خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان «پییر و لوسی» نوشته رومن رولان هم اثری تاریخی است هم اجتماعی اما بیش از هر دوی این دو حوزه، اثری عاشقانه و ضدجنگ است. گفته میشود رولان در آرزوی جهانی بدون جنگ و خشونت بوده و تعدادی از آثارش هم با همین رویکرد نوشته شدهاند. در این رمان هم او چنین جهانی را در بستر زمانی جنگ جهانی اول، در قالب رمانی عاشقانه جستجو کرده است.
«پییر و لوسی» فصلهای کوتاهی دارد و یکی از دو اتفاق اصلی یعنی رویارویی پییر و لوسی در همان فصل اول و صفحات ابتدایی رخ میدهد. فصل اول کاملا قصهمحور است و موتور محرک داستان را به راه میاندازد اما رولان، در فصلهای دوم و سوم، بیشتر به تشریح درونیات و شخصیت متلاطم پییر پرداخته است. در این دو فصل، تحلیلی روانکاوانه از روح و روان پسری جوان ارائه میشود که در خانوادهای بورژوا در پاریس سالهای جنگ جهانی اول زندگی میکند. در مطلب کوتاهی که پشت جلد ترجمه مینو مشیری از این رمان درج شده، اشاره میشود که پییر یک هملت مدرن است. (این ترجمه سال ۹۳ توسط نشر نو منتشر شد و در سال ۹۷ به چاپ دوم رسید) اگر پییر را به واسطه بورژوا بودن خانوادهاش و بالاتر بودن سطح اجتماعیاش نسبت به لوسی در نظر داشته باشیم، میتوان او را هملتی دانست که در پی وصال اوفلیایی چون لوسی است. اما از زاویه نمایشنامه دیگری از آثار شکسپیر هم میتوان به رمان «پییر و لوسی» نگاه کرد و آن نمایشنامه «رومئو و ژولیت» است. این زاویه نگاه را هم میتوان با توجه به پایانبندی قصه و همچنین عشق پاکی که راوی دانای کل بین دو جوان معصوم داستان روایت میکند، در نظر گرفت.
به هر حال، نویسنده در نگارش داستان «پییر و لوسی» موج سینوسی و بالاوپایین قصه و تحلیل را همراه با هم پیش میبرد. به این ترتیب که در فصل چهارم هم درباره عشق بیغل و غش صحبت میکند و بیش از آنکه پییر و لوسی در این فصل یا فصلهای مشابهش حضور داشته باشند، عشق است که خودنمایی میکند؛ آنهم از نوع پاک و بیآلایشاش که در آثار قرن نوزدهم و قرن بیستمی غربی قابل مشاهده بود و امروز کمتر میتوان نمونهاش را در رمانها یا آثار تصویری جستجو کرد.
یکی از مسائل و موضوعات مهم این رمان که به اجتماعیبودنش اشاره شد، عقاید پییر و لوسی به عنوان نمایندگان دو طبقه از مردم فرانسه آن روزگار است. پییر نماینده قشر بورژوا و متمول؛ و لوسی نماینده مردم طبقه پاییندست و فقیر است که با سیلی صورتشان را سرخ نگه میدارند. البته بورژوایی که رومن رولان در این رمان تصویر کرده، یک بورژوای منفی و منزجرکننده نیست که عهدهدار نقش شخصیت بد یا منفور داستان را داشته باشد. اتفاقا به نظر میرسد پییر معصوم از طبقه اشراف، شیمی مناسبی برای ترکیب و واکنش با لوسیِ معصومه از طبقه فرودست جامعه داشته باشد و کنار هم قرار گرفتنشان، آتش تضاد و در نتیجه بیشتر شعلهور شدن عشقشان را برای مخاطب، دوستداشتنیتر میکند. کمااینکه از این الگوی امتحانپسداده، بارها در فیلمها و رمانهای دیگری در تاریخ ادبیاتِ دهههای اخیر دیدهایم. نمونه بارزش هم گفتگوهای درونی لوسی با خود است که ابتدا پیش خود، پییر را «این بورژوای کوچولوی نازنازی» میبیند و در پاسخ به سوال پسر جوان که چرا نقاشی میکشی، میگوید: برای زندهماندن! اما این داستان به ظاهر عاشقانه، با جلوتر رفتن گفتگوهای پییر و لوسی به تضادهای اجتماعی و فلسفی بیشتر دامن میزند. این تضادها هم تفکیکپذیر نیستند و به صورت ممزوج، هم اجتماعیاند هم فلسفی. مثل سوال حیرتزدهای که پییر از لوسی درباره کار مادرش در کارخانه مهماتسازی میپرسد. برای لوسی این مساله حلشده است که یک زن برای درآوردن خرج زندگی خود و دخترش، به کارگری در کارخانه مهماتسازی بپردازد اما ذهن به اصطلاح پاستوریزه و آرمانگرای پییر درگیر این سوال است که مگر مادرت نمیداند در کارخانه چه چیزی تولید میشود، پس چرا آنجا کار میکند؟
مینو مشیری مترجم این اثر، مینویسد که ویژگی آثار و نوشتههای رولان، صلحطلبی و انسانگرایی است. درباره انسانگرایی، میتوان به روابط عاشقانه و پاک پییر و لوسی اشاره کرد، اما درباره صلحطلبی این نویسنده در «پییر و لوسی» بستر زمانی انتخابشده برای روایت قصه، که همان جنگ جهانی اول است، باید مورد توجه قرار بگیرد. ضمن اینکه جنگ در این رمان، شخصیتی غایب دارد. یعنی پییر به عنوان مردی جوان به خدمت سربازی فرا خوانده شده و قرار است به جبهه برود. تنها حضور فعال جنگ در این رمان هم مربوط به ناامن بودن شهر از بمبارانهای دشمن و همچنین پایانبندی آن است که سرنوشت دو دلداده را رقم میزند. این عامل غایب، قرار است مانع وصال پییر و لوسی بشود اما آنها ترجیح میدهند توجهی به آن نداشته باشند و به خلوتشان راهش ندهند. «خطر بمبافکنها را بر فراز سر احساس میکردند.» (صفحه ۳۱). یا «در پیادهرو خون جاری بود. مرگ و تاریکی در پیرامون عشقشان کمین کرده بود.» همین رویکرد، ضدجنگ بودن و صلحطلبی رمان را در این رمان نشان میدهد. او جنگ را عاملی شوم و نامبارک میبیند که ترجیح میدهد همان بیرون دروازه نگهش دارد و بیشتر، با ترس و اضطرابی که القا میکند، حضورش را هشدار دهد. در بخشی از رمان، راوی از جنگ و صدایش با تعبیر «هیولای زنجیرگسسته» یاد میکند: «آری، صدای خفه توپخانه در دوردست، جنگ جهانی، فاجعه عظیم سنگدلی و رفتار غیرانسانی این بورژوازی خودبین و کوتهنظر در این مسئولیت سهم بزرگی داشت. و اکنون این هیولای زنجیرگسسته، تا همه آنها را نمیبلعید از پا نمینشست. (و این عین عدالت بود).»
در بررسی رمان «پییر و لوسی» باید به جملات توصیفی و تحلیلی رولان که برای توصیف شرایط مکانی و زمانی پاریس آن روزگار و آثار هنری به کار برده، دقت کنیم. این جملات هم مربوط به توصیفهای درونی هستند هم توصیفات بیرونی. یکی از موارد مثال، مربوط به پییر و نگاهش به بیرون است. «هنر هرگز چیزی بیش از فراموشی گذرای واقعیت نیست. پییر بیمناک بود و انتظار یک چنین سرخوردگی را میکشید. اما این بار تابش نور از درونش بود.» نمونه دیگر هم که مربوط به درونیات این شخصیت میشود، به این ترتیب است؛ یعنی سوالی که در ذهن جوانی با شرایط پییر و آن بستر زمانی شکل میگیرد: «برای چه باید یاد گرفت و درس خواند؟ اگر قرار است همهچیز را از دست داد، اگر باید همه چیز را پشت سر گذاشت، اگر هیچ چیزی بهراستی به آدمی تعلق ندارد، برای چه باید ثروت اندوخت؟ برای اینکه فعالیت معنایی داشته باشد، برای اینکه علم معنایی داشته باشد، زندگی باید معنا داشته باشد.» بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که شهر پاریس هم هرچند کم، اما به مدد برخی از جملاتی که در کتاب هست، دارای شخصیتی مستقل و قابل تشخیص است که یک نمونه کوچکش این جملات است: «پاریس را ادبیاتش لو میدهد. کسانی که به نام پاریس سخن میگویند خود از همه آلودهترند.»
ضمن تکرار این نکته که دوره داستانهای عاشقانه اینچنینی در ادبیات غرب طی شده، باید به یک مولفه هم اشاره کنیم که از نظر رولان، در زمان نوشته شده «پییر و لوسی» در میانههای قرن بیستم دورهاش طی شده بوده است؛ یعنی هنر نقاشی به سبکی که آن روزها متداول بوده است: «آخرین موزهها هم تعطیل میشدند و برای مشتریان جالب نبودند. دیگر دوره مریم عذراها و فرشتگان نبود، دوره سربازان فرانسوی بود. هر خانوادهای سرباز زنده یا مردهای داشت _ و بیشتر مرده _ و مایل بود چهره او را جاودانه سازد. پولدارترها تصویر رنگی میخواستند و پول خوبی هم میدادند، اما عدهشان کمتر و کمتر میشد؛ نمیبایست سخت گرفت.» نگاهی هم که رولان در این رمان نسبت به رویکردهای متظاهرانه و اصطلاحا روشنفکربازیهای پوچ نیمه اول قرن بیستم اروپا دارد، قابل توجه است: «و آیا پییر فکر نمیکند تمام کسانی که به هنر رو میآورند نه از سر نیاز واقعی بلکه بیشتر بهخاطر فخرفروشی یا وقتگذرانی است، یا به این دلیل است که نخست نیازش را احساس میکنند و سپس حاضر نیستند به اشتباهشان اذعان کنند؟ فقط زمانی باید هنرمند شد که نتوانیم آنچه را احساس میکنیم برای خودمان محفوظ بداریم، زمانی که فوران احساسمان بیش از حد باشد. اما لوسی گفت احساسش برای خودش کفایت میکند.»
اگر بخواهیم از نظر داستانی به این رمان نگاه کنیم و به محتوا کاری نداشته باشیم، «پییر و لوسی» حاوی سه اتفاق مهم است که فاصله بینشان با توصیف و تحلیل پر شده است؛ یعنی توصیفاتی از اوضاع و احوال زندگی بشر و درونیات شخصیتهای اصلی. این اتفاق مهم، اول آشنایی و شعلهور شدن عشق بین پییر و لوسی است. دوم، خبر بارداری مادر لوسی از معشوقش است که برای او ضربهای تکاندهنده و داغ ننگی برای دختر جوان است و اتفاق سوم هم مرگ عاشقانه دو دلداده در پایانبندی کار است که پایانبندی «رومئو و ژولیت» را به یاد میآورد. در یکی از فصول پایانی هم ۵ نفر از دوستان پییر معرفی میشوند و قرار است از خلال معرفی این شخصیتها _ که البته نویسنده آن را به سرعت و شتابزده انجام داده _ لایههای مختلف و زیرین طبقه بورژوای فرانسه در آن دوران کالبدشکافی شود. نویسنده در این فصل در پی این معنی است که همه را (یعنی همه بورژواها را) نباید با یک چوب راند چون آنها هم در درون خود، افکار و عقاید مختلفی دارند: «برای هریک از آنها، توده مردم معنایی متفاوت داشت. اما این توده مردم، هرچه که بود، در نظر پوژه (یکی از ۵ بورژوای جوان) همیشه بر خطا بود. برای او توده مردم به معنای دشمن بود.»
یک نکته مهم دیگر درباره این اثر، این است که رومن رولان علاوه بر جملاتی که مربوط به قصه و موضوعات درونکاوانه هستند، جملاتی هم در متن دارد که در واقع جملات شخصیت قصهگو، راوی و بهتر بگوییم خودش هستند. یک نمونه این مطلب، مربوط به صفحه ۵۴ است که راوی داستان برای تشریح بیشتر یک لغت از قصه بیرون میآید و جملهاش را بین پرانتز مطرح میکند. این رمان چند جمله اینگونه بینپرانتزی دارد: «هر دو نفسی عمیق کشیدند تا این فکر را از سر دور کنند. آنگاه با شهامت (یا شاید هم برعکس، باید گفت "با هراس؟" بگذاریم آنکه میداند شهامت واقعی در کجا نهفته است این را معلوم کند!)»
آنچه علاوه بر عقاید پییر و لوسی در این رمان مهم است، پایانبندی قصه است. چون صدای راوی که در پی یافتن کلمات شستهرفته و زیبای عاشقانه است، ممکن است پس از میانههای کتاب برای مخاطب یکنواخت و خستهکننده باشد. اما از طرفی نویسنده در پی ایجاد این تعلیق است که دو دلداده به وصال هم میرسند یا خیر و از طرفی با نزدیکشدن به صفحات پایانی، مخاطب دنبال این است که نویسنده بالاخره چطور پایان داستان را میسازد! علاوه بر تضاد طبقاتی که پییر و لوسی دارند (که موجب نزدیکشدن بیشترشان میشود)، یک نکته متضاد جالب دیگر هم در رمان وجود دارد که میتوان در روایتهای راوی از عشق سوزان دو دلداده مشاهدهاش کرد. و آن اینکه پییر و لوسی هرچه به زمان وصال و ازدواجشان نزدیکتر میشود، بیشتر احساس میکند که وصالشان ناممکن است. یعنی در عین نزدیکشدن گویی دارند در حیات دنیایی از یکدیگر دورتر میشوند و ظاهرا فقط مرگ است که میتواند آنها را با یکدیگر پیوند واقعی دهد. با این رویکرد و مهندسی و مقدمهچینی نویسنده، مخاطب حس میکند که باید پایان تراژیکی برای رمان در نظر گرفته شده باشد. همین هم میشود و پییر و لوسی هنگام عقد ازدواج و ثبت پیوند همیشگیشان در کلیسا، به خاطر بمباران دشمن، کشته میشوند.
رولان در این کتاب، زیباییهای عشق را مقابل چهره کریه و ویرانگر جنگ گذاشته و اثر صلحطلبانهاش را با این مقیاس خلق کرده است. اصل معماری و مهندسی نویسنده در این رمان عاشقانه، همین است که ممانعت جنگ و خونریزی از عشقورزی و وصال عشاق را به تصویر بکشد و مخاطب را با دو تصویر جهان جنگزده و جهانی دیگر با حضور عشاق دلپاک، تنها بگذارد.