خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین ادامه دارد، قرار است روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت کند.
امروز بیست و پنجم ذیحجه نوزدهمین یادداشت وی را می خوانید:
بیست و پنجم ذیحجه
«قافله سالار ادامه داد: اَلسَّلامُ عَلَیْنا وَ عَلى عِبادِ اللّهِ الصّالِحینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
و از آن بسیار مردان، اندکی بیش نمانده بود در اقتداء به او.
نماز به اتمام رسید، سایبان ها به پا کردند و هرکس به کاری رفت.
ام وهب، همراه فرزند و عروس به کاروانیان که رسیدند، چهره شان از هم شِکُفت.
وهب گفت: اقبالت بلند بود مادر.
عباس به استقبال آمد.
ام وهب پرسید: این کاروان پسر پيامبر آخرين است؟
عباس گفت: بله مادر.
گفت: ما را به نزد او ببر.
و با عباس، همراه شدند تا سایبان قافله سالار کاروان.
در زیر سایبان، ام وهب جرعه ای آب نوشید و نگاهش را به قافله سالار دوخت.
گفت: درخت را از میوه می شناسند و آدمی را از کردار. دلم گواه است که تو نوری هستی که خداوند بر افروخته تا همگان را روشنی بخشد.
وهب با اشتیاق، به قافله سالار نزدیک شد.
گفت: مادرم در فهم حقیقت خطا نمی کند. اصرار و گواه دل او مرا واداشت تا شما را بیابم.
لبخندی سرشار از محبت، بر چهره قافله سالار نشست.
گفت: خدا یارتان باشد. قدری بیاسایید و خستگی از تن بگیرید.
و سپس رو به عباس کرد.
گفت: عباس، مهمانان ما را دریاب.»