به گزارش خبرنگار مهر، مجموعه داستان «قلمرو وحشت» نوشته آمبروس بیرس به تازگی با ترجمه پرویز همتیان بروجنی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب، اولین عنوان از «مجموعه کامل داستانهای کوتاه هولناک و به یادماندنی» است که در برنامه انتشار این ناشر دارد.
کتاب پیش رو همچنین، دویست و چهل و نهمین عنوان مجموعه «داستان غیرفارسی» است که توسط چشمه چاپ میشود.
آمبروس بیرس میان نویسندگان قرن نوزدهم آمریکا به خاطر داستانهای کوتاه درباره جنگ داخلی آمریکا و همچنین داستانهای تکاندهنده و هولناک، محبوبیت زیادی دارد. گرچه به نظر میرسد او همراه با ادگار آلن پو شاعر و نویسنده آمریکایی در حوزه ادبیات وحشت قلم زده اند، اما آثار بیرس به گونه ای است که نوشتههایش را در سبک و سیاقی منحصر به فرد و خاص خودش قرار میدهد. ویژگی اساسی آثار این نویسنده، طنز تلخ، کوتاه گویی، به تصویر کشیدن نابهنجاریهای اجتماعی و فردی و همچنین کند و کاو روان شناسانه در عمق ذهن انسان هستند.
یکی از ویژگیهای دیگر آثار آمبروس بیرس، نمایش کاستیهای روحی روانی قهرمانان داستانهایش است. این نویسنده معتقد بوده انسانها حتی در اوج جسارت و تهور، بدون کاستیهای روحی نیستند و همین کاستی در بسیاری موارد بر ناکامیها و شکستهایشان مهر تائید میگذارد. مرگ در همه داستانهای بیرس، نقشی اساسی ایفا میکند و گرچه مرگ بسیاری از قهرمانهایش در فضایی غریب رخ میدهد، اما این دستاور همیشه با آرامش، خاموشی و سکوت همراه است.
از این نویسنده پیش تر، کتاب «فرهنگ شیطان» در ایران ترجمه و چاپ شده و حالا مجموعه کامل داستانهای کوتاه و هولناک او در قالب دو جلدِ «قلمرو وحشت» منتشر میشود که کتاب پیش رو، اولین جلد از آن است. دو جلد این مجموعه در کل ۴۵ داستان کوتاه را در بر خواهد گرفت.
جلد اول «قلمرو وحشت» ۲۳ داستان کوتاه را شامل میشود که عناوین شان به این ترتیب است:هایتای چوپان، ساکن کارکوزا، متقاضی، ناظری در کنار مُرده، مرد و مار، تشییع جنازه جان مورتونسون، موجود لعنتی، تاکی بر خانه، حاضر در مراسم اعدام، جاده مهتابی، بازداشت، یک پارچ شربت، در اقامت گاه اِکرت، انگشتِ وسط پای راست، ماجرای نولان، دشواری عبور از دشت، توهم استیلی فلمینگ، کودکِ خانه به دوش، آن سوی دیوار، مردی از بینی، محیط مناسب، بانویی از ردهورس، اعجوبه.
در قسمتی از داستان «حاضر در مراسم اعدام» میخوانیم:
هفت سال بعد، یک شب کشیش کامینگز، کشیشی «باپتیست» که در آن بخش از کشور سرشناس بود، سواره از کنار مزرعه بیکر عبور میکرد. هوا خیلی تاریک نبود: بخشی از ماه، جایی بالایهاله رقیقی از مه که زمین را پوشانده بود، دیده میشد. آقای کامینگز که اکثر مواقع فردی سرحال و بشاش بود، آهنگی را با سوت مینواخت و گاه آن را قطع میکرد تا واژه تشویق آمیز دوستانه ای را به اسبش بگوید. هنگامیکه به پل کوچکی روی تنگ دره ای خشک رسید، هیکل مردی را روی پل دید که در پس زمینه خاکستری جنگل مه آلود به وضوح قابل تشخیص بود. مرد چیزی را به پشتش بسته بود و چوب دستی سنگینی در دست داشت. مشخص بود یک دست فروش دوره گرد است. مرد تا حدی حواس پرت به نظر میرسید، مانند آدمی خواب گرد. وقتی آقای کامینگز به مقابل مرد رسید، دهنه اسب را کشید، با لحنی دوستانه سلام کرد و او را دعوت کرد در درشکه بنشیند... کشیش همچنین گفت «اگر با من میآیید.» مرد سرش را بلند کرد و به چهره کشیش نگاه کرد، اما پاسخی نداد و حرکتی نکرد. پدر روحانی با سماجت و حالتی صمیمانه دعوتش را تکرار کرد. مرد در پاسخ به این دعوت دست راستش را از پهلویش جدا کرد و در همان حال که لبه پل ایستاده بود، به پایین اشاره کرد. آقای کامینگز از بالای سر مرد به درون تنگ دره نگاه کرد، اما هیچ چیز غیرعادی ندید. سپس از دره چشم برداشت تا بار دیگر با مرد صحبت کند، اما او ناپدید شده بود.
این کتاب با ۱۷۷ صفحه، شمارگان ۷۰۰ نسخه و قیمت ۱۶ هزار تومان منتشر شده است.