قائمی نیا گفت: شریعتی و سروش را نمی‌توان در یک ضلع قرار داد. شریعتی از عقل سنتی دفاع می‌کرد اما سروش اینطور نیست و اساسا همه چیز را زیر پا می‌گذارد و همه چیز را به پای عقل مدرن فدا می‌کند.

خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه- مصطفی شاکری: علی رغم تنوع و تکثر موضوعات آثار مکتوب و شفاهی که از استاد مرتضی مطهری به یادگار مانده است، همه این آثار در یک نکته با هم مشترکند و آن اینکه در همه این آثار اعم از کتاب، مقالات، سخنرانی‌ها تلاش شده چهره‌ای عقلانی و منطبق با خرد از مقولات و احکام دینی ارائه شود. خوانشی که شهید مطهری از اسلام داشت نه تنها در زمان خود بلکه پس از چهار دهه هنوز از جذابیت بالایی برخوردار است و بسیاری از پرسش‌های نسل جواب پیرامون مسائل اساسی اسلام نظیر عدل، جبر و اختیار، عاشورا، روحانیت، حقوق زن، حجاب، آزادی، اقتصاد، بانکداری و … را پاسخی شایسته می‌دهد.

آری، همین دفاع عقلانی از دین بود که اتهام ناشایست «تحریف و بدعت‌گذاری در دین» را متوجه ایشان ساخت و راه را برای منافقان و متحجران هموار ساخت تا داغ «فرزند عزیز امام» و «حاصل عمر» ایشان را بر دلش بگذارند.

با هدف بازخوانی پروژه فکری شهید مطهری در راستای نسبت‌یابی میان عقل و دین با حجت‌الاسلام و المسلمین علیرضا قائمی‌نیا گفت‌وگو کردیم. علیرضا قائمی‌نیا پژوهشگر ایرانی علوم دینی و فلسفه است. قائمی‌نیا در بخش اول گفتگو از روش استاد مطهری در استفاده از عقلانیت چندضلعی برای توجیه باورهای دینی سخن گفت و آن را روشی منحصر به فرد به شمار آورد که می‌توان از طریق آن به دفاع عقلانی از دین پرداخت.

در ادامه بخش دوم این گفت‌وگو از نظر می‌گذرد؛

*یک مسئله‌ای که مسئله‌ای جدی است و برای خود من به عنوان یک دانشجو محل سوال است و وقتی درباره نسبت عقل و دین صحبت می‌کنیم حتماً پای این مسئله به میان کشیده می‌شود و شهید مطهری هم طبعاً با آن درگیر بود این است که وقتی ما رویکرد عقلانی به دین داشته باشیم و درصدد توجیه عقلانی دین باشیم یک جاهایی دچار تعارض می‌شویم و باید برخی گزاره‌های دینی را نقد کنیم و حتی کنار بگذاریم. این مسئله بازتاب‌های اجتماعی هم به همراه خواهد داشت کما اینکه شهید مطهری در کتاب حماسه حسینی با رویکرد تاریخی برخی باورها پیرامون عاشورا را نقد کرد و در مقابل برخی اتهامات نسبت به ایشان مطرح شد. فلاسفه گذشته هم این مشکل را داشتند چنانکه در مورد ابن سینا در بحث معاد جسمانی مشاهده می‌کنیم. می‌خواستم سوال کنم شهید مطهری در این تعارض‌ها چکار می‌کرد؟ جانب عقل را می‌گرفت؟ جانب متن را می‌گرفت؟ راه حلش چه بود؟

شهید آیت الله مطهری با دو دسته به شدت درگیری فکری داشت؛ یکی اهل تحجر که از قدیم بودند و الان هم هستند و ایشان را بسیار مورد آزار قرار دادند و ایشان را وادار کردند که از حوزه رهسپار تهران شود و هجرت کند. ایشان همواره با این تحجر درگیر بود و آن را آفت بزرگ تفکر دینی و حوزه‌های علمیه می‌دانست. دسته دوم گروهی بودند که بهایی به تفکر دینی نمی‌دانند و فکر می‌کردند معرفت دستاورد غرب است و کاملاً غرب‌زده بودند البته غرب‌زده نه به معنایی که جلال آل احمد می‌گوید بلکه غرب‌زده فکری یعنی کسانی که فکر می‌کردند هر چه در عالم غرب مطرح شده است را باید پذیرفت. در آن دوره مارکسیست‌ها نماینده شاخص این جریان بودند ولی افراد دیگری هم بودند. شهید استاد مطهری تلاش می‌کرد با اینها از طریق مدارا و منطق برخورد کند.

عقلانیت خاص شهید مطهری بعد از انقلاب تداوم پیدا نکرد. آن عقلانیت منحصر به فرد بود ولی متأسفانه در دوره بعد انقلاب تداوم پیدا نکرد

شهید مطهری به دست اهل تحجر شهید شد

شهید مطهری از سوی هر دو دسته آسیب دید هم از سوی اساتیدی که غرب‌زده بودند و هم از سوی حوزویان متحجر. شما ماجرای اختلاف دکتر آریان پور و شهید مطهری را می‌دانید که در دانشگاه تهران برای ایشان چه وضعی به وجود آوردند و نهایتاً ایشان تلاش کرد استعفا بدهد چون آنها حاضر به گفت‌وگوی منطقی نمی‌شدند. در حوزه هم ایشان با اهل تحجر درگیر بودند و هیچ بعید نیست بگوییم شهید مطهری بیشتر به دست اهل تحجر شهید شود یعنی طوری شهید شد که غرب‌زده‌ها هم ناراحت شدند. ایشان در مبارزه با تحجر تلاش زیادی می‌کرد. شما اشاره کردید که ایشان در کتاب حماسه حسینی جانب عقل را می‌گیرد و عقل بشر را داور قرار می‌دهد و بر همین اساس راجع به عاشورا، مناسک عاشورا و تحریفات عاشورا بازخوانی انجام می‌دهد. مرحوم مطهری خیلی جاها وارد نقد فقه و سخنان فقها شده است. تفکیکی که میان فقیه شهری و فقیه دهاتی انجام می‌دهند در همین راستا است. این مباحث بازتاب‌های جدی در جامعه داشت. شما الآن نگاه نکنید که شهید مطهری شناخته شده و خیلی از حوزویان اندیشه‌های ایشان را می‌پذیرند یا دست کم اهل فضل به آرای ایشان توجه دارند، در آن دوره ایشان به شدت مبغوض شده بود و رانده می‌شد و به ایشان اجازه صحبت نمی‌دادند و از هر طرف تحت فشار بود. در عین حال تا پایان عقلانیت و عقل‌گرایی را از دست نداد و حاضر نشد به تحجر و ظاهرگرایی دینی توجه نشان دهد.

مرحوم مطهری به عقل بهای زیادی داد. در آثار ایشان یک نوع عقلانیت عمیق شیعی وجود دارد و نمی‌شود این را انکار کرد. ما عقلانیتی که در برخورد بزرگان دین و اهل بیت (ع) با مخالفان و تفکرهای جدید شاهدیم در رویکرد ایشان می‌بینیم. شهید مطهری کسانی که با ایشان مقابله داشتند را به گفت‌وگو دعوت می‌کرد. ایشان همه را دعوت به گفت‌وگو می‌کرد و می‌گفت بیایید با هم صحبت کنید و خود را اهل منطق معرفی می‌کرد و شعار «نحن ابنا الدلیل نمیل حیث یمیل» سر می‌داد. ایشان الگویی منحصر به فرد بود که در نزاع‌های اجتماعی، سیاسی و فکری با رویکرد عقلانی پیش رفت و حتی جایی که بین دین و عقل تعارض وجود داشت به نفع عقل حکم می‌داد و می‌گفت عقل مفسر متن است و این عقل است که آیه و روایت را تفسیر می‌کند. در عین حال ایشان در کتاب اسلام و مقتضیات زمان ثابتات دین را جدا می‌کند و می‌گوید شما نمی‌توانید به ثابتات دین دست بزنید و این متغیرات دین است که در دوره‌های مختلف می‌تواند احکام مختلفی داشته باشد.

قطعاً عقلانیت حداکثری که امروزه خیلی آن را دنبال می‌کنند در حوزه دین جواب نمی‌دهد. این عقلانیت حداکثری به یک معنا همان عقل خودبنیاد است. بنابراین تعارض وقتی پیدا می‌شود که شما عقلانیت تمامیت‌خواه را مبنا قرار دهید ولی اکر بگویید عقل یک حوزه را می‌تواند بفهمد ولی بخش دیگر به دین محول شده است و عقل در آن کارایی ندارد تعارض مرتفع می‌شود

*نکته آخری که اشاره کردید یعنی اینکه بخشی از دین را ثابتات دین قلمداد کنیم و یک بخش را متغیرات قرار دهیم و یک محدوده‌ای برای عقل مشخص کنیم و به عقل بگوییم از این مرز جلوتر نرو، با روش عقلانی در تناقض قرار نمی‌گیرد؟

شما باید دو نوع عقلانیت را از هم جدا کنید یک نوع عقلانیتی که به تعبیر من تمامیت‌خواه است. این نوع عقلانیت می‌گوید باید جزئیات هر چیزی را عقل بفهمد و تکلیفش را مشخص کند. یک نوع عقلانیت هم عقلانیت حداقلی است به این معنا که می‌گوید من فقط باید پایه‌های اصلی را بفهمم و تکلیفش را مشخص کنم. عقلانیت تمامیت‌خواه و حداکثری در حوزه دین جواب نمی‌دهد و شهید مطهری هم اینگونه نبود که همه چیز را با عقل اثبات کند. اساساً اگر قرار باشد عقل تکلیف همه چیز را مشخص کند دیگر نیازی به دین نداریم چون عقل تکلیف همه چیز را مشخص می‌کند. به نظر من عقل صحنه ورود ما را به دین مشخص کند و مؤلفه‌های اصلی که ما را به دین می‌کشاند تبیین کند. بعد که ما را وارد دین کرد در معنایابی ایده‌های اصلی دین به ما کمک کند. این کاری بود که شهید مطهری می‌کرد.

قطعاً عقلانیت حداکثری که امروزه خیلی آن را دنبال می‌کنند در حوزه دین جواب نمی‌دهد. این عقلانیت حداکثری به یک معنا همان عقل خودبنیاد است. بنابراین تعارض وقتی پیدا می‌شود که شما عقلانیت تمامیت‌خواه را مبنا قرار دهید ولی اکر بگویید عقل یک حوزه را می‌تواند بفهمد ولی بخش دیگر به دین محول شده است و عقل در آن کارایی ندارد تعارض مرتفع می‌شود. اساساً ادعای خود دین همین است و دین مدعی است من حقایقی را می‌گویم که شما با عقلتان نمی‌توانید آن را بفهمید. اگر عقل برای انسان کافی بود اساساً نیازی به دین نبود. دین می‌آید حوزه‌هایی که در آنها عقل بشر توان حل مسئله ندارد یا نمی‌تواند اظهار نظر کند مطرح می‌کند.

* شما در فرمایشاتتان از دکتر علی شریعتی اسم بردید. یک سوال که در این رابطه به ذهنم رسید این بود که دکتر علی شریعتی هم منادی عقلانیت در دین بود و اساساً جریان روشنفکری دینی در این راستا حرکت می‌کند. می‌خواستم بپرسم مرز روشنفکری دینی که افرادی چون دکتر شریعتی و دکتر عبدالکریم سروش در آن قرار می‌گیرند با عقلانیت دینی که آیت الله مطهری منادی آن است چیست؟

شما مرحوم دکتر شریعتی را با دکتر سروش در یک جریان قرار دادید. این تفسیر درستی نیست و شریعتی و سروش را نمی‌توان در یک ضلع قرار داد. دکتر شریعتی از عقل سنتی دفاع می‌کرد و عقل سنتی را تفسیر اگزیستانسیال می‌کرد نه اینکه عقل جدید یعنی عقل خودبنیاد و عقل حداکثری را مبنا قرار دهد تا دین را نقد کند. شریعتی علی رغم اینکه مباحث جدیدی مطرح می‌کند، مباحث جامعه‌شناختی مطرح می‌کند و خیلی جاها تلاش می‌کند از باورهای اسلامی تفسیر اگزیستانسیال ارائه دهد ولی همچنان تفاسیر سنتی را مبنا قرار دهد. تفسیری که ایشان از امامت ارائه می‌کند یک تفسیر منحصر به فردی است. خب مشخص است او امامت را قبول دارد ولی فراتر می‌رود و از امامت تفسیر اجتماعی ارائه می‌کند و آن را تحلیل جامعه‌شناختی می‌کند اما سروش این‌طور نیست و اساساً همه چیز را زیر پا می‌گذارد و همه چیز را به پای عقل مدرن فدا می‌کند و جایی برای دین باقی نمی‌گذارد.

شریعتی و سروش را نمی‌توان در یک ضلع قرار داد. دکتر شریعتی از عقل سنتی دفاع می‌کرد و عقل سنتی را تفسیر اگزیستانسیال می‌کرد نه اینکه عقل جدید یعنی عقل خودبنیاد و عقل حداکثری را مبنا قرار دهد تا دین را نقد کند، اما سروش این‌طور نیست و اساساً همه چیز را زیر پا می‌گذارد و همه چیز را به پای عقل مدرن فدا می‌کند و جایی برای دین باقی نمی‌گذارد

*اختلاف اندیشه مطهری و شریعتی در چیست؟

از این جهت شهید مطهری و دکتر شریعتی وفاق دارند و هر دو از یک عقل سنتی صحبت می‌کنند و از یک عقل سنتی دفاع می‌کنند. نزاع آنجایی پیدا می‌شود که مرحوم مطهری می‌گوید اسلام یک بعد فلسفی متافیزیکی اجتناب‌ناپذیر دارد که شما نمی‌توانید آن را کلاً کنار بگذارید و تفاسیری ارائه دهید که با آن بعد بیگانه باشد مثلاً توحید را طوری تفسیر کنید که کاملاً اگزیستانسیال باشد و اصلاً هیچ ارتباطی با ایده‌های متافیزیک فلسفی نداشته باشد. توحید یک ایده متافیزیکی فلسفی است. تفسیری که از شخصیت‌های دینی مثل امام حسین (ع) می‌کنید باید بر اساس متافیزیک و فلسفه مقبول باشد. شما نمی‌توانید امام حسین (ع) را صرفاً در جنبه اجتماعی و سیاسی خلاصه کنید و جنبه الهیاتی مسئله را در نظر نگیرید. نمی‌توانید از این جهت ایشان را با شخصیت‌های سیاسی و پارتیزانی مثل چه گوارا مقایسه کنید.

بنابراین به نظر من شاید اختلاف بنیادین شهید مطهری و دکتر شریعتی سر این قضیه باشد. من اختلاف اساسی این دو را در این مسئله می‌بینم که دکتر شریعتی تلاش می‌کند از دین تفسیر اگزیستانسیال محض ارائه دهد، آن هم اگزیستانسیال به روایت سارتر و دیدگاه‌های نزدیک به آنکه کاملاً از متافیزیک و مباحث فلسفی تهی شده است اما شهید مطهری می‌گوید فلسفه و متافیزیک در عالم اسلام بیهوده پیدا شده و با جنبه‌های تفکر اسلامی ارتباط دارد و باید عقل سنتی تفسیر متافیزیکی شود. بنابراین من سروش را کاملاً یک مدرنیست می‌دانم که عقل مدرن را می‌پذیرد و تلاش می‌کند هر چه در دین هست با عقل مدرن تفسیر کند و نهایتاً به این نقطه می‌رسد که چیزی باقی نمی‌ماند و حتی وحی را تفسیر مدرن می‌کند که معنای سنتی خود را از دست می‌دهد اما شریعتی و مطهری عقل سنتی را می‌پذیرند و برای عقل بشری محدودیت قائل هستند ولی در عین حال تفسیرشان با هم فرق دارد. شریعتی تفسیر اگزیستانسیال محض ارائه می‌دهد ولی مطهری تفسیر متافیزیکی می‌کند و از عقلانیت چندضلعی استفاده می‌کند.

*می‌خواستم سوال پایانی‌ام را از شما بپرسم. با توجه به شرایط جامعه ایران که کشور درگیر مشکلاتی است، به نظر شما اگر رویکرد شهید مطهری یعنی توجیه عقلانی دین تداوم پیدا کند و تقویت شود، می‌تواند آینده دین در ایران را تثبیت کند و از نگرانی‌ها در این رابطه کم کند؟

به نظر من مشکل اصلی به همین برمی‌گردد که عقلانیت خاص شهید مطهری بعد از انقلاب تداوم پیدا نکرد. آن عقلانیت منحصر به فرد بود ولی متأسفانه در دوره بعد انقلاب تداوم پیدا نکرد. واقعاً در میان شاگردان مطهری چه کسی را سراغ دارید که تفکر ایشان را گرفته باشد روش ایشان را ادامه داده باشد؟ چه کسی را می‌توانید به عنوان شاخص به من معرفی کنید که تفکر ایشان را داشته باشد؟ یعنی برخوردش انتقادی و منطقی باشد، اهل گفت‌وگو باشد، دنبال حل مسئله باشد. این خیلی اهمیت دارد ولی متأسفانه ادامه پیدا نکرد.

به هر ترتیب پس از ایشان جامعه دینی مبتلا به تحجر شد. تحجر در مقابل مسائل و چالش‌های اصلی جامعه ناتوان است و نمی‌تواند به درستی آنها را تبیین کند ولی تفکر شهید مطهری واقعاً تفکر متفاوتی است. شما ببینید ایشان چطور با مسئله حجاب برخورد می‌کند، با حقوق زن برخورد می‌کند، چگونه با مسئله عدل الهی برخورد می‌کند. من معتقدم اگر تفکر شهید مطهری در حوزه تداوم پیدا می‌کرد حوزه می‌توانست یک پشتوانه اساسی برای انقلاب باشد و نظام را، مبانی نظام را متناسب با روزگار ما هم خوب تبیین کند و هم خوب دفاع کند. متأسفانه استاد مطهری ناشناخته ماند و به نظرم مظلوم واقع شد. با وجود اینکه اسم مطهری زیاد مطرح می‌شود و هر کس با توسل به اسم مطهری تلاش می‌کند تفکر خودش را توجیه کند ولی مؤلفه‌های اصلی تفکر شهید مطهری تداوم پیدا نکرد.

شما نگاه کنید ایشان در بحث تفسیری چکار می‌کرد. چگونه تلاش می‌کرد آیات را با عصر جدید بازخوانی کند و معنایابی و معناشناسی کند. در کجا، در کدام یک از متفکران بعد انقلاب چنین چیزی را سراغ دارید؟ وقعا سراغ نداریم. به قول حضرت امام درگذشت ایشان ضایعه بزرگی در عالم اسلام بود و ایشان متفکر بی نظیری بود. البته نباید تلاش‌های بزرگان را نفی کرد. من نمی‌خواهم تلاش برخی بزرگان را در بعد از انقلاب نفی کنم ولی در این انقلاب اتفاقاتی رخ داد و مسائلی چون جنگ تحمیلی و برخی ماجراهای سیاسی و جریان تحجر و فشار خارجی و … پدید آمد و انقلاب را دچار مشکلاتی کرد که امیدواریم به تدریج رفع شود و باید به آینده امیدوار باشیم.