خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: مهرداد مراد یکی از نویسندگان داستانهای پلیسی و پژوهشگر اینگونه ادبی بهتازگی یادداشت جدیدی درباره گوشهای دیگر از ادبیات پلیسی جهان نوشته و آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است. تا پیش از این، علاوه بر گفتگوها و اخباری از ایننویسنده منتشر کردهایم، ۱۰ یادداشت و مقاله کوتاه هم از وی منتشر کردیم که زوایای مختلفی از تاریخ ادبیات پلیسی جهان را برای مخاطبان و علاقهمندان اینژانر تشریح میکردند.
یادداشتهایی که تاکنون از مراد، با رویکرد معرفی ادبیات پلیسی به مخاطبان منتشر کردهایم، به ترتیب زیر هستند:
ژانر جنایی در ادبیات جهان/ همه چیز با«قتل در خیابان مورگ» آغاز شد
ژانر نوآر هنوز زنده است/ ضدقهرمان کیست؟
مروریبر عصر طلایی رمانهای کلاسیک/ کارآگاهان زن چگونه آمدند؟
کارآگاههای هاردبویلد چگونه قدم به بازار کتاب گذاشتند؟
واکاوی یک ژانر در عصر ویکتوریا/ جنایینویسی چگونه پا گرفت؟
نوشتن ازتبهکاران خیلی سخت است/تریلر بایدازصفحه اول مخاطب را بگیرد
فمفتال کیست؟/آشنایی با اغواگران داستانهای نوآر
ضد باورها و مساله زنان در تریلرهای روانشناختی
ضدّکارآگاهی با نام آرسن لوپن/مروری بر رمانهای پلیسی آرسن لوپنی
بکش یا بمیر!/معرفی کوتاهی بر ژانر نوآر
مطلب جدید اینپژوهشگر ادبیات پلیسی درباره گونه هاردبویلد از زیرشاخههای ادبیات پلیسی است.
در ادامه مشروح اینیادداشت را با عنوان «چهره محترم جنایت؛ در سبکی به نام هاردبویلد» میخوانیم؛
دنیای رمان جنایی از دردسر و چالش تشکیل می شود. چالشی که خواننده را در اشکال مختلف، به همراه خود می کشاند و موفق می شود با شک و تردید او، فرآیند عقلانی داستان را زیر سوال ببرد و از شکاف میان گمانه زنی ها و واقعیت انتهایی، نهایت بهره را از آن خود سازد.
سبک هاردبویلد یا "hard-boiled" در ادبیات جنایی، سبکی است که بیشتر در داستانهای جنایی آمریکایی در دهههای 1920 تا 1950 میلادی مشهور شد. طرح این سبک داستانی، با شخصیتهایی سختکوش و مستقل جان گرفت که در محیطهایی پر خطر و فاسد، برای بررسی جرم و جنایت و فاش کردن حقایق، مبارزه میکردند.
از آن زمان تاکنون، داستانهای هاردبویلد معمولاً شامل اشخاصی میشوند که در برابر فساد و قدرتمندان قرار دارند و برای مقابله با آنها، از روشهای غیرمعمول و بیرحمانه استفاده میکنند. شخصیتهای اصلی این داستانها عموماً مردان ماجراجو، کارآگاهان خصوصی، خلافکاران و قربانیان جنایات هستند.
به عبارت دیگر، سبک هاردبویلد، کاربرد تکنیک های ادبی رئالیسم مدرن در رمان پلیسی و به تبع آن، در رمان جنایی است. این فرم از رمان که عمدتاً در واکنش به محافظه کاری های اجتماعی و فرهنگی رمان های پلیسی بریتانیایی اوائل قرن بیستم، در ایالات متحده سرچشمه گرفت، تعریف کلاسیک خود را توسط ریموند چندلر، در مقاله ای به نام "هنر ساده قتل" دریافت کرد.
این را هم باید اضافه کرد که داستان کارآگاهی با سبک هاردبویلد، در طول دهه 1930 ظهور کرد و فیلم های ژانر «نوآر» سینما در دهه 1940 ظاهر شد. هر دوی این پدیده هنری، پاسخی مستقیم به بحران در فرهنگ سیاسی و اقتصادی آمریکا و همینطور هژمونی جهانی ایالات متحده بودند. چیزی که کمتر مورد توجه قرار گرفت این بود که «بحران» استعمار نو آمریکایی در خارج با بحران استعمار نو در داخل موازی شد. ادغام جهانگرایانه اقتصاد جهانی، فضای داخلی و خارج را به موازات هم، تحت تاثیر قرار داد. فراصنعتیسازی از نظر اقتصادی و سیاسی طبقات کارگر سنتی را به حاشیه برد و در یک سیستم غیررسمی، آپارتاید اجتماعی و فرهنگی را به اوج خود رساند.
در این مقطع زمانی، نویسندگان واقع گرای هاربویلد از جهانی نوشتند که در آن گانگسترها می توانستند بر ملت ها و بر شهرها حکومت کنند. شهرهایی که در آن هتل ها و خانه های آپارتمانی و رستوران های مشهورش، به مردانی تعلق داشت که دست یک یک شان به خونی ناپاک آلوده بود. دنیایی که در آن یک قاضی با انباری پر از مشروبات الکلی (که خودش صاحبش باشد) میتوانست مردی را به خاطر داشتن یک لیوان الکل غیرقانونی در جیب، به زندان بفرستد. درست در همان جایی که شهردار شهر هم ممکن بود قتل را به عنوان ابزاری برای پولسازی انتخاب کرده باشد. قانون برای آنها چهره محترمی از جنایت بود. با این حال نویسندگان به موازات افشاگری های فاسدان سیاسی و اجتماعی، هرگز از راز و رمز و معما در نماندند. برای آنها الگوی اصلی داستان کارآگاهی همان جستجو و تحقیق بود.
کارآگاه دادهها را به یک سیستم منسجم از نشانهها تبدیل میکند. و این همان متنی است که عامل بدخواه را شناسایی و به دام می اندازد. بنابراین، کارکرد قهرمان منشانه کارآگاه، اشراق در جهان گناه و یافتن جان ستان یا همان جنایتکار است. این برای تحقق ژانر پلیسی و به دنبال آن سبک هاردبویلد، یک زیربنای اساسی استگرچه داستانهای سبک هاردبویلد دارای «توطئههای هدفمحور» بودند اما الگوهای عملی همان بررسی و کشف کلید گمشده بود. کارآگاهان اغلب سرنخهایی کوچکی را به دست آورده و به موازات اطلاعات خواننده در داستان پیشروی می کردند. بدین سان، روند کشف خواننده در رمان، به موازات پیشرفت محققان و کارآگاهان در پرونده بود. البته آنها بر خلاف داستان های تریلر، هویت تبهکار را تا زمان ممکن، پنهان میکردند. در مواقعی هم هدف جستجو از همان ابتدا مشخص بود و کار بازپرس یافتن چیزی گم شده بود.
بنابراین، اگر بخواهیم عملکرد کارآگاه را در رمان هایی با سبک هاردبویلد زیر ذره بین ببریم باید بگوییم این نوع از داستان پلیسی با نظریه بازنمایی زبان تطابق دارد. کارآگاه به ما از عقلانیت نهایی (یک جهان خیرخواه و قابل شناخت) اطمینان می دهد. دنیایی که می تواند توسط عقل انسانی تفسیر شود و در عقل برتر کارآگاه تجسم یافته است. مهارت او دقیقاً توانایی رمزگذاری در داده هایی "به ظاهر نامرتبط" است. کارآگاه دادهها را به یک سیستم منسجم از نشانهها تبدیل میکند. و این همان متنی است که عامل بدخواه را شناسایی و به دام می اندازد. بنابراین، کارکرد قهرمان منشانه کارآگاه، اشراق در جهان گناه و یافتن جان ستان یا همان جنایتکار است. این برای تحقق ژانر پلیسی و به دنبال آن سبک هاردبویلد، یک زیربنای اساسی است. طبق قاعده، بر مبنای داستان های بریتانیایی آنچه اهمیت دارد افشای اطلاعات مجرم توسط کارآگاه است، نه مجازات قتل، زیرا در روند داستان های پلیسی بریتانیایی، عقلانیت و حقیقت، بر عدالت اولویت دارد. اما تفاوت سبک هاربویلد در این است که جستجوی کارآگاه، همانطور که «چندلر» بیان کرده است، در مکاشفه به اوج خود می رسد و هیچ تمایز کلانی بین افسر قانون و مجرم باقی نمی گذارد. کل چشم انداز ذاتاً فاسد است و در نهایت کارآگاهان به آدمکشانی محترم تبدیل می شوند.
بنابراین، سبک هاردبویلد به صراحت در پیش زمینه داستان های آمریکایی قرار گرفته است، همان چیزی که رمان پلیسی محافظهکار بریتانیا آن را رد میکند: رابطه بین مجری قانون و قانون شکن. مهم تر از همه، کارآگاه خصوصی (کهن الگویی ترین قهرمان سبک هاردبویلد) بین دنیای زیرزمینی جنایتکار و دنیای بیرونی جامعه به عنوان میانجی عمل می کند. او میتواند آزادانه بین این دو جهان حرکت کند، بدون اینکه واقعاً بخشی از هیچیک از آنها باشد. یکی از مهم ترین دغدغه های داستان های پلیسی با سبک هاردبویلد، این تهدید مکرر است که کارآگاه در معرض نوعی از سرایت گناه قرار گیرد (نمونه بارز آن رمان «شاهین مالت» اثر «دشیل همت» است). متن داستان همیشه در ذهن خواننده، شک و تردیدهایی را در مورد انگیزه های پنهان قهرمان ایجاد می کند. حتی «چندلر» بارها قهرمان سرسخت خود را، نیمه آگاه و غیر عمد، مظنون به حامل امیالی غیرقابل توصیف از گناه معرفی می کند.
در نهایت باید اضافه کرد، شاید بزرگترین عامل محبوبیت این سبک داستانی، بوی ترسی بود که هاردبویلد توانست در میان خوانندگان خود ایجاد کرده و انتشار دهد. خیابان های قصه همیشه تاریک بودند، چیزی بیشتر از تاریکی شب.