خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: مانند جنگ ایران و رژیم بعثی عراق که یکشروع رسمی و یکشروع غیررسمی دارد، اشغال فلسطین هم یکتاریخ رسمی دارد که سال ۱۹۴۸ و معروف به روز نکبت است و یکتاریخ غیررسمی. اینتاریخ غیررسمی مربوط به مقطع پایانی جنگ جهانی اول و سفر صهیونیستهایی چون گلدا مایر از آمریکا به فلسطین برای ساخت و توسعه دهکدههای اشتراکی (کیبوتس) در خاک فلسطین است. نخستوزیر سابق رژیم صهیونیستی، با وجود همه دروغپردازیهایی که در کتاب زندگینامهاش، دارد، نتوانسته حقیقت اینماجرا را بهطور کامل مخفی کند و البته صهیونیستها درباره برخی موضوعات، نیتی برای مخفیکاری نداشته و آنها را با افتخار بیان میکنند.
به اینترتیب مخاطب امروزی تاریخ فلسطین باید بداند کیبوتسهای اسرائیلی، حدود ۲۰ سال پیش از اشغال رسمی فلسطین، در اینکشور در حال شکلگیری بودند. همچنین باید روی ایندروغ خط بطلان کشید که جنگ جهانی دوم موجب کشتار گسترده یهودیها در اروپا یا همان هولوکاست معروف و سپس مهاجرت دستهجمعیشان به فلسطین شد. چنینروایتی امروز دیگر بین جمعیت کتابخوان ایران و جهان خریداری ندارد و سکه برفی آن در آفتاب حقیقت نویسندگانی چون شلومو زند، ایلان پاپه، لوئیس مارشالکو، ورنر سومبارت و آدولف هیتلر آب شده است.
در دو قسمت پیشین پرونده بررسی کتاب «زندگی من» شامل زندگینامه خودنوشت گلدا مایر که با ترجمه مختار مجاهد توسط موسسه انتشاراتی ایرانی به چاپ رسیده، به کودکی، زندگی در روسیه و سپس مهاجرت مایر و خانوادهاش به آمریکا پرداختیم. قسمت دوم در جایی تمام شد که مایر بهعنوان یکصهیونیستِ تربیتشده، با پایان جنگ جهانی اول به فلسطینی مهاجرت کرد که در حالاسرائیلشدن بود. قسمت سوم پرونده از جایی شروع میشود که مایر برای اولینبار به فلسطین میرسد.
همانطور که پیشتر اشاره کردیم، مظلومنمایی از یکسو و قدرتنمایی و تهدید از سوی دیگر، دو لبه شمشیر و سلاح صهیونیستها هستند و همانطور که گلدا مایر در کتاب خود، مظلومنمایی میکند، نویسندهای دیگر چون رونین برگمن، اسرائیل را در قامت یک قدارهبند بیاصلونسب که کشتن آدمها برایش کاری ندارد، تصویر میکند. اما گلدا مایر در مسیر مظلومنمایی، در فرازهای زیادی از مسیر اعتدال خارج شده و اصطلاحاً شورش را در میآورد؛ تا جاییکه در صفحاتی از «زندگی من» خود را بهعنوان دختر ستمکشی چون شخصیت داستانی کوزت، نشان میدهد.
مطالب دو قسمت اول پرونده مورد اشاره در پیوندهای زیر قابل دسترسی و مطالعه هستند:
* «اعترافات گلدا مایر بین همه دروغهایش / خدا ما را برنگزید ما او را انتخاب کردیم!»
* «گلدا مایر چطور صهیونیست شد و علت طلاق عاطفیاش چه بود؟ / بحث تاسیس کیبوتسها از سالها پیش مطرح بود»
در ادامه مشروح سومینقسمت از پرونده مرور خاطرات گلدا مایر را میخوانیم؛
* ادامه مظلومنماییها و دروغهای مایر؛ اینبار از تلآویو
با ورود به فلسطینی که در حال اشغال بود، گلدا مایر به تلآویو میرود؛ به تعبیر خودش، شهر نوپایی که بهصورت معجزهآسایی از میان شنزارها سر برآورده و در حال رشد بود. او و همراهانش، مدتی را در یکهتل سر میکنند و پس از آن بهقول خودش دنبال خانهای برای اجاره میگردند. اینگونه مظلومنماییهای اقتصادی که مایر میکند، بهنظر دروغ میآیند. چون با وجود پشتوانهای که او در آمریکا برای خود فراهم کرد، بعید است یکیهودی آمریکایی که بناست از موسسان اسرائیل باشد، بدون جیب پر از اقیانوس اطلس عبور کرده و خود را به شنزارهای تلآویو برساند تا اول در هتل و سپس در یکخانه اجارهای مستقر شود.
بههرحال مایر میگوید با ورود به تلآویو، برای گذران عمر به تدریس زبان انگلیسی پرداخته و ضمن بیان اینکه «آنزمان دولت اسرائیل وجود نداشت»، دوباره سلاح هالیوودی خود را در ساختن متن برمیدارد: «مجبور بودیم بهتنهایی در راه ساختن زندگی بهتر، در سرزمینی قدم برداریم که با اختیار خود آن را انتخاب کردهای.» چند فراز بعدتر هم دوباره وقت تجدید پیامهای روانشناسی موفقیت و شعارهای اسرائیلی است: «اعتقاد دارم ایمان به هدفی که برای آن به فلسطین آمده بودیم و درک ایننکته که کسی ما را به اینجا دعوت نکرده و هیچ وعده یا قولی به ما نداده بود، در نهایت باعث شد که سریع با شرایط جدید خود بگیریم.»
جملات تبلیغاتی و سانتیمانتال گلدا مایر که تا حدود زیادی مخاطبان غربی و غیرغربی را فریب داده، در اینبخش از کتاب که او از اولینسفر خود به فلسطین صحبت میکند، به وفور به چشم میآیند. نمونه بارزشان هم اینفراز است: «فکر میکردم هیچشادی و لذتی بالاتر از این نیست که تو در تنها شهر سراسر یهودی دنیا باشی، آنجا همه مردم از راننده اتوبوس گرفته تا زن صاحب خانه ما، همه همان احساس عمیق و مشترک را داشتند.» جملات تبلیغاتی و سانتیمانتال گلدا مایر که تا حدود زیادی مخاطبان غربی و غیرغربی را فریب داده، در اینبخش از کتاب که او از اولینسفر خود به فلسطین صحبت میکند، به وفور به چشم میآیند. نمونه بارزشان هم اینفراز است: «فکر میکردم هیچشادی و لذتی بالاتر از این نیست که تو در تنها شهر سراسر یهودی دنیا باشی، آنجا همه مردم از راننده اتوبوس گرفته تا زن صاحب خانه ما، همه همان احساس عمیق و مشترک را داشتند.» (صفحه ۱۲۲) به اینترتیب است که مایر از مهاجران یا بهتر بگوییم «اشغالگران» قهرمان میسازد و سپس به زمان حال (روزهای پیری خودش و تدوین کتاب) نگاه کرده و به حال عدهای از اسرائیلیها تاسف میخورد؛ آنگروهی که نمیتوانند در فلسطین اشغالی بمانند و آن را ترک میکنند. مایر میگوید «من همیشه به حالشان تاسف میخورم.» اینتاسف هم احتمالاً بهخاطر این است که اینگروه یهودیان واقعگرا که میدانند فلسطین، کشور آنها نیست به کشورهای واقعی خود بازگشتند و از نعمت نفسکشیدن در یککشور اشغالی محروم میشوند.
از آنجا که مظلومنماییهای گلدا مایر را در کتاب «زندگی من» پایانی نیست، او درباره عضویت در کیبوتس مرحافیا هم مرثیهخوانی کوچکی کرده و درباره تثبیت زندگی در ایندهکده اشتراکی در دشت مرج ابن عامر در شمال فلسطین میگوید در ابتدای امر، درخواستش برای زندگی در اینکیبوتس رد شد. اما او با همانپشتکار هالیوودی که پیشتر دربارهاش گفتیم، آنجا را تبدیل به سرزمینی آباد کرد و سران صهیونیست متوجه عزم راسخ و تواناییهایش شدند. اما ظاهراً خود مایر هم از حجم مظلومنماییهایش در اینمقطع از متن زندگینامهاش خسته شده و صلاح را در اینمیبیند که دروغهایش را با کمی طلبکاری مخلوط کرده و عصبانی و پرخاشجو شود: «من از شنیدن اینکه یهودیان، زمین مردم عرب را در فلسطین به زور غصب کردند و آن را به سرقت بردند بسیار آزرده خاطر میشوم. حقیقت چیز دیگری است. پولهای زیادی این وسط دست به دست شد.» (صفحه ۱۲۵) مخاطب آشنا به روش صهیونیستها، متوجه است که گلدا مایر در اینفراز بنا دارد همان دروغ خرید زمین از فلسطینیها را چاقوچلهتر و بزککرده تحویلش دهد. مایر میگوید صندوق ملی یهودیان با میلیونها قلک آبی پر از پول، مالک بیش از نصف زمینهایی شد که در فلسطین یهودیان روی آنها کار میکردند. اما اینمیزان دروغ هم او را راضی نمیکند و در ادامه سلسلهدروغهایش، میگوید «اینزمینهای مهلک و بیماریزا به قیمت بسیار گرانی به فروش میرسیدند.» البته توجه داریم که ایندروغ برای ساخته شده که اگر روزی ارادهای برای بیرونکردن اسرائیل از فلسطین به وجود آمد، ادعا شود اسرائیلیها زمینهای بایر و غیرقابل کشت و جهنمهای سوزان فلسطین را شکوفا کردهاند.
* خانم کمونیست، کشاورز صهیونیست!
حالا وقت آن است که گلدا مایر و همراهانش در سفر به فلسطین اشغالی، آستینها را بالا زده و لباس کار بپوشند. پیشانی و بدنشان خیس عرق شود و برای ساخت بهشتی در میان بیابانهای سوزان فلسطین آماده شوند. توجه داریم که در اینبرهه زمانی، هنوز جنگ جهانی دوم شروع نشده بود. بههرحال مایر میگوید گام بعدی، آمادهکردن زمینهای بایر و بیابانها برای کشت و کشاورزی بود. گام بعدی آماده کردن این زمینها برای کشت و کشاورزی بود. تنها کسانی هم که بار مسئولیت بزرگ خشککردن مردابهای دشت مرج ابن عامر را به دوش کشیدند، پیشگاهنگان جنبش صهیونیسم کارگری بودند. حالا نوبت اینجمله است: «به اینترتیب دشت مرج بن عامر به زیباترین حاصلخیزترین و شکوفاترین دشت اسراییل تبدیل شد.»
با وجود همه دروغهایی که مایر درباره خرید زمین از فلسطینیها و آبادکردنشان میگوید، تاریخنگاران منتقد اسرائیلی، حقیقت ماجرا را اینگونه روایت کردهاند که زمینهایی که صهیونیستها در دوران قیومیت بریتانیا بر فلسطین، خریده یا از هر راه دیگری به دست آوردند، حدود یک و نیمدرصد کل مساحت فلسطین بود.
حالا وقت آن است که عزم راسخ و تلاش و کوشش شبانهروزی و عرقریختنها ثمر دهد. در فیلمنامه هالیوودی گلدا مایر، وقتی به اینجای کتاب میرسیم، نوبت نگاهکردن به نتیجه پرشکوه کار و پاککردن عرق از روی پیشانیهاست: «آننهالها رشد کردند و درخت شدند و هنوز هم هستند همانطور که من هستم، بعد از چندماه من و موریس توانستیم بهعنوان عضو اصلی مورد پذیرش اعضای دیگر کیبوتس قرار بگیریم و مرحافیا بهطور رسمی خانه ما شد.» همانطور که گفتیم، گلدا مایر در ابتدای روایت ورود به فلسطین، مظلومنمایی کرده و میگوید با درخواستش برای ورود به کیبوتس مرحافیا مخالفت شد و او و همراهانش هم خیلی سرخورده شدند. آنها پاییز ۱۹۲۱ وارد اینکیبوتس شدند و طبق روایت شورانگیز مایر، شروع به غرسکردن نهالهای بادام کردند: «من هیچگاه روزهای ابتدایی را که به درختکاری مشغول بودم فراموش نمیکنم.» حالا وقت آن است که عزم راسخ و تلاش و کوشش شبانهروزی و عرقریختنها ثمر دهد. در فیلمنامه هالیوودی گلدا مایر، وقتی به اینجای کتاب میرسیم، نوبت نگاهکردن به نتیجه پرشکوه کار و پاککردن عرق از روی پیشانیهاست: «آننهالها رشد کردند و درخت شدند و هنوز هم هستند همانطور که من هستم، بعد از چندماه من و موریس توانستیم بهعنوان عضو اصلی مورد پذیرش اعضای دیگر کیبوتس قرار بگیریم و مرحافیا بهطور رسمی خانه ما شد.» (صفحه ۱۳۴)
گلدا مایر در مسیر مظلومنمایی و تصویر قهرمانی هالیوودیاش، گاهی شورش را هم درمیآورد؛ مثلاً در فرازی که سعی دارد با رِندی، همذاتپنداری غیرمستقیم مخاطب را در زمین نداشتن احساس امنیت خاطر اسرائیلیها تحریک کند و میگوید: «چنان غرق در کارم شده بودم که وقتی شغال به مرغداری زد، تا هفتهها که چشم بر هم میگذاشتم، کابوس حمله به مرغداری و خونریزی و قتلعام مرغها را میدیدم.» (صفحه ۱۳۹)
راوی کتاب «زندگی من» ضمن اینکه از سختیهای زندگی در کیبوتس و ساختن بهشت اسرائیلی، ازجمله گرما، سرما، بیماری، حشرات و عفونت، مرثیهخوانی میکند، به یکواقعیت از زندگی خودش هم میپردازد که بین همه دروغهای دیگر، به چشم میآید؛ اینکه جذابیت زندگی در کیبوتس، روز به روز برای همسرش موریس کمتر میشد. پیشتر هم اشاره شد که اینمرد یهودی، صهیونیست نبود و علاقه چندانی به حضور در فلسطینی که بعداً رسماً اشغال شد، نداشت. اما گلدا مایر نمیگذارد مخاطبش، زیادهخواهی کرده و سهم بیشتری از واقعیت را طلب کند. بنابراین دوباره با دروغ به او حملهور میشود؛ به اینترتیب که با روایت همه سختیهای زندگی در کیبوتس و بیانگیزگی موریس برای ماندن، بگوید: «وقت زیادی از حضور در کیبوتس نگذشته بود که حس کردم در خانه خودم هستم، انگار که هیچجای دیگری زندگی نکردهام.» یا در فراز دیگری بگوید «کیبوتس را دوست داشتم و کیبوتس هم مرا دوست داشت و این دوستی را به نمایش میگذاشت.»
توجه داریم که مایر در اینفرازهای کتاب زندگینامهاش چه میکند! او در تلاش است به کودکان اسرائیلی نشان دهد، کشور جعلیشان با چه خوندلهایی ساخته شده و آنها باید پاسدار اینارزشها و خوندلها باشند.
قدم بعدی مایر، این بود که به عضویت کمیته راهبردی کیبوتس مرحافیا انتخاب شد و پس از آن بهعنوان نماینده اینکیبوتس در گردهمایی کیبوتسها در سال ۱۹۲۲ شرکت کرد. گردهمایی مورد اشاره هم در کیبوتس دگانیا (مادر همه کیبوتسها) برگزار شد. بنگوریون، بنزوی، آوراهام هارزفیلد، اسحاق تابنکین، لوی اشکول، برل کاتزنلسون، زلمان شازار و دیوید ریمز هم از دیگر صهیونیستهای پیشگامی بودند که در اینگردهمایی شرکت کردند. در صفحات بعدی کتاب که مایر درباره برل کاتزنلسون صحبت میکند، میگوید او یکی از پایههای انتقال یهودیان فلسطین در چارچوب ارتش متفقین به پشت خطوط ارتش نازی آلمان بود تا بهقول مایر «با مجاهدتی بسیار سخت، خود را به یهودیان اروپا برسانند.»
* انتخاب مهم ملکه دروغ؛ شوهر یا اسرائیل؟
پس از دوسالونیم زندگی در کیبوتس مرحافیا، با وخامت بیماری جسمی موریس، مایر بنا را بر ترک سریعتر کیبوتس و بازگشت به تلآویو گذاشت. به اینترتیب طبق روایت خودش بهعنوان صندوقدار شرکت ساختمانسازی و تاسیسات عامالمنفعه هیستادروت (اتحادیه جنبش کارگری صهیونیسم) مشغول شد و خدا میداند که اینکار، پوشش چه فعالیتهای صهیونیستی دیگرش بوده است! هیستادروت بعدها به سولیل بونیه تغییر نام داد. هیستادروت، ساختاری است که گلدا مایر، آن را بزرگترین شانس خود معرفی میکند و بهروایت خودش برای سالهای طولانی در تلآویو و اورشلیم برایش کار کرده است. طبق نوشتههای مایر، گرچه عنوان رسمی هیستادروت، اتحادیه سراسری کارگران یهود است، سادهانگاری است هیستادروت را تنها یک سندیکای صنفی کارگری یا تجاری بدانیم. چون اینساختار، در عملکرد چیزی بسیار فراتر بود و کارگران یهودی در فلسطین، با کمک هیستادروت مسئولیت واقعی ساخت دولتی را که در سایه در حال شکلگیری بود و در ۱۹۴۸ خود را نشان داد، به عهده داشتند.
در ادامه داستانهای زندگی گلدا مایر، دیوید ریمز یکی از پیشگامان اقامت ثابت صهیونیسم در فلسطین که از او نام بردیم، به مایر و شوهرش پیشنهاد داد در شعبه شرکت سولیل بونیه در اورشلیم مشغول به کار شوند. اینجاست که دوباره رویکرد فیلمنامهنویسی هالیوودی مایر، رخ مینماید و نوبت به پیشکشیدن دوباره مسائل زندگی خانوادگی میرسد. چون مایر میگوید شامگاه ترک تلآویو، متوجه شد باردار است. فرزند او و موریس با نام مناخیم، ۲۳ نوامبر در اورشلیم به دنیا آمد و زمانی که ۶ ماهه بود، همراه مادرش برای مدتی کوتاه به کیبوتس مرحافیا سفر کرد.
اینجای فیلمنامه مایر، او نقش کوزت، دختر مظلوم و معصوم رمان «بینوایان» ویکتور هوگو را به عهده میگیرد؛ به اینترتیب که به مربی مهدکودک مناخیم پیشنهاد میدهد در عوض پرداختنکردن شهریه، تمام لباسهای مهدکودک را بشوید. اینکوزتبودن هم برای یک یهودیِ از آمریکاآمده، عجیب و غریب است و البته مایر هم روی جهل مخاطبش برای باور اینمظلومنمایی حساب میکند حالا که تنور احساسات مادرانه داغ است، مایر نان را میچسباند و بخش خانوادگی فیلمنامه هالیوودیاش را تکمیل میکند؛ با طرح اینمساله حیاتی که باید تصمیم مهمی میگرفت؛ کیبوتس مرحافیا یا موریس؟ «تصمیم را گرفتم به اورشلیم بازگشتم.» اما او فقط اینبار است که فریب احساسات و عواطف خود را میخورد و در سکانس بعدی بناست مانند یکقهرمان ایثارگر، زندگی شخصی و زناشویی خود را فدای اسرائیل کند. بههمیندلیل از همینجا شروع به مقدمهچینی برای اینسکانس طلایی میکند. مایر میگوید ۴ سال پیشرو که در اورشلیم (و نزد موریس) سپری شد، بسیار رقتانگیز و فلاکتبار بود. او بیشتر اوقات را با دلواپسی و بیقراری غذا میخورده و در بهار ۱۹۲۶ که دخترش ساره به دنیا آمد، یکی از اتاقهای خانهاش را که برق و گاز نداشت، اجاره داده بوده که پول ناچیزی از اجازه به دست میآورده است. بعد از تولد فرزند دومش هم تصمیم میگیرد از اینپول چشمپوشی کند.
* وقت کوزتشدن و ساختن قصه «بینوایان»
یکی از آنفرازهایی که مایر دوباره شورش را در میآورد و به شعور مخاطب خود توهین میکند، مربوط به مقطع تولد فرزند دومش است. یعنی همانزمانی که میگوید از پول اجازه آناتاق بیبرقوگاز چشمپوشی کرده است. اینجای فیلمنامه مایر، او نقش کوزت، دختر مظلوم و معصوم رمان «بینوایان» ویکتور هوگو را به عهده میگیرد؛ به اینترتیب که به مربی مهدکودک مناخیم پیشنهاد میدهد در عوض پرداختنکردن شهریه، تمام لباسهای مهدکودک را بشوید. اینکوزتبودن هم برای یک یهودیِ از آمریکاآمده، عجیب و غریب است و البته مایر هم روی جهل مخاطبش برای باور اینمظلومنمایی حساب میکند. او در حالی که برای مرتبه صدم یا هزارم تکرار میکند که «حس میکردم بخشی از یکگروه هستم.»، نمایش کوزتبودن خود را به اوج رسانده و شور ماجرا را در میآورد: «از این میترسیدم اگر لگن رختشوییام بشکند، باید چه کار کنم.» (صفحه ۱۵۴)
اما گویی افراط و زیادهروی در مظلومنمایی، رویهای است که مایر دست از آن برنمیدارد و بنا دارد مخاطب را با آن خسته کند؛ البته اگر مخاطب متوجه اینرویکرد نویسنده کتاب باشد. نمونه دیگری از اینکوزتبودگی را میتوانیم در اینفراز کتاب ببینیم: باید سعی میکردیم کفشهایمان پاره نشود؛ چون خرید یک جفت کفش نو دیگر ممکن نبود، باید سرفه یا تب کودکانمان به خاطر غذای کم و نامناسب را تحمل میکردیم. ما حتی در زمستان قادر نبودیم خانههایمان را گرم نگه داریم. (همان) مایر احتمالاً توقع دارد وقتی میگوید در نامههایش برای پدر و مادرش درباره زندگیاش دروغ مینوشته، اشک در چشمان مخاطب جمع شود و به حال او و ستمهای روزگار به حالش، غصه بخورد!
پدر گلدا مایر یکی از مهاجران یهودیای بود که بین سالهای ۱۹۲۶ تا ۱۹۲۷ به فلسطین رفتند و بیشتر مهاجران یهودی آندوره، اروپایی بودند. موشی اسحاق مابوویچ با کار در میلواکی، پسانداز کرده بود که البته دخترش در دروغهای کتابش، میزان آن را ناچیز میشمارد. مایر میگوید پدرش با همانپولی که در میلواکی گردآوری کرده بود، ۲ قطعه در زمین خریداری کرد. بنابراین اگر دنبال حقیقت هستیم، لازم نیست شخصیت تناردیه ی اینقصه را در جای دیگری جستوجو کنیم؛ چون آدمهای منفیِ «بینوایانِ» گلدا مایر، خود یهودیها هستند.
گلدا و موریس مایرسون (مایر)
* ۱۹۲۶؛ نصف مهاجران یهودی از فلسطین برگشتند
اما دوباره بین دروغها و تحریک احساسات مخاطب، گلدا مایر بند را آب داده و راستگویی میکند؛ در فرازی که صحبت از تنفر دیگر یهودیها از صهیونیستها در اورشلیم است: «محله معاشیریم از زمانهای گذشته محل سکونت یهودیان تندرو و متعصب ارتدوکس بوده است، سیما، طرز رفتار، لباس و اجرای مناسک مذهبی یهودیان این محله تقریباً همانی است که در قرن شانزدهم در اروپای شرقی وجود داشته است، انها یهودیانی مانند من و موریس را فقط چندگام دورتر از کفر و شرک میدانستند.» (صفحه ۱۵۶)
یکی دیگر از راستگوییهای مایر در کتاب «زندگی من» احتمالاً آماری است که از سال ۱۹۲۶ ارائه میدهد و میگوید در آنسال، نزدیک به ۱۳ هزار یهودی وارد فلسطین شدند که یکسال بعد، نصف بیشتر آنها مجبور شدند اینسرزمین را ترک کنند. آنسال برای اولینبار جمعیت مهاجران یهودی که فلسطین را ترک میکردند [یعنی کسانی که مایر به حالشان افسوس میخورد]، از جمعیت آنانی که وارد فلسطین میشدند پیشی گرفت.
اگر مخاطب «زندگی من» بتواند نوشتههای نامرئی بین سطور اینکتاب را بخواند، متوجه میشود که اینجا صحبت از دختران خام و جوانی است که اسرائیل ضمن فریبشان از سراسر کشورهای دنیا جمعآوری کرده و حالا بنا بود مغزشان مورد شستشو قرار گرفته و از آنها صهیونیستهای دوآتشه برای ماندن و فرزندآوری در فلسطین ساخته شود. نمونه مشابه اینرویکرد اسرائیل را در دهههای بعد، توسط گروهکی بهنام داعش شاهد بودیم که زنان مختلف را تحت عنوان جهاد نکاح از سراسر جهان، در سوریه گردآوری میکرد همانطور که میدانیم، پس از واگذاری قیومیت فلسطین به بریتانیا، انگلستان جاده اشغال فلسطین را تا حد زیادی برای صهیونیستها باز کرد. اما زیادهخواهیهای اسرائیل در حالیکه هنوز بهطور رسمی تشکیل نشده بود، باعث شد با انگلستان نیز درگیر شود و جوخههای ترورش، افسرانی از دولت بریتانیا را ترور کنند. کار گلدا مایر در اینباره، این است که ماجرا را صدبرابر بزرگتر کرده و ادامه مظلومنماییاش را در مسیر سنگاندازی انگلستان بر سر راه مهاجرت یهودیها به فلسطین بیاندازد. برهمیناساس مایر میگوید دولت بریتانیا خصومت شایان توجهی را ضد یهودیان اعمال کرد و به سمت محدود کردن مهاجرت یهودیان به فلسطین پیش رفت.
* یکپله بالاتر؛ دبیری شورای زنان کارگر
اتفاق بعدی زندگی گلدا مایر این بود که دیوید ریمز از او خواست دبیر شورای زنان کارگر در هیستادروت شود. ذکر اینخاطره، فرصت خوبی برای مایر است که با هوشمندی و ظرافت از کنار ماجرای طلاق عاطفی خود عبور کرده و برای سرپوش گذاشتن روی آن، چندصفحه رودهدرازی کند. او میگوید در طول ۴ سال زندگی در اورشلیم به ایننتیجه رسیده بود که در ازدواج خود شکست خورده است. به همیندلیل در ۱۹۲۸ با پسرش مناخیم و دخترش ساره، از اورشلیم به تلآویو بازگشت و شوهرش موریس هم در تعطیلات آخر هفته به آنها سر میزد.
آنطور که مایر میگوید و مخاطب کتابش باید باور کند، شورای کارگری زنان، بهعنوان بخشی از هیستادروت به آموزش زنان جوان متمرکز بود تا در فلسطینی که بنا بود اسرائیل شود، احساس ثبات و امنیت کنند. چون بیشتر آنها به تنهایی و بدون رضایت خانواده به فلسطین مهاجرت کرده بودند. اگر مخاطب «زندگی من» بتواند نوشتههای نامرئی بین سطور اینکتاب را بخواند، متوجه میشود که اینجا صحبت از دختران خام و جوانی است که اسرائیل ضمن فریبشان از سراسر کشورهای دنیا جمعآوری کرده و حالا بنا بود مغزشان مورد شستشو قرار گرفته و از آنها صهیونیستهای دوآتشه برای ماندن و فرزندآوری در فلسطین ساخته شود. نمونه مشابه اینرویکرد اسرائیل را در دهههای بعد، توسط گروهکی بهنام داعش شاهد بودیم که زنان مختلف را تحت عنوان جهاد نکاح از سراسر جهان، در سوریه گردآوری میکرد.
* سفر دوباره به آمریکا
گلدا مایر ۷ سال پس از سفرش از آمریکا به فلسطین، به آمریکا بازگشت. اینسفر بین سال ۱۹۲۹ و ۱۹۳۰ بهنمایندگی از انجمن زنان کارگر یهودی انجام شد. او سپس ۲ بار هم بهنمایندگی از جنبش کارگری یهودیها به انگلستان سفر کرد.
مایر سال ۱۹۳۲ از دفتر انجمن زنان کارگر خواست او را بهعنوان نماینده به انجمن زنان پیشرو در آمریکا مامور کند. با ایندرخواست موافقت شده و او سفری با کشتی به آمریکا داشت که ۲ هفته طول کشید. او در اینسفر گروهی پرشور از یهودیان (بخوانیم صهیونیستها) را دید که اعانه بسیار بیشتری نسبت به سالهای پیش گردآوری کرده بودند. اما شیوه گردآوری ایناعانهها هم بسیار جالب است و مخاطب را به یاد روشهای غیراخلاقی قوم بنیاسرائیل در مقابله با پیامبرشان موسی و دیگر انبیای الهی میاندازد: «وقتی پرسیدم چگونه اینکار را انجام دادید، در پاسخ گفتند با قمار و ورقبازی.»
اینسفر آمریکای گلدا مایر که برای جمعآوری کمکهای مالی صهیونیستهای آمریکا به اسرائیل انجام شد، سفرهای مختلفی را در دل خود داشت. مایر به شهرهای مختلفی سفر کرد و در مجلات متعددی مقاله نوشت. همچنین فروشگاههایی از محصولاتی که یهودیها در فلسطین تولید کرده بودند، برپا میکرد.
پس از بازگشت به فلسطین، مایر برای عضویت در کمیته اجرایی هیستادروت تحت عنوان وائود هاپوئل فرا خوانده شد. آنطور که خود مایر معترف است، هیستادروت آنزمان حکومت خودمختاری یهودیان در فلسطین را نمایندگی میکرد و کمیته اجرایی هم مثل کابینه آن بود. در آنروزها اتفاق جالبی در فلسطین رخ داد؛ ترور حییم ارلوسوروف رئیس بخش سیاسی آژانس یهود توسط گروه رقیب. این، اولینترور سیاسی در اسرائیل بود و مایر میگوید تبدیل به رخنهای در جنبش صهیونیسم و باعث اصطکاک بین جناحهای راست و چپش شد. گلدا مایر معتقد است اینرخنه تا امروز (زمانی که کتاب را مینوشت و زنده بود) هم ترمیم نشده و امکان دارد هیچوقت نشود.
ادامه دارد...