خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: تاریخ به عنوان یکی از ابعاد و مظاهر فرهنگ و تمدن حائز اهمیت است، زیرا شناخت و دریافت گونههای مختلف هر فرهنگ و تمدنی بدون دسترسی به تاریخ انواع هنرها و دانشهایی که در تمدن ظهور کرده یا تکامل یافته ممکن نخواهد بود. اسلام هم که دینی کامل و غنی و دارای فرهنگ و تمدن عالی است توجّه بسیاری به تاریخ و تاریخ نگاری دارد. با یک نگاه کلی به آیات قرآن و کلام بزرگان دین میتوان به اهمیت تاریخ پی برد. طوری که یک سوم آیات قرآن در مورد سرگذشت امتهای گذشته است که خداوند به منظور عبرت گیری انسانها این قصهها را بیان فرموده است. منشأ اصلی و حقیقی تاریخنگاری اسلامی و نیرومندترین عامل الهام بخش مورخان برای پژوهش و تدوین تاریخ، دین اسلام بود که از شعور نیرومند تاریخی برخوردار است.
اشارات قرآن به وقایع و حوادث تاریخی حاکی از نگرش تاریخی به حوادث گذشته و بیانگر غایت تاریخ از دیدگاه قرآن و حاوی درسهای مهم تاریخ و تجارب تاریخی است. «به راستی در سرگذشت آنان، برای خردمندان عبرتی است. سخنی نیست که به دروغ ساخته شده باشد، بلکه تصدیق آنچه [از کتابهایی] است که پیش از آن بوده و روشنگر هر چیز است و برای مردمی که ایمان میآورند رهنمود و رحمتی است.»تاریخ از دیدگاه بزرگان دین و مورخان اسلامی بهترین راهنمای انسان برای آگاهی از احوال نیکان، محرّک کسب فضائل و طرد رذائل و مشوق زهد از طریق تجربه پذیری از دگرگونیهای روزگار و حصول نیرویی برای تمییز درست از نادرست و تحلیل و نقد و پیش بینی حوادث از طریق مقایسه آنها است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که پیرامون تحلیلی روانشناختی از تحولات صدر اسلام ایراد کردهاند:
گفتیم که اولیای دین با توجه به خطری که دنیادوستی برای زندگی انسان دارد و منشأ همه فتنهها میشود، روشهای مختلفی را برای بیرغبت کردن مردم به دنیا به کار گرفتهاند که یکی از آنها بیان سیره انبیا، اولیا و مردان خداست تا دیگران هم اقتباس کنند و دلباخته دنیا نشوند.
اشتیاق به نان جو و نمک!
امیرمؤمنان در خطبهای میفرماید: وَایْمُ اللَّهِ یَمِیناً أَسْتَثْنِی فِیهَا بِمَشِیَّةِ اللَّهِ، لَأَرُوضَنَّ نَفْسِی رِیَاضَةً تَهِشُّ مَعَهَا إِلَی قُرْصِ الشَّعِیر إِذَا قَدَرَتْ عَلَیْهِ مَطْعُوماً وَ تَقْنَعُ بِالْمِلْحِ أُدْماً ؛[۱] حضرت قسم میخورد که من تصمیم دارم آنقدر به خودم سختی دهم که به نان جویی به عنوان یک غذا خشنود و شاد شود؛ یعنی آنقدر گرسنگی بکشد که همین که نان جویی میبیند با اشتیاق آن را به عنوان غذا، و نمک را به عنوان خورش استفاده کند. بعد میفرماید: إِذَا قَدَرَتْ عَلَیْهِ؛ حالا اگر بتوانم این را تهیه کنم؛ یعنی خیلی امید هم نداشته باشد که به نان جویی برسد؛ اگر توانستم نان جویی برایش آماده کنم خیلی خوشحال شود.
حسرت سلمان!
سلمان فارسی از کسانی است که عمری بسیار طولانی کرد. نزدیکیهای مرگش خیلی اظهار حسرت میکرد و ناراحت بود که من عمرم را تلف کردم. از او پرسیدند: از اینکه داری از دنیا میروی و دستت از دنیا خالی میشود، اظهار حسرت میکنی؟ فرمود: لَیْسَ تَأَسُّفِی عَلَی الدُّنْیَا؛ غصه من از این نیست که دستم از دنیا کوتاه میشود؛ وَلَکِنَّ رَسُولَ اللَّهِصلیاللهعلیهوآله عَهِدَ إِلَیْنَا وَقَالَ: لِیَکُنْ بُلْغَةُ أَحَدِکُمْ کَزَادِ الرَّاکِبِ ؛[۲] پیغمبر اکرم سفارشی به ما فرموده بود که من نگرانم آن سفارش را درست عمل نکرده باشم. حضرت فرمود: بهرهتان از دنیا به اندازه توشهای باشد که مسافر در سفرش به آن احتیاج دارد. انسان در سفر چیزی را ذخیره نمیکند و همان اندازهای که به آن احتیاج دارد و استفاده میکند، همراه خود میبرد. وَأَخَافُ أَنْ نَکُونَ قَدْ جَاوَزْنَا أَمْرَهُ؛ میترسم از امر پیغمبر تجاوز کرده و بیش از آن استفاده کرده باشم.
خرید خانه فریب به قیمت ذلت!
شریح بن حارث قاضی القضات امیرمؤمنان در شهر کوفه بود. معروف است که ایشان بعد از مدتی که قضاوت کرده بود از حق قضاوت و درآمدهایی که داشت، خانهای خرید؛ خانهای که در آن زمان جزو خانههای خوب حساب میشد. این خانه خیلی وسیع بود و قیمتش هم هشتاد دینار بود. برای این خانه قبالهای نوشتند و خیلی پایش را محکم کرد که حدود این خانه از کجا تا کجاست، شرایطش چگونه است و شاهدهایش چه کسانی هستند. این خبر به امیرالمؤمنینسلاماللهعلیه رسید. حضرت در ابتدا به او یک هشدار دادند و فرمودند: مبادا پول این خانه را از غیر مال خودت داده باشی! لَا تَکُونُ ابْتَعْتَ هَذِهِ الدَّارَ مِنْ غَیْرِ مَالِکَ أَوْ نَقَدْتَ الثَّمَنَ مِنْ غَیْرِ حِلٍّ لَکَ، فَإِذَا أَنْتَ قَدْ خَسِرْتَ دَارَ الدُّنْیَا وَدَارَ الْآخِرَةِ ؛[۳] مبادا این خانه را از مالی خریده باشی که برای خودت نیست یا برای تو حلال نیست، مثلاً وجوهاتش (خمس و زکاتش) را ندادهای! اگر اینطور باشد تو هم دنیایت را از دست دادهای و هم آخرتت را. نه تنها خانه آبادی نخریدهای، که خانه آخرت را هم از دست دادهای.
بعد فرمود: اگر با من برای معامله این خانه مشورت میکردی به تو میگفتم که قباله این خانه را چگونه بنویس. در این صورت هرگز حاضر نبودی این خانه را حتی به یک درهم [۴] بخری. اگر هنگامی که میخواستی این خانه را بخری نزد من میآمدی، قبالهاش را به این صورت برایت مینوشتم: هَذَا مَا اشْتَرَی عَبْدٌ ذَلِیلٌ مِنْ مَیِّتٍ قَدْ أُزْعِجَ لِلرَّحِیلِ؛ این خانهای است که بنده ذلیلی آن را از بنده دیگری که دارند او را از دنیا بیرون میکنند، خریده است. این موضوع معامله است. مورد معامله چیست؟ اشْتَرَی مِنْهُ دَاراً مِنْ دَارِ الْغُرُورِ؛ خانهای است از دار غرور؛ خانهای که انسان را فریب میدهد. مِنْ جَانِبِ الْفَانِینَ وَخِطَّةِ الْهَالِکِینَ؛ اهل محلهای که این خانه در آن واقع شده، انسانهایی هستند که در حال فنا و هلاکتند. حدود خانه چیست؟ تَجْمَعُ هَذِهِ الدَّارَ حُدُودٌ أَرْبَعَةٌ؛ مرزهای چهارگانه خانه اینهاست: الْحَدُّ الْأَوَّلُ یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْآفَاتِ؛ از یکسو به طرف کسانی است که آفتها، مصیبتها، امراض و گرفتاریها را به بار میآورند. وَالْحَدُّ الثَّانِی یَنْتَهِی إِلَی دَوَاعِی الْمُصِیبَاتِ؛ از سوی دیگر به طرف کسانی است که ایجاد مصیبت میکنند. وَالْحَدُّ الثَّالِثُ یَنْتَهِی إِلَی الْهَوَی الْمُرْدِی؛ مرز سومش طرف هوای نفسی است که انسان را به هلاکت میکشاند. وَالْحَدُّ الرَّابِعُ یَنْتَهِی إِلَی الشَّیْطَانِ الْمُغْوِی؛ همسایه چهارمش نیز شیطان گمراهکننده است. وَ فِیهِ یُشْرَعُ بَابُ هَذِهِ الدَّارِ؛ درب این خانه هم به طرف همان همسایه شیطان باز میشود. اشْتَرَی هَذَا الْمُغْتَرُّ بِالْأَمَلِ مِنْ هَذَا الْمُزْعَجِ بِالْأَجَلِ؛ عبد ذلیلی که فریب آرزوهایش را خورده است این خانه را از آن کسی که وادارش کردند که باید از دنیا خارج شود، خریده است. خب خریدار، فروشنده و حدود خانه معلوم شد، اما هنوز از قیمتش صحبتی نشده است. قیمتش چه چیزهایی است؟ بالخروج مِنْ عِزِّ الْقَنَاعَةِ وَالدُّخُولِ فِی ذُلِّ الطَّلَبِ وَ الضَّرَاعَةِ؛ قیمتش این است که انسان از عزت قناعت خارج و در ذلت احتیاج و وابستگی وارد شود. فَمَا أَدْرَکَ هَذَا الْمُشْتَرِی فِیمَا اشْتَرَی مِنْ دَرَکٍ فَعَلَی مُبَلْبِلِ أَجْسَامِ الْمُلُوکِ وَسَالِبِ نُفُوسِ الْجَبَابِرَةِ ومزیل مُلْکِ الْفَرَاعِنَةِ؛ معمولاً در قبالهها مینویسند که اگر ضرر یا خسارتی وارد شد، جبران آن برعهده کیست. حال اگر این خریدار از این خانه ضرری کرد، ضررش را باید از چه کسی دریافت کند؟ ضرر آن بر عهده کسی که بدنهای ملوک را فرسوده میکند، جانهای جباران را میگیرد، و سلطنت فرعونهایی مثل کسری، قیصر، تبع و حمیر را زایل میکند. فکر میکنید شاهد این قباله کیست؟ شَهِدَ عَلَی ذَلِکَ الْعَقْلُ إِذَا خَرَجَ مِنْ أَسْرِ الْهَوَی وَسَلِمَ مِنْ عَلَائِقِ الدُّنْیَا؛ شاهد این معامله عقل است؛ البته در صورتیکه اسیر هوای نفس نشده باشد و از تعلقات دنیا رها باشد. این هم سیرهای دیگر از امیرمؤمنان در رفتار با یکی از کارگزارانش که بزرگترین مقام قضایی کشور اسلامی است. در زمان امیرالمؤمنینعلیهالسلام هیچ قاضی مهمتر از ایشان وجود نداشته است. گاهی کسانی که علیه خود امیرالمؤمنین هم شکایت داشتند نزد همین شریح میرفتند.
خانهای وسیع در دنیا برای آخرت!
علاءبنزیاد و برادرش دو نفر از اصحاب امیرالمؤمنینعلیهالسلام بودند که خیلی علاقه به اهلبیت داشتند. حضرت در مدت توقفشان در بصره، یک روز به منزل همین علاءبنزیاد رفتند. وقتی خانه وسیع و نسبتاً مجلل او را دیدند، فرمودند: مَا کُنْتَ تَصْنَعُ بِسَعَةِ هَذِهِ الدَّارِ فِی الدُّنْیَا وَ أَنْتَ إِلَیْهَا فِی الْآخِرَةِ کنت أَحْوَجُ ؛[۵] در دنیا به این خانه وسیع چه نیازی داری؟! تو در آخرت به این خانه بیشتر احتیاج داری؟! تو بیشتر محتاج این هستی که این خانه را برای آخرتت صرف کنی نه اینکه آن را برای دنیایت نگه داری. سپس فرمود: بَلَی إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر بخواهی میتوانی از همین خانه وسیع برای آخرتت استفاده کنی. تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ؛ در این خانه مهمان دعوت کنی و از مهمانان پذیرایی کنی. معمولاً کسانی که خانه محدود و کوچکی دارند نمیتوانند مهمان دعوت کنند، ولی این خانه وسیع میتواند وسیلهای باشد برای اینکه تو بتوانی مهمان زیاد دعوت کنی و از ثواب اطعام و پذیرایی مهمانها برای آخرتت استفاده کنی. وَتَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ؛ خویش و قومهایت را دعوت کنی و از آنها پذیرایی کنی، یا حتی بعضیهایشان را در خانه سکنی دهی، و مثلاً یکی از اتاقهایت را در اختیار خویش و قوم فقیرت بگذاری؛ وَتُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا؛ میتوانی با استفاده از این خانه به حقوق کسانی که بر تو حقوقی دارند، رسیدگی کنی و نیازهایشان را برطرف کنی. فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ؛ اگر این کارها را بکنی از این خانه برای آخرتت استفاده کردهای، و این مطلوب است.
از این فرمایش حضرت، این کلید به دست میآید که مذمتهای دنیا و اینکه دنیا را طلاق دهید و از آن فرار و اجتناب کنید، همه درباره آن دنیایی است که انسان میخواهد از آن برای لذتهای خودش استفاده کند، اما اگر زمین، املاک، اموال و پست و مقام دنیا را برای انجام وظیفه کسب کند، در واقع طلب دنیا نیست و طلب آخرت است.
وقتی علاء بن زیاد فهمید که نظر حضرت این نیست که مثلاً باید خانه را بفروشم، ترک دنیا کنم و مثلاً در چادری زندگی کنم، و فهمید مقصود این است که دلبستگی به دنیا پیدا نشود و دنیا انسان را از انجام وظایفش باز ندارد، به حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین أَشْکُو إِلَیْکَ أَخِی عَاصِمَ بْنَ زِیَادٍ؛ برادری دارم به نام عاصم که دنیا را طلاق داده است. دیگر نه به زن و بچهاش سر میزند و نه دنبال درآمدی برای زندگیاش است. من شکایتش را به شما میکنم. چه کارش کنم؟ چگونه با او رفتار کنم؟ حضرت فرمود: میشود بگویید بیاید؟ علاء کسی را سراغ برادرش فرستاد و برادرش را خدمت امیرالمؤمنین حاضر کرد.
لزوم رعایت وظیفه الهی
عاصم فکر میکرد امیرالمؤمنین که به زهد و بیعلاقگی به دنیا معروف است، او را تحسین هم میکند و دستی به سر و گوشش میکشد که بارکالله عجب کار خوبی کردی که دنیا را طلاق دادی! اما حضرت در همان لحظه اول با تعبیر کوبندهای به ایشان فرمود: یَا عُدَیَّ نَفْسِهِ! لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکَ الْخَبِیثُ؛ أَمَا رَحِمْتَ أَهْلَکَ وَ وَلَدَکَ؟ ای دشمنک خویش! شیطان تو را فریب داده است؛ چرا به زن و بچهات رحم نمیکنی؟! أَ تَرَی اللَّهَ أَحَلَّ لَکَ الطَّیِّبَاتِ وَ هُوَ یَکْرَهُ أَنْ تَأْخُذَهَا؟ خیال میکنی خداوندی که فرموده است من این طیبات را برای شما آفریدهام که از آن استفاده کنید، میخواهد تو اصلاً از آن استفاده نکنی؟! أَنْتَ أَهْوَنُ عَلَی اللَّهِ مِنْ ذَلِکَ؛ تو خیلی پستتر از این هستی که خدا به تو بگوید از این نعمتها استفاده نکن! این نعمتها را آفریده است و گفته است استفاده کن! تو این طور مقامی نزد خدا نداری که خدا به تو بگوید: من اینها را آفریدهام، ولی حالا خواهش میکنم شما استفاده نکنید!
عاصم یکباره شوکه شد. به خیالش هنری کرده است و حضرت او را تشویق میکنند. گفت: آقا آخر من خواستم از شما پیروی کنم. شما با اینکه امیرالمؤمنین هستید این طور نسبت به دنیا بیاعتنا هستید؛ هَذَا أَنْتَ فِی خُشُونَةِ مَلْبَسِکَ وَ جُشُوبَةِ مَأْکَلِکَ؛ شما که این لباس خشن و درشت تنتان است و غذایتان نان خشک و چیزی است که خوردنش سخت است، به من میگویید که چرا از نعمتهای دنیا استفاده نمیکنم و مرا مذمت میکنید؟!
تفاوت وظایف به دلیل تفاوت شرایط
قَالَ وَیْحَکَ إِنِّی لَسْتُ کَأَنْتَ؛ من یک وظیفهای دارم و تو وظیفهای دیگر. من یک حدی دارم و تو یک حدی دیگر. تو باید ببینی وظیفه خودت چیست و به آن عمل کنی. من همانطور که گفتی امیرمؤمنانم و خداوند از ما عهد گرفته است که زندگیمان در حد نازلترین زندگیهای مردم باشد. خداوند وظیفه ما را این طور تعیین کرده است. اما برای شما چنین تکلیفی معین نکرده است، و تو هم نمیتوانی به آن عمل کنی. تو سعی کن حلال و حرام را رعایت کنی و ببینی وظیفهات چیست! وظیفهات این است که به زن و بچهات رسیدگی کنی. إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی فَرَضَ عَلَی أَئِمَّةِ الْعَدْلِ أَنْ یُقَدِّرُوا أَنْفُسَهُمْ بِضَعَفَةِ النَّاسِ؛ خدا برای پیشوایان عدالتپیشه مقرر فرموده است که خودشان را در حد نازلترین افراد از نظر زندگی مادی قرار دهند؛ کَیْلَا یَتَبَیَّغَ بِالْفَقِیرِ فَقْرُهُ؛ تا اینکه فقر بر فقرا سخت نیاید، و وقتی میبینند در زندگی دستشان خالی است و بهرهشان از دنیا کم است، بگویند: امیر ما، فرمانده ما، مسئول ما، رئیس ما نیز این طور است. این است که آرام میشوند، هیجان پیدا نمیکنند و شورش نمیکنند. این وظیفه ماست، اما وظیفه شما این است که رعایت زن و بچهات را بکنی، آنها تحمل سختیها را ندارند و هر کسی یک ظرفیتی دارد.
البته ممکن است دو همسر باشند که هر دو علاقهمند به داشتن عالیترین مراتب زهد و تقوا باشند و با هم توافق کنند، یا وظایف مشترکی داشته باشند که آن وظایف ایجاب میکند از زندگی مادیشان کم بگذارند و به آن وظایف بپردازند؛ مثل کسانی که در ایام جنگ در جبههها فداکاری میکردند، یا کسانی که در جبهه جنگ نرم حضور دارند. خیلی از آقایان اهل علم هستند که در طول سال کمتر به خانواده و مسایل رفاهی زندگیشان میرسند. صبح تا شب مشغول درس و بحث هستند، شب میروند خانه پشت کتاب مینشینند و مطالعه میکنند، سحر بلند میشوند و به عبادت مشغولند و فردا باز این زندگی از نو تکرار میشود. تابستان است و تعطیلی؛ وقتی است که همه به تفریح و استراحت میروند، آنها برای تبلیغ از این روستا به آن روستا و از این شهر به آن شهر میروند. بسیاری از این افراد خانمهایشان هم همینطورند، آنها هم مبلغه هستند و به این زندگی راضیاند و خیلی خوشحالند که چنین همسری دارند. اگر این طور باشد هیچ عیبی ندارد، و هر دو سختیها را تحمل میکنند. اما گاهی خانمی است که نمیتواند تحمل کند، بالاخره با امیدی ازدواج کرده است، ولی حالا شوهری دارد که مثلاً وقت ندارد احوالش را بپرسد. این زندگی نشد و ممکن است به فساد منتهی شود. بچهها پدر میخواهند. وقتی پدر وقت ندارد آنها را تربیت کند و احوالشان را بپرسد، ممکن است سراغ فرزندان همسایه یا کسان دیگری بروند و در فساد بیافتند. انسان باید سهمی از وقتش را برای خانوادهاش بگذارد و طوری تقسیم کند که حق آنها هم ادا شود.
لزوم برنامهریزی برای زندگی
مرحوم آیتالله دکتر بهشتیرضواناللهعلیه از کسانی بود که به این مسایل توجه خاصی داشت. ایشان مسئولیتهای سنگینی داشت. قبل از انقلاب هم ایشان غیر از اینکه مسئول یک دبیرستان بود و تربیت بچهها را به عهده داشت، در حوزه برای طلاب درس میگفت و یکی از درسهای بسیار معروف مکاسب را در مسجد امام داشت. در دوران نهضت نیز فعالیتهای بسیار سنگین سیاسی داشت. در عین حال میفرمود: من هفتهای یک روزم را به خانواده اختصاص دادهام. به یاد میآورم یک وقت مثلاً قرار بود از تهران به قم تشریف بیاورند، میگفتند من بخواهم بیایم باید با خانمم باشم. مثلاً مهمان ما بودند، میگفتند من روز جمعهام را گذاشتهام برای خانواده، و اگر مسافرت هم میرویم باید با هم برویم. آنهایی که میخواهند وظایفشان را درست انجام دهند میکوشند حق هر کسی را در حد خودش رعایت کنند. در این صورت خانوادهشان هم راضی بودند و بقیه وقتشان را صرف کارهای اجتماعی و سیاسی میکردند. این یک توافقی بود. حالا اگر همسر انسان کسی بود که حتی بیشتر از این هم حاضر بود فداکاری کند، آن تابع توافق طرفین است، اما اصل این است که انسان باید نسبت به همسر و فرزندانش، حتی برای رفاه نسبی آنها، وقت بگذارد. طوری نباشد که آنها احساس حقارت کنند و اصلاً از زندگی با روحانی پشیمان شوند. همسر بگوید چه بد کردیم که با روحانی ازدواج کردیم، و فردا بچهها حاضر نشوند با خانواده روحانی ازدواج کنند، و بگویند ما هر چه در دوران زندگیمان سختی کشیدیم، بس است! اینها آثاری است که بر رفتارهای افراطی یا تفریطی مترتب میشود، و آن کسانی که برنامهریزی میکنند باید اینها را در نظر داشته باشند.
حضرت سلیمان با آن سلطنتش، خودش نان جو میخورد و زندگیاش را از راه حصیربافی میگذراند. این برای خودش بود، اما نسبت به بستگانش وظایفی داشت و نسبت به هر کسی آنچه باید انجام میداد. هر کسی باید ببیند در این مرتبهای که هست چه وظیفهای نسبت به خودش، خانوادهاش، بستگانش، همسایهاش، شاگرد و استادش و سایر مردم دارد. ببیند خدا از او چه میخواهد. از آنچه برای دلخواه خودش است، هرچه میتواند کمتر کند. البته باز هم ممکن است برای خودش به معنای این باشد که رعایت حفظ سلامتی کند. روشن است کسی که میخواهد شبانهروزی شانزده ساعت کار کند، باید انرژی داشته باشد. همه که قدرت علیعلیهالسلام را ندارند. دیگران اگر بخواهند این کار را بکنند باید غذای لازمی بخورند. اینها نکتههایی است که باید همه رعایت کنند. اصل این است که انسان نباید دلبسته دنیا شود؛ یعنی تعیینکننده کار او لذت دنیا نباشد، تعیینکننده کارش وظیفه الهی باشد.
[۱]. مجموعه ورام، ج ۲، ص ۳۶.
[۲]. بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۵۴.
[۳]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص ۳۶۴.
[۴]. درهم پول نقره بود و دینار پول طلا، و قیمت هر دینار نسبت به درهم در هر زمان بین ده تا بیست درهم متغیر بوده است.
[۵]. نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص ۳۲۴.