هرکدام از رمان‌های آرسن لوپن، علاوه بر یک‌داستان شگفت انگیز، از طرحی پیچیده و هوشمندانه، گریزهایی به موقع و حساس، ملودرامی جذاب و همراه با کمی چاشنی عاشقانه برخوردار بودند.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ: مهرداد مراد یکی از نویسندگان داستان‌های پلیسی و پژوهشگر این‌گونه ادبی به‌تازگی یادداشت جدیدی درباره گوشه‌ای دیگر از ادبیات پلیسی جهان نوشته و آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است. تا پیش از این، علاوه بر گفتگوها و اخباری از این‌نویسنده منتشر کرده‌ایم، 8 یادداشت و مقاله کوتاه هم از وی منتشر کردیم که زوایای مختلفی از تاریخ ادبیات پلیسی جهان را برای مخاطبان و علاقه‌مندان این‌ژانر تشریح می‌کردند.

یادداشت‌هایی که تاکنون از مراد، با رویکرد معرفی ادبیات پلیسی به مخاطبان منتشر کرده‌ایم، به ترتیب زیر هستند:

ژانر جنایی در ادبیات جهان/ همه چیز با«قتل در خیابان مورگ» آغاز شد

ژانر نوآر هنوز زنده است/ ضدقهرمان کیست؟

مروری‌بر عصر طلایی رمان‌های کلاسیک/ کارآگاهان زن چگونه آمدند؟

کارآگاه‌های هاردبویلد چگونه قدم به بازار کتاب گذاشتند؟

واکاوی یک ژانر در عصر ویکتوریا/ جنایی‌نویسی چگونه پا گرفت؟

نوشتن ازتبهکاران خیلی سخت است/تریلر بایدازصفحه اول مخاطب را بگیرد

فم‌فتال کیست؟/آشنایی با اغواگران داستان‌های نوآر

ضد باورها و مساله زنان در تریلرهای روانشناختی

یادداشت جدید مهرداد مراد درباره «آرسن لوپن» است؛ شخصیتی که در ادبیات عامه و فرهنگ عمومی ما هم حضور دارد و گاهی که بخواند به‌کنایه، زرنگی و هوشمندی فردی را گوشزد کنند از این‌نام برای اشاره به او استفاده می‌کنند. آرسن لوپن یک‌شخصیت داستانی است که در جهان ادبیات پلیسی متولد شد.

مراد در یادداشت خود پیشینه، تاریخچه و سپس آثار مربوط به این‌شخصیت داستانی را به‌طور اجمالی تشریح و معرفی کرده است.

در ادامه مشروح این‌یادداشت را می‌خوانیم:

در اواخر قرن نوزدهم، ژانر جنایی به‌عنوان یک‌شاخه ادبی در فرانسه مورد توجه قرار گرفت و نویسندگان متعددی به تقلید از «آلن پو» و «کانن دویل» دست به نگارش رمان های پلیسی و کارآگاهی زدند. بین دهه ۲۰ و ۳۰ در قرن بیستم نویسندگان شاخص بریتانیایی از جمله «دوروتی سایرز» و همچنین آمریکایی مانند «اس اس ون داین» یک‌انجمن کارآگاهی تشکیل دادند و آنجا یک سری قوانین بیست‌گانه برای نوشتن رمان‌ها و داستان‌های پلیسی، به تصویب رساندند که «فرانسوا فوسکا» در فرانسه آن را به هشت ماده تقلیل داد.

هدف از تصویب چنین‌قوانینی، این بود که بین اطلاعات و دانستنی‌های کارآگاه داستان و خواننده یا مخاطب توازن برقرار کنند و نویسنده نتواند دانشی مخفی در اختیار قهرمان داستان بگذارد. اساس چنین‌تاکیدی هم بر این‌گمان استوار بود خواننده داستان‌های کارآگاهی می‌خواهد مانند حل کردن یک‌جدول، با رمزگشایی از معمای داستان، لذت ببرد و تفریح کند. البته این‌قوانین به ظاهر محکم، کاربرد چندانی در داستان نداشت و بسیاری از نویسندگان ترجیح می‌دادند، خواننده را با اطلاعات فشرده گیج کنند و در بسیاری از مواقع خوانندگان حرفه‌ای فقط از روی تجربه می توانستند قاتل را حدس بزنند تا بوسیله اطلاعاتی که نویسنده در اختیار آنها قرار می داد.

بعضی از نویسندگان هم مانند «ژرژ سیمنون»، در کل اعتقادی به این‌قوانین نداشتند و راه خود را می‌رفتند. به عنوان مثال در رمان «راز اتاق زرد» اثر «گاستن لرو» شواهدی را دال بر مجرم بودن بعضی از کاراکترها می‌بینیم اما در نهایت اطلاعاتی افشا می‌شود که خواننده هیچ‌اشرافی بر آنها نداشته است.

یکی از چهره‌های کلیدی توسعه ادبیات جنایی در فرانسه ماجراهای «ویدوک» بود. «ویدوک» جنایتکاری بود که در دوران بعد از انقلاب فرانسه تبدیل به یک قهرمان شد. ماجراهای «ویدوک» در طول زندگی و حتی بعد از مرگ او باعث الهام بسیاری از نویسندگان داستان‌های جنایی شد و حتی «بالزاک» هم با او چندمصاحبه انجام داد. در سال ۱۸۲۹، کتابی با عنوان «خاطرات ویدوک» منتشر شد که او را یک موجود فوق طبیعی نشان می‌داد. یکی از شگردهای محیرالعقولی که او انجام می‌داد، استفاده از تغییر چهره و عوض‌کردن هویت فردی و جسمی بود.

به‌عنوان مثال، وقتی که «ویدوک» در اواخر عمر به لندن آمد، روزنامه «تایمز» قد و هیکل او را بسیار بزرگتر از حد واقعی توصیف کرد و بعدها نوشتند که «ویدوک» می‌توانست حتی قد خود را چند اینچ بلندتر نشان بدهد، بدون اینکه خللی در راه رفتن یا دویدن داشته باشد. پس از آن بود که نویسندگانی مثل «کانن دویل» و «گاباریو» هم از این‌تکنیک برای «شرلوک هلمز» و «لیکاک» استفاده کردند.

این‌موضوع برای «آرسن لوپن» هم صدق می کرد. کاراکتری که علی‌رغم کارآگاه نبودن، در سال‌های اولیه نگارش داستان‌های کارآگاهی فرانسه خوش درخشید و مشهور باقی ماند. «آرسن لوپن» یک ضد کارآگاه بود. کاراکتری لیبرال که می‌توانست ماموران یک جامعه سرکوبگر را گیج کند و در عین حال، از پس چالش‌های منطقی و مسلم یک‌داستان کلاسیک کارآگاهی برآید. نوع طرح، پیش زمینه‌های اسرارآمیز و وقایع معمایی به‌عنوان موتور محرکه داستان، به مخاطب می‌فهماند که سری رمان‌های «آرسن لوپن» به ژانر جنایی تعلق دارند.

برخلاف نویسنده‌های دیگر، «موریس لبلان» خالق «آرسن لوپن» از «شرلوک هلمز» الهام نگرفت و تقلید نکرد. آن‌طور که از قرائن برمی‌آید، الگوی مورد قبول «لبلان» یک آنارشیست خوش‌مشرب به نام «آلکساندر جیکوب» بوده است که بالاخره در سال ۱۹۰۳ به جرم سرقت و قتل دستگیر شد.

نیاز به خلق یک قهرمان فرانسوی، رقابت با یک سوپر کارآگاه بریتانیایی (شرلوک هلمز) نبود بلکه هم نویسنده و هم مخاطبان می‌خواستند غرور ملی جریحه‌دارشده خود را ترمیم کنند. شاید هم با تمسخر فرار قیصر آلمان در یکی از داستان‌هایش می‌خواستند انتقام شکست فرانسه از آلمان (۱۸۷۰) را بگیرند.    

«موریس لبلان» از سال ۱۹۰۷، تا ۳۲ سال بعد، تعداد ۱۸ رمان از «آرسن لوپن» نوشت که اکثر آنها به سینما و تلویزیون راه پیدا کردند. هرکدام از رمان‌های «لوپن» علاوه بر یک‌داستان شگفت انگیز، از طرحی پیچیده و هوشمندانه، گریزهایی به موقع و حساس، ملودرامی جذاب و همراه با کمی چاشنی عاشقانه برخوردار بودند. بیشتر ماجراها معمایی بوده و در یک فضایی دراماتیک گره گشایی می شوند.  

در بیشتر مقدمه رمان‌های «لبلان»، «آرسن لوپن» یک سارق جنتلمن یا دزد مودب معرفی شده که در بعضی مواقع حتی شغل حکومتی و یا پلیسی هم دارد. (یعنی خود را در نقش آنها جا زده است). نویسنده به شدت او را از کنش های خشن و بی رحمانه دور ساخته و تنها در یکی از داستان هاست که «لوپن» بدون عمد، دشمنش را می کشد.

«آرسن لوپن» در جهان داستانی «موریس لبلان» به یک اسطوره تبدیل شد. او هم برای نویسنده های فرانسوی بعد از خود و هم برای دیگر نویسندگان کل دنیا که دنبال کاراکترهای ماندگار و جذاب بودند (به عنوان مثال جیمز باند) الگو قرار گرفت. از منظر اساطیر یونان باستان، او شبیه هرمس سارقی بود که شکوه زئوس را داشت و همچون هرکول به سمت جاودانگی هجوم می برد.

شاهکارهای جالب «لوپن» ضرورتاً متاثر از داستان های کارآگاهی معاصر بود و غالباً برای سرگرمی خودش جهت حل معماهایی که برای پلیس فرانسه پیش می آمد، کمک می کرد. این اتفاق در رمان «۸۱۳» به وضوح قابل رویت است؛ آن هم وقتی که یک قاتل سریالی خونسرد افراد بی گناه را می کشد و گناه آن را به گردن «آرسن لوپن» می اندازد و او را مجبور می سازد برخلاف روال همیشه که فقط از ثروتمندان می دزدد و کسی را نمی کشد، عمل کند.

«لوپن» استاد تغییر چهره است و با حمایت دوستان خود مرتب و به راحتی از چنگ ماموران قانون می گریزد، هر چند گاهی که پای عشق وسط می آید، او هم کمی می لغزد. برعکس «رابین هود»، «لوپن» فقط به جیب خود فکر می کند و هربار ثروتمندتر می شود، هرچند گاهی هم برای فریب ماموران حکومتی به بعضی که از ناعدالتی رنج می برند کمک می کند و یک تیم جعلی می سازد.

قهرمان‌سازی از یک‌تبهکار حرفه ای مثل «آرسن لوپن» باعث شد تا اعمال خلاف قانون او کمتر به چشم بیاید. در زمانه‌ای که پلیس فرانسه در اوج سخت‌گیری و اقتدار به سر می‌برد، وجود لوپن شعله‌ای بود که هوش، آزادی و ظرافت را یادآور می‌شد و به طبقه متوسط که مخاطب داستان‌هایش بودند، حس امیدبخشی می‌داد؛ ضمن این‌که با عملیات خود، آن روی دیگر نظام سرمایه‌داری را افشا می‌کرد. «لوپن» همزمان با غارت سرمایه داران، چهره منافق و کذاب آنها را هم به نمایش می‌گذاشت. هنوز هم شجاعت و جوانمردی و از همه مهم‌تر، مهارت او در هنر، نقاشی، عتیقه‌جات و جواهرت، برتری او را نسبت به قربانی‌هایش نشان می‌دهد.  

البته اگر افرادی که توسط «لوپن» قربانی می‌شدند، خودشان جزو ریاکاران و مفسدین اجتماع بوده باشند، پس او هم می تواند نماینده همین قشر باشد و به قول «شرلوک هلمز» هیچ تغییری در این نظام سلطه ایجاد نکرده بلکه فقط به آنها یادآور شده که برای رسیدن به اهداف خود چه شروطی لازم دارند.

با این‌حال، تبهکار واقعی همان‌جنایتکارانی هستند که بی‌رحمانه می کشند و برای جان و مال مردم ارزشی قائل نیستند. آرسن لوپن فقط یک پارادوکس عجیب بود. سارق جنتلمنی که به هیچ‌عنوان در خدمت ناعدالتی جامعه قرار نگرفت.