خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب_ الناز رحمت نژاد: چند کودک دختر و پسر شیشه گلاب به دست دَمِ دَر ایستادهاند و به محض رسیدنِ مهمانها خوش آمد عرض میکنند و بعد از ریختنِ چند قطره گلاب کَفِ دستشان، راهنمایی میکنند تا داخل بروند. مانده ام با گلابی که کَفِ دستم ریخته اند چه کنم؟ به صورتم بمالم؟ روی لباسم بکشم یا بخورم؟
داخلِ حیاتِ خانه میشوم. حیاطی که شاید کل آن ۱۰ متر هم نشود! روی دیوارها سیاهی و پرچم زده اند. بچهها مشغول بازی کردن هستند و جلو درِ ورودی پُر از کفش زنانه است. یکی از پرچمها توجهم را جلب میکند. چند خانم چادری که چهرهشان نورانی است مقابلِ یک خیمه سفید رنگ دورِ هم نشسته اند و دختر بچهای سرش را روی پای یکی از خانمها گذاشته است. پایین پرچم هم نوشته شده است: «روضه خانگی متوسلین به حضرت رقیه (س)». ناخودآگاه کَفِ دستِ گلاب پاشی شده ام را می کشم رویِ سَرِ دختربچه ای که سرش را رویِ پایِ یکی از خانمها گذاشته است و داخِلِ روضه میشوم.
خانمی چهارپایه ای جلو در گذاشته و نشسته است. با دیدنم از روی چهارپایه بلند میشود. همینکه بلند میشود، خانم دیگری میگوید: «مامان مگه تو پاهات درد نمی کنه؟ چرا آخه هر کی می یاد به پاش بلند میشوی؟ ما از طرفت به مهمون ها خوش آمد عرض میکنیم.» دخترِ خانم خوش آمدی میگوید و راهنمایی ام میکند تا بنشینم. زیرِ پرچم «یا ابوالفضل علیه السلام» مینشینم.
یکی از خانمها چند تا ده هزار تومانی در میآورد به پرچمی که زیرش نشسته ام میبندد و با بغضی در صدایش رو به جمعیت میگوید: «پسر من یه خطایی کرده بود، مشروب خورده بود. مشروب خراب بود و باعث شد بینایی چشماش از دست بده، فقط زیر پاش میدید. نزدیک اربعین بود، امام حسین (ع) به چشمای برادرش که تو عاشورا تیر خورد قسم دادم و شفای چشمای پسرمو از حضرت ابوالفضل (ع) خواستم. پسرم از بیمارستان که مرخص شد با همون چشماش با دوستاش رفت کربلا.» بغضِ صدایش بیشتر شد: «کربلا که رسید رفت حرم حضرت ابوالفضل (ع). اونجا آقا چشماش شفا داد.» حالا بغضِ صدایش به هِق هِق های بلند تبدیل شده بود: «از کربلا که برگشت رفتیم بیمارستان پیش دکترش. دکتر وقتی دید چشمای پسرم خوب شده گفت الله اکبر. معجزه شده. منم گفتم بله آقای دکتر پسرم حضرت عباس (ع) و امام حسین (ع) اربعین تو کربلا شفا دادن.»
سخنران و روضه خوان مجلس وارد میشود. خانمِ صاحب خانه که جلو در روی چهارپایه نشسته است، با آن درد پاهایش بلند میشود. دخترش چشم غره ای میرود و خانم میگوید: «مهمان امام حسین (ع) برای من حرمت داره، نمی تونم به پاش بلند نشم دخترم. سی ساله تو این خونه دهه اول محرم روضه برپا می شه و من به پای همه مهمون های امام حسین (ع) بلند می شم.»
خانم روضه خانم که در حال درآوردن میکروفونش است: «سی ساله تو این خونه روضه می خونم و مجلس روضه زنانه متوسلین به حضرت رقیه (س) از قدیمی ترین روضههای محله اسلام آباد کرج هست. خدا بانی این روضه رو خیربده.»
زهیر الگو عاشقی کربلاست. او تا چند روز پیش از دیدار حسین هراس داشت، اما پس از آن که به خیمه امام قدم گذاشت هراسش به عشقی جاودانه تبدیل شد. بارقه نگاه حسین (ع) چنان در جانش اثر کرده بود که از همه هستی خود گذشت و از دنیا و خانمان گسست. او در این راه چنان پیش رفت که به یکی از فرماندهان سپاه آن حضرت تبدیل شد با «ربِّ اشْرَحْ لی صَدری و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی یَفقَهوا قَوْلی» شروع میکند: «رباب همسر امام حسین (ع)، حضرت زینب (س) در کوفه و شام و امام سجاد (ع) اولین روضه خوانان امام حسین (ع) هستن. قدر سیاهی زدنها در خیابون ها، کوچهها، محلهها و سَر دَر خونه هاتون بدونید. خدا رو شکر کنید اینقدر قشنگ و راحت تَن خودتون و بچه هاتون لباس مشکی میکنید و می یایید روضه و هیئت. یه زمانی مگه میشد علنی برای اباعبدالله (ع) عزاداری کرد؟ اینقدر جامعه گرفتار خفقان بود که نمیشد علنی عزاداری کرد و روضهها به صورت خونگی برگزار میشد و این روضه خونگی ای که الآن توش نشستید یادگار همون روزهاست. تو این روضههای خونگی اینقدر مریضها شفا گرفتن، جوون ها ازدواج کردن، بچهها امام حسینی و باادب تربیت شدن که اندازه نداره. خیلی از جوون های دوران دفاع مقدس، مدافعان حرم و مدافعان امنیت همین سید روح الله عجمیان و آرمان علی وردی و امیرحسین پور تو همین روضهها قد کشیدن و رفتن فدای امام حسین (ع) شدن.»
آدم گاهی دلش می خواد واقعیت و منطق را دور بزند و آنچه دلش میخواهد را بگوید! دوست داشتم به این خانم بگویم: «عصر روز عاشورا ابن سعد خواست خبر پیروزیش رو به گوش یزید برسونه، به خاطر همین سر امام حسین (ع) رو داد خولی ببره کوفه. وقتی خولی رسید جلو دارالاماره و در بسته دید سر مبارک با خودش برد خونه و از اونجایی که می دونست همسرش از علاقهمندان اهل بیت (ع) هست سر مبارک رو زیر طشتی داخل تنور قرار داد تا نبینه. همسر خولی آخرهای شب میبینه نوری از تنور بلنده. آشفته می شه و شیون سر میده. می ره پیش خولی و می گه دیگه منو در این خونه نخواهی دید. مردم از سفر سوغات مییارن، تو برای من سر بریده فرزند رسول خدا (ص) سر امام حسین (ع) رو آوردی؟ سر امام حسین (ع) رفت خونه خولی چون میخواست اولین بانی روضه خونگی خودش باشه.»
خادم هایی که چای پخش میکردند، دختربچههایی که پشت سینی چای قندان به دست قند تعارف میکردند، خانمهایی که کفشهای مهمانان را جفت میکردند و حتی کودکانی که مشغول ریختن گلاب کف دستان مهمانان بودند، همه رو به روضه خوان نشسته اند. روضه خوان هنوز شروع نکرده است و من به این فکر میکنم در مجالس عزاداری سیدالشهدا (ع) نباید فقط به عزاداری و گریه اکتفا کنیم! هر شب از شبهای محرم به یکی از شهیدان کربلا اختصاص دارد که باید از هر یک از شهدای کربلا درس بگیریم. مثل شب پنجم که متعلق به حضرت زهیر است.
خانم روضه خوان با بیان نکتهای از حاج آقا فاطمی نیا وارد روضه میشود: «بزرگان چشم میدوختند به ده شب عاشورا تا چیزی بگیرند. شما هم چیزی بگیرید. کاری کنید که دعاهایتان در این دهه مستجاب شود. پرخاش کنید بروید مجلس نمیشود. باید لطافت داشت. حر یک شخص بود اما حر بودن جریان دارد. بله! دهه حر است؛ دهه زهیر است. اگر میخواهی متحول شوی، دهه تحول است.»
راست میگوید دهه، دهه تحول است. همین منزلهای آخر بود که زهیر به حسین (ع) پیوست. نمیدانم زهیر چه داشت که حالا این روزهای بهشتی اش را در کنار حسین (ع) میگذراند. فقط میدانم بانویی داشت که همیشه تحسین من را برانگیخته است…
حسین (ع) که زهیر را خوانده بود، زهیر دل دل میکرد برود یا نه! بانو بر او نهیب زده بود که: «پسر دختر رسول خدا (ص) تو را خوانده و تو تردید میکنی؟»