خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: مجموعه «قصههای برادران گریم» یکی از منابع مهم افسانههای آلمانی و اروپایی است که قصههای آن توسط یاکوب لودویگ کارل گریم و ویلهلم کارل گریم یا همان برادران گریم گردآوری شده است. ترجمه فارسی اینمجموعه سال ۹۶ بهقلم هرمز ریاحی، نسرین طباطبایی و بهزاد برکت توسط نشر نو منتشر شد و در مطلبی که در ادامه میآید بنا داریم اینمنبع افسانههای آلمانی را براساس ترجمه مذکور بررسی کنیم.
کتاب «قصههای برادران گریم» دو بخش کلی دارد؛ قصهها و افسانههای کودکان که در مجموع ۲۱۱ قصه را در بر میگیرند. نسخه پیشرویمان مقدمهای از پادرک کالم (Padraic colum) دارد که با نگاهی تحلیلی به قصههای اینکتاب پرداخته و میگوید مربوط به زمانی هستند که معنویات به شیوهای مجازی بیان میشدند. اینپژوهشگر میگوید کشآمدن روشنایی روز به مثابه نابودی قصههای سنتی در کلبههای اروپایی بود و هنگامی که چراغهای نفتی یا روغنی به این کلبهها راه پیدا کردند، روشنایی طولانیتر شد. هنگامی که قصههای سنتی در چنیننوری گفته میشدند، دیگر جاذبه گذشته نداشتند. همچنین، کودکان به مدرسه رفتند و خواندن آموختند و روزنامهخوان، جای قصهگوی سنتی را گرفت.
با چنین پیشزمینهای، کالم میگوید امروز در ایرلند غربی وجود دستگاه جولایی یا چرخ نخریسی در یککلبه نشانه آن است که در آن کلبه یا در حوالی آن میتوان قصهگوی سنتی پیدا کرد. در ایامی که دخترها برای نخریسی به کلبهای میآمدند، یکفرد قصهگو را نیز برای سرگرمکردن آنها حاضر میکردند. اما طولانیشدن روشنایی، ورود کتاب و روزنامه و منسوخشدن هنرهای خانگی دست به دست هم دادند و مهر پایانی بر قصههای خانگی در کلبههای اروپایی زدند. دلیل دیگر چنینپایانی این بود که زبانی همگانی و واحد جایگزین لهجهها شد و زبان قصههای سنتی برای بچههای جدید نامفهوم شد. پادرک کالم با توصیف اینشرایط، میگوید برادران گریم خردمندانه داستانها را به زبان ژرمنی علیا برنگرداندند. آنها قصهها را در آغاز سده نوزدهم از زنی که نزدیک کسل (kassel) زندگی میکرد، شنیدند و گردآوری کردند.
رفتار انسانی همواره مطابق با آرمانی والاست و ایمانی راستین به نیروی انسان در قصه وجود دارد؛ خوشبختی ممکن است و جبران ستمهایی که بر قهرمانان قصه روا داشته شده واجب. در اینقصهها مردم حسود و پیمانشکن، محکوم و مجازات میشوند. آدمهای شریف ممکن است تنها باشند، اما هیچگاه مایوس نیستند، انتقام و قساوت بیدلیل در اینقصهها جایی ندارند، تبهکار خود سرنوشت شومش را رقم میزند و خیرخواهی بر همهچیز چیره میشود. در برخی از قصهها هم اسارت، رهایی و جبران ستم از نو تکرار میشودپادرک کالم در تجزیه و تحلیل قصهها و افسانههایی که برادران گریم گردآوری کردهاند، میگوید قصهگوی سنتی ماهر، الگوی داستان را حس میکرد و به خود میبالید که این الگو را میشناسد و رعایتش میکند؛ اینکه شی را در مرکز قصه بگذارد و آن شی به قصه الگو تبدیل شود. نمونهاش هم کفش طلایی سیندرلا روی پلکان است. کالم معتقد است قصههای سنتی (اروپایی) که نسل به نسل روایت شدهاند، تجلی عمیقترین آرزوهای مردماند. قصهگوها سحر، جادوگری و دگریسی را باور داشتند و به کارایی، افسون، طلسم و ورد سر سوزنی شک نمیکردند. بسیاری از رخدادهای قصههایی هم که روایت میکردند در مفاهیم بدوی ریشه داشتند. اما در قصههای آنها رفتار انسانی همواره مطابق با آرمانی والاست و ایمانی راستین به نیروی انسان در قصه وجود دارد؛ خوشبختی ممکن است و جبران ستمهایی که بر قهرمانان قصه روا داشته شده واجب. در اینقصهها مردم حسود و پیمانشکن، محکوم و مجازات میشوند. آدمهای شریف ممکن است تنها باشند، اما هیچگاه مایوس نیستند، انتقام و قساوت بیدلیل در اینقصهها جایی ندارند، تبهکار خود سرنوشت شومش را رقم میزند و خیرخواهی بر همهچیز چیره میشود. در برخی از قصهها هم اسارت، رهایی و جبران ستم از نو تکرار میشود.
* ریشه افسانهها
قصه با انتقال از شرق به غرب با جان به در بردن از انقلابهای تاریخ و فرسایش در گذر زمان مراحل دگرگونیهای رنگارنگی را طی کرد. اروپا زمینه افسانهایاش را از تخیلپردازی سلتها به ارث برد. وقتی برادران گریم تصمیم گرفتند گردآوری مجموعهای را آغاز کنند، اساطیر دوردست قبایل نخستین در انبوهی از مطالب مدفون شده بود. پژوهش جدی درباره قصه عامیانه در اروپا با مکتب رمانتیک آغاز شد و با برادران گریم به پختگی رسید.
تا سده دوازدهم یعنی هنگامی که مطالب هندی و ایرلندی راه خود را به صحنههای اروپا باز کردند، نوعی فقر بدعت و خلاقیت بر اروپا حاکم بود. ایندوره، دوره جنگهای صلیبی و رمانس سلحشوری شوالیه بود. جنگهای صلیبی هم راه اروپا را به فرهنگ و تمدن شرق باز کردند.
برادرن گریم، فولکلور اروپایی را آوار باورهای کهن ژرمنی میدانستند: اسطورههای دوران باستان تکهتکه شدند، نخست به افسانه پهلوانی و رمانس، و آنگاه به گنجینههای سحرآمیز دوران کودکی. اما در سال ۱۸۵۹ یعنی سال درگذشت ویلهلم گرین، یک سانسکریتشناس بهنام تپودور بنفی نشان داد بخش عظیمی از روایات، داستانها و افسانههای اروپایی بهواسطه ترجمههای عربی، عبری و لاتینی یکسره از هند وارد شدهاند. ایناتفاق هم در سده سیزدهم میلادی رخ داده بود.
آنچه در فنلاند و آلمان بهعنوان بررسی خصایص ملی آغاز شد، ناگزیر به بازنگری از سنت ملتهای گوناگون بدل شد. پیش از برادران گریم کسی به بیقاعدگی، طبع بینزاکت و سادگی در شیوه حرفزدن مردم تن نداده بود. بلکه گردآورندگان سرگرم مرتبکردن، بازسازی و تعدیل بودند و شاعران از ماده خام پرمغز و نغز شاهکارهای بیبدیل ساخته بودند. اما کسی به تحقیق اساسی مردمشناسی اقدام نکرده بود.
خلاصه آنکه در ادامه با قصههایی روبهرو هستیم که شخصیتهای محوری آنها یا سیاحها و سالکانشان، یا شکارچیاند یا شاهزاده یا کارگر یا فرزندان یکپدر یا جمعی دوست و همراه. در بسیاری از داستانها هم دردسر یا سختیای که سالک میبیند، نتیجه ناپرهیزی یا در واقع گناه یا ترک اولایی است که مثل حضرت آدم (ع) مرتکب میشود و اینقصهها از ممنوعیتهای مورد اشاره زیاد دارند. بهعنوان مثال در قصه «جان وفادار»، شخصیت اصلی یا پسر پادشاه نباید به آخرین اتاق ایوان بالاخانه که تصویر شاهزاده قصر طلایی در آن است، نگاه کند.
پیش از شروع بررسی قصهها بد نیست اشاره کنیم که برخی از اینافسانهها مانند «سه شاهزاده سیاه» مشکوک به اینهستند که بعدها به متن اصلی برادران گریم اضافه شده باشند. چون با توجه به زمان تولد افسانههای موردنظر، در اینقصه، صحبت از تسخیر هندشرقی توسط دشمن و رهایی فرزند ماهیگیر فقیر با پرداخت ۶۰۰ «دلار» است. پایانبندی اینافسانه هم شبیه دیگر قصهها نیست.
* دوران افسانهها؛ زمانیکه آرزو کردن هنوز جواب میداد
آغاز قصهای بهنام «شاه – قورباغه، یا هنری آهنین» در اینمجموعه، و روزگاری که قصه در آن جریان دارد، اینگونه در قالب جملهای کوتاه توصیف میشود: «در روزگار قدیم، روزگاری که آرزو کردن هنوز کارساز بود.» به اینترتیب مخاطب متوجه میشود قصهای که در حال خواندن یا شنیدن آن است، یک افسانه است و مربوط به زمانی است که دیگر نیست. در همینزمینه، ابتدای داستان «صندوق آهنی» هم گفته میشود: «در روزگارانی که آرزو کردن هنوز کارساز بود...»
از طرفی حس انساندوستی و عواطف رمانتیک هم در اینقصه و نمونههای مشابهش به وضوح دیده میشود. بهعنوان مثال شخصیت شاه در جملهای میگوید: «نباید از کسی که هنگام گرفتاری به تو کمک کرده است متنفر باشی» یا در نمونهای دیگر میخوانیم: «هنگامی که جادوگر شاهزاده را به قورباغه تبدیل کرده بود، هنری وفادار آنقدر غصهدار شده بود که سه تسمه آهنی دور قلبش کار گذاشته بودند تا غم و غصه قلبش را نترکاند.»
* عامل جبر روزگار
اما در اینداستانها علاوه بر زیباییهای عصر افسانهها، درباره رسم دنیا، بیوفاییاش و جبر روزگار هم مطالبی بیان میشود. مثلا در قصه «شراکت موش و گربه»، سازنده قصه در پی بیان اینحقیقت است که موش و گربه شراکت و دوستی برنمیدارند. داستان نیز درباره تلاش گربه و موش برای جمعآوری آذوقه برای زمستانشان است که سرآخر گربه موش را میخورد و قصه با چنینجملهای تمام میشود: «به همینسادگی، رسم زمانه همین است.»
شبیه همینماجرا و جبر روزگار را که هرکس قدرت بیشتری دارد، زور میگوید و غلبه دارد، در قصه «گرگ و هفتبزغاله» یا همان «بز زنگولهبهپا» میبینیم. راوی اینقصه هم در جایی که مشغول روایت صحنهای است که گرگ آسیابان را مجبور میکند پنجههایش را با آرد سفید کند، میگوید: «بهراستی رسم روزگار چنین است.»
*حکمتها و آموزهها؛ افسانههای مشابهی که میشناسیم
با مقدمهای که در ابتدای بحث مطرح شد، تعدادی از افسانههایی که برادران گریم گردآوری کردهاند، با افسانههای دیگری که بهعنوان افسانههای غیرغربی میشناسیم شباهت دارند. تعداد دیگری از اینداستانها را هم با عناوین یا اسامی دیگری میشناسیم. بهعنوان مثال «راپونتسل (راپونزل)» همان گیسوکمند است که در زبان آلمانی بهمعنای گل استکانی و خوردنی است. نمونه دیگر «کلاهقرمزی» است که همان «شنلقرمزی» است و در آن هم مانند قصه «بز زنگولهپا»، گرگ شخصیت منفی قصه است و بعد از بیرون آوردن قربانیها از شکمش، باید با سنگ پر شود. یا «سیندرلا» بهمعنای خاکسترنشین، داستانی است که با انیمیشنها یا تولیدات تصویری که از آن ساخته شده، متفاوت است و در پایانش، دو خواهر ناتنی سیندرلا به سرنوشت شومی دچار میشوند و به کیفر دروغگویی و شرارت، دو کبوتر چشمهایشان را درآورده و کورشان میکنند.
داستان «یکچشمی، دو چشمی، سهچشمی» هم از نظر الگوی داستانی، مثل سیندرلاست؛ زنی زندگی میکرد که سه دختر داشت؛ دو تا بد و یکی مظلوم. ایندخترها بهترتیب از بزرگ به کوچیک یکچشمی، دو چشمی و سهچشمی هستند. بینشان هم دختری که دو چشم دارد، خوب است. اما دو خواهر بد به او میگویند مثل مرد عامی است و چشم دیدنش را ندارند. افسانه «کوه سیملی» شبیه همانقصهای است که ما با عنوان «علیبابا و چهلدزد بغداد» میشناسیم. قصه «نسترن وحشی» هم همان «زیبای خفته» است.
در اینداستان گفته میشود «پرندهای که اول صبح جیکجیک مستان سر میدهد غروب به چنگال باز شکاری میافتد.» که معادل فارسی آن از اینقرار است: «جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟» در اینداستان همچنین گفته میشود هرکس به خدا توکل کند، خوشاقبال میشود و خدا همیشه یارش خواهد بوداینمیان الگوی قصه «ننه سرما» در اینداستانها زیاد تکرار میشود؛ اینکه زنی دو دختر داشت و یکی از آنها زیبا و سختکوش بود و دیگری زشت و تنبل اما زن، دختر زشت و تنبل را بیشتر دوست میداشت. در نمونههای مشابه اینقصه، زن بیوه یا مادر بیرحم، دختر زشت را بیشتر دوست دارد چون دختر خودش است و دختر زیبا، نادختریاش.
یکی از مفاهیم مهم در حکایتهای شرقی، غفلت انسان از مرگ است که در افسانههای برادران گریم هم مصداق و نمونه دارد. در داستان «پیک مرگ»، مرگ به مردی میگوید پیش از آنکه بیاید، پیکهای خود را بهسمتش میفرستد. اما مرد سالها بعد از دیدن مرگ جا میخورد و مرگ میگوید پیکهایش را یکی پس از دیگری فرستاده است؛ بیماری، تب و ... همه پیکهای او بودند اما مرد آنها را ندید و به آنها بیتوجهی کرد.
«دو مسافر» عنوان داستان دیگری از مجموعه «قصههای برادران گریم» است که پیام و هدفش بیان ضربالمثل مشابهی در ادبیات فارسی است. در اینداستان گفته میشود «پرندهای که اول صبح جیکجیک مستان سر میدهد غروب به چنگال باز شکاری میافتد.» که معادل فارسی آن از اینقرار است: «جیکجیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟» در اینداستان همچنین گفته میشود هرکس به خدا توکل کند، خوشاقبال میشود و خدا همیشه یارش خواهد بود. نمونه جالب دیگر را در اینبحث میتوان در داستان «کلید طلایی» مشاهده کرد که دارای چنین پیام و مفهومی است که «هرجا کلیدی باشد، قفلی هم هست.» یا در نمونه دیگر، داستان «تابوت شیشهای» را میبینیم که در آن گفته میشود آنچه کار را تمام میکند، بخت بلند است.
شخصیت زن نادان و خنگ، هم که نمونههای مختلفی در حکایتهای فولکلور فرهنگهای دیگر دارد، خود را در قصه «فردریک و کاترین» نشان میدهد که زنِ داستان، بینهایت احمق است و باعث میشود مردش به آه و ناله افتاده و بگوید «خدایا عجب زن شیرینعقلی نصیبم شده!» همچنین، نتیجه بدی به والدین در قصه «فرزند نمکنشناس» به تصویر کشیده شده و در داستان «کاه، زغال، لوبیا» شان نزول اینکه چرا وسط لوبیا خط سیاهی دارد پیش روی مخاطب قرار میگیرد. در اینداستان لوبیا پاره میشود و شخصیت خیاط برای دوختنش از نخ سیاه استفاده میکند. بههمیندلیل لوبیا (از آنزمان تا امروز) خط سیاهی دارد!
امکان دیدن چهره واقعی در آینه، مسالهای است که در قصه «گوی بلورین» مطرح میشود. در اینقصه شخصیت شاهزادهخانم باید چهره واقعی خود را در آینه ببیند. چون آینه خطا نمیکند.
یکی از داستانهای برادران گریم که بهطور کاملا مستقیم اقدام به حکمتآموزی میکند، قصه «عمر دراز» است که پس از روایت یکقصه با حضور حیوانات مختلف، راویاش میگوید: «و چنین است که آدم هفتاد سال زندگی میکند. سی سال اول آدم است، که تند میگذرد، شاد و تندرست است، با رضایت کار میکند و از زندگیاش خرسند است. بعد هجده سال الاغ میرسد. بار کشیدنی بیدریغ. باید بیصدا نان دیگران را تامین کند و پاداش صداقت مشت و لگد است. بعد دوازده سال سگ میرسد، که در گوشهای دراز میکشد، و خرخر میکند و دیگر دندانی ندارد تا نان و قاتقی بخورد. و دست آخر نوبت سالهای میمون است سبکمغز و نادان میشود، کارهای احمقانه میکند، و بازیچه دست کودکان میشود.» (صفحه ۸۶۴)
* شخصیتبخشی به حیوانات
افسانههایی که برادران گریم گردآوری کردهاند، دربرگیرنده مطالب جالبی مثل حکایتهایی از حیوانات و جنوپریها هستند. درباره جنوپری بهطور مشخص به حضور ابلیس در اینداستانها خواهیم پرداخت اما درباره حیوانات، باید گفت در چندقصه از اینافسانهها، شخصیتهای گرگ و روباه حضور دارند که گرگ شخصیتی شکمو و طمعکار دارد. البته روباه هم در برخی از قصهها طمعکار و حقهباز است. مثلا در داستان «حلزون دریایی» گفته میشود کلاغ و ماهی در مقابل روباه، احمقهایی بیش نیستند. البته داستانی بهنام «روباه و اسب» هم در اینمجموعه هست که در آن روباه شخصیت مثبتی دارد و به اسب یا به عبارتی به مستضعفین داستان کمک میکند. قصه «مرغ زرین» هم یکروباه دانا و بامعرفت دارد که در واقع شاهزادهای است که طلسم شده است.
«آوازخوان درخت بید» هم بین افسانههای حیوانات در «قصههای برادران گریم» عنوان قصهای است که در آن پس از روایت داستان، علت اینکه چرا جغدها شبها خود را نشان میدهند و جرات آفتابیشدن در روز را ندارند، بیان میشود.
* کتاب مقدس و قصههایش در «قصههای برادران گریم»
بسیاری از افسانههایی که در کتاب «برادران گریم» میخوانیم، دربردارنده مفاهیم دینی و مذهبی مسیحی، دعای شب خواندن، ابلیس و شرارتهایش و آموزههایی از کتاب مقدس هستند.
یکی از داستانهایی که حضرت مریم (س) در آن نقش فعال دارد، قصه «کودک مریم عذرا» است که در آن حضرت مریم (س) مسئولیت بزرگکردن یککودک را بهعهده میگیرد و روزی میگوید کلیدهای ۱۳ در بهشت را به بچه میسپارد اما او اجازه دارد ۱۲ در را باز کند و بازکردن در سیزدهم ممنوع است. چنینافسانهای مخاطب را یاد داستان حضرت آدم (ع) و گندم یا میوه ممنوعه در بهشت میاندازد. چون مریم (س) به کودک میگوید اگر در سیزدهم را باز کند، دیگر لیاقت ماندن در بهشت را نخواهد داشت. شخصیت بچه هم وسوسه شده و در سیزدهم را با کلید باز میکند. در نتیجه از توفیقاتش کاسته شده و بهطور مرتب به دردسر میافتد. حضرت مریم (س) هم در مقاطع مختلف داستان به او میگوید به بازکردن در سیزدهم اعتراف کند تا نجاتش دهد. اما سرپیچی و عدم اعتراف دختر باعث میشود فرو رفتن بیشترش در دردسر میشود و در نهایت با وقایعی که پیش میآیند، حکم اعدام برایش صادر میشود. راوی اینداستان با دیدگاه مسیحی خود میگوید چون دل او هنوز نرم نشده بود، اعتراف نمیکرد. اما در نهایت، پیش از مرگ غرور شخصیت اصلی قصه میشکند و آرزو میکند کاش میتوانست اعتراف کند که خلاف دستور حضرت مریم (س)، در ممنوعه را باز کرده است. نتیجهگیری راوی هم از اینداستان، چنین است که کسی که از سر پشیمانی توبه کرده و به گناهش اقرار کند، بخشیده میشود.
«خرگوش و خارپشت» یکی از افسانههای «برادران گریم» است که در آن گفته میشود مردم روز یکشنبه مبارک برای عبادت به کلیسا میروند. همچنین داستانی بهنام «کفن» در اینمجموعه قرار دارد که اصطلاحات خشکشدن کفن یا خوابیدن در گور را در فرهنگ عامیانه ادبیات فارسی تداعی میکند. در اینافسانه غربی، اشکهای مادر اجازه نمیدهند کفن فرزندش که در گور خوابیده خشک شوددر داستان «پیاله کوچک بانوی ما» هم که لفظ بانوی ما اشاره به حضرت مریم (س) دارد، علت و چرایی اینکه مردم برای اشاره به گل نیلوفر، از عبارت «پیاله کوچک بانوی ما» استفاده میکنند، مشخص میشود.
قصه «دوازده برادر» درباره ۱۲ پسر یک پادشاه است که کوچکترینشان بنیامین نام دارد که اسمش را از کتاب مقدس انتخاب کردهاند. مشخص است که اینتعداد برادر و نامگذاری آخرینشان، مخاطب را به یاد داستان یوسف پیامبر(ع) در کتاب مقدس میاندازد. شاه اینافسانه دستور میدهد وقتی فرزند سیزدهمش به دنیا آمد، اگر دختر بود هر ۱۲ پسر را بکشند تا همهچیز به آندختر برسد. که چنیناتفاقی میافتد و ۱۲ پسر هم به زحمت میافتند و باید برای نجات خود مسیری را طی کنند که بدنه افسانه را میسازد.
در افسانه «برادر و خواهر» که درباره زنپدر یا همان زنبابای بدطینت است، برادر بهواسطه طلسم یکجویبار، تبدیل به بچهآهو میشود. اما در اینداستان هم مثل برخی داستانهای دیگر، صحنهای هست که دخترک پیش از خواب، دعای شبش را میخواند و در واقع، کاراکتر یک کودک مسیحی را به نمایش میگذارد. همچنین در داستان «سهکوتوله در جنگل» صحبت از غسل تعمید است. نظیر ایناتفاق در قصه «هفتکلاغ» هم رخ داده و در قصه «نوازندگان شهر برمن» هم چهار رفیق حضور دارند که دور میز نشسته و طوری غذا میخورند که بهروایت راوی داستان، گویی قرار است یکماه روزه بگیرند. در «استخوان آوازخوان» هم ایندرس مهم به مخاطب داده میشود که هیچچیز از خداوند پنهان نمیماند.
«خرگوش و خارپشت» یکی از افسانههای «برادران گریم» است که در آن گفته میشود مردم روز یکشنبه مبارک برای عبادت به کلیسا میروند. همچنین داستانی بهنام «کفن» در اینمجموعه قرار دارد که اصطلاحات خشکشدن کفن یا خوابیدن در گور را در فرهنگ عامیانه ادبیات فارسی تداعی میکند. در اینافسانه غربی، اشکهای مادر اجازه نمیدهند کفن فرزندش که در گور خوابیده خشک شود. در صحنهای از اینافسانه، وقتی مادر موفق میشود با روح پسرش مردهاش صحبت کند، تلاش میکند با توکل به خدا غم بزرگ خود را با آرامش و شکیبایی تحمل کند؛ آموزهای که در ادیان توحیدی مانند اسلام و مسیحیت به آن اشاره شده و توصیه میشود فرد داغدیده، داغ را با شکیبایی تحمل کند.
در بخش «افسانههای کودکان» از کتاب «برادران گریم»، داستانی بهنام «یوزف قدیس در جنگل» وجود دارد که موضوعش فرشته نگهبان بچهها است. در اینقصه، دختر مومن و خوشدلی حضور دارد که برکت خدا با اوست و با خوردن غذا سیر میشود. در مقابل دختر بددلی هم در داستان هست که بینیاش بهدلیل بداخلاقی مدام دراز و درازتر میشود تا تنبیه شده و عبرت بگیرد. [شاید همینالگو بعدها برای نوشتن فرازهایی از داستان پینوکیو مورد بهرهبرداری قرار گرفته باشد.] اما یوزف قدیس به او رحم میکند و دماغش را به حالت اولیه برمیگرداند. در پایان قصه هم دختر خوشدل نجات پیدا میکند و دختر شرور با نیش مارها کشته میشود و مارها پای مادرش را هم میگزند چون میتوانست بچه بهتری تربیت کند.
بحث فرشته نگهبان بچهها را میتوان در داستان «سفیدبرفی و قرمزِ گلی» هم مشاهده کرد که در آن، علاوه بر صحبت از فرشته نگهبان بچههای خوب، از کوتوله خبیثی هم صحبت میشود که جواهرات شاهزاده را دزدیده و با نیروی اهریمنی خود، او را تبدیل به خرس میکند.
اما در ادامه جستجوی تشابه با داستانهای حضرت مریم (س) و کتاب مقدس میتوان به قصه «سفیدبرفی» اشاره کرد که هم در آن و هم در چند داستان دیگر، اینجمله تکرار میشود: «کاش فرزندی داشتم که پوسش مثل برف و خون، سرخ و سفید بود.» داشتن آرزوی اعطای فرزند توسط خداوند، موضوعی است که مخاطب را یاد داستان ذکریا (ع) و یحیی (ع) میاندازد؛ زمانیکه ذکریا در محراب عبادت آرزوی قلبی خود را با خدا مطرح کرد و فرزندی پاک و مطهر خواست. ذکر ایننکته هم بیلطف نیست که سفیدبرفی شخصیت مثبت قصه است و هرشب پیش از خوابیدن، دعا میخواند.
خوبی و معصومیت کودکانه به همراه بحث آرامش یا عدم آرامش ارواح، موضوع داستان دیگری با عنوان «دزد پول خر» است که درباره کودکِ مُردهای است که دو سکه را لای درز تختههای کف اتاق خود مخفی کرده است. او میخواسته پول را به فقیری بدهد اما به این فکر افتاده که میتواند با آن برای خود شیرینی بخرد. در نتیجه آن را مخفی کرده و حالا که مُرده، صاحبخانه جدید با اطلاع از اینماجرا پول را به فقیر میدهد و روح کودک که در گور آرامش نداشته، به رستگاری و آرامش میرسد و از آن پس دیگر شبها به جستجو تختههای کف اتاق نمیآید.
در بخش افسانههای کودکان از کتاب «قصههای برادران گریم» داستانی بهنام «سه شاخه کوچک سبز» درج شده که داستانی عرفانی است. در اینقصه، زاهدی بهخاطر اینکه یکفرد محکوم به مرگ را در دل خود سرزنش کرده، مورد خشم و غضب خدا قرار میگیرد چون بهقول راوی داستان، تنها خداوند در مقام قضاوت و داوری است. اگر توجه کنیم اینسرزنش درونی و قلبی هم، چیزی شبیه به ترک اولا است. مجازات زاهد هم این است که باید آنقدر شاخه خشکی را که یکفرشته به او میدهد، با خود نگه دارد تا از آن سه شاخه بروید. همچنین باید اینشاخه را هر شب زیر سر بگذارد. در نهایت کفاره زاهد باعث تحول راهزنان حاضر در داستان میشود و با روییدن شاخهها، زمان مرگش میرسد و با رحمت خدا و رستگاری از دنیا میرود.
در مجموعه «قصههای برادران گریم» داستانی هم بهنام «سهپَر» وجود دارد که آموزه کلی آن، این است که هرکس بهقدر همتاش نتیجه میبیند. اینداستان بهنوعی به ماجرای هابیل و قابیل و قربانیدادنشان در محضر خدا ارجاع دارد. اینکتاب قصه دیگری هم بهنام «مار سفید» هم دارد که نتیجهگیری اخلاقیاش این است که اگر خوبی کنی، به خودت برمیگردداما بخش افسانههای کودکان اینکتاب، دو افسانه دیگر هم از باورها و اعتقادات مسیحی در خود جا داده است. یکی از آنها، داستان «فقر و فروتنی راه بهشت است» درباره شاهزادهای است که خانه پدری را رها میکند تا زندگی را تجربه کند. شاهزاده در مسیر خود به مرد گدای موخاکستری میرسد و میپرسد چهطور میتواند به بهشت برود؟ مرد هم میگوید با فقر و فروتنی. کمک به همنوع و عوارض روگردانی از آن هم در داستان «غذای الهی» مورد توجه قرار گرفته که در آن، خواهر خسیس و بدذاتی به خواهرش و فرزندان یتیم و گرسنهاش غذا نمیدهد و آنها از گرسنگی میمیرند. در نهایت نان و غذای خواهر خسیس هم تبدیل به خون میشود.
بخش افسانههای کودکان مجموعه پیشرو، همچنین داستانی بهنام «عروسی بهشتی» دارد که یادآور داستان موسی و شبان مثنوی معنوی است. در اینقصه پسربچهای حضور دارد که با زبان و تخیل خود، تمثال حضرت مریم (س) را خدا میداند و کلیسا را بهشت.
«آلرلایرائو» نام یکی از داستانهای «قصههای برادران گریم» است که در آن، پادشاهی که زنی زیبا دارد، از او صاحب دختری زیبا میشود. او پس از مرگ همسرش قصد دارد با دختر خود ازدواج کند اما مشاورانش به او هشدار میدهند: خداوند ازدواج پدر را با دخترش حرام کرده و چنینکاری عاقبت خوشی ندارد و نکبت و بدبختی مملکت را به همراه میآورد. داستان آوارگی دختر و سپس کامرواییاش تاحدودی مخاطب را به یاد قصه «سیندرلا» میاندازد اما وجه مذهبی اینافسانه، بیشتر یادآور ماجرای یحیای پیامبر و نهیاش از ازدواج حرام هِرود با دختر برادرش (فردی که محرم او محسوب میشود) است.
شیطانیبودن فعل قماربازی هم یکی از موضوعات مذهبی است که در افسانه «شاهزادهای که از هیچچیز نمیترسید» مورد توجه راویان و قصهگویان اروپایی قرار گرفته است. در جایی از اینقصه میخوانیم: «تا نیمه شب اوضاع آرام بود، اما در این هنگام همهمهای برپا شد و عفریتهای کوچک از هر سوراخ و سنبهای بیرون ریختند، در میان تالار نشستند، آتشی برافروختند و شروع به قماربازی کردند....» (صفحه ۶۶۷)
در مجموعه «قصههای برادران گریم» داستانی هم بهنام «سهپَر» وجود دارد که آموزه کلی آن، این است که هرکس بهقدر همتاش نتیجه میبیند. اینداستان بهنوعی به ماجرای هابیل و قابیل و قربانیدادنشان در محضر خدا ارجاع دارد. اینکتاب قصه دیگری هم بهنام «مار سفید» هم دارد که نتیجهگیری اخلاقیاش این است که اگر خوبی کنی، به خودت برمیگردد. از دیدگاه مذهبی و کتاب مقدس، میتوان حضور مار و اسطوره اینحیوان را در داستان، یادآور شیطان دانست که در بهشت آدم را فریب داد.
* ابلیس و مادربزرگش
در ادامه، به قصه «سهموی طلایی شیطان» میرسیم که داستانی شبیه به داستان موسای پیامبر (ع) دارد؛ زنی فقیر، پسری به دنیا میآورد که چون بچه با کیسه آب به دنیا آمده، مردم پیشبینی میکنند در ۱۴ سالگی داماد پادشاه میشود. درنتیجه شاهِ قصه که مردی خبیث و بددل است، نزد پدر و مادر بچه میرود و در عوض سکههای زیاد بچهها را میگیرد تا بهقول خودش او را بزرگ کند. اما بچه را در جعبهای گذاشته و به آب میاندازد. اما جعبه غرق نمیشود.
شخصیتهای خوب و مثبت اینافسانه، افراد تقدیرگرا هستند و با گفتن جمله «هرچه بادا باد!» ترسی از شیطان ندارند. در اینداستان گفته میشود شیطان مادربزرگ دارد که البته شخصیت اینمادربزرگ بهخلاف شیطان، مثبت است. در همینزمینه بد نیست اشاره کنیم که داستان دیگری با عنوان «ابلیس و مادربزرگش» در کتاب «برادران گریم» وجود دارد که در آن هم مادربزرگ شیطان، شخصیت مثبت داستان است.
افسانه مشابه با داستان واقعی حضرت موسی (ع)، «سه پرنده کوچک» است که در آن، ملکهای پسری به دنیا میآورد که دو خواهر کوچکتر و حسود ملکه او را به آب میاندازند. پرنده کوچکی هم در داستان هست که خطاب به نوزاد ندا میدهد: «تو را به قتلگاه آوردند.» اما در اینداستان جملات و عباراتی چون «تا مشیت الهی چه باشد»، «ای پسر رعنا»، «سوسن سفید گور توست» و ... هم بیان میشوند که یادآور نگرانی و درد دلهای مادر موسی (ع) هنگام به آب انداختن نوزادش هستند. در اینقصه یک فرد ماهیگیر فرزند ملکه را از آب میگیرد و اینبچه باید در طول قصه در جستجوی پدر خود باشد.
سربازی که از خدمت مرخص شده، ابلیس را میبیند و ابلیس به او میگوید اگر ۷ سال به او خدمت کند، از مال دنیا بینیاز میشود. اما خدمت به ابلیس شروطی دارد که در اینداستان بیان شده و جالب توجهاند: در اینمدت نباید سر و تنش را بشورد یا موهایش را شانه کند و لباس تر و تمیز بپوشد و حق ندارد موهایش را کوتاه کند، ناخنهایش را بگیرد یا قی چشمهایش را پاک کندرسم پدرخوانده و پدرتعمیدیشدن در مسیحیت، یکی از موضوعات داستان «پدرخوانده» است و در داستانی دیگر که «سروِ کوهی» نام دارد و ابلیس در آن هست، شیطان با ورود به جلد آدمها، آنها را فریب میدهد. اما کتاب «قصههای برادران گریم» داستانی هم با عنوان «برادر سیاهسوخته ابلیس» دارد که در ابتدایش، سربازی که از خدمت مرخص شده، ابلیس را میبیند و ابلیس به او میگوید اگر ۷ سال به او خدمت کند، از مال دنیا بینیاز میشود. اما خدمت به ابلیس شروطی دارد که در اینداستان بیان شده و جالب توجهاند: در اینمدت نباید سر و تنش را بشورد یا موهایش را شانه کند و لباس تر و تمیز بپوشد و حق ندارد موهایش را کوتاه کند، ناخنهایش را بگیرد یا قی چشمهایش را پاک کند. سرباز، هفت سال را به اینصورت به دستور ابلیس در جهنم خدمت میکند. ابلیس هم به او میگوید اگر مردم از او پرسیدند کیست، خود را برادر سیاهسوخته ابلیس معرفی کند. سرباز سپس طبق دستور ابلیس کولهپشتی خود را پر از آشغال میکند و بهسمت خانهاش حرکت میکند اما چون از دستمزد خود راضی نبوده، کوله را پایین میآورد تا خالیاش کند و متوجه میشود داخل آن طلاست. طلا بودن محتویات اینکوله را میتوان به عقاید زاهدانه دین مسیحیت و مقابله با زراندوزی یهودیت تلقی کرد. نکته جالب و مهم در این داستان، این است که سرباز، در جهنم، فن نوازندگی یا به تعبیر عامیانه، مطربی را میآموزد. داستان دیگری هم بهنام «خرسک» در اینمجموعه هست که در آن، ابلیس با انسان دیگری مواجه میشود. در اینقصه شیطان به سربازی دیگر، کت سبز خود را میدهد و میگوید اگر آن را بپوشد، هربار که دست خود را در جیب کت فرو کند، آن را پر از پول خواهد یافت.
اما در داستان «دهقان و شیطان» اتفاق جالبی میافتد و آن هم این است که شخصیت دهقان، سر شیطان کلاه میگذارد. ایناتفاق در داستان «گورپشته» هم میافتد و شخصیت مزرعهدار ثروتمند است که شیطان را فریب میدهد. در اینداستان از چشمان سرخ شیطان هم صحبت میشود.
اما بحث پدرخواندگی و پدر تعمیدیشدن، موضوعی است که بهجز زندگی آدمیان افسانههای برادران گریم، به قصههای حیوانات هم راه پیدا کرده است. در قصه «ماده گرگ و روباه» مادهگرگی تولهای به دنیا میآورد و از روباه میخواهد پدر تعمیدی تولهاش شود.
درباره شیطان، داستان دیگری با عنوان «حیوانات خدا، حیوانات شیطان» در مجموعه پیشرو درج شده که در آن شیطان هم مانند خدا دست به آفرینش میزند. «پس شیطان مهیا شد و او هم به آفرینش دست زد و بزها را با دمهایی زیبا و بلند آفرید.» (صفحه ۷۷۹) در قصه یادشده، شیطان نزد خدا میرود و میگوید مخلوقات تو مخلوقات من را از بین میبرند. خدا هم از او میپرسد چرا موجوداتی آفریده که زیانرسان هستند؟ راوی قصه با روایتش به ایننتیجه میرسد که چرا همه بزها چشم شیطان دارند و دمشان کوتاه است و همچنین، شیطان بزها را به هیبت خود میخواهد.
ابلیس یا شیطان در داستان «سهکارگر دورهگرد» هم از اینکتاب حضور دارد؛ داستانی که در آن صحبت ابلیس و جنوپری میشود. در اینقصه چشم شخصیت اصلی به پای مردی میافتد و متوجه میشود مرد بهجای پا، سم دارد. در نتیجه میترسد چون فهمیده طرف مقابلش ابلیس است. بد نیست به داستان «جن آبی» هم اشاره کنیم که در آن، جنی در چاه آبی زندگی میکند و برادر و خواهری را بهدلیل در چاه افتادنشان به کار میگیرد. دو کودک حاضر در اینقصه روز یکشنبهای که جن به کلیسا رفته، موفق به فرار میشوند.
دیگر داستان «قصههای برادران گریم» هم که مربوط به حوزه جنوپری میشود، «جن در بطری» است که درباره زندانیکردن اجنه در وسایل و اشیایی چون یکبطری است.
* پطرس قدیس در افسانهها
یکی از شخصیتهای مذهبی و محوری دین مسیحیت کاتولیک که پایهگذار اینکلیسا محسوب میشود و در داستانهای برادران گریم هم نقش قابل توجهی دارد، پطرس قدیس یکی از حواریون حضرت مسیح (ع) است. او در اینداستانها، دربان بهشت است. در داستانهای «برادرْ لوستیش» و «دهقان در بهشت» پطرس، نگهبان در بهشت است. در داستان «استاد پینهدوز» هم حضور دارد و در داستان «شاهدزد» هم ذکر خیری از او میشود.
در افسانه «برادرْ لوستیش» شخصیت پارسایی هست که معتقد است دو جاده به عالم دیگر وجود دارد، یکی فراخ و دلانگیز است و به جهنم منتهی میشود، دیگری تنگ و پر از دستانداز که به بهشت میرسد. جالب است که مانند اینباور در احادیث و روایات اسلامی هم وجود دارد که راه بهشت از میان سختیهای دنیا میگذرد و راه جهنم از مسیر راحتی و معصیتها.
«آدمهای شیرینعقل»، عنوان یکی دیگر از افسانههای مندرج در «قصههای برادران گریم» است که در آن پطروس قدیس، خیاطها را به بهشت راه نمیدهد. «ماه» هم داستان دیگری است که در آن از جهان اسفل و پطرس قدیس که بر دروازه بهشت نگهبانی میکند، صحبت میشود.
* اسراییلیات و تحریفات دینی در قصهها
بهجز آموزههای صحیح مسیحی، برخی اسراییلیات و تحریفاتی هم که وارد این دین شده، به افسانههای برادران گریم راه پیدا کردهاند. یکی از موارد نمونه اینبحث، در داستان «خیاط بهشت» به چشم میآید که در آن خدا تصمیم میگیرد در باغ بهشت گردش کند و همه حواریون و قدیسها را با خود همراه میکند. گردشکردن خدا در بهشت، همانطور که میدانیم از اسراییلیات است. در داستان دیگری باعنوان «پسری که پدرخواندهاش مرگ بود» هم خداوند مهربان سر راه قهرمان قصه قرار میگیرد. ابلیس هم خود را به اینشخصیت نشان میدهد. پس از خدا و ابلیس هم مرگ سر راه مرد فقیر قرار میگیرد. مرد فقیر یا قهرمان اینقصه، ۱۲ پسر دارد که یادآور همان داستان ۱۲ پسر یعقوب پیامبر (ع) هستند و مجبور است برای سیر کردنشان بهسختی کار کند. وقتی هم سیزدهمین کودکش به دنیا میآید، دنبال کسی میگردد تا پدر تعمیدی او شود. از اینجاست که در راه خود خدا، ابلیس و مرگ را میبیند.
در بخشی از اینداستان، حوا در خانه را باز کرده و پدر آسمانی وارد میشود. داستان «خوشه ذرت» هم صحبت از حضور فیزیکی خدا روی زمین است که با چنینجملاتی شروع میشود: «در روزگاران قدیم که خداوند هنوز روی زمین بود، خاک مزارع خیلی حاصلخیزتر از امروز بود، روی هر ساقه ذرت به جای پنجاه یا شصت خوشه چهار یا پنجهزار خوشه میرویید...»مجموعه قصههای برادران گریم، داستان دیگری با عنوان «عروس سفید، عروس سیاه» دارد که در آن، خداوند در هیبت مردی فقیر بهسوی یک زن و دخترش و نادختریاش میرود. خدای حاضر در اینداستان، بر زن و دخترش خشم میگیرد و به آنها پشت میکند و اراده میکند مثل شب سیاه و چون گناه زشت باشند. مساله حلول خدا یا دیدنش بهشکل انسان، در افسانه «بچههای ریز و درشت حوا» هم مطرح شده است. در اینقصه خداوند فرشتهای را میفرستد تا به آدم و حوا خبر دهد برای دیدار با اهل بیتش به زمین میآید. در بخشی از اینداستان، حوا در خانه را باز کرده و پدر آسمانی وارد میشود. داستان «خوشه ذرت» هم صحبت از حضور فیزیکی خدا روی زمین است که با چنینجملاتی شروع میشود: «در روزگاران قدیم که خداوند هنوز روی زمین بود، خاک مزارع خیلی حاصلخیزتر از امروز بود، روی هر ساقه ذرت به جای پنجاه یا شصت خوشه چهار یا پنجهزار خوشه میرویید...»
کتاب «قصههای برادران گریم» داستانی بهنام «پیرمردی که جوان شد» هم دارد که در ابتدای آن برای توصیف شرایط و زمانه داستان، گفته میشود «در ایامی که عیسا مسیح هنوز به آسمان عروج نکرده بود...» در خود داستان، دو زن باردار حضور دارند که چنان وحشتزده میشوند که هراسشان موجب زایمان میشود و دو پسر که شباهتی به آدم ندارند میزایند؛ دو میمون که به جنگل میزنند و به گفته راوی داستان، اجداد انسانهای امروزی میشوند.
در بخش افسانههای کودکان از کتاب مورد اشاره، افسانهای بهنام «دوازده حواری» وجود دارد که حقیقتا افسانه و خیالی است و قصهای جعلی و غیرواقعی محسوب میشود که با متون دینی مسیحیت هم مطابقت ندارد. در قصه دیگر همینبخش از کتاب هم که «شاخه فندق» نام دارد، راوی قصه میگوید حضرت مریم (س) به جنگل رفت تا برای کودکش مشتی توتفرنگی بیاورد. در حالیکه میدانیم در زمان حضرت مریم (س) و عیسی (ع) توت فرنگی وجود نداشته و عمر اینمیوه به چندصدسال گذشته میرسد. همچنین در ناصریه جنگلی وجود نداشته که مریم مقدس (س) برای جمعآوری میوه به آن برود. به اینترتیب مشخص است که اینقصه، صرفا افسانهای برای بچههای آلمانی است.
* شخصیت هانس سادهدل
هانس ظاهرا از اسامی مورد علاقه آلمانیهاست چون در تعداد قابل توجهی از افسانههای مجموعه برادران گریم، به داستانهایی با محوریت شخصیت مثبت هانس که عموما هم فردی سادهدل است، برمیخوریم. هانس در بیشتر قصههایی که حضور دارد، شخصی سادهدل است که همه او را هالو میدانند و قصد فریبش را دارند. اما او در نهایت بهخاطر نیت خیر و بیغلوغشبودنش موفق میشود. بهعنوان مثال در داستان «جن کوتوله» همه هانس را هانس ابله صدا میزنند. بد نیست اشاره کنیم که در اینقصه، دخترهای پادشاه با نفرین پدر به زیر زمین میروند؛ مکانی شبیه همان «هادس» اسطورههای یونان یا جایی که جهان زیرین نام دارد.
داستانهای «هانس آهنین»، «هانس نیرومند» یا «هانس زیرک» هم همه از قصههایی هستند که در آنها شخصیت مثبت هانس، در محور اصلی افسانه قرار دارد. البته باید اشاره کرد مقابل شخصیت هانس خوشاقبال در داستان «هنزل قمارباز» شخصیت منفی هنزل هم حضور دارد و نقش قطب منفی قصه را به عهده دارد تا موازنه نیروهای خیر و شر برقرار باشد. پطرس قدیس هم در اینداستان حضور دارد.
هانسِ دیگری که در قصههای برادران گریم حضور دارد، «هانس خارپشت» است که در داستانش، مساله بچهدار نشدن و نفوس بدن زدن در اینباره در اولویت است. در اینداستان مرد و زن روستایی ثروتمندی حضور دارند که خدا فرزندی به آنها نداده و دستآخر مرد با عصبانیت به همسرش میگوید هرطور شده باید صاحب فرزند شوند؛ حتی اگر فرزندشان خارپشت باشد. به اینترتیب پس از مدتی همسرش بچهای به دنیا میآورد که سر و تنش به خارپشت شبیه است. این بچه هانس خارپشت نام دارد و با نیانبان آهنگهای زیبا مینوازد.
در قصه «گربه و شاگرد آسیابان» هم شخصیت هانس ابله یا همان هانس سادهدل را داریم که در پایان آن، راوی میگوید «دیگر نگویید که آدمهای ابله هیچگاه به جایی نمیرسند.» اشاره ایننکته هم بیلطف نیست که کتاب قصههای برادران گریم قصهای بهنام «شیرِ دال» دارد که درباره کوچکترین پسر یک خانواده است. اینپسر هم هانس نام دارد و دیگران او را هانس ابله صدا میزدند.
* شخصیت منفی مرد یهودی
شخصیت مرد یهودی که در قصههای برادران گریم حضور دارد، شخصیتی منفی و منفور است. علتش هم مشخص است؛ مسیحیبودن ریشه افسانهها. او در «معامله پر سود» حضور دارد که از سود ناچیزی که عایدش شده، خوشحال میشود. در اینقصه دهقان سادهدل در مقابل یهودی زیرک و حقهباز قرار دارد و اینجمله را میگوید «وای از دست یهودیها که همیشه دروغ میگویند.»
در داستان «یهودی در خارزار» هم یهودیِ داستان خسیس است و ریش بزی دراز دارد. نظر شخصیت مقابلش هم درباره او این است که تا جاییکه توانسته پوست مردم را کنده. اینیهودی در نهایت بهجرم دزدی به دار آویخته میشود.
اما جالب است که در داستان «خورشید تابان حقیقت را برملا خواهد کرد»، یهودی حاضر در قصه شخصیت بیگناه و غیر منفی داستان است.