خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: پرونده «معرفی عقابان آسمان ایران» آذرماه سال ۱۴۰۰ برای مرور کتابهای خاطرات خلبانان نیروی هوایی در خبرگزاری مهر باز شد که تا بهحال خاطرات خلبانانی چون فضلالله جاویدنیا، منوچهر شیرآقایی، صمدعلی بالازاده، محمد عتیقهچی، محمد غلامحسینی، علیاکبر صیاد بورانی، عبدالحمید نجفی، حسینعلی ذوالفقاری، یدالله شریفی راد، غلامعلی شیرازی و فرجالله براتپور در قالب آن بررسی و مرور شدهاند.
سیزدهمینشماره از اینپرونده به آزاده جانباز محمدصدیق قادری اختصاص دارد که خاطراتش در قالب کتاب «خلبان صدیق» با مصاحبه و تدوین محمد قبادی زمستان ۱۴۰۱ توسط نشر سرو منتشر و راهی بازار نشر شد.
با امیر قادری در یکعصر بهاری به گفتگو نشسته و به مرور خاطراتش پرداختیم. اما پیش از انتشار میزگرد بررسی زندگی و کارنامه جنگی اینخلبان ایرانی، یکی از قسمتهای پرونده «معرفی عقابان آسمان» را به قادری اختصاص دادهایم که در حکم مقدمه و معرفی اوست.
ویژگی بارز محمدصدیق قادری، اخراج سهباره او از ارتش و بیمهریهایی است که در حقش روا شد. اما اینخلبان بهمحض شروع جنگ خود را به پایگاه همدان رسانده و پروازهای جنگی خود را آغاز کرد تا به اسارت درآمد و حدود ۱۰ سال را با بدترین وضع جسمی در زندان و اردوگاههای عراق سپری کرد.
در ادامه مشروح سیزدهمینقسمت پرونده مورد اشاره را میخوانیم؛
* از ابتدا تا اعزام به آمریکا
محمدصدیق قادری متولد ۱۱ بهمن ۱۳۳۲ در سنندج است که خرداد ۱۳۴۹ دیپلم ادبی گرفت و همانسال در رشته اقتصاد سیاسی دانشگاده تبریز شروع به تحصیل کرد. اما ورشکستگی مالی پدرش باعث شد نخواهد باری روی دوش خانواده باشد و کمک مالی دریافت کند. بههمیندلیل در ترم سوم تحصیل، دانشگاه را رها کرد و سال ۱۳۵۱ به تهران رفت. او برای استخدام در سهمرکز نظامی امتحان داد و در هرسه امتحان پذیرفته شد؛
دانشکده افسری نیروی زمینی ارتش، ژاندارمری و شهربانی. اما اوایل سال ۵۱ در خیابانهای تهران آگهی تبلیغاتی روزنامهای را برای پذیرش دانشجوی خلبانی هواپیمای شکاری دید و تصمیم گرفت خلبان جنگنده شود. با اعلام اینتصمیم، خانواده قادری با وی مخالفت کردند. با اینحال، او که تصمیم قطعی خود را گرفته بود، از روز دهم دی ۱۳۵۱ وارد نیروی هوایی و موفق شد بهطور همزمان در دانشگاه ملی ثبتنام کرده و تا زمان اعزامش به آمریکا، دوره کارشناسی علوم اجتماعی را به پایان برساند.
قادری در فرودگاه قلعهمرغی با هواپیماهای پایپ، پایپر و سسنا پرواز کرد. ورود قادری و همدورهایهایش به نیروی هوایی، همزمان با ورود هواپیمای بونانزا F33 به ایران بود. در نتیجه آغاز تحصیل اینخلبانها به دانشکده نیروی هوایی با ورود اینهواپیما همزمان بود و قادری و دیگر خلبانان همدورهاش، اولیندورهای بودند که تابستان ۱۳۵۲ با بونانزا آموزش دیدند. محمدصدیق قادری در تابستان ۵۲ با بونانزا پرواز سولو انجام داد و برای اعزام به آمریکا اعزام شد.
* آموزش و شاگرد اولی در آمریکا
۱۹ شهریور ۱۳۵۳، محمدصدیق قادری با بورسیه نیروی هوایی، از فرودگاه مهرآباد راهی لندن و از آنجا بهسمت نیویورک پرواز کرد. سپس از نیویورک، راهی شهر سنآنتونیو در ایالت تگزاس شد تا در پایگاه هوایی لکلند، دورههای مقدماتی و زبان را پشت سر بگذارد. اینپایگاه مرکز آموزش هوایی بود و در آنمقطع، از ۱۴۴ کشور دانشجو میگرفت. پس از طی دوره تخصصی زبان، قادری برای دیدن آموزش خلبانی به پایگاه هوندو اعزام شد و با هواپیماهای سسنا T41 و T37 و T38 پرواز کرد.
افتخاراتی که اینخلبان در آمریکا کسب کرد، موجب شد با او شهروندی دائم آمریکا داده شود اما او به ایران بازگشت و پس از گرفتن جواب مثبت از همسر آیندهاش، برای همیشه از خیر اقامت در آمریکا گذشتدورهای که قادری در آن حضور داشت، اولیندورهای بود که خلبانان باید حدود ۱۶۰ تا ۱۷۰ ساعت با T37 پرواز میکردند و اینمساله، زمان آموزش آنها با اینهواپیما را به مدت ۱۰ ماه میرساند. کسی که ایندوره را پشت سر میگذاشت، درجه ستوان دومی گرفته و با درجه افسری وارد دوره آموزشی T38 میشد. قادری دوره T37 خود را در پایگاه هوایی شپرد پشت سر گذاشته و بین دانشجویان همه کشورهای دیگر که در ایندوره حضور داشتند، شاگرد اول شد. در نتیجه به دستور محمدرضا پهلوی، درجه تشویقی گرفت و وقتی به ایران رسید، خدمت خود را بهجای ستوان دومی، با درجه ستوان یک، شروع کرد. به اینترتیب با شروع جنگ تحمیلی ۳ ماه مانده بود تا درجه سروانی بگیرد اما به اسارت دشمن درآمد.
آذرماه ۱۳۵۴ دوره آموزش T37 به پایان رسید. در آنمقطع ۳۵ خلبان ایرانی همدوره یکدیگر بودند. که قادری میگوید از اینتعداد، ۳۱ نفر شهید شدهاند. او در خاطرات خود از خلبانان ایندوره، از شهیدان حسین خلعتبری، غلامحسین باستانی، رضا کرمی و حمید نادرینیا نام میبرد. همچنین میگوید در آنبرهه، هم نیروی هوایی به آنها حقوق میداد هم از آمریکا حقوق بورسیه دریافت میکردند.
بازه زمانی آموزش با هواپیمای T38 ششماه بود که در پایگاه هوایی وب در شهر بیگاسپرینگ تگزاس گذرانده شد. قادری در ایندوره هم بین همه پایگاههای آموزشی نیروی هوایی آمریکا اول شد و خود را برای بازگشت به ایران آماده کرد. افتخاراتی که اینخلبان در آمریکا کسب کرد، موجب شد با او شهروندی دائم آمریکا داده شود اما او به ایران بازگشت و پس از گرفتن جواب مثبت از همسر آیندهاش، برای همیشه از خیر اقامت در آمریکا گذشت.
* بازگشت به ایران تا پیروزی انقلاب و پایان دوره کابینجلوی فانتوم
با پایان آموزشها در آمریکا، محمدصدیق قادری ۲۶ شهریور ۱۳۵۵ به ایران بازگشت و چون عنوان شاگرد اولی داشت، به او گفته شد میتواند هواپیمای موردنظرش را، خود انتخاب کند. اینمساله باعث شد صدیققادری تمایل خود برای پرواز با فانتوم F4 را اعلام کند. به اینترتیب دوره کابین عقب او در پایگاه یکم شکاری مهرآباد شروع شد و اولینپرواز خود با فانتوم را با شهید محمد فاتحچهر تجربه کرد. پس از پایان ایندوره نیز به گردان ۳۱ شکاری همدان اعزام شد که تا زمان شروع جنگ و اسارت، در همینپایگاه و همینگردان خدمت کرد. فرمانده گردان ۳۱ در آنبرهه سرگرد فریدون صمدی بود.
یکی از خاطرات پیش از انقلابِ قادری، مانند خلبان دیگر چون محمد عتیقهچی دیدن بشقابپرونده و شی ناشناس در آسمان ایران است و قادری نیز در خاطرات خود به دیدن اینشی ناشناس در آسمان شهر اشنویه اشاره کرده است.
قادری اردبیهشتماه ۱۳۵۷ برای گذراندن دوره کابین جلوی فانتوم به پایگاه بوشهر اعزام شد. برای گذراندن ایندوره، اعلام شده بود از هر گردان دو نفر انتخاب شوند و تعداد کل خلبانانی که برای اینمنظور برگزیده شدند، ۱۴ تا ۱۵ نفر بود. در اینحال، انقلاب اسلامی ایران پیروز شد و دوره کابین جلویی قادری ناتمام ماند. او اسفندماه ۱۳۵۷ قادری از بوشهر به تهران آمد و همسرش را به خانوده سپرده تا راهی پایگاه محل خدمتش در همدان شود. قادری با انجام یک یا دو سورتی پرواز، دوره آموزشی کابین جلو را به پایان رساند و بهعنوان خلبان بدون رتبه (non leader) به انجام وظایف پرداخت.
در شرایط بههمریخته و نامنظم ابتدای انقلاب، مطالبات و خواستههای ناحق زیادی مطرح شدند. قادری نیز در خاطرات خود اشاره کرده در نیروی هوایی هم بین نیروهای همافر، سهمخواهی وجود داشت و برخی از آنها خواستههای صنفی را در قالب شعارها و فعالیتهای انقلابی مطالبه میکردند.
* شروع پاکسازیها و آغاز سلسلهاخراجهای قادری از ارتش
پاکسازیهای ارتش در سال ۱۳۵۸ شروع و فهرست ۳۳ نفرهای منتشر شد که بهجز نام قادری، اسم خلبانان دیگری چون نصرتالله دهخوارقانی، محمد قهستانی، علیاصغر بهنیا و هوشنگ ازهاری در آن به چشم میخورد. پیش از آنکه نام خلبانهای اخراجی بیاید، روزی که مصطفی چمران وزیر دفاع در پایگاه همدان حضور پیدا کرده و مشغول سخنرانی بود، قادری به پا خواست و درباره رفتارهای جاری با خلبانها اعتراض کرد. چمران نیز بهروایت قادری با روی گشاده و مهربانی به سخنانش گوش داد. با خروج چمران از پایگاه قادری متوجه شد نامش در فهرست خلبانهای اخراجی قرار دارد و تسویه شده است. او خود را به تهران رساند و با حضور در دفتر وزیر دفاع، اعتراضش را به اطلاع چمران رساند. چمران که از ماجرا بیخبر بود، نامهای به هیئت تسویه افسران ارتش نوشت و باعث شد قادری به نیروی هوایی بازگشت و پرداخت حقوقش دوباره برقرار شود.
مشارکت برخی از خلبانان نیروی هوایی و پایگاه همدان در کودتا باعث شد، تصویر بدی از آنها بین مردم شکل بگیرد. به همیندلیل برخی از مردم اطراف همدان داخل پایگاه ریخته و علیه خلبانها شعار میدادند. قادری میگوید برخی از گروهکهای ضدانقلاب هم که بین مردم فعالیت میکردند، دست به تحریک بیشتر زده و در آتش اینجریان میدمیدندیکماه پیش از وقوع کودتای نقاب در پایگاه همدان، نام قادری دوباره در فهرست تسویه قرار گرفت. تحلیل اینخلبان از ایناتفاق، این است که حسادتها و بغضوکینهها باعث درج نامش در فهرست اخراجیها شد. بههمیندلیل بهتعبیر خود به زمینوزمان و دفتر رئیسجمهور نامه نوشت. سپس به دفتر ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت رفت و بنیصدر نیز با نوشتن نامهای، دوباره قادری را به کار در نیروی هوایی بازگرداند.
قادری در خاطرات خود درباره کودتای نقاب میگوید: «کمی بعد که جنگ شروع شد ما تازه فهمیدیم یکی از اهداف سناریوی کودتای نوژه (کوتای نقاب) زمینگیر کردن تیپ قدرتمند نوهد خوزستان و پایگاه راهبردی هوایی همدان بود که تا حدی نیز موفق شدند.» (صفحه ۶۷) مشارکت برخی از خلبانان نیروی هوایی و پایگاه همدان در کودتا باعث شد، تصویر بدی از آنها بین مردم شکل بگیرد. به همیندلیل برخی از مردم اطراف همدان داخل پایگاه ریخته و علیه خلبانها شعار میدادند. قادری میگوید برخی از گروهکهای ضدانقلاب هم که بین مردم فعالیت میکردند، دست به تحریک بیشتر زده و در آتش اینجریان میدمیدند.
۲۳ شهریور ۱۳۵۹ برای بار سوم به قادری خبر رسید نامش در فهرست تسویه قرار گرفته است. با احتساب نام او، اسم ۱۱ خلبان ورزیده و نخبه نیروی هوایی در اینفهرست قرار داشت. در نتیجه قادری تصمیم گرفت دیگر به نیروی هوایی برنگردد و با انجام کارهای اداری، خود را بازخرید و مبلغ ۱۶۶ هزار تومان وجه نقد دریافت کرد. او صبح ۳۱ شهریور به سمت کرج رفت و آپارتمانی را که مد نظر داشت بازدید و قولنامه کرد. با نوشتن قولنامه، قادری بهسمت تهران بازگشت و نزدیک شهر هواپیماهای بمبافکن عراقی را دید و متوجه شد جنگ شروع شده است. به همیندلیل بهسرعت بهسمت پایگاه همدان حرکت کرد و ساعت ۱۸ آنروز وارد پست فرماندهی پایگاه سوم شکاری شد. او شب اول جنگ را در پست فرماندهی پایگاه ماند اما ترجیح داد برای استراحت به منزلش در طبقه پنجم یکی از ساختمانهای سازمانی پایگاه برود.
یکی از خاطرات قادری از مقطع ابتدایی جنگ، شهادت خدابخش عشقیپور و عباس اسلامینیاست که روز اول مهر ۱۳۵۹ پس از بازگشت از ماموریتهای بمباران عملیات کمان ۹۹ (معروف به ۱۴۰ فروندی) سانحه داده و نزدیک ساختمان محل سکونت قادری سقوط کردند. در پی اینحادثه، بسیاری از وسایل زندگی، اسناد و مدارک قادری از بین رفت.
اینخلبان، تا شروع جنگ تحمیلی، در مجموع ۱۰۵۰ ساعت پرواز کرده بود.
* شروع پروازهای جنگی
یکی از نکات بسیار مهمی که در خاطرات محمدصدیق قادری درباره مقطع آغازین جنگ به آنها اشاره شده، شرایط سخت و محدودیتهاست که موجب شدند از خلبانهایی که تازه آموزشها را پشت سر گذاشته بودند، در پروازهای جنگی استفاده شود. قادری میگوید در جنگ عراق علیه ایران تمام خلبانهایی که تازه آموزشهای لیدر چهار را گذرانده بودند مانند خلبانهایی که لیدر دو بودند، جنگیدند و اینموضوع از دید متخصصان هوایی دنیا قابل پذیرش نبود. علت چنینوضعیتی نیز از اینقرار بود که نیروی هوایی، با کمبود خلبان کابین عقب روبرو بود و برای همین از خلبانهای لیدر ۴ استفاده کرد. به همینعلت در یکماموریت، خلبان لیدر ۴ با خلبان لیدر چهارِ با تجربه یا حتی لیدر ۳ راهی ماموریت میشد که چاره و راه گریزی از اینوضعیت نبود.
محمدصدیق قادری روایت جالب و قابل توجهی هم درباره خلبان خائن حمید نعمتی دارد. نعمتی که یکی از طراحان و مجریان کودتای نقاب و عامل کشتهشدن تعدادی از خلبانان بود، باعث بروز مشکلات زیادی برای محمود اسکندری و اخراجش از ارتش نیز شد. بههرحال روایت قادری درباره مشارکت اینخلبان خائن در تجاوز به آسمان و خاک ایران است. او میگوید در روزهای اسارت از زبان بازجویان عراقی خود اینواقعیت را شنید که نعمتی روز ۳۱ شهریور سوار بر یکهواپیمای فانتوم که از نیروی هوایی مصر گرفته شده بود، بهعنوان راهنمای هواپیماهای عراقی، وارد آسمان ایران شد و تا تهران پرواز کرد.
قادری میگوید در روزهای اسارت از زبان بازجویان عراقی خود اینواقعیت را شنید که نعمتی روز ۳۱ شهریور سوار بر یکهواپیمای فانتوم که از نیروی هوایی مصر گرفته شده بود، بهعنوان راهنمای هواپیماهای عراقی، وارد آسمان ایران شد و تا تهران پرواز کرداولینپرواز جنگی قادری ساعت ۵ صبح اول مهر ۱۳۵۹ انجام شد و او بهعنوان کابین عقب جعفر عمادی به ماموریت چهارفروندی حمله به فرودگاه و پایگاه حبانیه رفت. همانروز هم پس از اینماموریت، دو سورتی دیگر پرواز کپ را در دفتر پرواز خود ثبت کرد. قادری تا زمان اسارتش در هشتمین روز جنگ، ۳۳ سورتی پرواز انجام داد که دو یا سهشب از اینروزها را از صبح تا شب پرواز گشتی و کپ داشت.
* نزدن پلی که غیرنظامیها رویش بودند
انهدام پلی در شهر کرکوک، ماموریت سومینروز جنگ قادری است که در آن، کابین عقب خلبان سعید فریدونی بود. دو خلبان اینهواپیما با دیدن چند خودروی شخصی و افراد غیرنظامی که زن و کودک بینشان بود، از انهدام پل صرفنظر کرده و بهسمت هدف جایگزین پرواز کردند؛ محل تجمع نیروهای دشمن بین سرپل ذهاب و قصر شیرین. در اینمنطقه که فریدونی و قادری به آن حمله کردند، حدود ۱۰۰ تانک و نفربر بعثی کنار خودروهای نظامی آرایش گرفته بودند.
فریدونی و قادری پس از حمله به هدف جایگزین، اعلام کردند فردا دوباره بهسمت کرکوک پرواز کرده و ماموریت را انجام میدهند. به اینترتیب هر دو خلبان سوار فانتوم شده و بدون اصابت یکگلوله پدافند دشمن، پل مورد نظر را با موفقیت بمباران کردند.
* نجات پایگاه هوایی دزفول
صبح روز سوم مهر ۵۹ که نیروهای دشمن به پل نادری رسیدند، دستور تخلیه پایگاه هوایی دزفول صادر شد. اما خلبانان نیروی هوایی از صبح تا عصر روز سوم مهر، با انجام بیش از ۲۰۰ سورتی پرواز در اطراف پل نادری و بمباران مواضع دشمن، آنها را مجبور به عقبنشینی کرده و پایگاه دزفول را نجات دادند. محمدصدیق قادری هم در اینپروازها حضور داشت و نیروهای دشمن را سرکوب کرد.
یکی از پروازهای جنگی دیگر قادری در همانروزها بر فراز دشت عباس انجام شد که طبق خاطرات اینخلبان، گستردگی نیروهای عراقی در اینمنطقه وسیع، واقعا وحشتناک بوده است. قادری روایت میکند «عراقیها بهطور تاکتیکی ۵۰۰ متر به ۵۰۰ متر خاکریزهای دایرهوار زده بودند و تانکها و زرهپوشهایشان پشت اینخاکریزها مستقر شده بودند.» (صفحه ۱۰۰)
* پرواز گشت و انهدام میگهای عراقی
پنجم مهر بود که صدیققادری در یکپرواز گشتزنی همراه با خلبان کابینجلوی خود خبردار میشود یکدسته چهارفروندی از هواپیماهای دشمن درصدد بمباران پالایشگاه کرمانشاه هستند. هجوم فانتوم ایرانی به هواپیماها باعث بههمخوردن نظم دسته پروازی میشود. در نتیجه چهارفروند به دو دسته دو فروندی تقسیم میشوند که یکی از آنها حین فرار به ساختمان پنجطبقه هوانیروز کرمانشاه برخورد کرده و منفجر میشود. در اینسانحه یکمادر و کودک شهید شدند. خلبان هواپیمای دیگر نیز که توسط فانتوم ایرانی تعقیب میشد و بنا بود به اجبار در پایگاه همدان فرود بیاید، اقدام به اجکت کرده و از هواپیما خارج شد که هواپیمایش به کوه برخورد کرد. یکی از اینهواپیماهای دسته پروازی نیز توسط خلبان اصغر رضوانی که مشغول گشتزنی اطراف پایگاه همدان بود در منطقه قهاوند مورد هدف قرار گرفت و منفجر شد.
قابل توجه است که رضوانی بهجز اینهواپیما، یکفروند دیگر از دسته ششفروندی میگهای ۲۳ عراقی را که تقسیم شده و چهارفروندی شده بودند، مورد هدف قرار داد.
عصر ششمینروز مهر ۵۹ ابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور وقت و سرهنگ جواد فکوری فرمانده وقت نیروی هوایی به پایگاه همدان رفتند. یکی از جملاتی که قادری از سخنرانی بنیصدر به یاد دارد، از اینقرار است: «من هیچچیز از جنگ نمیدانم اما آمدهام بگویم شما رستمهایی هستید که کشور به شما نیاز دارد.» (صفحه ۱۰۷)
* گشتزنی روز هفتم و آخرینماموریت در روز هشتم
محمدصدیق قادری روز هفتم مهر در یکماموریت گشت هوایی شبانه شرکت کرد. خلبان کابینجلوی اینپرواز مسعود امیری بود و ماموریت در قالب پرواز چهارفروندی همراه با سوختگیری هوایی یکساعتونیم به یکساعتونیمه انجام شد. قادری پس از انجام ماموریت شبانه که ۱۱ ساعت طول کشید، ساعت ۱۰ و نیم صبح روز هشتم مهر به پایگاه و منزلش بازگشت تا کمی استراحت کند. سپس ساعت ۱۲:۳۰ خود را به پست فرماندهی رساند. سرهنگ قاسم گلچین فرمانده وقت پایگاه همدان به قادری گفت تا فردا به او ماموریتی نخواهد داد اما قادری به تعبیر خود، تظاهر به نشنیدن کرد. همانزمان هوشنگ ازهاری هم که از ساعت ۴:۳۰ صبح تا آنلحظه پرواز گشتزنی داشت، از ماموریت برگشته بود.
در آنلحظات بنا بود یکماموریت چهارفروندی بر فراز بغداد انجام شود که یکی از خلبانانش یقعوب رجبی مقدم بود. اما اینخلبان بهدلیل مسمومیت توانایی حضور در ماموریت را نداشت. در نتیجه از هوشنگ ازهاری سوال شد آیا میتواند جایگزین رجبیمقدم شود؟ ازهاری نیز با اینشرط که قادری کابینعقبش باشد، پرواز را پذیرفت. در نتیجه قادری هم اعلام آمادگی کرد. اما گلچین دوباره به هر دو خلبان گفت باید استراحت کنند و نمیتوانند به ماموریت بروند. با اینحال ازهاری و قادری موافقت فرمانده پایگاه را گرفتند. به اینترتیب نام یعقوب رجبیمقدم و محمدرضا جانفشان بهعنوان کابین عقب از فهرست ماموریت خط خورد و نام هوشنگ ازهاری و محمدصدیق قادری جایگزین شد.
در یکلحظه محمود اسکندری تصمیم گرفت برای فرار از دیوار آتش بهسمت هواپیمای ازهاری و قادری حرکت کند و بههمیندلیل پشت سر آنها قرار گرفت. ازهاری هم برای عبور اسکندری بهعنوان لیدر دسته، چندپا ارتفاع گرفت و سرعت خود کم کرد. اسکندری از زیر هواپیمای ازهاری و قادری عبور کرد اما افزایش ارتفاع و کاهش سرعت باعث شد موشکهای دوشپرتاب SAM7 به هواپیمای آنها برسند و یکی از موشکها به بدنه فانتوم اصابت کندلیدر اینپرواز سروان محمود اسکندری بود که در آنبرهه رتبه لیدر ۲ داشت. قادری نیز همانطور که گفته شد درجه ستوانی داشت و بنا بود چندماه دیگر سروان شود. هواپیمای ازهاری و قادری شماره ۲ دسته پروازی بود. اسکندری شما یک و هواپیمای شماره چهار هم حسن لقمانینژاد و بهمن سلیمانی بودند. قادری دو خلبان هواپیمای شماره ۳ اینماموریت به خاطر ندارد. دسته چهارفروندی مذکور چنددقیقه پس از ساعت ۱۳ تیکآف کرده و بهسمت خرمآباد رفت تا از تانکر سوخترسان بنزین بگیرد. سپس با هدایت اسکندری از شمال خوزستان وارد خاک عراق شد.
اینپرواز ۳ ماموریت داشت؛ زدن پالایشگاه الدوره در جنوب بغداد، زدن کارخانه برق نیمهاتمی شمال شرق بغداد در کنار پایگاه هوایی الرشید و ماموریت سوم که ویژه هواپیمای قادری و ازهاری بود، ریختن اعلامیههای امام خمینی (ره) خطاب به مردم عراق. ایناعلامیهها در ۱۰ تا ۱۵ هزار برگه تکثیر شده بودند که برای جلوگیری از پارهشدنشان در هوا، فانتوم ازهاری و قادری باید تا حد مشخصی سرعت خود را کاهش میداد. همینمساله هم یکی از علل سقوط آنهاست.
با بمباران موفقیتآمیز پالایشگاه، هر چهار هواپیما سمت بغداد را پیش رو گرفتند و با صدها گلوله ضدهوایی چهارلول و موشکهای متعدد SAM7 روبرو شدند. آنها از زیر خط و دیوار آتشی که نزدیک سطح خیابان الرشید برایشان تدارک دیده شده بود، عبور کردند. نیروهای عراقی برای شکار فانتومها ارتفاع دیوار آتش را پایینتر آوردند و بر حجم آتش افزودند. در یکلحظه محمود اسکندری تصمیم گرفت برای فرار از دیوار آتش بهسمت هواپیمای ازهاری و قادری حرکت کند و بههمیندلیل پشت سر آنها قرار گرفت. ازهاری هم برای عبور اسکندری بهعنوان لیدر دسته، چندپا ارتفاع گرفت و سرعت خود کم کرد. اسکندری از زیر هواپیمای ازهاری و قادری عبور کرد اما افزایش ارتفاع و کاهش سرعت باعث شد موشکهای دوشپرتاب SAM7 به هواپیمای آنها برسند و یکی از موشکها به بدنه فانتوم اصابت کند. افزایش ۱۰ تا ۱۵ متری ارتفاع، باعث شد اینفانتوم درون دیوار آتش پافند قرار گرفته و صدها گلوله ضدهوایی بهطور همزمان به بدنهاش اصابت کند. به اینترتیب فانتوم سوراخسوراخ با یکموتور آتشگرفته در حال عبور از آسمان بغداد بود؛ در حالیکه باید ماموریت سوم یعنی بمباران کارخانه برق نیمهاتمی بغداد را هم انجام میداد.
ازهاری و قادری درحالی که صدای حسن لقماننژاد را در رادیو میشنیدند که «هواپیمایتان آتش گرفته! بپرید بیرون!» به ناگاه خود را با یکساختمان هفتطبقه بزرگ و سفید روبرو دیدند. دو خلبان باید در کمترین از یکلحظه تصمیم میگرفتند که هواپیما را ترک کنند یا آن را به ساختمان بزنند. قادری میگوید سخنان امام خمینی (ره) که گفته بود نباید به مردم غیرنظامی عراق آسیبی برسد باعث شد با هر زور و زحمتی شده، [بهدلیل از کار افتادن هیدرولیک هواپیما] با استفاده از اهرم مکانیکی سمت دماغه هواپیما را چنددرجه بالاتر ببرد. جالب است که او بعدها در اسارت متوجه میشود اینساختمان، یکی از ساختمانهای استخبارات عراق بوده است.
با بمباران موفق کارخانه برق، قادری خطاب به خلبان کابین جلوی خود گفت: «هوشنگ وقت پریدن است.» و منتظر پاسخ ازهاری بود که ناگهان انفجاری در هواپیما رخ داد. گلوله آتشینی از زیر پای قادری عبور کرد که میگوید رنگ بنفش سیر داشت و در همانحال، قادری احساس کرد پویتنش آتش گرفته است. در همینلحظه قادری دسته اجکت را کشید و از هواپیما خارج شد. چندی بعد در سالهای اسارت وقتی لقمانینژاد اسیر شد به قادری گفت اگر لحظهای دیرتر از هواپیما خارج میشد، بهدلیل انفجار هواپیما در آسمان کشته میشد. اینحرف سالها بعد پس از آزادی از اسارت، توسط بهمن سلیمانی به قادری گفته شد.
* رسیدن چتر نجات به زمین و آغاز رنجهای اسارت
با رسیدن به زمین، قادری متوجه شد بازوی راستش شکسته و استخوان لباس پرواز را پاره کرده و بیرون زده است. دست چپش نیز در اثر فشار باد از بازو شکسته و درون لباسش پیچیده است. ایندست به پوست بند بود و وضعیت بسیار نامناسبی داشت. قادری با وجود فرود با چتر، محکم به زمین خورد و همانلحظه متوجه شد ازهاری ۲۰۰ متر دورتر با چتر سالم فرود آمده است. مردم خشمگین بغداد بهسمت قادری هجوم آورده و او را زیر مشت و لگد گرفتند. مردی خشمگین با بیل به سر قادری کوبید و کلاه پروازش را شکست. در نتیجه ویزورها یا تلقهای شیشهای درون کلاه روی صورتش شکسته و بینی و دهانش بهشدت مجروح شد. مرد دیگری هم با چماق ساق پای چپ قادری را شکست. بین هیاهو و درگیری با مردم، مرد میانسالی که استاد احمد صدایش میکردند پیش آمد و خود را روی قادری انداخت تا بیشتر صدمه نبیند. او دست آویزان قادری را در دست سالمترش گذاشت تا آن را نگه دارد و مانع از جداشدنش شود. استاد احمد خطاب به مهاجمان میگفت «نزنید! فحش ندهید! تف نکنید!» قادری زیر دست و پای افرادی که غارتش میکردند از هوش رفت و متوجه شد با انتقال به یکپاسگاه، سوار آمبولانس و به یکبیمارستان منتقل شده است.
قادری میگوید کسی گمان نمیکرد او خلبان ایرانی باشد و او، ایننکته را در دوران اسارت متوجه شد که صدام و حزب بعث تبلیغات وسیعی علیه ایران انجام داده و مدعی شدهاند نیروی هوایی ایران نابود شده است. خلبانهایی هم که به بغداد حمله میکنند، مزدوران سوری و اسرائیلی هستند که با ایران همکاری میکنندوقتی قادری از دست مردم خشمگین نجات پیدا کرده و به بیمارستان منتقل شد، دکترهای عراقی گفتند ۲۳ استخوان بدنش شکسته و قطع شدهاند. نازکنی و درشتنی ساعد دست راستش، شانه و سهچهارمهره گردنش نیز شکسته بود. قادری میگوید کسی گمان نمیکرد او خلبان ایرانی باشد و او، ایننکته را در دوران اسارت متوجه شد که صدام و حزب بعث تبلیغات وسیعی علیه ایران انجام داده و مدعی شدهاند نیروی هوایی ایران نابود شده است. خلبانهایی هم که به بغداد حمله میکنند، مزدوران سوری و اسرائیلی هستند که با ایران همکاری میکنند.
ضربه بیلی که به سر قادری برخورد کرد، باعث سرگیجه و عدم تعادل اینخلبان شد که در نتیجه آن، احساس بیحسی به سمت راست بدنش هجوم میآوَرد و هنوز هم اینوضعیت برای او وجود دارد که بهطور دورهای فلج یا نیمهفلج میشود. اینحالت گاهی بین ۲۰ تا ۲۵ روز طول میکشید.
در مقطع شروع اسارت، تنها جای سالم در بدن قادری، زانوی پای راست به پایین بود و باقی بدنش را گچ گرفتند.
* شروع بازجوییها و اطلاع از گستردگی جاسوسی و فعالیتهای ستون پنجم
با شروع بازجوییها از قادری در استخبارات عراق، او افسری اطلاعاتی را روبروی خود دید که برگه فرگ پروازیاش را در دست دارد. افسر عراقی به قادری گفت از اخراج سهبارهاش از ارتش خبر دارد و بهواسطه اطلاعات دستهاولی که داد، قادری متوجه شد ستون پنجم دشمن رخنه عظیمی در پست فرماندهی پایگاه همدان دارد.
اسرای زیادی در دوران اسارت خود را از طریق رادیو معرفی کرده و خبر زندهبودنشان را به خانوادههای خود در ایران دادند. اما قادری حاضر به انجام اینکار نشد. پدر او ۲۱ روز پیش از سقوط هواپیمایش در ۲۹ مهر ۱۳۵۹ سکته کرد و درگذشت. اولیننامه او در دوران دهساله اسارت اواخر سال ۱۳۵۹ به همسرش رسید. قاردی در طول اسارت، بالغ بر ۲۰۰ تا ۳۰۰ نامه نوشت که بین ۴۵ تا ۵۰ عنوان از آنها به مقصد رسید و پاسخشان برگشت. او میگوید بههمیندلیل، جزو اسرای خوشاقبال بوده است.
با استفاده از الفبای مورس و زدن ضربه دیوار سلول، قادری متوجه شد مهندس تندگویان وزیر نفت، مهندس یحیوی و مهندس بوشهری از معاونان وزارت نفت در سلولهای کناریاش قرار دارند. همچنین متوجه شد حسن لقماننژاد و یدالله عبدوس در سلول شماره ۳ زندان استخبارات حضور دارند. او مطلع شد دو هفته پس از سقوطش، در ۲۴ مهر هواپیمای حسن لقمانینژاد و رضا مکری در خرمشهر سقوط کرده و هر دو خلبان اسیر شدهاند. مهندس بوشهری از طریق مورس به قادری خبر داد چند بانوی ایرانی که در خرمشهر اسیر شدهاند، در زندان حضور دارند و صدای دعا و مناجاتی که میشنود مربوط به آنهاست. بوشهری نام اینزنان اسیر را هم به قادری اطلاع داد که از اینقرار بود: معصومه آباد، فاطمه ناهیدی، مریم بهرامی و حلیمه آزموده.
یکی از سختیهای حضور در زندان استخبارات این بود که در زمستان کولر و در تابستان هیتر سلول روشن میشد. سختی دیگری که قادری در زندان استخبارات تحمل کرد، انداختن شپش به جان اسرا بود. او که در انتقال نخستین به زندان استخبارات در سلول تنها بود، صدای جیغ و فریاد چند زن را میشنید و به همیندلیل حال روحی بدی داشت اما کمی بعد مخفیانه مطلع شد اینداد و فریادها نوارهای ضبطشدهای هستند که برای تضعیف روحیه زندانیانی چون او به کار گرفته میشوند.
* آخرین بازجویی با حضور برزان تکریتی
قادری در بازجوییها اطلاعاتی به بعثیها نداد و آخرین بازجوییاش با حضور برزان تکریتی برادر ناتنی صدام انجام شد که حمید نعمتی هم در آن حضور داشت و هویت قادری را تایید کرد. شجاعت قادری در بازجویی باعث شد برزان تکریتی پس از آنکه زندانی به سلولش بازگردانده شد، دوباره او را به حضور بطلبد و با برخورد خوب بگوید «ای کاش افسران اسیر ما در ایران مثل تو مقاوم باشند. به شهامت تو غبطه میخورم و آن را تحسین میکنم. تا زمانی که در ارتش عراق خدمت میکنم کسی حق ندارد از تو بازجویی کند.» صدیق قادری میگوید برزان تکریتی واقعا سر حرفش ماند و تا پایان دوران ۱۰ ساله اسارتش دیگر بازجویی نشد. نکته دیگر درباره اینخاطره مربوط به زمانی است که در بازجویی اول با حضور برزان تکریتی، وقتی قادری به سلولش بازگردانده شد، دو اسیر دیگر را به سلولش آوردند؛ سید علیاکبر ابوترابی و علی منصوری.
یکی از دفعاتی که بازوی قادری دوباره شکست، مربوط به حضور اولش در اتاق برزان تکریتی است که باعث شد برای بار سوم به بیمارستان منتقل شود.
سروان علی والی تنها افسر غیرخلبان بود که در گروه ما قرار داشت. من و جناب والی، سرگرد خلبان هوشنگ شیروین، سروان خلبان حسن لقمانینژاد، سروان خلبان رضا احمدی، سروان خلبان هوشنگ ازهاری، سروان خلبان اکبر صیاد بورانی، سروان خلبان احمد سهیلی و سروان خلبان احمد وزیری در یک گروه قرار گرفتیم* ورود به زندان ابوغریب و خواندن دعای وحدت
با ورود محمدصدیق قادری به زندان ابوغریب، شمار اسرای خلبان اینزندان به ۲۷ تا ۲۸ تن رسید. بعد تعداد اسرای زندان به حدود ۸۰ تن رسید که از اینتعداد، ۳۱ یا ۳۲ تن خلبان هواپیماهای F5 و F4 بودند. قادری درباره اینمقطع از اسارت میگوید «سروان علی والی تنها افسر غیرخلبان بود که در گروه ما قرار داشت. من و جناب والی، سرگرد خلبان هوشنگ شیروین، سروان خلبان حسن لقمانینژاد، سروان خلبان رضا احمدی، سروان خلبان هوشنگ ازهاری، سروان خلبان اکبر صیاد بورانی، سروان خلبان احمد سهیلی و سروان خلبان احمد وزیری در یک گروه قرار گرفتیم.»
فعالیت شدید نیروهای ستون پنجم بین اسرا، از دیگر موارد موجود در خاطرات قادری است. او میگوید ایننیروها با همکاری اسرای خودفروخته، آنها را برای همکاری در کودتا علیه جمهوری اسلامی ایران دعوت میکردند. «آنها با سرهنگ بهرامی و سرهنگ دوم عزیز مرادی از افسران لشکر ۹۲ زرهی اهواز که در جریان کودتای نقاب از ایران فراری شده بودند، دیدار کرده و در آن دیدار به آنها گفته شد از جانب شاپور بختیار برای کودتا علیه جمهوری اسلامی از میان اسرا در اردوگاههای مختلف نیرو جذب کنند.» (صفحه ۲۴۰ به ۲۴۱)
شطرنج، خواندن قرآن و نماز و گاهی هم هواخوری ازجمله سرگرمیهای اسرای زندان ابوغریب است. قادری میگوید در اینزندان حتما بین دو نماز جماعت با اسرا دعای وحدت میخواندند که ایندعا همیشه توسط امیر خلبان فرشید اسکندری خلبان F5 تلاوت میشد. اینخلبان آزاده درباره خاطرات آندوره میگوید پس از آنکه متوجه شد عراقیها قصد دارند بهخاطر کُرد بودنش و اخراج سهبارهاش از ارتش از او سوءاستفاده کنند، پای ثابت خواندن دعای وحدت شد. عراقیها بارها ضمن تهدید، به قادری میگفتند رژیم ایران تو را چندبار از ارتش اخراج کرده و تو باز هم از این رژیم دفاع میکنی؟
همبندان قادری که در دوره اسارت در زندان ابوغریب همراهشان قرآن میخوانده، رضا احمدی و داود سلمان هستند. او میگوید قرآن را از حفظ میخوانده و علی والی نیز اشتباهاتش را گوشزد میکرده است.
* انتقال به اردوگاه رمادی ۹
روزهای آخر شهریور ۱۳۶۰ قادری از زندان ابوغریب به اردوگاهی در استان الانبار منتقل شد که اردوگاه رمادی ۹ نام داشت. او میگوید بیشتر اسرای ایران حاضر در ایناردوگاه احترام زیادی برای خلبانها قائل بودند؛ بهخصوص اسرای بسیجی که تعدادشان زیاد بود. یکی از خلبانان اسیری که قادری در اردوگاه رمادی ۹ با او مواجه شد، منصور کاظمیان خلبان کابین عقب عباس دوران در عملیات بغداد بود که با اجکت از هواپیما زنده مانده و دوران اسارت خود را میگذراند. قادری و کاظمیان همزمان با هم وارد نیروی هوایی شده و یکدیگر را از گذشته میشناختند.
چندماه پیش از آوردن کاظمیان به اردوگاه رمادی ۹، نیروهای بعثی تلویزیون آوردند و فیلم یکخلبان ایرانی را نشان دادند که بدنی نیمسوخته و سری متورم داشت. او نورالدین افضلی بود که پس از بهبود به الانبار منتقل شد و اسرا از طریق اینخلبان متوجه شدند خلبان کابین جلویش یعنی داود اکرادی به شهادت رسیده استقادری روایت میکند چندماه پیش از آوردن کاظمیان به اردوگاه رمادی ۹، نیروهای بعثی تلویزیون آوردند و فیلم یکخلبان ایرانی را نشان دادند که بدنی نیمسوخته و سری متورم داشت. او نورالدین افضلی بود که پس از بهبود به الانبار منتقل شد و اسرا از طریق اینخلبان متوجه شدند خلبان کابین جلویش یعنی داود اکرادی به شهادت رسیده است. پس از کاظمیان و افضلی، یوسف احمدبیگی و ایوب حسیننژادی نیز به ایناردوگاه منتقل شدند.
برای انجام مصاحبه اجباری مقابل دوربین تلویزیونی، دیماه ۱۳۶۱ از اردوگاههای مختلف چندخلبان و اسیر دیگر در زندان استخبارات گردآوری شدند که بین اینخلبانها بهجز قادری، میتوان به محمدرضا لبیبی، عباس کوهپایه و حسین کریمینیا اشاره کرد. اینسهخلبان از اردوگاهی بیرون از رمادی ۹ آورده شدند و عراقیها بهواسطه اطلاع از مشارکت اینسهخلبان در حمله به H3، از اسیرکردنشان خوشحال بودند. حسین کریمینیا از ابتدای اسارت از باقی اسرا جدا کرده شده بود و کسی از سرنوشت او خبر نداشت.
با بستن چشمهای ازهاری و انتقالش به نقطهای دیگر، او به زندان استخبارات منتقل شد که اینموضوع را با بازکردن چشمبند متوجه شد. سپس در بند باز و سهخلبان مورد اشاره وارد شدند. قادری در خاطرات خود از خلبانانی که برای مصاحبه تلویزیونی در زندان استخبارات جمع شدند، از حسن لقمانینژاد و محمدرضا صلواتی نیز نام برده است. طبق روایت او، اسرای خلبان مقابل خواسته عراقیها مقاومت کرده و حاضر به انجام مصاحبه تلویزیونی نشدند. در نتیجه همه به اردوگاههای خود بازگردانده شدند.
* سختیهای اسارت؛ از مسمومشدن توسط عراقیها تا حمله شپشها
حمله شپشها به پتوهای اسرا و مسمومکردن غذا توسط بعثیها ازجمله مشکلات مهمی است که اسرای اردوگاه رمادی ۹ با آنها دست به گریبان بودهاند. قادری میگوید مسمومکردن غذای اسرا بهویژه در مناسبتهای مهم مثل عاشورا و تاسوعای حسینی انجام میشد تا اسرا مبتلا به دلدرد، تهوع و اسهال شوند و بیحال بیافتند تا امکان اجرای مراسم عزاداری نداشته باشند. کمبود نمک باعث شد دندانهای اسرا بهمرور خراب شود. برای حل اینمشکل نگهبانان دشمن، به اسرا خمیر دندان میدادند اما مسواکی برای استفاده تحویل داده نمیشد. در نتیجه اکبر صیاد بورانی دیگر آزاده خلبان که در اینزندان با قادری همبند بود، با لیوانهای پلاستیکی برای اسرا مسواک درست کرد. بعد از مدتها درخواست و اعتراض، سنگ نمک در اختیار اسرا قرار گرفت. اجابت اینخواستهها هم عموما با اعتصاب اسرا همراه بود که قادری میگوید وقتی اعتصابی شکل میگرفت همه با هم آن را همراهی میکردند.
اواخر زمستان ۶۱ یا اوایل بهار ۶۲، صلیب سرخ به قادری اعلام کرد به هر کشوری که مایل باشد، منتقل میشود. اما او اعلام کرد فقط میخواهد به ایران برود. در نتیجه در فهرست اسرای قرار گرفت که از نظر جسمی وضعیت وخیمی داشتند و به همیندلیل به کشورشان بازگردانده میشدند. قادری سوار هواپیمایی شد که بنا بود تعدادی از اسرا را در یکطرح مبادله به ایران منتقل کند. اما با قرار گرفتن هواپیما در سر باند، نیروهای اطلاعاتی عراقی او را از هواپیما پیاده کرده و به اردوگاه برگرداندند. مسئولان صلیب سرخ هم بسیار دیرتر از آنچه لازم بود از اینماجرا خبردار شدند.
با گذشت دوسالونیم از شروع اسارت، یکی از دستان قادری که بهواسطه کارگذاشتن میله پلاتینی، کج و خشک مانده بود، با بیرونآوردن میله همچنان کج مانده و صاف نمیشد. اینمشکل با همراهی کیومرث خانی و فیزیوتراپیاش روی دست قادری حل شد. این آزاده روزی چندساعت روی دست قادری کار کرد و پس از دوماه، قادری موفق شد دستش را چندسانت باز کند. ۶ ماه هم طول کشید تا موفق شود دستش را بهطور کامل باز کند.
* انتقال به تکریت ۵ و رسوایی مهمانان ناخوانده
قادری و همراهانش پس از حدود دوسالونیم حضور در الانبار و اردوگاه رمادی ۹، فروردین سال ۱۳۶۳ با اتوبوس به اردوگاه تکریت پنج منتقل شدند و تا تابستان ۱۳۶۹ که خبر آزادیشان بیاید، در همین اردوگاه بودند تا اینکه در نهایت برای تبادل و آزادی به اردوگاه تکریت ۱۸ در بعقوبه منتقل شدند.
کسانی چون موسوی اصفهانی، شیخ علی تهرانی یا شخصی بهنام شبیرخاقانی را هم میآوردند، تا برایمان سخنرانی کنند و ما را نیز مجبور میکردند حرفهای آنها را بشنویم که در بسیاری از موارد کار به توهین و در نتیجه فراریدادن میهمان ناخوانده میانجامید، از جمله شیخ علی تهرانی و سیدموسوی اصفهانی که اسرا رسوایشان کردنداینآزاده خلبان یکی از معضلات اسارت را رخنه اعضای مجاهدین خلق از سال ۱۳۶۴ بین اسرا عنوان کرده و میگوید از روزهای اردوگاه رمادی، عراقیها کسانی را از بین مخالفان جمهوری اسلامی ایران به دیدن اسرا میآوردند که ایندیدارها با عکسالعمل منفی اسرا روبرو میشد. رفتوآمد اینمهمانان ناخوانده در تکریت بیشتر شد. صدیق قادری ضمن اشاره به خاطرات اردوگاه تکریت به آوردن اینافراد به اردوگاه تکریت اشاره کرده و میگوید عراقیها تقریبا هر دو سهماه یکبار فردی را برای دیدار و سخنرانی به اردوگاه میآوردند. اینافراد از مخالفین جمهوری اسلامی بودند که یا از کشور فرار کرده بودند یا از زمانی پیشتر، خارج از کشور به سر میبردند. طبق روایت قادری، «به غیر از تعدادی که عضو یا طرفدار سازمان مجاهدین بودند و برای تحریک و عضوگیری به اردوگاه ما میآوردنشان کسانی چون موسوی اصفهانی، شیخ علی تهرانی یا شخصی بهنام شبیرخاقانی را هم میآوردند، تا برایمان سخنرانی کنند و ما را نیز مجبور میکردند حرفهای آنها را بشنویم که در بسیاری از موارد کار به توهین و در نتیجه فراریدادن میهمان ناخوانده میانجامید، از جمله شیخ علی تهرانی و سیدموسوی اصفهانی که اسرا رسوایشان کردند.» (صفحه ۳۶۵)
صدیق قادری میگوید کمتر از یکسال پیش از عملیات مرصاد، نگهبانان عراقی تعدادی از اسرا را به محوطهای بیرون اردوگاه منتقل کرده و پس از ساعتی آنها را بازگرداندند که مشخص شد اینافراد، عضو سازمان مجاهدین خلق بوده و برای دیدار با سران اینسازمان، به بیرون اردوگاه منتقل شدهاند. با سوال و جواب اسرا مشخص شد اینافرادِ بهظاهر اسیر، به دیدار مهدی ابریشمچی برده شدهاند. با شروع تبلیغات رسمی مجاهدین خلق بین اسرا، درگیریهایی در اردوگاه تکریت شروع شد که قادری میگوید درگیری اول در آسایشگاه سربازها و بسیجیها بود و بهسرعت به همه اردوگاه سرایت کرد. با شدت گرفتن درگیریها هم، نگهبانان عراقی بهنفع عده قلیل آتشافروز که طرفدار سازمان مجاهدین خلق بودند، وارد درگیری شده و اسرا را زیر مشت و لگد گرفتند.
* نجات جان بسیجی جوان توسط خسرو غفاری
یکی از خاطرات جذاب محمدصدیق قادری و دیگر خلبانانی که با او در اردوگاه تکریت بودهاند، شجاعت و جسارت عجیب امیر خلبان خسرو غفاری برای نجات جان یکجوان بسیجی است. اینجوان که محرم ولدخانی نام داشته و هنوز هم در قید حیات است، دستور عراقیها مبنی بر حرکت بهسمت آسایشگاه اسرا را نشنیده و به آرامی در حال حرکت از دستشویی بهسمت آسایشگاه بوده که بههمیندلیل مورد غضب افسر بیرحمی بهنام نقیب جمال قرار میگیرد. اینافسر عراقی دستور میدهد محرم را آنقدر کتک بزنند تا زیر مشت و لگد بمیرد.
خسرو غفاری پس از لحظاتی که کتکزدن جوان بسیجی توسط عراقیها مورد اعتراض دیگر اسرا قرار گرفته بود، از پشت پنجره عراقیها را تهدید میکند. نقیب جمال دستور توقف کتکزدن محرم را صادر کرده و از غفاری میخواهد دوباره حرفی را که زده تکرار کند. با شنیدن تهدیدات غفاری، نقیب جمال میگوید او را هم کتک میزند. غفاری نیز جسورانه میگوید اگر آنطرف میلهها بود، گردن افسر عراقی را با تیغ میبرید و همانلحظه با نصفه تیغی که به دست داشت، بازوی خود را شکاف میدهد. با جوشیدن و فوران خون بازوی غفاری روی صورت و لباسهای مرد عراقی، او که بهشدت ترسیده بود، ضمن صدور دستور آزادی و رهاکردن محرم ولدخانی، بهسرعت صحنه را ترک میکند. بازوی خسرو غفاری نیز با ۱۴ بخیه درمان شد.
* ماجرای دستی که بنا بود بریده شود اما شفا گرفت
عراقیها قادری و جمعی از اسرا ازجمله هوشنگ ازهاری، دکتر مجید جلالوند، دکتر احمد بختیاری و دکتر عباس پاکنژاد را آذر سال ۶۲ به کربلا بردند. دومینسفر کربلای قادری هم آذرماه سال ۱۳۶۷ انجام شد که اینآزاده خلبان میگوید در همینسفر حضرت ابوالفضل (ع)، شفای دستش را به او داد. قادری در حرم حضرت عباس (ع) خطاب به صاحب بقعه گفت «عراقیها میخواهند دست چپم را قطع کنند اما من دستم را میخواهم.» طبق روایت قادری، او لحظاتی مکث کرد و سپس گفت: «عباس جان! مثل اینکه اشتباهی به اینجا آورده شدهام و تقاضایم بیجاست. عباس جان! تو اگر دست داشتی برای خودت کاری میکردی، اما همینقدر بدان که اسیرم، تنهایم و خیلی خستهام، اگر کمکم نکنی به خدا شکایتت را میکنم.» (صفحه ۴۰۳)
طبق روایت قادری، او لحظاتی مکث کرد و سپس گفت: «عباس جان! مثل اینکه اشتباهی به اینجا آورده شدهام و تقاضایم بیجاست. عباس جان! تو اگر دست داشتی برای خودت کاری میکردی، اما همینقدر بدان که اسیرم، تنهایم و خیلی خستهام، اگر کمکم نکنی به خدا شکایتت را میکنم.»چندروز پس از سفر دوم کربلا، یکدکتر عراقی، فردی را دنبال قادری فرستاد و مشخصات او را به دوستانش داد تا برای جراحی به بیمارستان منتقلش کنند. ایندکتر پس از دیدار با قادری به او گفت مادرش خوابی دیده و نشانیهای قادری را داده و گفته «برو به داد ایناسیر برس!» به اینترتیب برای دومینبار عمل جراحی سنگینی روی دست اینخلبان انجام شد. دوسههفته پس از عمل، قادری متوجه درد شدیدی در دستش شد. با معاینه دکتر جلالوند مشخص شد دست قادری بهبود پیدا کرده و دیگر نیاز به قطع آن نیست. او روایت میکند دکتر مجید اشک میریخت و میگفت «صدیق من باور دارم این معجزه است.» قادری باور دارد اینمعجزه فقط به خواست حضرت ابوالفضل (ع) و اراده الهی رخ داده است.
* پایان اسارت و بازگشت به ایران
تیرماه ۱۳۶۷ با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران، نگهبانان عراقی بنای خوشحالی گذاشته و به قادری و اسرای همراهش گفتند «از امروز با هم برادریم و شما تا یکماه دیگر آزاد میشوید.» اما ایناتفاق دوسال بعد رخ داد.
صبح ۲۴ شهریور ۱۳۶۹ قادری و چندتن از اسرای دیگر با اتوبوس به اردوگاه بعقوبه یعنی آخرین اردوگاهی که اسیر ایرانی داشت منتقل شدند. با رخدادن حوادث و فراز و نشیبهای زیاد قادری در نهایت همراه علی والی، خسرو غفاری، سیدعلیاکبر ابوترابی و حدود ۱۰ اسیر دیگر در یک اتوبوس خالی جا داده شده و با راضیکردن مسئول عراقی که بنای ناسازگاری گذاشته بود، بهسمت مرز ایران حرکت کردند.
آخرین مرحله حرکت قادری برای رسیدن به آزادی، از مرز به کرمانشاه و از کرمانشاه به تهران بود.