به گزارش خبرنگار مهر، رمان «کنسول افتخاری» نوشته گراهام گرین بهتازگی با ترجمه احمد میرعلایی توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه ادبیات داستانی معاصر» است که این ناشر چاپ میکند و نسخه اصلیاش در سال ۱۹۷۳ توسط انتشارات بادلِی هِد در لندن چاپ شده است.
نشر نو از گراهام گرین، پیش از این رمان «پایان رابطه» را با ترجمه احد علیقلیان منتشر کرده است. ایننویسنده و منتقد ادبی متولد سال ۱۹۰۴ در انگلستان بود و از رمان «پایان رابطه»اش چند اقتباس سینمایی و تصویری ساخته شده است. گرین بهطور سیری ناپذیر کتاب می خوانده و در امر نویسندگی به طور منظم کار می کرده است. کارنامه زندگی او، ۲۲ رمان، ۷ نمایشنامه، ۱۲ فیلمنامه، ۴ کتاب کودک و ۲ زندگینامه شخصی را در بر می گیرد. او یک کتاب شعر، چند مجموعه داستان کوتاه و ۵۰۰ نقد فیلم نیز داشته است. گراهام گرین در سال ۱۹۹۱ در سوئیس درگذشت و در ژنو نزدیک چارلی چاپلین به خاک سپرده شد.
گرین شهرتش را مدیون نوشتن رمان هایش است که بسیاری از آن ها چند دهه، جزو کتاب های پرفروش بودند. یکی از درون مایه های اصلی رمان های گرین، انسان همیشه تحت تعقیب است که به نظر او حقیقت سرنوشت بشر را نمایان می کند و دلمشغولی اش مصیبت انسان هبوط کرده، دو پارگی های ذهن انسان، جاذبه های پنهانی و موذیانه شر، جاذبه خیر و بی معنایی جامعه است. این نویسنده در پاسخ به کسانی که می گفتند داستان هایش بازتاب زندگی خود او هستند، می گفت: «کاش نوشتن به همین راحتی بود.»
در داستان «کنسول افتخاری» اعضای یکی از گروههای انقلابی آرژانتین، نقشه ربودن سفیر آمریکا را طراحی کردهاند اما با ارتکاب اشتباه، کنسول افتخاری انگلستان را میدزدند. همه شخصیتهای اینداستان ناچارند با بیعدالتیها و مظالم دنیای خشنی که میبینند، برای خشنودی وجدانشان، مشکلات و محرومیتها را تحمل کنند. در نهایت هم آنچه که قبلا پیروزی به نظر میرسید، مانند شکستی ناخوشایند در کامشان تلخی میکند.
گرین پیش از شروع متن رمان اینتذکر را به خواننده داده که شخصیتهای داستانش از آدمهای واقعی مایه نگرفتهاند. مکان داستان شهر و شهرستانی در آرژانتین است که شبیهساز یک شهر و شهرستان واقعی است. گرین میگوید نام این شهر و شهرستان را نیاورده تا آزادی عمل داشته باشد و نقشه خیابانهای یک شهر واقعی، دست و پایش را نبندد.
«کنسول افتخاری» در ۵ بخش اصلی نوشته شده که فصلهای مختلفی را در بر میگیرند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
دکتر پلار تقریبا تا ساعت سه بعد از نیمهشب از کلبه به خانه بازنگشت. دیئگو به سبب وجود گشتیهای پلیس شهر را دور زد و او را نزدیک خانه سنیورا سانچز پیاد کرد، تا در صورت لزوم، بهانهای برای بیرون بودن و پیاده بودن در وقت سحر داشته باشد. لحظه ناهنجاری پیش آمد هنگامی که از پلهها بالا میرفت و دری در طبقه زیر آپارتمانش باز شد و صدایی پرسید: «کیست؟» با صدای بلند گفت: «دکتر پلار. چرا بچهها در ساعات ناجور بهدنیا میآیند؟»
گرچه روی تخت دراز کشید اما اصلا خوابش نبرد. با اینهمه، کار پیش از ظهرش را سریعتر از معمول بهپایان رساند و با ماشین بهطرف مزرعه چارلی فورتنوم رفت. نمیدانست با چه نوع موقعیتی روبرو خواهد شد، و خسته و عصبی و خشمگین بود، و انتظار داشت زنی هیستریک را چشمانتظار خود بیابد. طی ساعاتی که بیخواب بر بستر افتاده بود امکان افشاء همهچیز را برای پلیس در نظر گرفته بود، اما این کار بهمنزله محکوم کردن لئون و آکوئینو، و احتمالا فورتنوم، بهمرگی تقریبا مسلم بود.
وقتی به مزرعه رسید نیمروزی سنگین و آفتابسوخته بود و در سایه درختان آووکادو جیپ پلیسی کنار فخر فورتنوم ایستاده بود. بدون زنگ زدن وارد خانه شد، و در اتاق نشیمن رئیس پلیس را دید که با کلارا حرف میزد. کلارا آن زن هیستریک که پیشبینی کرده بود نبود بلکه دختر جوانی بود که سفت و سخت بر نیمکت نشسته بود چنانکه گفتی از مافوق دستور میگیرد. کلنل پرز میگفت: «... تنها کاری که میتوانیم بکنیم، ...»
دکتر پلار پرسید: «شما اینجا چه میکنید؟»
«من آمدهام سنیورا فورتنوم را ببینم، دکتر، شما چه؟»
«من آمدمام برای کاری کنسول را ببینم.»
کلنل پرز گفت: «کنسول اینجا نیست.»
کلارا با او سلام و علیکی نکرد. مثل آن بود که بدون ارادهای از خود منتظر است، همچنانکه اغلب در حیاط موسسه انتظار کشیده بود، تا یکی از مردان او را با خود ببرد _ مامان سانچز هرگونه تعجیلکاری را ممنوع کرده بود.
اینکتاب با ۳۵۸ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۵۲ هزار تومان منتشر شده است.