به گزارش خبرنگار مهر، رمان «آدم که نمیمیرد» نوشته فردریک دار بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب هشتادوهشتمین عنوان مجموعه پلیسی «نقاب» است که این ناشر چاپ میکند.
با احتساب این کتاب، آگاهی تا به حال ۲۱ رمان را از فردریک دار ترجمه کرده که در قالب مجموعه «نقاب» منتشر شدهاند. این کتابها بهترتیب عبارتاند از:
«آسانسور»، «مرگی که حرفش را میزدی»، «کابوس سحرگاهی»، «چمن»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچهپُرروها»، «زهر تویی»، «قاتل غمگین»، «تصادف»، «تنگنا»، «دژخیم میگرید»، «اغما»، «نان حلال»، «مردِ خیابان»، «قتل عمد؟»، «دفتر حضور و غیاب»، «آغوش شب» و «آدم که نمیمیرد».
نویسنده سرشناس فرانسوی ادبیات پلیسی در این کتاب خود سراغ دنیای مشتزنی و ورزش بوکس رفته است. او در یادداشتی از مخاطبان این رمانش خواسته بود، اشخاص قصه را تخیلی دانسته و هیچ تشابهی را با اشخاص واقعی در آنها جستجو نکنند. مترجم کتاب میگوید صحنهپردازی و بررسی خلقیات قهرمانان داستان «آدم که نمیمیرد» از چنان رئالیسمی برخوردار است که این یادآوری نویسنده ضروری به نظر میرسد.
فردریک دار پیش از شروع متن رمان این تذکر را به خواننده داستانش داده است: از آنجا که دنیای مشتزنی نسبتا محدود است، ممکن است این اثر با شخصیتهای آن، از پارهای جهات شباهتهایی پیدا کند. این شباهتها کاملا تصادفی هستند، زیرا قهرمانهای این کتاب مطلقا تخیلی هستند.
داستان این رمان درباره مشتزنی حرفهای به نام روبر (باب) تراخو، افتخار عالم بوکس و قهرمان چهار دوره مسابقات اروپاست که همهجا با او با عزت و احترام برخورد میشود. اما او هم مثل هر قهرمان دیگری باید روزی پیر شود و باب هم در ۳۴ سالگی متوجه شده که پایان کارش نزدیک است. به همیندلیل میخواهد آویختن دستکشهایش را به تعویق بیاندازد. مدیر برنامههای باب، هماهنگ با رئیس «قصر مشتزنی» پروژههایی دیگر و پیشنهادی نهچندان شرافتمندانه برایش دارد.
باب قبول پیشنهادی را که به او شده، سخت مییابد. چون از او میخواهند با جوانی که دستپرورده خود اوست و آینده درخشانی انتظارش را میکشد، در دو رویارویی که بر سر عنوان قهرمانی اروپا خواهد بود، مبارزه کند و به نتایجی آنگونه که تعیین شده، برسد...
در قسمتی از رمان «آدم که نمیمیرد» میخوانیم:
وقتی زنگ راند دهم به صدا درآمد، تقریبا خوشحال بودم... جو با گارد بالا به طرف من آمد. پنج ثانیه بیحرکت ماندیم... آنگاه او چپ و راستی به طرف بازوهایم حواله کرد. من خواستم جواب بدهم که مشت باشکوهش به چانهام خورد.
آری، او مشتزن بزرگی بود. من تا آن هنگام با مشتزنهای ناب زیادی روبهرو شده بودم، ولی هیچ کدامشان تا این درجه از هنر وارد آوردن ضربههای غیرقابل دفاع، برخوردار نبود. در سرم انگار همهچیز متلاشی شد... بهشدت احساس گیجی کردم... پاهایم دچار ضعف شدند... دیگر هیچچیزی را نمیدیدم...
با این حال به زمین نیفتادم... راست ایستاده بودم و دردی در ناحیه چپ بدنم احساس میکردم... زمان داشت سپری میشد. داور، در میان بیخبریام، فریاد میکشید، صدایش را میشناختم... «بریک! بریک!» او به روی شانهام میزد...
با این حال کنار نمیکشیدم... من ... حالم به جا آمد... از یک ناک اوت، با همان سرعتی که متحملش میشویم، برمیگردیم. همهچیز را به جا آوردم...
نمیدانم، به استثنای بُدُنی، استفانی و ... داور... چند نفر دیگر متوجه شدند. جو که دیده بود گیج شده و نزدیک است به زمین بیفتم و برایم به شمارش تا ده بپردازند، به طرفم شتافته بود... مرا در میان طنابها گیر انداخته و سرش را به سرم چسبانده بود و دست چپش را زیر بغل راستم برده و بی آنکه نشان بدهد، ضمن اینکه با چپ، به پهلویم میکوبید تا همه فکر کنند که میخواهد از پا درم بیاورد، سرِپا نگاهم داشته بود... آری، او این کار را کرد... سالن متوجه هیچ چیزی نشد... تماشاچیها سوت کشیدند چون فکر کردند که خودم را بند کردهام... جو نگاهم کرد. صورتهایمان به هم چسبیده بودند. در چشم من خواند که تعادلم را حفظ میکنم و عقب رفت. من به طرفش ضربه ملایمی حواله کردم، یک ضربه ساختگی.
اینکتاب با ۱۶۸ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۲۵ هزار تومان منتشر شده است.