‌الله‌علیه است که ایشان به‌طور کلی می‌فرماید: ببینید وضع انبیا و اولیای خدا در این عالم چگونه بوده است، شما هم بکوشید شبیه آن‌ها باشید؛ هَؤُلَاءِ أَنْبِیَاءُ اللَّهِ وَأَصْفِیَاؤُهُ تَنَزَّهُوا عَنِ الدُّنْیَا وَزَهِدُوا فِیمَا زَهَّدَهُمُ‏ اللَّهُ جَلَّ ثَنَاؤُهُ ؛[۲] این‌ها پیامبران و برگزیدگان خدا هستند. این‌ها از دنیا پرهیز کردند و نسبت به آن چیزی که خدا آن‌ها را بی‌رغبت کرده بود، بی‌رغبت شدند. دشمن داشتند آن‌چه را خدا دشمن داشت، و کوچک شمردند آن‌چه را خدا کوچک شمرد. این روایت اشاره به این است که خدا نسبت به دنیا بغض دارد، و آن‌ها هم یاد گرفتند و نسبت به دنیا با چشم دشمنی نگاه کردند. خدا دنیا را کوچک می‌شمارد، آن‌ها هم از خدا تبعیت کردند و دنیا را کوچک شمردند.

زندگی پیغمبر اکرم؛ بهترین دلیل برای ناپسندی دنیا

در نهج‌البلاغه خطبه مفصلی از امیرمؤمنان صلوات‌الله‌علیه نقل شده است که ایشان در آن ابتدا به وضعیت پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله در دنیا اشاره‌ای می‌کنند، و سپس یادی از حضرت موسی، حضرت داوود و حضرت عیسی کرده، در پایان درباره زندگی پیغمبر اکرم توضیحات بیشتری می‌دهند. وَلَقَدْ کَانَ‏ فِی‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ صلی‌الله‌علیه‌وآله کَافٍ لَکَ فِی الْأُسْوَة …؛[۳] اگر می‌خواهی از کسی الگو بگیری و از رفتار کسی پیروی کنی، کافی است که از پیغمبر اکرم پیروی کنی. زندگی آن حضرت بهترین دلیل برای بیان ناپسندی، معیوب‌بودن و زشتی دنیاست. إِذْ قُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا وَوُطِّئَتْ لِغَیْرِهِ أَکْنَافُهَا؛ بساط دنیا را برای پیغمبر برچیدند و اطراف و اکناف دنیا را برای دیگران گستردند. چیزی از دنیا در اختیار ایشان نگذاشتند و آن‌را در اختیار دیگران و دشمنان او قرار دادند. وَفُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا وَزُوِیَ عَنْ زَخَارِفِهَا؛ بهره‌اش از دنیا کم بود. همانند کودکی که از شیر می‌گیرند و دیگر به او شیر نمی‌دهند، پیغمبر را هم از دنیا گرفتند و چیزی از لذت‌ها و زینت‌های دنیا به او ندادند. تا این‌جا تعریفی اجمالی از وضع پیغمبراکرم بود. سپس می‌فرماید: اگر مایلید نمونه دومی هم برایتان بگویم.

حضرت موسی و درخواست لقمه‌نانی از خدا!

وَإِنْ شِئْتَ ثَنَّیْتُ بِمُوسَی کَلِیمِ اللَّهِ إِذْ یَقُولُ‏ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛ حضرت موسی برای این‌که در چنگال فرعونیان گرفتار نشود، از مصر فرار کرد. پس از سفری طولانی و سخت به مدین رسید که محل سکونت حضرت شعیب بود. در همین روایت حضرت اشاره می‌کنند که در بین راه فقط علف بیابان خورده بود به طوری که اگر به شکمش نگاه می‌کردند اثر سبزی گیاهانی که در صحرا خورده بود، پیدا بود. در چنین حالی وارد «ماء مدین» شد؛ چشمه‌ای در کنار شهر مدین که مردم گوسفندان‌شان را سر آن چشمه می‌آوردند و به آن‌ها آب می‌دادند. جمعی آن‌جا ایستاده بودند و مشغول آب دادن گوسفندان‌شان بودند. حضرت دید دو دختر با گوسفندان‌شان کناری ایستاده‌اند و نزدیک نمی‌شوند تا گوسفندان‌شان آب بخورند. پرسید شما چرا گوسفندان‌تان را آب نمی‌دهید؟ گفتند: این‌جا شلوغ است صبر کرده‌ایم تا مردها بروند و خلوت شود. پرسید: چرا مردی نیامده است که آن‌ها را آب دهد؟ گفتند: ما فقط پدر پیری داریم که نمی‌تواند بیرون بیاید، و ما باید خودمان گوسفندان‌مان را بیرون بیاوریم. حضرت موسی گوسفندان را آب داد و خسته، کوفته و گرسنه برگشت. نه کسی از او پذیرایی می‌کند، نه کسی احوالش را می‌پرسد و نه خوراکی پیدا می‌کند که استفاده کند. اینجا بود که دستش را بلند کرد و گفت: رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ ؛[۴] خدایا من فقیر خیری هستم که تو برای من نازل کنی. این جمله عین عبارت قرآن است.

امیرالمؤمنین می‌فرمایند که حضرت موسی هنگامی که این جمله را گفت چیزی از خدا نمی‌خواست جز یک لقمه نانی که شکمش را سیر کند و نمیرد. لَقَدْ کَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَی مِنْ شَفِیفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ؛ اگر کسی به شکمش نگاه می‌کرد سبزی گیاهانی که خورده بود از زیر پوستش پیدا بود. آن‌قدر پوستش رقیق شده بود که حتی سبزی گیاهانی که در روده‌هایش بود از پوستش پیدا بود و اگر نگاه می‌کردند، می‌دیدند که فقط سبزی در شکمش است و چیز دیگری نیست. وَتَشَذُّبِ لَحْمِهِ؛ گوشت‌های بدنش همه ریخته و آب شده بود. گوشتی به تنش نمانده بود و پوست و استخوانی بود.

حضرت داوود و زنبیل‌بافی

سپس حضرت امیر می‌فرماید: اگر می‌خواهید نمونه سوم را هم بگویم. حضرت داوود فرمانده لشکر حضرت طالوت بود، و در جنگ با جالوت، ایشان بود که جالوت را شکست داد. وی ویژگی‌هایی داشت و خداوند به برکت ایشان در میان بنی‌اسرائیل یک خانواده حکومتی به وجود آورد که اولین آن‌ها خود حضرت داوود بود و پس از ایشان خداوند به حضرت سلیمان آن سلطنت بی‌نظیر را مرحمت کرد. یکی از ویژگی‌های ایشان صدای خوب ایشان بود. در قرآن هم اشاره شده است که وقتی تسبیح می‌گفت، کوه‌ها با او هم‌صدا می‌شدند که شاید به معنای انعکاس صوت در کوه‌ها باشد. آواز زیبایی داشت و به صورت سرود با خدا مناجات می‌کرد و ستایش و تسبیح خدا می‌گفت. وقتی مردم صدای مناجات و سرودهای مذهبی او را می‌شنیدند میخکوب می‌شدند. حتی حیوانات وقتی صدای داوود را می‌شنیدند، سرجایشان می‌ایستادند و گوش می‌دادند. سرودهای ایشان همه در مدح الهی و تسبیح خدا بود و به مزامیر معروف است. [۵] إِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صَاحِبِ الْمَزَامِیرِ وَ قَارِئِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلَقَدْ کَانَ یَعْمَلُ مِنْ سَفَائِفِ الْخُوصِ بِیَدِهِ وَیَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَیُّکُمْ یَکْفِینِی بَیْعَهَا؛ با این‌که خداوند آن مقام را به حضرت داوود داد، و آن سلسله حکومتی را به‌وسیله او در بنی‌اسرائیل ایجاد کرد و فرمانده فاتح جنگ جالوت بود، ولی زندگی‌اش از راه بافتن زنبیل از لیف خرما می‌گذشت. زنبیل می‌بافت و بعد به آن‌هایی که اطرافش بودند می‌گفت: این را چه کسی از من می‌خرد؟ بالاخره آن قدر می‌گفت تا کسی پیدا شود و زنبیل را از او بخرد و با پول آن یک قرص نان جو می‌خرید. غذای او در شبانه‌روز همان قرص نان جو بود.

دنیای حضرت عیسی

سپس حضرت از حضرت عیسی به عنوان نمونه چهارم یاد می‌فرماید؛ وَإِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِی عِیسَی‌ابْنِ‌مَرْیَمَ فَلَقَدْ کَانَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ؛ حضرت عیسی وقتی خسته می‌شد و می‌خواست استراحت کند، به جای بالش نرم، سنگی زیر سرش می‌گذاشت! وَیَلْبَسُ الْخَشِنَ؛ لباسش از پشم‌های درشت بود. یأکل الجشب؛ غذایش نان خشکیده بود. خورشتش چه بود؟ نان جوی خشکیده را با چه می‌خورد؟ وَکَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ؛ خورشتش گرسنگی بود! وَسِرَاجُهُ بِاللَّیْلِ الْقَمَرَ؛ شب‌هنگام چراغی نداشت که روشن کند و فقط از نور ماه استفاده می‌کرد. وَظِلَالُهُ فِی الشِّتَاءِ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا؛ خانه و سرپناهی نداشت و برای اینکه از سرما و گرما در امان بماند، راه می‌رفت. سرپناه او در زمستان شرق و غرب عالم بود. وَفَاکِهَتُهُ وَرَیْحَانُهُ مَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ؛ میوه و تنقلاتش گیاهانی بود که زمین برای چارپایان می‌رویاند. وَلَمْ تَکُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ وَلَا وَلَدٌ یَحْزُنُهُ وَلَا مَالٌ یَلْفِتُهُ وَلَا طَمَعٌ یُذِلُّهُ؛ نه همسری داشت که از او دلربایی کند، نه بچه‌ای که غم و اندوه او را داشته باشد، نه مالی که در فکر حفظش باشد، و نه طمعی در مال کسی داشت که او را ذلیل و خوار کند. دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ وَخَادِمُهُ یَدَاهُ؛ مرکب سواریش پاهای خودش بود. سوار مرکبی نمی‌شد و اگر می‌خواست به جایی برود با پاهای خودش می‌رفت. خادمی هم نداشت و خادمش دست‌های خودش بودند.

دنیای پیامبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله

پس از ذکر احوالات این سه پیامبر، حضرت به زندگی پیغمبر اکرم‌صلی‌الله‌علیه‌وآله برمی‌گردد و می‌فرماید: بیا و از پیغمبر پاک و پاکیزه‌تر پیروی کن! بهترین اسوه و الگو برای تو پیغمبر اسلام است. فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّی وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی؛ اگر کسی الگو می‌خواهد باید از ایشان بگیرد و اگر به کسی می‌خواهد انتساب پیدا کند باید به پیغمبر انتساب پیدا کند. وَأَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ؛ محبوب‌ترین بندگان پیش خدا کسی است که از پیغمبرش پیروی کند و از آثار او جست‌وجو کند و درصدد باشد که آن‌ها را بفهمد و به عمل درآورد. قَضَمَ الدُّنْیَا قَضْماً وَ لَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ در لغت عرب وقتی انسان باید چیزی را بخورد ولی نسبت به آن اکراه دارد و مثلاً با دندان‌هایش خرد می‌کند و کمی از آن را می‌خورد و بقیه را دور می‌ریزد، واژه «قضم» را به کار می‌برند. مثلاً داروی تلخ و بدمزه‌ای است که باید بخورد، آن را با دندان خرد می‌کند و کمی از آن را مصرف می‌کند و بقیه را دور می‌ریزد. حضرت می‌فرماید: پیغمبر شما با دنیا این طور رفتار می‌کرد. وَلَمْ یُعِرْهَا طَرْفاً؛ گوشه چشمی هم به دنیا نیانداخت. گاهی انسان به چیزی نگاه می‌کند و آن را می‌بیند، گاهی نگاهش به آن می‌افتد، و گاهی زیرچشمی به چیزی نگاه می‌کند. حضرت می‌فرماید: پیغمبر حتی زیرچشمی هم به دنیا نگاه نکرد.

اَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنْیَا کَشْحاً وَأَخْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنْیَا بَطْناً؛ در فارسی وقتی می‌خواهند بگویند که کسی خیلی به چیزی بی‌اعتنایی کرده و خودش را کنار کشیده است می‌گویند از آن پهلو تهی کرد. پهلوی انسان در حال طبیعی حالت خاصی دارد، اگر زیاد غذا بخورد ورم می‌کند و برجسته می‌شود، اما اگر خیلی گرسنه باشد و بی‌اعتنایی کند، پهلویش تو می‌افتد. حضرت می‌فرماید: پیغمبر شما کسی بود که پهلویش را از دنیا خالی‌تر از همه مردم کرد و هیچ اعتنایی به دنیا نداشت. از دنیا کمتر از همه خورد و شکمش را از دنیا خالی نگه داشت. عُرِضَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا فَأَبَی أَنْ یَقْبَلَهَا؛ جبرئیل امین، کلیدهای خزانه‌های دنیا را خدمت پیغمبر اکرم آورد و عرض کرد: اگر مایل باشید همه این‌ها را بدون این‌که ذره‌ای از مقامات اخروی شما کم شود، در اختیار شما قرار می‌دهیم. فرمود: چون خدا دنیا را دوست ندارد من هم دنیا را دوست ندارم. وَعَلِمَ أَنَّ اللَّهَ أَبْغَضَ شَیْئاً فَأَبْغَضَهُ وَحَقَّرَ شَیْئاً فَحَقَّرَهُ وَصَغَّرَ شَیْئاً فَصَغَّرَهُ؛ دانست که خدا چیزی را دشمن می‌دارد و آن را حقیر و صغیر می‌شمارد، او هم آن را حقیر و صغیر شمرد.

راه ما و راه پیغمبر خدا!

سپس حضرت نکته‌ای می‌فرماید که برای ما آموزنده است و جا دارد کمی بیشتر درباره آن دقت کنیم. می‌فرماید: این رفتاری که ما نسبت به دنیا داریم کافی است که راه ما را از پیغمبر جدا کند، چون ضد راهی است که او رفت؛ وَلَوْ لَمْ یَکُنْ فِینَا إِلَّا حُبُّنَا مَا أَبْغَضَ اللَّهُ ورسوله، وَ تَعْظِیمُنَا مَا صَغَّرَ اللَّهُ، لَکَفَی بِهِ شِقَاقاً لِلَّهِ وَ مُحَادَّةً عَنْ أَمْرِ اللَّه؛ اگر ما گناهی نداشتیم جز این‌که آن‌چه خدا و پیغمبر دشمن می‌دارند را دوست می‌داریم، و از آن‌چه پرهیز دادند به چنگ می‌آوریم، کافی بود که بگویند راه ما از راه خدا و پیغمبر جداست و ما سر نافرمانی با خدا و پیغمبر داریم. آن‌ها دشمن دنیا، ما دوست دنیا؛ آن‌ها به دنیا بی‌اعتنایی می‌کردند، ما با چنگ و دندان به آن می‌چسبیم. همین کافی است که ما از پیروان خدا و پیغمبر او نباشیم و راه ما از آن‌ها جدا باشد.

پیامبر اکرم و ادب عبودیت در نشست و برخاست

وَلَقَدْ کَانَ یَأْکُلُ عَلَی الْأَرْضِ؛ آن‌قدر متواضع بود و نسبت به دنیا بی‌اهمیت بود که روی خاک می‌نشست و غذا می‌خورد. وَیَجْلِسُ جِلْسَةَ الْعَبْدِ؛ پیشترها که بساط برده‌داری شایع بود، آن‌هایی که دست‌شان به دهان‌شان می‌رسید خادم یا خادمه‌ای از این برده‌ها داشتند. برده‌ها برای خودشان آدابی داشتند تا معلوم باشد وضع برده غیر از آقاست. آقا چهارزانو می‌نشست و مثلاً پایش را روی همدیگر می‌انداخت و تکیه می‌داد، ولی برده‌ها باید دو زانو بنشینند و دست‌هایشان را طوری روی پا بگذارند که معلوم شود برده‌اند. تواضع و کوچکی از نحوه نشستن‌شان می‌بارید. می‌فرماید: نشستن پیغمبر اکرم مثل نشستن برده‌ها بود؛ هیچ‌گاه چهارزانو نمی‌نشست، پا روی پا نمی‌انداخت و تکیه نمی‌داد.

من در زمان خودمان برخی از علما را دیده‌ام که هیچ‌گاه به دیوار تکیه نمی‌دادند. یکی از آن‌ها مرحوم آقای علوی در محلات بود. مرد بزرگی بود و خیلی باتقوا و با ادب بود. ایشان همیشه کمی با دیوار فاصله می‌گرفت و می‌نشست. هیچ‌گاه تکیه نمی‌داد. هم‌چنین مرحوم علامه طباطبایی را نیز هیچ‌گاه در حال تکیه ندیدم و همیشه با کمی فاصله با دیوار می‌نشست. اینها کسانی بودند که در نشست و برخاست‌شان هم ادب عبودیت را درست رعایت می‌کردند. پیغمبر اکرم در نشست و برخاست عمومی‌اش نیز مثل یک برده می‌نشست و کسی که وارد می‌شد، نمی‌فهمید پیغمبر کدام است.

پیامبر اکرم و وصله کفش و لباس

وَیَخْصِفُ بِیَدِهِ نَعْلَهُ؛ در گذشته گیوه و کفش که می‌پوشیدند، یکی دو ماه نو بود و بعد کم‌کم سوراخ می‌شد. وقتی سوراخ می‌شد، به پینه‌دوز می‌دادند تا آن را وصله کند. مدتی هم کفش را وصله‌دار می‌پوشیدند تا دیگر طوری می‌شد که رویه و تختش از هم جدا می‌شد و آن را دور می‌انداختند. همان زمان هم کسی خودش کفشش را وصله نمی‌کرد، اما پیغمبر اکرم کفشش را به دست خودش وصله می‌کرد. وَیَرْقَعُ بِیَدِهِ ثَوْبَهُ؛ در گذشته افزون بر خیاط‌ها، کسانی هم بودند که لباس‌های کهنه را وصله می‌زدند. پیغمبر اکرم حتی لباسش را نمی‌داد وصله بزنند و خودش وصله به لباسش می‌دوخت. وَیَرْکَبُ الْحِمَارَ الْعَارِیَ وَیُرْدِفُ خَلْفَهُ؛ در گذشته، وقتی می‌خواستند سوار الاغ بشوند زینی داشت و پارچه یا قالیچه‌ای روی آن می‌انداختند که خیلی پایشان را اذیت نکند. حضرت نه تنها الاغ را تزیین نمی‌کردند و سوار الاغ برهنه می‌شدند، حتی کس دیگری را هم پشت سرشان سوار می‌کردند. می‌گفتند: من که دارم می‌روم، تو هم سوار شو!

‌پیامبر اکرم و پرده نقش‌دار

وَیَکُونُ السِّتْرُ عَلَی بَابِ بَیْتِهِ تَکُونُ فِیهِ التَّصَاوِیرُ فَیَقُولُ یَا فُلَانَةُ -لِإِحْدَی أَزْوَاجِهِ‌- غَیِّبِیهِ عَنِّی؛ روزی یکی از این همسران پیغمبر پرده‌ای نقش‌دار در اتاقش آویزان کرده بود. وقتی حضرت آن را دیدند، فرمودند: این را از چشم من دور کن! إِذَا نَظَرْتُ إِلَیْهِ ذَکَرْتُ الدُّنْیَا وَزَخَارِفَهَا؛ وقتی نگاهم به این پرده می‌افتد، یاد دنیا و زینت‌های دنیا می‌افتم. نمی‌خواهم اصلاً یاد دنیا بیافتم. لِکَیْلَا یَتَّخِذَ مِنْهَا رِیَاشاً وَلَا یَعْتَقِدَهَا قَرَاراً وَلَا یَرْجُوَ فِیهَا مُقَاماً، فَأَخْرَجَهَا مِنَ النَّفْسِ وَأَشْخَصَهَا عَنِ الْقَلْبِ وَغَیَّبَهَا عَنِ الْبَصَرِ؛ برای این‌که دنیا در نظرش جایگاه راحتی، اقامت و زندگی کردن جلوه نکند و همیشه به یاد داشته باشد که این‌جا گذرگاهی است و باید رفت، می‌گفت: این پرده عکس‌دار هم بردار! نه تنها محبتش را به دل راه نمی‌داد، که از جلوی چشمش هم آن را دور می‌کرد تا خیالش هم به ذهنش نیاید. وَکَذَلِکَ مَنْ أَبْغَضَ شَیْئاً أَبْغَضَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَیْهِ؛ وقتی انسان با کسی دشمن است، نمی‌خواهد عکسش را هم ببیند. او چون دشمن دنیا بود، اصلاً نمی‌خواست خیالش هم به ذهنش بیاید.

دنیا؛ اکرام یا اهانت؟!

اکنون حضرت پرسشی را مطرح می‌کند و می‌فرماید: این زندگی پیغمبران خدا بود. بگو ببینم خدا که این زندگی‌ها را برای پیغمبرانش مقدر فرمود، دشمن‌شان بود و با این زندگی می‌خواست به آن‌ها اهانت کند یا نه این از محبتی بود که خدا به آن‌ها داشت؟! فَلْیَنْظُرْ نَاظِرٌ بِعَقْلِهِ أَکْرَمَ اللَّهُ بِذَلِکَ مُحَمَّداً أَمْ أَهَانَهُ؛ خوب است عاقلی فکر کند و در این‌باره بیندیشد که آیا این‌کار، اکرام پیامبر بود یا اهانت به او؟ فَإِنْ قَالَ أَهَانَهُ فَقَدْ کَذَبَ وَاللَّهِ الْعَظِیمِ؛ اگر کسی بگوید که خدا به پیغمبرش اهانت کرد که چنین زندگی را برایش فراهم کرد، به خدا قسم دروغ بزرگی گفته است و تهمت بزرگی به خدا بسته است. وَإِنْ قَالَ أَکْرَمَهُ فَلْیَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهَانَ غَیْرَهُ حَیْثُ بَسَطَ الدُّنْیَا لَهُ؛ اما اگر بگوید که این برای پیغمبر اکرام بود، پس معلوم می‌شود به آن کسانی که ضد این بودند، اهانت کرده است.

در پایان حضرت می‌فرماید: خَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا خَمِیصاً وَ وَرَدَ الْآخِرَةَ سَلِیماً، لَمْ یَضَعْ حَجَراً عَلَی حَجَرٍ حَتَّی مَضَی لِسَبِیلِهِ وَ أَجَابَ دَاعِیَ رَبِّهِ؛ پیغمبر با شکم خالی از دنیا رفت و با سلامت وارد آخرت شد. در حالی که در دنیا سنگی بر سنگ نگذاشت و بنایی برای خودش نساخت، تا پیام‌آور الهی را پاسخ گفت و روحش از این عالم به عالم قرب الهی پرواز کرد.

[۱]. احزاب، ۲۱.

[۲]. بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۱۰.

[۳]. نهج‌البلاغه (للصبحی صالح)، خ ۱۶۰، ص ۲۲۶.

[۴]. قصص، ۲۴.

[۵] در گذشته افراد خوش‌صدایی بودند و سحرها در گلدسته‌های حضرت معصومه مناجات می‌خواندند. من یادم هست سال‌های اولی که به قم آمده بودم، سحرها واقعاً از شنیدن این صداها خیلی لذت می‌بردم. مضامینش عالی بود؛ مضامین الهی، توبه و استغفار. به‌خصوص در قم و مشهد این مناجات‌ها خیلی زیبا و دل‌انگیز انسان را از خواب بیدار می‌کرد و به یاد خدا می‌انداخت.