خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: عباس آگاهی مترجم ایرانی مقیم در فرانسه و ایران است که طی سالهای گذشته، مخاطبان ادبیات پلیسی نام او را زیاد شنیدهاند. این مترجم متولد سال ۱۳۱۹ در شهر مشهد است که تعداد زیادی از عناوین مجموعه پلیسی «نقاب» را به فارسی برگردانده است.
ژرژ سیمنون، پییر بوالو و توماس نارسژاک، فردریک دار، شارل اگزبرایا، گیوم موسو، پل آندروتا، ژان کریستف گرانژه و میشل بوسی از جمله نویسندگانی هستند که آگاهی از آنها ترجمه کرده و مخاطبان ادبیات پلیسی هم این ترجمهها را خواندهاند که برخی از آنها از جمله آثار سرشناس و تاثیرگذار تاریخ ادبیات پلیسی هستند.
«دلواپسیهای مگره»، «مگره از خود دفاع می کند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام می گسترد»، «مگره و جسد بی سر»، «مگره و زن بلند بالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پی یتر لتونی»، «مگره در اتاق اجارهای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلامندها»، «مگره سرگرم می شود»، «تعطیلات مگره» و «دوست کودکی مگره» عناوین رمانهایی هستند که تا به حال از مجموعه آثار ژرژ سیمنون با محوریت شخصیت سربازرس مگره با ترجمه آگاهی چاپ شدهاند.
«چشم زخم»، «زنی که دیگر نبود»، «آخر خط»، «مردان بدون زنان»، «ماده گرگها»، «سرگیجه»، «با دلباختگی»، «اعضای یک پیکر»، «مرغان شب»، «کارت منزلت»، «قرارداد»، «نجسها» و «مهندسی که دلباخته اعداد بود» عناوین رمانهایی هستند که تا به حال با ترجمه این مترجم از آثار بوالو-نارسژاک چاپ شدهاند.
آسانسور، مرگی که حرفش را میزدی، کابوس سحرگاهی، چمن، قیافه نکبت من، بزهکاران، بچهپُرروها، زهر تویی، قاتل غمگین، تصادف، تنگنا، دژخیم میگرید، اغما، نان حلال، مردِ خیابان و قتل عمد هم ۱۶ کتابی هستند که به قلم فردریک دار نوشته شده و ترجمه آگاهی از آنها چاپ شده است.
آگاهی همچنین رمانهایی چون «جزیره خاموشان» نوشته لوئیز باشِلُری، «پیچ و خمها» نوشته پل آندروتا، «پرواز لکلکها» نوشته ژان کریستف گرانژه، «پرواز بدون او» اثر میشل بوسی، و «آسوده بخواب کاترین!»، «پاکو یادت هست»، «به خاطر بلیندا» و «این ریمولدی ابله» را به قلم شارل اگزبرایا ترجمه کرده است.
عباس آگاهی هر سال چند مرتبه به ایران میآید. در این سفرها ابتدا به مشهد رفته و سپس به مدت دوهفته در اصفهان به سر میبرد. سپس به پاریس بازمیگردد. در سفر اخیر آگاهی به ایران، فرصتی پیش آمد تا او را به خبرگزاری مهر دعوت کرده و گپی درباره زندگیاش، ترجمه، دستاوردها، ادبیات پلیسی و مسائل مردمشناسانه زدیم. آگاهی به شهر اصفهان دلبستگی دارد و قدم زدن در این شهر را به دیگر شهرهای جهان ترجیح میدهد.
در ادامه مشروح گفتگو با این مترجم را میخوانیم.
* آقای آگاهی این رفت و آمد بین ایران و فرانسه باعث نمیشود دلتان برای ایران تنگ بشود؟
البته که دلم تنگ میشود. به همین دلیل هم رفت و آمدهایم زیاد است. و این رفت و آمدهای زیاد در این مدت پنجاه و چند ساله حفظ شده است. همیشه کفه این طرف برایم سنگینتر است.
* چه شد که به فرانسه رفتید؟ دانشجو بودید؟
من در کنکور ورودی دانشگاه در دانشکده ادبیات شهر مشهد، یعنی شهر خودم، رتبه اول را کسب کردم و این شانس را داشتم که این رتبه در سالهای تحصیلم در دانشکده هم حفظ شود. آن زمان دولت به افرادی که تحصیل دانشگاهیشان با رتبه اول تمام میشد، ۴ سال بورس ادامه تحصیل میداد. من هم برای این بورس و ادامه تحصیل در رشته زبان و ادبیات فرانسه انتخاب و عازم شهر پاریس شدم.
* پس شما مشهدی هستید!
بله. زادگاهم مشهد است و تا ۲۱ سالگی در این شهر بودم.
* در ایران هم رشتهتان زبان فرانسه بود؟
بله. در دانشکده ادبیات مشهد فارغالتحصیل شدم.
* پیش از انقلاب بوده! خاطرتان هست چه سالی؟
سال ۱۳۴۱ از دانشکده فارغالتحصیل شدم. در همان سال هم پس از فراغت از دوره لیسانس، عازم فرانسه و مشغول به ادامه تحصیل شدم. یک رساله و تحقیقات درباره ادبیات فرانسه انجام میدادم. چون زمان کافی داشتم، در انیستیتوی علوم سیاسی پاریس هم ثبت نام کردم و کار آنجا را هم به سرانجام رساندم. در سال ۱۳۴۸ دفاع از رسالهام تمام شد. سرپرستی امور دانشجویان هم آنزمان، پایان دوره دانشجویان بورسیه را اعلام میکرد و میگفت که اگر به حضورتان در ادارات و نهادهای ایران نیاز باشد، به شما اطلاع داده میشود. به این ترتیب، دانشگاه اصفهان با من تماس گرفت.
* وقتی در پاریس بودید؟
بله. هفتههای آخر اقامتم بود. و گفتند که برای گروه زبان فرانسه دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان پستی برای من در نظر گرفته شده است. به این ترتیب وقتی به ایران برگشتم، مدت کوتاهی به وزارت علوم که در همین محدوده خیابان ویلای تهران بود، رفت و آمد داشتم.
* برای چه کاری؟
برای ارزشیابی دانشنامههایی که خارج از کشور اخذ میشد؛ نبش همین خیابان نجاتاللهی فعلی بود. مدارک فرانسه را اینجا ارائه دادیم و ارزیابی شد. دو هفته هم پس از آن به اصفهان رفتم. یعنی از اسفند ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۶۲ یا ۶۳ در دانشگاه اصفهان بودم.
* یعنی وظیفه و تعهد بورسی شما تا آن سال بود؟
نه وظیفه نبود. استخدام دانشگاه اصفهان شدم. در قبال دریافت بورس تحصیلی، وظیفهای نداشتیم. آن بورس که تمام میشد، راه را برای ما باز میکردند که اگر میخواهیم به کاری مشغول بشویم، مثلا این پست و آن پست در ایران هست. به این ترتیب از ۴۸ تا ۶۳ در دانشکده ادبیات اصفهان تدریس میکردم. سپس همسر و فرزندانم که برای دیدار خانواده به فرانسه رفته بودند، به دلیل بسته شدن فرودگاهها در زمان جنگ تحمیلی، نتوانستند به ایران بیایند. به همین خاطر یکی دو سالی را هم به این شکل رفت و آمد داشتم که خانوادهام در پاریس بودند و من بین ایران و فرانسه در آمد و شد.
* در فرانسه ازدواج کردید؟
بله. همسرم فرانسوی است. اما او و بچههایم در ایران تحصیل میکردند. اما وقتی هفته اول ماه مهر میخواستند به ایران برگردند، به خاطر جنگ همانجا ماندگار شدند.
* همسرتان مشکلی با فرهنگ ایران نداشت؟
نه. (میخندد) ایشان از من ایرانیتر است و هنگام حضور چندسالهاش در ایران، در یک مدرسه تدریس زبان فرانسوی داشت. در این زمینه حدود ۱۲ سال سابقه دارد.
* شما چطور؟ جا افتادنتان در جامعه فرانسه سخت نبود؟
من به دنبال آشنایی با آن فرهنگ رفته بودم. چون اینجا زبانشان را آموخته بودم. هرچه بیشتر، سعی داشتم بشناسم و آشنا شوم. به همین دلیل مشکلی نداشتم. مثلا وقتی در یک کافه دو نفر پشت پیشخوان مشغول نوشیدن قهوه بودند، حرفهایشان برایم جالب بود؛ نه فقط حرفهای معمولی بلکه حرفهایی هم که نمیزدند، از جمله موضوعاتی بود که به آن توجه میکردم. گاهی اوقات دوستان گفتهاند که چرا از زبانهای دیگر مثل انگلیسی ترجمه نمیکنم. پاسخم این است که آن سهولت زبان فرانسوی را برایم ندارد. اگر بخواهم ترجمه فرانسه یک اثر انگلیسی را بازگردانی کنم، مشکلی نیست و قابل انجام است اما آن شناختی که از اشخاص و شخصیتهای داستانهای فرانسوی دارم، وجود ندارد. چون شخصیتهای داستانهای پلیسی فرانسوی را هر روز در خیابان میبینم و با آنها نشست و برخاست دارم. ضربالمثلها و تکهکلامهایشان را هم میشناسم.
* مترجم شدنتان چطور اتفاق افتاد؟
بعد از پایان تدریسم در دانشگاه، از دانشکده ادبیات اصفهان خداحافظی کردم و کار آزادتری را انتخاب کردم که همان ترجمه بود.
* اما از ابتدا مشغول به ترجمه آثار ادبیات پلیسی نبودید!
بله. تعداد دقیق را به یاد ندارم اما سیچهل جلد کتاب درباره شناخت روابط بینالملل و آشنایی با کشورهای مختلف را ترجمه کردم که توسط انتشارات آستان قدس رضوی چاپ شدند. فرهنگ اسلامی را هم کار کردم که شاید حدود ۱۷ یا ۱۸ جلد بود که در تهران چاپ شد. همچنین چند جلد از ترجمههایم توسط وزارت امور خارجه چاپ شدند.
* چه جالب! فکر میکردم «عباس آگاهی» ای که کتابهایش را وزارت خارجه چاپ کرده، یک «عباس آگاهی» دیگر است!
بعد از آنها هم تعدادی کتاب در زمینه تئاتر ترجمه کردم. این کار را با تشویق یکی از دوستانم انجام دادم و مجموعهای از آثار ژیرو دو را ترجمه کردم که نشر تجربه که آثار نمایشی را چاپ میکرد، منتشرشان کرد. اگر اشتباه نکنم ۵ نمایشنامه چاپ شد و بعد تصمیم گرفتند همه ۱۵ نمایشنامه را که ترجمه کردم با هم چاپ کنند که برخی از عناوین این مجموعه در مراحل مختلف چاپ هستند. پیش از این سفرم به ایران هم، به شما اطلاع دادم که تعدادی از آثار ژان آنوی را ترجمه کردهام؛ نزدیک ۱۰ نمایشنامه که هنوز به ناشری ارائه ندادهام.
* همکاریتان با انتشارات جهان کتاب برای چاپ ترجمه آثار پلیسی چگونه شکل گرفت؟
با آقای مجید رهبانی مدیر این انتشارات از زمانی که در دفتر نشر فرهنگ اسلامی بودند و هفدههجده جلد از ترجمههایم را آنجا چاپ کردند، آشنا بودم. یک روز ایشان به من گفت که قصد دارد مجموعهای برای عرضه آثار ادبیات پلیسی منتشر کند.
* مجموعه نقاب را!
بله. همینطور است. رسالهای که برای دکترایم به زبان فرانسه نوشته بودم، درباره رمان فرانسه بین دو جنگ جهانی و بررسی نهضتهای کارگری در این رمانها بود. در روزهای آماده کردن رساله بود که استاد راهنمایم به من گفت شما آثار ژرژ سیمنون را بخوانید. چون سیمنون محیط کارگری و خانوادههای فرودست فرانسوی را خوب تصویر کرده و این به شما کمک میکند. به این ترتیب بود که برای اولینبار با آثار سیمنون و آن مجموعه رمانهای سربازرس مگره روبرو شدم.
* که خیلی هم زیاد هستند!
بله. حدود هفتادهشتاد «مگره» دارد. من در صحبتم با آقای رهبانی گفتم که به خاطر رساله دکترا روی آن بخش از آثار ادبیات فرانسه که بین دو جنگ جهانی بودهاند کار کردهام و بخشی از این آثار همین «مگره»های سیمنون هستند. بنابراین میتوانم فهرستی ارائه کنم که حداقل بتوانید از آثار پلیسی فرانسوی، تعدادی چاپ بکنید. برای چاپ آثار زبانهای انگلیسی و آلمانی هم میتوانید از دوستان دیگر کمک بگیرید تا فهرستهای دیگری به شما بدهند. آقای رهبانی به من پیشنهاد داد که قدم اول را شما بردارید!
* اولین عنوان مجموعه نقاب، «چشمزخم» نوشته بوالو و نارسژاک بود.
بله. همین کتاب بود. من در قدم اول، فهرست ۱۰ کتاب را به ایشان دادم و ترجمهشان کردم.
* ترجمه این کتابها چقدر طول کشید؟
ببینید، ترجمه فرانسه به فارسی، زمان خاصی از من نمیگیرد. همان وقتی که برای خواندنش میگذارید، برای ترجمهاش هم بگذارید. یعنی یکی دوساعت در روز برای ترجمه هر کتاب _ کتابهایی در حجم رمانهای مگره _ بیشتر از یک ماه یا ۴۰ روز وقت نمیگیرد.
من ترجمه ۱۰ کتاب را به آقای رهبانی رساندم و بعد ایشان از یکی دیگر از دوستان خواست که از زبان انگلیسی ترجمه کند.
* فرزاد فربد!
بله. آقای فربد. ناصر زاهدی هم که از آلمانی ترجمه کرد.
* سهم شما تا اینجای مجموعه نقاب، چند عنوان بوده؟
تا اینجای کار از ۸۰ عنوان، ۶۲ جلد را من تقدیم کردم. هفتهشت جلد دیگر در اختیارشان هست که به مرور برای چاپ آماده میشوند. البته منتظر کاغذ با قیمت مناسب هم هستند تا کتابها را چاپ کنند. شاید برای ماه آذر چند جلد دیگر از کتابهای نقاب را چاپ کنند. من هم هنوز ترجمههای دیگری در دست یا به صورت تمامشده دارم که به مرور تقدیم میکنم.
* در حال حاضر ترجمه رمانهای «مگره» رو به اتمام است؟
راستش رقم کلی را به یاد ندارم. فکر میکنم ۲۵ تا ۳۰ عنوان «مگره» را ترجمه کردهام اما نکته اینجاست که همه «مگره»ها قابل ترجمه نیستند.
* چرا؟ یعنی حذف و ممیزی شاملشان میشود؟
ببینید، نمیشود برخی از این عناوین را برای فرهنگ فارسی بازگردانی کرد. مثلا برخی از آنها در جوی نوشته شدهاند که وقتی به فارسی برگردانده میشوند، خواننده فارسیزبان درکی از آنها نداشته و در نتیجه لذتی نمیبرد. بنابراین من این رعایت را دارم که اگر رمان به فارسی برگشت، خواننده میتواند با این قصه مگره ارتباط برقرار کند یا نه.
* علت این جوّی که میگویید، چیست؟
مثلا سیمنون در زمان جنگ جهانی در آمریکا زندگی کرده و گاهی رمانهایی نوشته که تاثیرگرفته از زندگی مردم آمریکا بودهاند.
* یعنی شبیه زندگی مردم فرانسه نیست؟
شبیه نیست و همچنین خودِ داستان هم کششی که باید داشته باشد، ندارد. مثلا تفاوت قوانین فرانسه و آمریکا را نشان میدهد که خب این مساله برای مخاطب ما که نه قانون فرانسه را میداند و نه قانون آمریکا را، حجمی بیش از ۱۷۰ صفحه داستان میطلبد که...
* به نظرتان با پاورقی نمیشود توضیحاش داد؟
دیگر خیلی از حوصله داستانی که باید در این حجم جمع شود، تجاوز میکند. ملاحظات ناشر را هم در این زمینه درباره حجم کتاب یا قیمت در نظر داشته باشید. چنین مواردی است که باعث میشود برخی از عناوین «مگره» را ترجمه نکنم.
من هر سال در نمایشگاه کتاب تهران شرکت میکنم اما امسال موفق نشدم بیایم. سالهای پیش میدیدم که واقعا جوانها بین ۱۸ تا ۲۵ سال، میآیند کتابهای نقاب را میخواهند. خب یک جوان در این محدوده سنی باید توانایی پرداخت هزینه چهارپنج کتاب را که برای تفریح خود _ نه برای درس _ میخواهد، داشته باشد.
* یک سوال که احتمالا برای مخاطبان نقاب و ادبیات پلیسی جالب است؛ اگر موضوع رمانی که میخوانید، خیلی وارد حیطه بزهکاری، جنایت یا فحشا بشود، ممکن است خط قرمز یا عامل بازدارندهای برای شما باشد که ترجمهاش نکنید؟
ببینید، نویسندههای برجسته اینگونه آثار، هیچوقت وارد مسیرهای ساده و پیشپا افتاده نمیشوند. مسیرهای انتخابیشان و مفهومی که قصد توسعهاش را در طول داستان دارند، بیشتر بر اساس مسائل اخلاقی و روانی متکی هستند. مثلا اگر شخصیتی دست به جنایت میزند، به قول فرنگیها دست به کاری رایگان نزده است. یک طرح و نقشه داشته، دوران کودکی و نوجوانی داشته و پیشینهای داشته که دست به این کار زده است. نویسندههای توانا، فقط به قصه و طرحاش کار ندارند که یکی آمد و دیگری را کشت. اینکه چرا اینکار انجام شد، برایشان مهم است.
* یعنی انگیزه جنایت!
بله. و دنبال این هستند که از کجا شروع شد؟ به دنبال چه کمبودی؟ چه فشار روحی وارد آمده که شخصیت دست به این کار زده و ... . نویسندگان کلاسیک پلیسی به طور سرسری وارد نوشتن چنین داستانهایی نمیشوند. ارزش آثار کلاسیک این حوزه بیشتر از آثار مدرنتر آن است ولی باز نویسندگان جوان هم خوانندگان خودشان را دارند و البته هدفی که پرداختن به همین سوالهاست. رمانی از گیوم موسو یکی از همین نویسندگان جدید و جوان در دست ترجمه دارم که درباره زندگی یک دختر جوان است و یک سر قصه در آمریکا و سر دیگرش در فرانسه است. در این رمان، عدهای به دلیل انگیزههای سیاسی به دنبال کشتن این دختر هستند. یعنی در این اثر، انگیزههای سیاسی، مورد توجه قرار گرفته است.
آثار پلیسی در ایران همیشه کتابهایی دمدستی و سرگرمکننده تلقی شدهاند. حال آنکه اینگونه نیست. در این بحث کاری به رمانهای (به قول فرانسویها) «ایستگاه راهآهن»ی نداریم. یعنی رمانهایی که هنگام انتظار برای آمدن قطار آنها را میخوانید. شما وقتی آثار بوالو و نارسژاک را بررسی میکنید، میبینید که هیچکاک بهترین کتابی را که خوانده، از میان آثار این دو نویسنده نام میبرد.
* سرگیجه!
بله. و البته میدانید که هیچکاک برای فیلمنامه فیلم، محل داستان و یک سری جزئیات را تغییر داد. این آثار، خلاف آنچه که ما تصور میکنیم، کتابهای سنگین و ثقیلی هستند.
پییر بوالو، آلفرد هیچکاک و توماس نارسژاک
* یعنی میگویید صرفا برای سرگرمی نیستند. روانشناسی دارند و ...
بله. همینها هستند که مردمی را که شکسپیر یا آثار سنگین کلاسیک نمیخوانند، با حقایق اجتماعی و انسانی آشنا میکنند.
* شاید هم مقدمهای بشوند که مردم بروند آثار کلاسیک را بخوانند!
بله. احتمالا همینطور هم بشود. انتشار چنین آثاری در نیمه قرن بیستم بود که باعث شد مردم فرانسه بفهمند برخی افراد قابل احترام، ممکن است در پسِ ظاهر خود، باطن بیمار و جنایتکاری داشته باشند. این یکی از دستاوردهای چنین رمانهایی بود. رمانهای پلیسی شاید ظاهر سرگرمکننده داشته باشند اما در باطن باید چشم نویسنده بازتر باشد، در انتخاب موضوع باید شایستهتر و گزیدهتر باشند. چنین آثاری باعث شد که مردم به ظاهر افراد بسنده نکنند. چنین نقشی نه تنها برای این آثار بلکه برای رمان و در کل ادبیات متصور است.
متاسفانه ما با رمان آشنا نیستیم. اگر به ۸۰ سال گذشته برگردیم، میبینیم که در جامعه ایران نسبت به رمان، اندیشه خوبی وجود ندارد؛ به تعبیر آن دوره رمان یعنی یک چیز منحرفکننده. آنموقع رمان چیزی بود که یک جوان نباید میخواند. در سالهایی که من مدرسه میرفتم، اگر کسی رمان در دستم میدید، با عتاب میپرسید این چیست که میخوانی؟ حالا با گذشت زمان مشخص شده که رمان نقش و تاثیرگذاری زیادی در ساخت جامعه دارد و خدا را شکر، امروز نویسندگان خوب زیادی در کشورمان داریم؛ چه بانوان و چه آقایانِ نویسنده.
* خودتان هیچوقت وسوسه نشدید رمان بنویسید؟
البته وسوسه شدم. (میخندد) اما باید برای شما اعترافی بکنم. این کار ترجمه که نزدیک به سی و چند سال است آن را شروع کردهام، مثل عصایی شده که تا آن را به دست نگیری نمیتوانی راه بروی. یعنی اگر پیشات نباشد، راه رفتن خودت را فراموش میکنی.
* در کار ترجمه، استاد یا مرادی داشتید که از او پیروی کنید؟
نه. نمیتوانم چنین چیزی را بگویم اما وقتی نوجوان بودم، خیلی داستان و رمان میخواندم. خیلی از آثاری که اواخر دوران قاجار و اوایل سلطنت پهلوی به فارسی ترجمه شده بود، پیدا کرده و میخواندم؛ در کتابخانه مسجدجامع گوهرشاد یا دیگر کتابخانه مشهد. همان رمانهایی که وقتی در دستم میدیدند، میگفتند نخوان!
* مگر چه کتابهایی میخواندید؟
مثلا هرچه که از آگاتا کریستی به فارسی ترجمه شده بود یا آثار پلیسی جیمز هدلیچِیْس. از جوانی این آشنایی را با آثار داستانی و پلیسی داشتم و آنها را میخواندم اما همانطور که گفتم مطالعه و بررسی جدیام در این زمینه از همان توصیه استاد راهنمای رساله دکترایم شروع شد.
* ژرژ سیمنون، بلژیکی است اما زبان داستانهایش فرانسوی است. بلژیکیها به همان زبان فرانسه تکلم میکنند؟
ببینید در بلژیک چند گروه زندگی میکنند. عدهای از خاندان بارونهای اروپایی هستند، عدهای به زبان هلندی حرف میزنند و ... . بلژیک هم مثل سوئیس است که چند کانتون به زبان فرانسه صحبت میکنند یا چند کانتون دیگر به زبان ایتالیایی.
* کانتون از نظر مساحت، همان ایالت است؟
نه. مناطق کوچکتر مثل بخش که زیر نظر بخشداری اداره میشوند. حالا داستان سیمنون هم اینطور است. ابتدای کارش هم برای یک روزنامه بلژیکی، خبرنگاری میکرده و به زبان فرانسه، مطلب مینوشته است.
* خلق شخصیت سربازرس مگره چطور بوده؟ ظاهرا ابتدا به صورت پاورقی در روزنامه چاپ میشده است؟
بله. ابتدا پاورقی بوده اما بعدها با شهرت و طرفدارانی که این شخصیت پیدا کرد، تقریبا دیگر به سیمنون تکلیف میشد که بنویسد. به این ترتیب، سیمنون کنار کارهای دیگرش، در طول سال سهچهار عنوان رمان «مگره» هم مینوشت.
* به نظر شما که هم داستانهای مگره را ترجمه کردهاید و هم آثار بوالو- نارسژاک را به فارسی بازگرداندهاید؛ کدامیک از نظر روانشناختی بودن، موشکافانه و عمیقتر هستند؟
ببینید، مگره در اروپا و فرانسه، از آن شخصیتهایی است که اتمسفر و جو داستانی میسازد، و به این مساله معروف است. سیمنون در داستانهای مگره، جو و فضاسازی خوبی ارائه میکند اما بوالو-نارسژاک بیشتر وارد فاز روانی و درونی پرسوناژها میشوند. یکی از این دو نویسنده ، قبلا یک بیماری روانی داشته که درمان شده است.
* پیش از همکاری مشترکشان؟
بله. اینها به صورت جدا و مستقل نویسنده بودند و آثاری به چاپ میرساندند. اما شهرتشان از زمانی شروع شد که با هم کار کردند.
* آنطور که شنیدهام، یکی از آنها طرح قصه و داستان را مینوشته و دیگری کار تحلیل شخصیتها را به عهده داشته است!
بله. کار روانشناسی شخصیت با یکی از آنها بوده؛ همانکه پیشتر بیماری روانی داشته. دیگری، روی قسمتهایی کار میکرده که روی خود بدنه داستان متمرکز بوده است. اما در کل، با هم مینوشتهاند. بحث و گفتگو هم درباره داستان و اشخاص داشتهاند.
یک کتابفروشی در پاریس هست که از علاقه من به این آثار خبر دارد و برخی از عناوین را برایم پیدا میکند؛ چون بعضی از این کتابها نایاب هستند. مرتبه پیش که پاریس بودم به من خبر داد که کتابی از بوالو و نارسژاک برایت دارم. جالب بود که این کتاب در فهرست آثار مشترک این دو نویسنده نیست و عجب کتابی است! امیدوارم وقتی وضع کاغذ بهتر شد، ترجمهاش در قالب مجموعه نقاب چاپ بشود.
* ترجمهاش کردهاید؟
بله دیگر (میخندد) چنین کتاب به دستم برسد، که نگهش نمیدارم! داستان را لو نمیدهم ولی فرازهایی دارد که مو را بر بدن انسان راست میکند.
* آقای آگاهی فضای شهر پاریس، اینقدر که در رمانهای پلیسی میخوانیم یا در فیلمها میبینیم، جرمخیز هست؟
نه بیشتر از شهرهای دیگر؛ اما بالاخره خلافکار هم دارد.
* شهرهایی مثل پاریس یا برخی شهرهای آلمان، به دلیل مبادلات اقتصادی و همچنین مهاجرتهای زیاد از اروپا یا آفریقا به نوعی قطبهای خلافکاری در اروپا محسوب میشوند.
این را در نظر داشته باشید که کشوری مثل دانمارک، مانند فرانسه استعمارگر نبوده و احتمالا مشکلات و خلافکاریهایی که در فرانسه هست، آنجا نیست. جمعیت شهرهای بزرگ این کشورهای استعمارگر مثلا پاریس، یک جمعیت یکدست نیست. شما در چنین شهری؛ مهاجرانی از آفریقای سیاه، آفریقای مرکزی، شمال آفریقا، آسیای جنوب شرقی و خیلی نقاط دیگر جهان، دارید. فرانسویها بیشتر از دانمارکیها یاد گرفتهاند که با افراد بیگانه، زندگی کنند. در نتیجه مردم فرانسه در حال حاضر از حضور ۸۰۰ هزار سوریهای یا افغان در جامعهشان، حیرتزده نمیشوند. اما در کشوری مثل اتریش، مردمِ بیگانه، به چشم میآیند.
* و جالب است که خیلی از مهاجران و مردمان الجزایریالاصل در فرانسه، تثبیت شده یا به عبارتی جا افتادهاند. آلبر کامو در دهههای قدیم یا ژان رنو بازیگر معروف، نمونههای بارز این ماجرا هستند.
خب فرانسه تا ۸۰ سال، الجزایر را جزئی از خاک خودش میدانست. بعد از داستان جنگ جهانی دوم و نهضت آزادیبخش و غیره؛ اگر دوگل نبود شاید این مساله فاجعهبارتر میشد. دوگل به الجزایر رفت و پشت بلندگو خطاب به مردم این کشور گفت، «من فهمیدم شما چه میگویید!» همین جمله باعث مخالفتها و جنگ در خود فرانسه شد. بالاخره بعد از جنگ جهانی دوم، مساله استعمار نمیتوانست به آن شکل، ادامه پیدا کند. بنابراین شکل دیگری به خود گرفت.
* کمی درباره فردریک دار صحبت کنیم؛ نویسنده فرانسوی دیگری که از او ترجمههایی در مجموعه نقاب دارید و مطالعه رمانهایش همان حس و حال آثار بوالو- نارسژاک را منتقل میکند.
خب؛ دار هم همان قواعد و چارچوبهای کلاسیک را رعایت میکند. به خاطر همین است که آن حس و حال را موقع خواندن رمانهایش داشتهاید. یک بار در جایی گفتم که با آمدن تلویزیون بین خانوادهها، شکل کتابخوانی تغییر کرد.
* در اروپا؟
بله. در حالی که پیش از آمدن تلویزیون؛ خواندن کتاب، رفتن به تئاتر یا رفتن به سینما، گونههای مثبت سپری کردن اوقات فراغت بودند. حدود ۸۰ سال پیش وقتی یک خانم فرانسوی از سرِ کار به منزلش برمیگشت، ۳ انتخاب داشت؛ یا اینکه یک کتاب بخرد و امشب و فرداشب آن را بخواند؛ یا اینکه به سینما برودو فیلم جدیدی را که آمده ببیند و یا اینکه به رستورانی برود و شامش را میل کند. قیمت این ۳ انتخاب شبیه به یکدیگر بود؛ یعنی هزینه یک کتاب، یا بلیط سینما یا یک شامِ مناسب، تفاوتی با هم نداشت. اما زمانی که تلویزیون آمد، محاسبات تغییر کرد. در نتیجه کتابی را که شما حداکثر در دو شب مطالعه میکردید _ مثل کتابهای دار، بوالو-نارسژاک یا مگره _ جایش را به تلویزیون داد.
* اما خیلی از آثار این نویسندگان در قالب اقتباس تصویری تولید شدند.
بله. بیشتر آثار اینها، سینمایی شد. اما این مربوط به زمانی است که تلویزیون نیامده بود. حتی از تمام آثار مگره هم سریال تلویزیونی ساختند. اگر اشتباه نکنم یکی از این سریالها را در لهستان فیلمبرداری کردند که تهیهاش نسبت به پاریس، ارزانتر تمام بشود.
* این سوال را از طرف طرفداران کتابهای مگره بپرسم؛ سربازرس مگره، پایانی هم دارد؟ مرگ یا احتمالا مثل سقوط شرلوک هولمز از آبشار رایخن باخ یا یک پرونده نهایی؟
اولیناش هست اما آخرین ماجرا نه.
* یعنی سیمنون فرصت نکرد پایانی برایش بنویسد؟
راستش تا جایی که من دیدهام، پایانی برای سربازرس مگره نوشته نشده است. نزدیک به ۲۵ تا ۳۰ رمان مگره را ترجمه کردهام ولی مجموعش حدود ۸۰ عنوان است. من هنوز همه این عناوین را نخواندهام.
* شیوه ترجمه شما چطور است؟ سیمنون تا جایی که خواندهام در ساعات مشخصی از روز مینوشته است. ترجمه کردن شما چطور؟ ساعات مشخصی از روز انجام میشود یا هر موقع که فرصت کنید؟
دوست دارم برای این کار، چارچوبی داشته باشم. معمولا اگر کار مهمی نداشته باشم، یک تا یک ساعت و نیم پیش از ظهر پای ترجمه مینشینم. پس از استراحت بعد از ظهر و نوشیدن یک استکان چای، یک ساعت و نیم هم از بعد از ظهر ترجمه میکنم. زمان مفیدش در هفته، ۸ ساعت است.
* شما سالها در فرانسه زندگی کردهاید. از منظر مردمشناسی، به نظرتان مردم ایران و فرانسه شبیه هم هستند؟
نظر من این است که خیلی تفاوت نداریم. اوضاع کار بین آنها به نحوی است که فرصت استراحت جوانها خیلی کم است. در طول سال بیشتر از چند هفته نمیتوانند استراحت کنند و آن را هم باید صرف فرزندان خانواده بکنند. بچهها هم متوقع هستند که در تابستان با خانواده به مسافرت بروند. آن یک ماه پاداشی که آخرین ماه سال به حقوقبگیرها داده میشود، برای همین است که خانواده بتواند فرزندانش را چند هفتهای به مسافرت ببرد.
* ولی تورمی که اینجا وجود دارد، آنجا نیست.
بله، نیست اما مسائل دیگر هست. چند سال پیش در یک میوهفروشی شهر پاریس، دیدن اسکناس صد یورویی باعث تعجب فروشنده میشد. چون مبلغ زیادی محسوب میشد. امروز اما چنین اسکناسی جلب توجه نمیکند و دیدنش خیلی اتفاق ویژهای نیست. البته بیشتر مردم از کارتهای اعتباری استفاده میکنند.
* از نظر غر زدن و گلایه کردن چطور؟ از این نظر هم شبیه هم هستیم؟
فراوان. تا دلتان بخواهد! اما تفاوت بارزی که وجود دارد و باعث نگرانی من میشود، رعایت حق پیاده و سواره در خیابان است که نمیدانم چطور باید در جامعه ما نهادینه شود!