رمان پلیسی «مگره و مرد روی نیمکت» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان پلیسی «مگره و مرد روی نیمکت» نوشته ژرژ سیمنون به تازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب شصت و پنجمین عنوان مجموعه پلیسی «نقاب» است که توسط این ناشر چاپ می‌شود.

ترجمه این رمان، سال‌ها پیش با نام «راز کفش‌های زرد» به عنوان دومین کتاب مجموعه «کتاب حادثه» چاپ شده بود و حالا عباس آگاهی ترجمه جدیدی از آن ارائه کرده است.

در این داستان، کشف جسد یک مرد در بن بستی در سن_مارتن، سربازرس مگره را به این محله پررفت و آمد پاریس می‌کشاند. جسد متعلق به لویی توره انباردار پیشین شرکت کاپلان بوده که به ضرب چاقو کشته است. او مردی میان سال با ظاهری معمولی و لباسی تمیز و مرتب اما کفش‌هایی زردرنگ بود و کراوات مایل به قرمزش با کت و شلوار تیره رنگ و رسمی‌اش همخوانی نداشت.

با دیدن نشانه‌های عجیب و غریب لباس جسد، مگره پا به حریم خصوصی او می‌گذارد و با نیمه پنهان زندگی اش آشنا می‌شود. آقای توره، در جمع همکارانش مردی مهربان و محبوب و در خانه و مقابلش همسر مقتدرش، مطیع و فرمانبردار بوده است.

این اثر به‌نوعی واکاوی یک مساله اجتماعی است؛ مردانی که از زنان خود می‌ترسند و به واسطه همین ترس، زندگی دومی‌را بیرون از محدوده و قلمروی خانه خود از سر می‌گیرند البته این جمله نه به معنای ازدواج مجدد و خیانت به همسر اولشان است بلکه همان‌طور که موسیو توره نماد و سمبل شخصیت این‌گونه از مردان است، این افراد مدت‌ها بیکار می‌مانند اما به همسر خود می‌گویند که هنوز سر همان شغل هستند ولی محل درآمدشان از جای دیگری است که احتمالا خلاف‌کاری و سرقت است.

عناوین بخش‌های مختلف این رمان به ترتیب عبارت است از: کفش‌های زرد، دوشیزه با بینی گنده، تخم مرغ عسلی، خاکسپاری زیر باران، بیوه پاسبان، دریوزه گران، فروشنده بارانی، راز مونیک، بی‌قراری قاضی کوملیو.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

با این همه مگره و نوو تا پایان مراسم ماندند. خوشبختانه نماز اقداسی در کار نبود، فقط دعای بخشایشی صورت گرفت و حتی به خودشان زحمت بستن درهای کلیسا را ندادند و بلافاصله سنگفرش آن جا خیس شد.

دو بار نگاه مونیک و سربازرس با هم تلاقی کرد، و دو بار سربازرس احساس کرد که ترس وجود دختر جوان را فرا گرفته بود.

«به قبرستون هم می‌ریم؟»

«قبرستون دور نیست. کسی چی می‌دونه...»

تا مچ پا در گل فرو رفتند، چون گور در قسمت جدیدی قرار داشت و مسیرهای این قسمت درست مشخص نشده بود. مادام توره، هر بار که چشمش به مگره می‌افتاد، با دقت به اطراف خود نگاه می‌کرد تا نشان بدهد که سفارش او را فراموش نکرده است. وقتی مگره، مثل آن‌های دیگر، رفت تا مراتب تسلیت خود را به اعضای خانواده ردیف شده جلوی گور عرضه دارد، زن زمزمه کنان گفت:

«من کسی را ندیدم.»

بینی مادام توره از سرما سرخ شده و باران پودر صورتش را شسته بود. چهار خاله زاده هم برق می‌زدند.

این کتاب با ۱۸۰ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۲۰ هزار ریال منتشر شده است.