۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۹:۴۵

با کاروان حسینی تا اربعین

کوفه شهر بیعت‏ کنندگانتان نیست/هر که بر زخم نیزه بردبار است بماند

کوفه شهر بیعت‏ کنندگانتان نیست/هر که بر زخم نیزه بردبار است بماند

در روزشمار وقایع کاروان حسینی به روزی می رسیم که مردی خبر می دهد مسلم بن عقیل کشته شده است و قافله سالار کربلا را قسم می دهد تا راهی را که آمده، بازگردد چرا که کوفه دیگر شهر بیعت کنندگان ایشان نیست.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده است و تا اربعین ادامه دارد، قرار است روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت کند.

امروز بیست و سوم ذیحجه هفدهمین یادداشت وی را می خوانید:

بیست و سوم ذیحجه

«سراسیمه آمده بود و بی توقف. پریشان و آشفته حال به خیمه گاه رسید و به جستجوی قافله سالار،

از سویی به سویی دوید و او را خواند. کاروانیان در اطراف او حلقه زدند.

 ولی او، لَب از لَب نگُشود.

قافله سالار از خیمه برون آمد و با نگاه به چهره پرسشگر یاران، به مرد نزدیک شد.

مرد، نفس نفس زد و لبان خشکیده به زبان تَر کرد.

مرد گفت: صلوات خدا بر جدّت. خبری دارم که اگر بخواهید در خفا بگویم.

گفت: خَلوت و جَلوت من با یارانم یکی است.

گفت: خبر از مصیبت است.

قافله سالار، کاسه ای آب طلبید و به او داد. مرد نوشید و نفس تازه کرد.

قافله سالار گفت: حالا بگو چه شده؟

مرد گفت: در حالی از کوفه خارج شدم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را کُشته بودند و با ریسمانی به پایشان، در کوچه و بازار می کشیدند. 

نفس ها در سینه ها ماندند و سکوت بود و نگاه مبهوت کاروانیان.

و قافله سالار پیاپی تکرار کرد.

 گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ،

مرد دوباره به سخن آمد.

گفت: شما را به خدا از همین جا برگردید و خودتان را حفظ کنید. کوفه دیگر کوفه پیمان‏ بستگان و بیعت‏ کنندگان با شما نیست، کوفۀ نهروان و خوارج و قرآن‏ های بر نیزه است.

به خدا قسم بار دیگر برق شمشیری که فرق علی را شکافت دیدم.

قافله سالار، دست بر شانه مرد گذاشت و با آرام گرفتن او، رو به یاران کرد.

گفت: پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عُروه، دیگر چه خیری در این زندگی است؟ اگر پیکرها برای مرگ خلق شده، پس کشته شدن در راه خدا با شمشیر بهتر است.

نگرانی و تردید، از ادامه راه بر کاروانیان حاکم شده بود.

در سکوتی سنگین، قدم برداشت. اسماء، دختر خردسال مسلم را به آغوش گرفت و نوازش کرد.

و زنان و مردان، با چشمانی لبریز از بُهت، به او خیره شدند.

گفت: هر که بر تیزی شمشیرها و زخم نیزه ها بردبار است با ما بماند. و هر کس را که یارای آن نیست، سر خویش برگیرد و شبانه باز گردد.»

کد خبر 2934076

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha