خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: قرآن کریم سرشار از قصص و گزارشهای تاریخی مربوط به امّتهای پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمتهای نزول قرآن میشود و در این راه شیوهای کارآمد است. از این رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و نیز برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سرانجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنتهای تاریخی و اجتماعی به کار میبرد. قرآن با داستان روشن میکند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در برابر آنها به یک گونه واکنش نشان دادهاند و پیش برندهها و بازدارندههای گسترش دین، همانند بودهاند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تأکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره کرده است. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۰۱، مطابق با هجدهم محرم ۱۴۳۸ ایراد کردهاند:
در مطالب اخیر بحث ما درباره داستان حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام با فرعون بود. با استفاده از آیات ابتدایی سوره قصص گفتیم که فرعون به عنوان یک انسان با ویژگیهای خاص و همت و استعداد فوقالعاده، برای زندگی خودش هدفی را در نظر گرفت و راهبردی را تعیین کرد، و بر اساس آنها برنامههایی متناسب با شرایط متغیر در نظر گرفت. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ؛ هدف او این بود که بر همه انسانها تسلط پیدا کند. او میخواست به مقامی برسد که عنوان «انا ربّکم الاعلی» بر آن صادق باشد. وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا؛ استراتژی راه کلی که فرعون برای رسیدن به هدفش انتخاب کرد این بود که مردم را دستهدسته کند، ایجاد اختلاف کند و نظام طبقاتی به وجود بیاورد. سپس در هر زمانی و در هر مرحلهای متناسب با آن شرایط برنامه خاص اجرایی را به اجرا درآورد.
هندسه کلی جوامع بشری
معمولاً در هر جامعهای، فرد یا گروهی بر اساس همان غریزه سلطهجویی که در انسان وجود دارد، میخواهد بر دیگران برتری پیدا کند و دیگران را تحت تسلط خودشان درآورد. هر جامعهای این مهندسی کلی را دارد که در حاشیه آن، اقلیتی قدرتطلب هستند که به یک اصطلاح هیئت حاکمه را تشکیل میدهند. در رأس این حاشیه ممکن است یک فرد خاص به نام سلطان یا عناوین دیگر وجود داشته باشد، یا گروهی باشند که به صورتهای مختلف دموکراتیک جامعه را اداره میکنند. معمولاً در جوامع اقلیت دیگری در نقطه مقابل هیئت حاکمه قرار میگیرند که نمیخواهند زیر بار هیئت حاکمه بروند. همچنین بین این دو حاشیه، اکثریت مردم یک قشر خاکستری را تشکیل میدهند که بینابیناند و انگیزه زیادی برای تسلط و به دستگرفتن قدرت ندارند. این گروه برنامهای خاص و ثبات قدم چندانی ندارند، معمولاً تغییر رأی و موضع پیدا میکنند، و کمابیش تحت تأثیر آن دو اقلیت قرار میگیرند. این هندسه کلی تقریباً مربوط به همه جوامع بشری است.
اما ملاک هیئت حاکمه برای به دست گرفتن قدرت یا داشتن این امتیاز، در جوامع مختلف تفاوت میکند. گرچه تقریباً همه جا ملاک منافع مادی است، اما منحصر در آن نیست و میتوان جوامعی را یافت که بزرگترین انگیزه هیئت حاکمه آن اعتقادات، جهانبینی، و به معنای خاص آن، دین و مذهبشان بوده، و به خاطر برتری دینی که برای خودشان قائل هستند، میخواهند بر دیگران تسلط پیدا کنند و آنها را تابع خودشان کنند. ممکن است در بعضی از آنها انگیزههای انسانی و الهی هم پیدا شود و انگیزه تسلطشان هدایت دیگران باشد. یکی از آنها حضرت سلیمانعلینبیناوآلهوعلیهالسلام بود که از خدا خواست سلطنتی به او بدهد که مشابهی نداشته باشد، اما برای او تنها قدرت دنیا و لذایذ آن مطرح نبود، بلکه میخواست به این وسیله توحید و خداپرستی را در عالم گسترش دهد. این درحالی است که در زمانهای باستان، ملاک برتری، بیشتر قدرت بدنی و لوازم و لواحق آن بوده است و کسانیکه قدرت بیشتری داشتند، در حاشیه هیئت حاکمه قرار میگرفتند. البته این قدرت شامل قدرت صنعتی یا زور بازوی طبیعی تیراندازان و پهلوانان و همچنین قدرت مالی میشد. بنابراین انگیزهها برای شکلگیری آن حاشیه که هیئت حاکمه را تشکیل میدهد مختلف است و کمابیش همه جوامع چنین حاشیهای را داشتهاند.
اینگونه دستهبندیها تقریباً طبیعی است و ایجاد آنها قدرت زیادی نمیخواهد و تقریباً خودبهخود شکل میگیرد. از تعبیر «جعل اهلها شیعا» استظهار میشود که فرعون افزون بر این دستهبندی، عنایت خاصی نسبت به ایجاد اختلاف در بین مردم داشت. او میخواست بر همه مردم تسلط پیدا کند و روشن است که انسان به تنهایی با زور بازوی خودش نمیتواند به چنین هدفی برسد، زیرا مردم مقاومت میکنند. یک فرد برای اینکه بتواند یک ملت مثلاً چند میلیونی را تحت سلطه خود بیاورد، باید کاری کند که قدرتهایشان پراکنده شود. استراتژی فرعون ایجاد اختلاف در جامعه بود بهگونهای که این ایجاد اختلاف منشأ فسادها، خونریزیها و ظلمها میشد.
فرعون و هیئت حاکمه
قدر متیقن جامعه مصر در زمان این فرعون به این سه گروه تقسیم میشد. یک گروه هیئت حاکمهای بودند که از نزدیکان و حامیان فرعون و درباریان تشکیل میشدند. قرآن از این گروه با تعبیر «ملأ» و «جنود» یاد میکند. ملأ از ماده ملئ به معنای پر کردن است. لغتشناسان در تعریف ملأ گفتهاند: آنها اشراف قوم هستند که تملأ العیون ابهةً وتملأ الصدور هیبةً؛ کسانیکه ابهتشان چشمگیر و کاملاً نمایان است و مردم از آنها حساب میبرند. ملأ زمان فرعون ویژگیهای خاصی داشتند. از آیات قرآن استفاده میشود که آنان از نظر فکری از سطح عموم مردم بالاتر بودند، و فرعون برای کارهایش با آنها مشورت و از فکر آنها استفاده میکرد. بهخصوص بعد از بعثت حضرت موسیعلینبیناوآلهوعلیهالسلام و اظهار معجزات ایشان، فرعون با همین دار و دسته برای عکسالعمل مناسب وارد مشورت شد. همچنین از نظر نفوذ اجتماعی به دلایلی که اقتضای فرهنگ آن زمان و آن جامعه بود، در دیگران اثر میگذاشتند و دیگران از آنها حرفشنوی داشتند. طبعاً فرعون برای اینکه بتواند به اینها اعتماد کند، خواستههای آنها را کاملاً برآورده میکرد و هر چه میخواستند در اختیارشان میگذاشت. این قشر در زمان فرعون حاشیه هیئت حاکمه را تشکیل میدادند. بدنه هم که روشن است اکثریت مردم بودند.
فرعون و اقلیت مخالف
همچنین در زمان این فرعون در مصر حاشیه خاصی پیدا شده بود که با حاشیههایی که معمولاً و به طور طبیعی در هر جامعهای پیدا میشود تفاوت داشت. این اقلیت مردم بیگانهای بودند که با جامعه مصر اختلافات متعددی داشتند؛ اولاً از نژاد دیگری بودند، ثانیاً وطنشان مصر نبود و از زمان حضرت یوسف به مصر آمده و در آنجا ساکن شده بودند. مهمتر اینکه از نظر فکر، مذهب و اعتقاد با مصریان مخالف بودند. اینها از پیغمبرزادگان بودند و معروف بود که خداپرست هستند. برخلاف مصریها که مذهبشان شرکآمیز بود و همه به نوعی بتپرست بودند. البته از زمان حضرت یوسف چهار پنج قرن بود که در مصر زندگی میکردند و در طول این مدت جمعیت بسیاری پیدا کرده بودند و برای خودشان قدرتی بهشمار میرفتند. از آنجا که فرعون میخواست بر همه تسلط پیدا کند، خطر بسیاری از جانب این گروه احساس میکرد؛ کسانیکه نژاد، مذهب و وطنشان با مصریان متفاوت است، نه عرق ملی مشترکی با مصریها دارند که گرایش ناسیونالیستی باعث شود از آنها حمایت کنند، نه عرق دینی مشترکی دارند بخواهند از دین مصریها حمایت کنند.
آنچه به حسب بعضی روایات آتش را داغتر میکرد این بود که کاهنان پیشبینی کرده بودند که از میان همین اقلیت کسی پیدا میشود که تاج و تخت فرعون را به باد میدهد. این بود که فرعون تصمیم گرفت آنها را کاملاً سرکوب کند. این است که خداوند پس از اینکه میفرماید: جعل اهلها شیعا، میگوید: یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ. قدر متیقن این طایفه مستضعف، همین اقلیت بنیاسرائیل بودند که در مصر زندگی میکردند. در آیات دیگر نیز شواهدی بر این وجود دارد که این تعبیرات بیشتر درباره همین بنیاسرائیل به کار رفته است. برای مثال اطرافیان فرعون بعد از بعثت حضرت موسی و ارائه آن معجزات، دستپاچه شدند و پیش فرعون آمدند و گفتند: أَتَذَرُ مُوسَی وَقَوْمَهُ لِیُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ وَیَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ؛ نشستهاید دست روی دست هم گذاشتهاید تا اینها بیایند کشور و دین و مذهبمان را از بین ببرند! چه فکر و تصمیمی دارید؟ چه کار میخواهید بکنید؟ فرعون گفت: نگران نباشید! سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءهُمْ وَنَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ؛ [۱] ما کاملاً مسلطیم. نگران نباشید! جوانهایشان را میکشیم و دخترانشان را هم به اسارت و خدمت میگیریم. با استفاده از این آیات میتوان به این نتیجه رسید که قدر متیقن از مستضعفانی که مورد ظلم و کشتار شدید فرعون قرار گرفتند، همین بنیاسرائیل ساکن در مصر بودند.
فرعون و اکثریت خاکستری جامعه
همچنین فرعون به دنبال نقشهای بود که بتواند بدنه جامعه که همان اکثریت خاکستری هستند را کاملاً تحت نفوذ خودش در بیاورد. روشن است افراد هر قدر هم فکرشان ضعیف باشد، به آسانی ادعای فرعون که همان «انا ربکم الاعلی» است را قبول نمیکنند. همچنین صرفاً با نیروی اسلحه نمیتوان مردم را تسلیم چنین ادعایی کرد، بلکه این کار به عامل فرهنگی نیاز دارد؛ باید در فکر آنها اثر گذاشت! اگر مردم دارای عقل قوی و پیشرفته باشند و سطح فکرشان بالا باشد، مشکل ایجاد میکنند. نقشه کلی فرعون درباره اکثریت استفاده از تبلیغات بود. مورخان نقل کردهاند فرعون قطعه زمین مرتفعی را انتخاب کرده بود و قصری را بالای آن ساخته بود. این قصر بر فراز باغستانها و نهرهای آب بسیاری قرار داشت و آبنماها و صحنههای جالب و تماشایی به وجود آورده بود. هرکس این منظره را میدید، تحت تأثیر واقع و مرعوب میشد. نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلَا تُبْصِرُونَ؛ [۲] با بیانی مغالطهآمیز و عوامفریبانه در جامعه این مسئله را مطرح کرد که مگر نمیبینید برکاتی که شما دارید همه را به فضل حکومت من دارید!؟ آیا این سلطنت مصر مال من نیست!؟ آیا این نهرها از زیر تخت من، از زیر قصر من جاری نمیشود!؟ وقتی مردم ساده با چنین صحنهای مواجه میشوند دستکم زمینهای برای پذیرش در آنها فراهم میشود و خیلی سخت مقاومت نمیکنند. هیچ عاقلی اگر یک انسان عادی مثل خودش بگوید انا ربکم الاعلی، به آسانی قبول نمیکند، اما وقتی با چنین کاخ، نهرهای آب، باغستانها و چنین عظمتی روبهرو شوند زمینه نفوذ در آنها فراهم میشود.
بلا ابزاری برای رحمت
مشکلی که برای تأثیر این تبلیغات وجود داشت و ممکن بود جلوی پیشرفت آنرا بگیرد، داستان حضرت موسی و معجزاتی بود که ایشان اظهار کرد. بالاخره مردم تحت تأثیر معجزات حضرت موسی واقع شده بودند؛ بهخصوص بلاهای عجیبی که نازل شده بود و مردم به فقر، بیماری، خشکسالی و… مبتلا شده بودند. خداوند هنگامیکه پیامبری را برای قومی میفرستد، زمینههایی را فراهم میکند تا مردم این هدایت را بپذیرند. یکی از سنتهای الهی این است که مردم را به سختیها مبتلا میکند تا زمینه تضرع در آنها پیدا شود؛ وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیَةٍ مِّن نَّبِیٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ؛ [۳] ما هر پیغمبری را میفرستیم، مردم را به سختیهایی مبتلا میسازیم تا زمینه تضرع برایشان پیدا شود و بفهمند به خدا احتیاج دارند و باید به یک جایی پناه ببرند. این بلا ابزاری برای رحمت است. خداوند بلا را میفرستد تا مردم خودشان به رحمت الهی احساس نیاز کنند. ظاهراً این سنت درباره حضرت موسی و قوم فرعون و مصریان نیز جاری بود. بعد از آمدن حضرت موسی مردم مصر به این بلاها مبتلا شدند و وقتی مبتلا شدند، این اکثریت خاکستری انگیزهای برای اندیشیدن پیدا کردند که نکند گفتههای موسی درست باشد و او بتواند برای ما کاری کند!؟
عوامفریبی فرعون برای مبارزه با موسی
گفتیم فرعون متناسب با شرایط زمان نقشههایی متغیر میکشید و اجرا میکرد. وقتی دید مردم به حضرت موسی تمایل پیدا کرده و امید بستهاند که اگر ایمان بیاورند و فرعون و فرعونیان را کنار بگذارند، بلاها رفع میشود، باز از عامل فرهنگی در تبلیغات استفاده کرد. گفت: آخر شما عقلتان نمیرسد!؟ مرا با این قدرت، با این سلطنت، با این عواملی که برای آموزش و تبلیغات دارم، با یک آدم پابرهنه، پست و بیمقدار مقایسه میکنید!؟ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ. [۴] خجالت نمیکشید مرا با این زرق و برقها، جواهرات، و تاج و تختهای زرنشان گذاشتهاید و به دنبال یک چوپان که لباس پشمینه پوشیده و یک چوب به دست دارد، میروید؟ من بهترم یا این چوپان!؟ اگر راست میگوید که خدا او را فرستاده است، خوب بود که خدا چند تا فرشته همراهش بفرستد و کمی پول و جواهر هم به او بدهد تا مردم برایش حسابی باز کنند! یعنی برای مقابله با این خطر هم از مغالطه و دستگاه تبلیغاتی استفاده کرد؛ أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِّنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلَا یَکَادُ یُبِینُ؛ این نمیتواند درست حرف خودش را بزند. از آیات قرآن استفاده میشود که حضرت موسی سخنران خوبی نبود و لذا یکی از دلایلی که از خدا خواست هارون را به کمک او بفرستد برای این بود که او سخنرانی کند و بهتر بتواند مطالب را بیان کند. فرعون میگوید این آدمی که نمیتواند حرف عادیاش را بزند، میخواهید جای منِ فرعون بگذارید، با این شخصیت و قدرتم و با این برکات وجودیم!؟
همانگونه که میبینید نقشه فرعون برای تسلیم اکثریت مردم این بود که آنها را در سطح نازلی از فکر قرار دهد تا بتواند با تبلیغات سو، با مغالطات و بیانات خطابی و شاعرانه آنها را مطیع خودش کند، اما با خطر فعالیتهای حضرت موسی و معجزات ایشان روبهرو شد. بلاهای عجیبی بر آنها نازل شد و تلقی مردم این بود که این بلاها به خاطر این است که به سخنان حضرت موسی گوش نکردهاند. اما فرعون باز برای مقابله با موسی هم به همین مغالطات، تبلیغات سو و عوامفریبی متمسک شد. ان شاء الله در جلسات آینده درباره سایر نقشهها و برنامههای فرعون در مقابل فعالیتهای حضرت موسی بحث خواهیم کرد.
وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین
[۱]. اعراف، ۱۲۷.
[۲]. زخرف، ۵۱.
[۳]. اعراف، ۹۴.
[۴]. زخرف، ۵۲.