خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونههای مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانشهایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امتهای گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسانها این قصهها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخنگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درسهای مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونیهای روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که پیرامون تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کردهاند:
سیره امیرمؤمنانعلیهالسلام در بهرهمندی از دنیا
موضوع کلی بحث ما، عوامل فساد و انحراف شخصی و همچنین فتنهها و انحرافات اجتماعی بود. از بررسی منابع دینی به این نتیجه رسیدیم که سه عامل مهم هوای نفس، دنیا و شیطان موجب این فسادها و انحرافها میشوند. در این چند شب بحث ما درباره دنیا بود؛ و اینکه دنیا چگونه انسان را فریب میدهد؛ توصیهها و راهحلهای اولیای دین برای جلوگیری از تأثیر این عامل چه بوده است؛ و چه روشهایی را برای تربیت یاران و پیروانشان انتخاب کردند. شب گذشته گفتیم که یکی از این روشها، بیان سیره انبیا و اولیای خدا و کیفیت رفتارشان نسبت به زندگی دنیاست. اولیای دین با توجه دادن به سیره انبیا و اولیا سعی میکنند علاقه به دنیا را در دلها کم کنند تا تأثیر سویی در رفتار انسان نداشته باشد. همچنین چند روایت از اهلبیت (بهخصوص در نهجالبلاغه) را که به سیره انبیا اشاره کرده بود، مرور کردیم. امشب برخی دیگر از روایات و فرمایشات اهلبیتعلیهمالسلام را مرور میکنیم تا به یک جمعبندی برسیم.
پیامبر اکرم و حلوای اشرافی
درباره شخص پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند که أتی بخبیص فأبی ان یأکله ؛[۱] «خبیص» حلوایی اشرافی بود که از مخلوط چند چیز درست میشد. این حلوا را پخته بودند و خدمت پیغمبر اکرم آورده بودند تا ایشان تناول بفرمایند. حضرت تناول نفرمودند. فقیل: أتحرمه؟ گفتند: چرا از آن تناول نمیکنید؛ این حلوا به نظر شما حرام است؟ فقال: لا ولکنی أکره ان تتوق الیه نفسی؛ از این نگران هستم که اگر از این حلوا بخورم، خوشم بیاید و دلم بخواهد باز هم تکرار شود، و یک نوع تمایلی نسبت به این حلوا پیدا کنم؛ سپس این آیه را تلاوت فرمودند که در روز قیامت خطاب به جهنمیها گفته میشود: أَذْهَبْتُمْ طَیِّبَاتِکُمْ فِی حَیَاتِکُمُ الدُّنْیَا ؛[۲] شما خوشیهایتان را در دنیا گذراندید، دیگر اینجا برای شما خوشی نیست. اینگونه از این آیه اقتباس کردند که گویا اگر من به لذائذ دنیا دلبستگی پیدا کنم باعث میشود از لذائذ آخرت محروم شوم، چون بالاخره مقداری از وقتم صرف این میشود و ذهنم متوجه آن میشود تا باز این حلوا را آماده کنم و از کارهای آخرتی باز میمانم. آن وقت روز قیامت به من گفته میشود که شما خوشیهایتان را در دنیا کردید، دیگر بستان است و اینجا خبری نیست.
دنیای حضرت زهراسلاماللهعلیها
در تفسیر نورالثقلین از جابربن عبدالله انصاری نقل شده است که روزی پیغمبر اکرمصلیاللهعلیهوآله به منزل حضرت زهرا سلاماللهعلیها تشریف آوردند و دیدند پوششی چادر مانند از پارچههایی که روی شتر و زیر جهاز آن میاندازند (چیزی شبیه گونی درشتبافت) بهجای چادر بر سر کرده و در همین حال مشغول دستاس کردن گندم است. آن وقتها نانوایی و آسیاب به فراوانی امروز نبود و بسیاری از مردم گندم میخریدند و در خانه خودشان دستاس میکردند و نان میپختند. حضرت زهراسلاماللهعلیها درحالی که پوششی زبر و درشت بر سر انداخته بودند، یک دست ایشان به دستاس بود و آن را میچرخاندند تا آرد تهیه کنند، و با دست دیگر کودکشان را به آغوش گرفته و به آن شیر میدادند. فَدَمَعَتْ عَیْنَا رَسُولِ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله فَقَالَ یَا بِنْتَاهْ تَعَجَّلِی مَرَارَةَ الدُّنْیَا بِحَلَاوَةِ الْآخِرَةِ ؛[۳] چشمهای پیغمبر پر از اشک شد و فرمودند: شما به سرعت این سختی دنیا را تحمل کن! در مقابل، خدا شیرینی آخرت را برای شما مقدر فرموده است. حضرت زهراسلاماللهعلیها نیز بدون هیچ گله و ناراحتی گفتند: یا رسول الله! الحمد لله علی نعمائه و الشکر لله علی آلائه؛ خدا را بر نعمتهایش ستایش میکنم و شکرش را به جا میآورم. در این هنگام این آیه نازل شد ؛[۴] وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی؛ بهزودی خدا آنقدر به تو بخشش خواهد کرد که خشنود شوی.
وقتی خانمهای ما ببینند که حضرت زهراسلاماللهعلیها چنین زندگی میکردند، تحمل بعضی سختیها و مشکلات برایشان آسان میشود، و در مقابل آنها خودشان را نمیبازند و حتی به روی خودشان نمیآورند که به ما سخت میگذرد. میتوانند با روی خوش اینها را تحمل کنند و خدا را شکر میکنند که اسلام در حال پیشرفت است.
دنیای امیرمؤمنانعلیهالسلام
از امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه نقل شده است که فرمودند: وَاللَّهِ مَا دُنْیَاکُمْ عِنْدِی إِلَّا کَسَفْرٍ عَلَی مَنْهَلٍ حَلُّوا إِذْ صَاحَ بِهِمْ سَائِقُهُمْ فَارْتَحَلُوا ؛[۵] قسم به خدا، دنیای شما در نظر من مانند کاروانی است که در بیابانی اتراق کردهاند. هنوز کاملاً به کارهایشان رسیدگی نکردهاند که قافلهسالار صدا میزند: حرکت! آنها نیز مشغول میشوند که بساطشان را جمع کنند و راه بیفتند. اینجا جای ماندن و اقامت کردن نیست، کاروان اهل دنیا هنوز به کارهایشان نرسیدهاند که حضرت عزرائیل میگویند: حرکت! حضرت در ادامه میفرماید: وَلَا لَذَاذَتُهَا فِی عَیْنِی إِلَّا کَحَمِیمٍ أَشْرَبُهُ غَسَّاقاً؛ این همه مردم برای شیرینیها و لذائذ دنیا دست و پا میشکنند و دنبالش میروند، اما از نظر من این لذتها مانند آب داغ و گندیدهای است که تشنهای بخواهد از آن بخورد. وَعَلْقَمٍ أَتَجَرَّعُهُ زُعَاقاً؛ ماده تلخ و زهرآگینی که این را باید جرعه جرعه نوشید. وَسَمِّ أَفْعًی أَسْقَاهُ دِهَاقاً؛ مانند ظرفی است که پر از زهر مار است؛ دیگران آن را به عنوان شربت با رغبت میخورند، اما در نظر من چنین چیزی جای رغبت ندارد و باید فقط به اندازه ضرورت از آن استفاده کرد. وَقِلَادَةٍ مِنْ نَارٍ أُوهِقُهَا خِنَاقاً؛ در گذشته کسانی که شتر یا اسب داشتند چیزهایی برای زینت یا علامت درست میکردند و بر گردن آنها میانداختند. این قلاده به گردن آن حیوان میچسبید ولی هواکش داشت. حضرت میفرماید: دنیا برای من مثل قلادهای از آتش است که آن را به گردن من سفت و تنگ ببندند.
وَلَقَدْ رَقَّعْتُ مِدْرَعَتِی هَذِهِ حَتَّی اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَاقِعِهَا؛ آنقدر این لباسم را وصله کردهام و برای تعمیر فرستادم که دیگر خجالت میکشم آن را برای وصله بفرستم و بگویم وصله دیگری به آن بزنند! این قدر پارهپاره شده و وصله خورده است که دیگر خجالت میکشم به تعمیرکار بگویم وصلهای دیگر به آن بزند. ولی چون لباس دیگری نداشتم، آن را نزد تعمیرگر فرستادم، اما او گفت: اقْذِفْ بِهَا قَذْفَ الْأُتُنِ لَا یَرْتَضِیهَا لِیَرْقَعَهَا: او قبول نکرد که آن را بگیرد و وصله کند، و گفت: این را در کوره آتشسوزی یا تون حمام بینداز؛ دیگر قابل وصله زدن نیست! این وضع زندگی خلیفه مسلمین است؛ سلطان سرزمینهای پهناوری که اکنون به هفت-هشت کشور تبدیل شده است.
عِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی
حضرت میفرماید درجواب او گفتم: عِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی؛ مصرعی است که حکم ضربالمثل را پیدا کرده است. اینگونه ضربالمثلها در زبان عربی زیاد است. در گذشته جادههای اسفالت و چراغهای برق و امکانات امروز نبود، و برای مسافرت باید از راههای قدیمی و بیابانهای تاریک، وحشتناک و خطرناک عبور کرد. کسانی بودند که عجله داشتند و میخواستند زودتر به مقصدشان برسند و در نیمههای شب سختیهای زیادی را تحمل میکردند و کاروان را حرکت میدادند تا زودتر به مقصد برسند. این ضربالمثل برای چنین کسانی گفته شده است. عِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی؛ صبح که میشود، کسانی که زحمت شب را تحمل کردند و این راه را طی کردند و به مقصدی که میخواستند رسیدند، خوشحال میشوند. صبح که میشود راهپیمایی شبانهشان را میستایند. امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: آن قدر آن تعمیرکار لباس خسته شده بود که گفت: این را در تون حمام بینداز و بسوزان؛ این لباس دیگر به درد پوشیدن نمیخورد. من به او گفتم: عِنْدَ الصَّبَاحِ یُحْمَدُ الْقَوْمُ السُّرَی؛ مرا ملامت نکن که این لباس وصله وصله را میپوشم! صبح قیامت و عالم آخرت که شد، معلوم میشود که چه کار خوبی ما کردیم که این راه سخت را پیمودیم.
پستتر از استخوان خوک مرده در دست جزامی!
در نهجالبلاغه نقل شده است که فرمود: وَاللَّهِ لَدُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَیْنِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یَدِ مَجْذُوم ؛[۶] به خدا قسم این دنیایی که شما این قدر به آن علاقه دارید، در نظر من پستتر است از استخوان خوکی که در دست فردی جذامی باشد. خود خوک -بهخصوص برای ما مسلمانها- حیوانی پلید است. انسان از آن بدش میآید، و هر چیز آلوده و گندیدهای را میخورد. اصلاً دیدن و تماشا کردن چنین موجودی نفرتآور است. حال استخوانی از خوک مرده فرض کنید که در دست فردی جذامی باشد. بدن افراد جزامی کمکم خورده میشود، و نگاهکردن به چنین افرادی هم آسان نیست. انسان در حال عادی به استخوان خوک مرده رغبت ندارد، چه رسد به اینکه این استخوان در دست یک جذامی باشد! امیرالمؤمنینعلیهالسلام میفرماید: به خدا قسم این دنیایی که شما اینقدر به آن علاقه دارید، در نظر من از استخوان خوک مردهای که در دست فردی جذامی باشد، پستتر است، و هیچ رغبتی به آن ندارم.
پستتر از آب بینی بز زکامی!
در جای دیگر فرمود: دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز ؛[۷] گلهداران میگویند: گاهی گوسفندها و بزها مبتلا به زکام میشوند و زیاد آب از بینیشان میآید. آب بینی بز زکامی چقدر جالب است؟ انسان رغبت ندارد به آب بینی بز سالم دست بزند، حالا آب بینی بز زکامی که در اثر بیماری از بینیاش خارج میشود چقدر مطلوب است؟ امیرالمؤمنین میفرماید: دنیای شما در نظر من از آب بینی بز زکامی هم پستتر است.
پستتر از برگی نیمجویده در دهان ملخ
همچنین میفرماید: وَإِنَ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا ؛[۸] گاهی ملخ به درختی میزند و برگهای آن را سوراخ میکند و میخورد. طبعاً آن برگها زشت، خشک و معیوب میشوند. حضرت میفرماید: دنیای شما از نظر من، از برگ درختی که ملخ جویده باشد، پستتر است. برگی نیمجویده در دهان ملخ چقدر ارزش دارد؟ دنیا به نظر من از آن پستتر است. مَا لِعَلِیٍّ وَلِنَعِیمٍ یَفْنَی؛ علی با این نعمتهای زودگذر که از بین میرود، چه کار دارد؟! من باید دنبال نعمتی باشم که پایدار باشد. نعمتی که یک ساعت هست، بعد تمام میشود، مثل خوابی است که انسان میبیند و وقتی بیدار میشود هیچ اثری از آن نیست. چقدر از لذتی که از غذای دیشب یا سحری دیشب بردید، اکنون برایتان موجود است؟ جوانیتان را در راهی گذراندید (انشاءالله که همیشه به شما خوش گذشته باشد)، از آن خوشیها الان چه چیزی در دست شماست؟ بیش از خیال و خاطره آن چیز دیگری باقی نمانده است.
بیارزشتر از کفش وصلهدار
ابنعباس میگوید: در موقعیتی در یکی از جنگها در ذیقار به خیمه امیرالمؤمنین رفتم. امیرالمؤمنین فرمانده جنگ است و هرکسی اجازه ندارد وارد خیمه فرمانده شود؛ اگر کسی هم میرود برای کار ضروری اداره جنگ و مشورت میرود. ابنعباس میگوید: وارد خیمه علیعلیهالسلام شدم، دیدم نشسته است و دارد کفشش را وصله میزند و پارگیهایش را میدوزد. فَقَالَ لِی مَا قِیمَةُ هَذَا النَّعْلِ؛ از من پرسید: این لنگه کفش چقدر میارزد؟ فَقُلْتُ لَا قِیمَةَ لَهَا؛ کسی برای این پول نمیدهد. باید دور بیندازند و ارزشی ندارد. اینجا باز امیرالمؤمنین قسم خوردند و فرمودند: وَاللَّهِ لَهِیَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ إِمْرَتِکُم ْ؛[۹] این کفش پارهای که هیچ قیمتی ندارد از حکومت کردن بر شما برای من محبوبتر است. یعنی برای من حکومت کردن بر شما به اندازه این کفش پاره هم ارزشی ندارد؛ مگر اینکه حقی را به حقداری برسانم یا بطلان باطلی را اثبات کنم و آن را از جامعه محو کنم. آنکه ارزش دارد احقاق حق و از بین بردن باطل است، نه خود این حکومت کردن. آنچه دنیاپرستان میخواهند، قدرت و حکومت است؛ خود این برای آنها مطلوب است، اما علی میگوید: خود این برای من به اندازه یک کفش پاره هم ارزش ندارد.
بزرگی انسان در کوچکدانستن دنیا
میفرماید: کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ وَکَانَ یُعْظِمُهُ فِی عَیْنِی صِغَرُ الدُّنْیَا فِی عَیْنِه ؛[۱۰] در گذشته برادری در راه خدا داشتم که به نظر من شخص بزرگی بود. بزرگی او از این جهت بود که دنیا در نظرش کوچک بود. چون دنیا در نظر او کوچک بود، او در نظر من بزرگ بود. انسان بزرگ انسانی است که دنیا در نظرش کوچک باشد.
علی و دنیای سهطلاقه!
شخصی به نام ضرار نزد معاویه رفت. معاویه از او پرسید که علی چگونه زندگی میکند و رفتارش چگونه است؟ او گفت: فَأَشْهَدُ لَقَدْ رَأَیْتُهُ فِی بَعْضِ مَوَاقِفِهِ وَقَدْ أَرْخَی اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَهُوَ قَائِمٌ فِی مِحْرَابِهِ قَابِضٌ عَلَی لِحْیَتِهِ ؛[۱۱] شبی تاریک علی را دیدم که در محراب ایستاده و محاسنش را در دست گرفته بود. یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَیَبْکِی بُکَاءَ الْحَزِینِ؛ مثل مارگزیده با حالتی حزین ناله و گریه میکرد و به خود میپیچید. گوش دادم ببینم چه میگوید. دیدم میگوید: یَا دُنْیَا یَا دُنْیَا إِلَیْک عَنِّی؛ ای دنیا! برو گمشو! از من دور شو! أَ بِی تَعَرَّضْتِ أَمْ لِی تَشَوَّقْتِ؛ تو سراغ من آمدی؟! به من اشتیاق پیدا کردی؟! لَا حَانَ حِینُک؛ نیاید روزی که تو سراغ من بیایی! هَیْهَاتَ، غُرِّی غَیْرِی، لَا حَاجَةَ لِی فِیکِ؛ برو دیگری را فریب ده! من با تو کاری ندارم. قَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَا رَجْعَةَ فِیهَا؛ تو را سه طلاقه کردم که دیگر قابل رجوع نباشی. سپس حضرت علت این بیاعتنایی به دنیا را توضیح میدهد؛ فَعَیْشُکِ قَصِیرٌ؛ زندگی تو کوتاه است. این زندگی حداکثر صدساله در مقابل زندگی ابدی، لحظهای بیش نیست. وَخَطَرُکِ یَسِیرُ؛ خیلی بیاهمیت هستی. چیز قابل اهمیتی نیستی که برای بهدستآوردنت زحمت بکشم. وَأَمَلُکِ حَقِیرٌ؛ آرزو بستن به تو، آرزویی بسیار حقیر، کودکانه و سبکمغزانه است.
سفری در پیش است
آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الْطریق وَ بُعْدِ السَّفَرِ؛ چیزی که جا دارد انسان غصهاش را بخورد این است که راهی طولانی برای رسیدن به قرب خدا و نائل شدن به لقای الهی در پیش دارم. آه از اینکه این راه چقدر طولانی است. وَعَظِیمِ الْمَوْرِدِ؛ آن جایی که میخواهم وارد بشوم چقدر عظمت دارد! چطور در پیشگاه و حضور الهی حاضر شوم؟! اینها نگرانکننده است و جا دارد که انسان دربارهاش فکر کند و غصهاش را بخورد. اما اینکه این خانه کوچک بود یا بزرگ، این ماشین بود یا نبود، حقوق ما ماهی ده میلیون بود یا صد میلیون، چیزی نیست که قابل ارزش باشد. آنکه ارزش دارد لقای الهی و نعمتهای بهشتی است، و آن چقدر دور از دسترس است و خیلی باید کار کرد که به آن رسید.
آزادی انسان، در رهاکردن دنیا
حضرت در تعبیری دیگر میفرماید: إِلَیْکِ عَنِّی یَا دُنْیَا فَحَبْلُکِ عَلَی غَارِبِکِ؛ ای دنیا! برو گمشو! مهارت را روی گردنت انداختم. وقتی میخواهند حیوانی را رها کنند، افسارش را روی گردنش میاندازند و میگویند هر جایی میخواهی برو، با تو کاری ندارم. حضرت خطاب به دنیا میفرماید: افسارت را روی گردنت انداختم. قَدِ انْسَلَلْتُ مِنْ مَخَالِبِکِ؛ من از چنگال تو فرار کردم. پرندهای را فرض کنید که در چنگال عقابی گرفتار است. اگر بتواند از چنگال عقاب رها شود، چقدر خوشحال و راحت میشود؟ حضرت میفرماید: من مانند پرندهای هستم که از چنگال عقاب فرار کردهام. وَأَفْلَتُّ مِنْ حَبَائِلِکِ؛ از این دامهایی که برای من گسترده بودی بیرون رفتم. وَاجْتَنَبْتُ الذَّهَابَ فِی مَدَاحِضِکِ ؛[۱۲] از این لغزشگاههایی که سر راه من قرار داده بودی، دوری گزیدم و رها شدم.
اینها نظر علیعلیهالسلام نسبت به دنیاست. ما ببینیم چقدر با علی همفکر، همراه، و همسلیقهایم؟
[۱]. تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۱۵.
[۲]. احقاف، ۲۰.
[۳]. تفسیر نورالثقلین، ج ۵، ص ۵۹۴.
[۴]. یکی از شأن نزولهای این آیه در این وقت است. از بعضی آیات و روایات استفاده میشود که برخی از آیات در چند مورد نازل شده است. این مسئله مشکلی ندارد و ممکن است آیهای در یک مورد نازل شود و بعد به مناسبتی دیگر باز جبرئیل بیاید و آن را بخواند. شأن نزولهای متعدد به این معنا نیست که مثلاً یکی از آنها درست است و بقیه غلط. حضرت جبرئیل میآید و آن آیه را میخواند، اما نزول اولیهاش در یک مورد است. گاهی در موارد دیگری هم مناسبتی پیدا میشود و باز جبرئیل میآید و آن آیه را تکرار میکند. شاید این آیه هم از همین موارد باشد چون شأن نزول معروف این آیه درباره اعطای مقام شفاعت به پیغمبر اکرم است.
[۵]. الأمالی (للصدوق)، ص ۶۲۰.
[۶]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص ۵۱۰.
[۷]. همان، ص ۵۰.
[۸]. همان، ص ۳۴۷.
[۹]. همان، ۷۶.
[۱۰]. همان، ۵۲۶.
[۱۱]. همان، ۴۸۰.
[۱۲]. همان، نامه ۴۵، ص ۴۱۹.