بنی‌اسراییل از ابتدا دوازده طایفه شده بودند و باهم نمی‌ساختند. این حالت مانع رشدشان بود و اگر همین طور باقی می‌ماندند حداکثر با یک زندگی قبیله‌ای توأم با جنگ و دشمنی روزگار را می‌گذراندند.

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: قرآن کریم سرشار از قصص و گزارش‌های تاریخی مربوط به امّت‌های پیشین و پیامبران آنان با هدف انتقال معارف وحیانی و هدایت انسان است. قصص قرآنی از نظر محتوا و هدف، شامل همه حکمت‌های نزول قرآن می‌شود و در این راه شیوه‌ای کارآمد است. از این رو قرآن داستان را برای اثبات وحی و نبوت، یگانگی خدا، هم ریشه بودن ادیان آسمانی و نیز برای بیم و نوید، نشان دادن نمودهای قدرت الهی، سرانجام نیک و بدی، صبر یا ناشکیبایی، سپاسگزاری یا سرکشی و دیگر اهداف رسالی، تربیتی و یا سنت‌های تاریخی و اجتماعی به کار می‌برد.قرآن با داستان روشن می‌کند که شیوه دعوت انبیا و ابزارهای به کار رفته در این راه همسان بوده است و امتها در برابر آنها به یک گونه واکنش نشان داده‌اند و پیش برنده‌ها و بازدارنده‌های گسترش دین، همانند بوده‌اند. قرآن در موارد گوناگونی بر این حقیقت تأکید داشته و به اشتراک پیامبران در موضوعات فراوانی اشاره کرده است. آنچه پیش‌رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح‌یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ ۱۳۹۶/۰۳/۰۸ مطابق با هجدهم محرم ۱۴۳۸ ایراد کرده‌اند:

یکی از داستان‌های بنی‌اسرائیل که در قرآن کریم به تفصیل بیان شده و نکته‌های بسیار مهمی دارد، داستان طالوت و جالوت است. داستان از این‌جا آغاز می‌شود که بعد از چندی که از وفات حضرت موسی گذشت، گروهی از بنی‌اسرائیل از یکی از پیامبران زمان خود _که در روایات سموئیل نامیده شده است _ خواستند که پادشاهی برایشان تعیین کند. گفتند: ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ پادشاهی برای ما تعیین کن تا همراه او با دشمنان‌مان بجنگیم. آن پیامبر به آن‌ها فرمود احتمال نمی‌دهید که اگر جهاد بر شما واجب شد خودداری کنید و به جهاد نروید؟! گفتند: چطور نرویم؟ دیگر هیچ چیزی برایمان نمانده است، ما را از شهرمان بیرون کرده و فرزندانمان را کشته یا اسیر کرده‌اند. چاره دیگری نداریم، باید به جنگ برویم.

در این‌جا این پرسش مطرح می‌شود که چرا بنی‌اسرائیل از پیغمبرشان خواستند که پادشاه و فرمانده جنگ برای آن‌ها تعیین کند؛ چرا از خود پیغمبر اطاعت نکردند و او را به عنوان ملک نپذیرفتند؟ همان‌گونه که ملاحظه می‌فرمایید این داستان از همان ابتدا کمی برای ما ابهام دارد. این است که برای فهم شرایط حاکم بر بنی‌اسرائیل در آن زمان به بیان یک مقدمه مختصر تاریخی می‌پردازم. تقریباً سه بخش از تورات فعلی که نام آن، کتاب سموئیل اول و سموئیل دوم و پادشاهان است، در ارتباط با همین داستان است.

شرایط فرهنگی-اجتماعی بنی‌اسرائیل در زمان حضرت سموئیل

همان‌طور که در جلسات گذشته گفتیم، بنی‌اسرائیل از آغاز دوازده گروه بودند. هرکدام از این گروه‌ها پس از آن‌که از مصر خارج شده و به دستور خدا در بلاد شام اقامت گزیدند، به صورت طایفه مستقلی در قسمتی از زمین‌های آن‌جا زندگی می‌کردند. این طوایف با هم اختلافاتی داشتند که گاهی به درگیری و جنگ و کشتار می‌انجامید. هم‌چنین در کنار این‌ها، اقوام دیگری زندگی می‌کردند که هویت تمدنی قوی‌تری داشتند و دارای وحدت، سلطنت، تشکیلات و فرماندهی بودند. مدت‌ها گذشت و بنی‌اسرائیل به صورت طوایفی با هم زندگی می‌کردند و هر طایفه‌ای دارای یک قاضی بود؛ یعنی کدخدایشان قاضی بود و هرگاه اختلافی پیدا می‌کردند نزد او می‌رفتند. این کدخدا در بسیاری از موارد پیغمبر یا وصی پیغمبر بود. در تاریخ به این دوران «دوران قضات» می‌گویند که در کتاب‌های فارسی به «دوران داوران» ترجمه شده است. خوب است در همین‌جا اشاره کنم که این سلسله با سموئیل منقرض شد، و پس از آن سلسله ملوک پیدا شد که از حضرت داوود آغاز و با حضرت سلیمان ادامه پیدا کرد.

تا این زمان، هم در بین خود بنی‌اسرائیل اختلافات و درگیری‌هایی بود و هم گاهی با اقوام مجاورشان جنگ‌های شدیدی اتفاق می‌افتاد و این‌ها را تار و مار می‌کردند. تا این‌که در زمان سموئیل یکی از اقوام مجاور به بنی‌اسرائیل هجوم آوردند و این‌ها را بسیار اذیت کردند؛ بسیاری از آن‌ها را کشتند، اموال‌شان را گرفتند و خانه‌هایشان را ویران کردند. بنی‌اسرائیل دیگر سرگردان شدند و طایفه‌ای از آن‌ها که پیغمبرشان سموئیل بود به فکر افتادند که اگر وضع این طور پیش برود چیزی از آن‌ها باقی نمی‌ماند؛ هر چند وقت یک بار دشمنان بر سر آن‌ها فرود می‌آیند و اموال‌شان را غارت می‌کنند و فرزندانشان را می‌کشند؛ با این اوصاف بعد از چندی منقرض می‌شوند. این بود که نزد پیغمبرشان آمدند و از آن‌جا که جایگاه ایشان جایگاه حل اختلافات و مشکلات بود از ایشان خواستند که این مشکل اجتماعی آن‌ها را حل کند. گفتند: ما هم کمتر از این اقوام و همسایه‌هایمان نیستیم. ما هم باید سلطانی داشته باشیم تا کل بنی‌اسرائیل را وحدت ببخشد، حرف آخر را او بزند تا اختلافات کم شود و حکومت منسجمی داشته باشیم. جناب سموئیل نیز از خدا خواست و خداوند طالوت را برای سلطنت این‌ها تعیین کرد.

این داستان در دو صفحه از سوره بقره به صورت نسبتاً مفصل بیان شده است که هر بخشی از آن نکته‌هایی دارد که واقعاً برای زندگی امروز ما و حتی حل بعضی مسائل نظری ما مفید است. می‌فرماید: أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَی؛ در این‌جا اشاره دارد که این داستان مربوط به بعد از حضرت موسی است. إِذْ قَالُواْ لِنَبِیٍّ لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ؛ سال‌ها بعد از حضرت موسی گروهی از بنی‌اسرائیل نزد پیغمبرشان آمدند و این پیشنهاد را دادند که ملکی برای ما معین کن که به همراه او جهاد کنیم. قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِن کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ؛ آن پیغمبر گفت: اگر خدا کسی را تعیین کرد و قتال بر شما واجب شد، آیا احتمال می‌دهید که استنکاف کنید و عمل نکنید؟ یعنی چه اندازه در این پیشنهادتان جدی هستید؟ سابقه رفتارهای این قوم معلوم بود و ایشان هم کدخدا و پیغمبرشان بود و روحیاتشان را می‌شناخت. می‌دانست که خیلی نمی‌تواند به حرف آن‌ها اعتماد کرد. گفتند: وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیَارِنَا وَأَبْنَآئِنَا؛ چرا جهاد نکنیم؟ ما را از خانه‌هایمان بیرون کرده‌اند، بچه‌هایمان را گرفته‌اند، دیگر چیزی برایمان نمانده است. چاره‌ای جز جهاد نداریم. فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ؛ اما وقتی خداوند جهاد را بر آن‌ها واجب کرد، قبول نکردند. فقط عده کمی حاضر شدند در جنگ شرکت کنند و باز آن روحیه راحت‌طلبی و حس‌گرایی که از ویژگی‌های بارز این‌ها بود، کار دستشان داد.

معرفی طالوت و بهانه‌جویی بنی‌اسرائیل

وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا؛ جناب سموئیل به ایشان گفت: خداوند به من وحی کرده است که کسی که برای سلطنت شما مفید است، جناب طالوت است. اما بهانه‌گیری‌ها از همین جا شروع شد. تازه آن‌هایی که حاضر شدند به جنگ بیایند، گفتند: أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا؛ چطور شده است که آقای طالوت باید فرمانده بشوند؟! ما چه چیزمان کمتر از طالوت است؟! این اعتراض نشان می‌دهد که آن‌ها از همان ابتدا که پیشنهاد تعیین فرمانده را می‌کردند خودشان نسبت به آن طمع داشتند و هر کدام‌شان می‌خواست سرکرده خودش به این مقام برسد. وقتی دیدند طالوت که از لحاظ موقعیت اجتماعی گمنام بود، تعیین شد به بهانه‌جویی پرداختند. طبعاً این‌گونه افراد موقعیت را به پول و ثروت می‌دانند، این است که گفتند: أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ؛ آخر این آدم پولداری نیست و ما برای شاه شدن اولی هستیم! سموئیل گفت: إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ؛ شما مگر نگفتید که خدا برای ما ملکی تعیین کند؛ خب خدا لابد مصلحتی می‌دانسته که طالوت را تعیین کرده است. نشانه برتری و صلاحیت ایشان برای مسئله حکومت و فرماندهی جنگ این است که دو شرط لازم برای تصدی این امر را دارد؛ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ؛ خداوند هم از لحاظ علم و فهم و عقل او را بر شما برتری داده است و هم از لحاظ توانایی بدنی. وَاللّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَن یَشَاءُ وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ؛ شما از خدا خواستید، خدا هم او را تعیین کرده است، اختیار با خداست.

از آن‌جا که بنی‌اسرائیل به این سادگی‌ها حاضر نبودند مسائل را قبول کنند و به صرف گفته پیغمبرشان پادشاهی کسی را قبول نمی‌کردند، خداوند متعال علامتی برای نشان دادن لیاقت سلطنت طالوت قرار داد. وَقَالَ لَهُمْ نِبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَن یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَبَقِیَّةٌ مِّمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکَةُ إِنَّ فِی ذَلِکَ لآیَةً لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ. بنی‌اسرائیل صندوقی داشتند که آثاری از پیغمبران و اجدادشان در آن بود. این صندوق خیلی برای آن‌ها مقدس بود و در تورات فعلی نیز نام این صندوق بارها برده شده است. در آن زمان این صندوق گم شده بود. در تاریخ آمده است که یکی از اقوام همسایه در جنگی این صندوق را به غنیمت گرفت و برد. از این‌رو صندوق را مدتی گم کرده بودند و خیلی نگران بودند که پیدا نشده است. پیغمبرشان به آن‌ها خبر داد که نشانه این‌که طالوت از طرف خدا تعیین شده این است که صندوق پیدا می‌شود و فرشتگان آن را پیشاپیش شما حرکت می‌دهند. روشن است که این مسئله کار انسانی نیست؛ اولاً صندوق گم شده بود، حالا پیدا شده است و ثانیاً وقتی سپاه حرکت می‌کند، خود این صندوق پیشاپیش سپاه حرکت می‌کند و فرشتگان هستند که آن را حرکت می‌دهند. اگر واقعاً اهل ایمان هستید و می‌خواهید به وظیفه‌تان عمل کنید، این مسئله حجت را بر شما تمام می‌کند. دیگر چاره‌ای ندیدند و آن‌هایی که بنا داشتند بجنگند، فرماندهی طالوت را پذیرفتند.

نهر آب و لشکر طالوت!

فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قال إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُم بِنَهَرٍ؛ طالوت لشگریانی فراهم کرد و آن‌ها را سر و سامان داد و به طرف قومی که به این‌ها ظلم کرده بودند، حرکت کرد. وقتی حرکت کردند طالوت به لشکریانش گفت: سر راه‌مان به نهر آبی می‌رسیم، اگر شما واقعاً تابع من هستید و می‌خواهید دستورات من را عمل کنید، این جا باید خودتان را نشان دهید و از این آب نخورید. حتی اگر تشنه هم هستید، باید خودداری کنید؛ فقط حق دارید یک مشت آب بردارید. وقتی به نهر آب رسیدند، فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ؛ اکثریت‌شان از نهر آب نوشیدند و عده کمی بودند که سخن فرمانده را گوش کردند و فقط به یک مشت آب اکتفا کردند. حال شما در نظر داشته باشید که اقلیتی پیشنهاد دادند که تحت فرماندهی شخصی الهی به جنگ دشمنان بروند. اقلیتی از این اقلیت حاضر شدند به پیشنهاد خودشان عمل کنند. تازه این‌ها وقتی به میدان جنگ رسیدند و می‌بایست با جالوتیان بجنگند، گفتند: لاطاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده؛ ما طاقت جنگیدن با این‌ها را نداریم. قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُوا اللهِ کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ؛ باز از میان این اقلیت، گروه کمی که به قیامت و لقای الهی اعتقاد داشتند و فقط دنیا و لذت دنیا را نمی‌دیدند، گفتند: ما نمی‌ترسیم و می‌جنگیم. چه بسا عده کمی که بر لشگر بزرگی غالب شوند؛ اگر خدا بخواهد با همین عده کم بر جالوتیان پیروز می‌شویم.

صبر و استقامت، مقدمه پیروزی

وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْرًا؛ خب بالاخره فردا مصاف است و این‌ها عده کمی بودند که باقی مانده بودند. این‌ها دست به دعا برداشتند و گفتند: خدایا اولاً به ما صبر و مقاومت بده تا میدان را خالی نگذاریم. اولین دعایشان این بود. ابتدا نگفتند: خدایا ما را پیروز و دشمنان را نابود کن! آن‌ها می‌دانستند که سنت الهی این نیست که کسانی را به زور پیروز گرداند؛ إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِم ْ.[۱] اگر می‌خواهید خداوند به شما کمک کند باید هر چه دارید به میدان بیاورید. در این صورت خداوند کمبودها را جبران می‌کند. وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ؛ گفتند: خدایا به ما صبر بده تا هر چه داریم در طبق اخلاص بگذاریم و مقاومت کنیم؛ هم‌چنین به ما کمک کن تا پیروز شویم. حال شما ملاحظه بفرمائید! آن طرف یک لشگر قوی و نیرومند، این طرف عده کمی از مردم آواره‌ای که از خانه‌های خود رانده شده و اموال‌شان را برده‌اند، و هیچ ابزاری ندارند؛ اما خداوند خواست که همین عده کم در مقابل آن لشگر قوی پیروز شوند.

از این جا حلقه واسطه بین دو سلسله از بنی‌اسرائیل شروع می‌شود. در لشگر طالوت جوانی بود که برنده جنگ بود و نقش اصلی را در پیروزی بازی کرد. این جوان، داوود بود که تک تیرانداز بسیار ماهری بود و خود جالوت را نشانه گرفت و او را کشت. وقتی جالوت کشته شد لشگرش از هم پاشید و آن‌ها شکست خوردند و بنی‌اسرائیل پیروز شدند. وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ؛ در این شرایط همه مردم فهمیدند که داوود شخص برجسته‌ای است و لیاقت فرماندهی دارد. از این‌رو همه در مقابلش خاضع شدند و زمینه سلطنت او فراهم شد. داوود بنیان‌گذار سلسله ملوک بنی‌اسرائیل گشت که به وسیله حضرت سلیمان و چند سلطان دیگر که اهمیت چندانی نداشتند، ادامه یافت. وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاء؛ خداوند به حضرت داوود هم سلطنت داد و هم حکمت. هم‌چنین به او علم‌های لدنی را بخشید که خداوند به هر کس می‌خواهد می‌دهد.

قاعده الهی در تکوین عالم

این داستان در این‌جا به پایان می‌رسد اما خداوند در ادامه یک قاعده کلی را بیان می‌کند که خود باب بزرگی از معارف قرآنی را باز می‌کند، و جا دارد بحث‌های طولانی درباره آن بشود. می‌فرماید: وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ ؛[۲] اگر خداوند جلوی بعضی از انسان‌ها را به وسیله بعضی دیگر نمی‌گرفت، اگر بعضی‌ها را به وسیله بعضی دیگر سرکوب نمی‌کرد و مانع پیشرفت‌شان نمی‌شد، فساد دنیا را می‌گرفت. حکمت الهی اقتضا می‌کند که همه قدرت‌ها در یک‌جا متمرکز نشود. این اختلافاتی که حتی بین ظالمان اتفاق می‌افتد و در بسیاری از مواقع حتی بعد از این‌که زحمات زیادی می‌کشند تا ائتلاف کنند و اتحادیه تشکیل دهند، بین خودشان اختلاف می‌شود و گاهی به جنگ داخلی میان آنها کشیده می‌شود، نشان از این قاعده تکوینی الهی در تدبیر عالم دارد. خداوند زندگی انسان‌ها را طوری تنظیم می‌کند که همیشه عده‌ای ظالم بر همه مردم مسلط نشوند. باید در مقابل‌شان کسانی باشند که کمابیش بتوانند مزاحم آن‌ها شوند و محدودیت‌هایی برایشان ایجاد کنند.

این قاعده جنبه‌ای تشریعی نیز دارد و اصل تشریع دفاع و جهاد برای رسیدن به این مقصود است. یعنی اگر انسان‌ها به یکدیگر ظلم نمی‌کردند، خدا جهاد را تشریع نمی‌کرد. از آن‌جا که در بین انسان‌ها کسانی هستند که هم ظلم مادی می‌کنند و هم ظلم معنوی و جلوی هدایت انسان‌ها را می‌گیرند، خداوند اجازه می‌دهد که آن‌هایی که مورد ظلم قرار می‌گیرند، از خودشان دفاع کنند؛ أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا .[۳] هم‌چنین در تفصیل این حکم می‌فرماید: وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا؛ در این‌جا بیشتر روی فسادهای معنوی تکیه می‌کند و می‌فرماید اگر اجازه دفاع داده نمی‌شد، مساجد و پرستش‌گاه‌های خدا، حتی پرستش‌گاه‌های یهود و نصاری هم ویران می‌شد. یعنی ظالم به هیچ حدی قانع نیست و وقتی بر گروهی مسلط می‌شود، همه چیزشان حتی مساجد و پرستش‌گاه‌هایشان را از بین می‌برد.

مدنیت از ویژگی‌های زندگی انسان

این داستان نکته‌های بسیار آموزنده‌ای دارد. اولین نکته این‌که مدنیت و تمدن انسانی از ویژگی‌های زندگی انسان است. این مسئله به قدری مهم است که بزرگان در هنگام تعریف انسان می‌گویند انسان مدنی بالطبع است؛ یعنی انسان برای این‌کار انگیزه ذاتی دارد و خدا به‌گونه‌ای او را خلق کرده است که می‌خواهد هرچه بیشتر با دیگران و در جمعیت بیشتری با هویت اجتماعی قوی‌تری زندگی کند. سرّ آن هم این است که همیشه کمالاتی که خدا برای انسان مقدر کرده است، به کمک انسان‌های دیگر حاصل می‌شود. اگر انسان به‌تنهایی در کوه یا جنگلی زندگی کند، این علوم از کجا پیدا شود؟ حتی معنویات و راه‌های تقرب به خدا و معرفت و محبت او چگونه پیدا می‌شود؟ البته ممکن است استثنائاً کسی مثل حضرت ابراهیم پیدا شود که خدا از همان نوجوانی به او الهام کرده باشد و انگیزه‌ی پرستش خدا در او به فعلیت رسیده باشد، اما باز هم تنها زندگی کردن برای رشد کامل ابراهیم کافی نبود و باید برای رسیدن به آن به جامعه بیاید.

وجود قدرت مدیریت متمرکز؛ لازمه مدنیت

بنی‌اسرائیل از ابتدا دوازده طایفه شده بودند و باهم نمی‌ساختند. این حالت مانع رشدشان بود و اگر همین طور باقی می‌ماندند حداکثر با یک زندگی قبیله‌ای توأم با جنگ، درگیری و دشمنی روزگار را می‌گذراندند. تدبیر الهی اقتضا می‌کرد که آن‌ها به وحدت، ائتلاف و انسجام احساس نیاز کنند. در روایات -و در تواریخ خود بنی‌اسرائیل- این‌گونه آمده است که بعضی از آن‌ها بعد از وفات حضرت موسی بت‌پرست شدند و زندگی فاسدی داشتند. در این شرایط با این‌که پیامبرانی به عنوان کدخدا و قاضی در میان‌شان بود، رشدی نمی‌کردند. خداوند این زمینه را فراهم کرد که تحت لوایی واحد متحد شوند و کسی را داشته باشند که حرف آخر را بزند. لازمه مدنیت که عامل رشد مادی و معنوی انسان‌هاست، وجود قدرت و مدیریت متمرکز است. هر چه کشورها وسیع‌تر، جمعیت افزون‌تر، و قدرت علمی و تکنولوژی و ثروت‌شان بیشتر شود، نیازشان به دولت متمرکز بیشتر می‌شود. بنی‌اسرائیل این نیاز را احساس کرده بودند. این است که نزد پیامبر خود آمدند و گفتند فرماندهی برای ما تعیین کن که حرف آخر را بزند و او دستور بدهد و ما عمل کنیم. اگرچه تا آن زمان چنین تجربه‌ای نداشتند و آن قدر همت نداشتند که در زندگی‌شان به آن عمل کنند، اما این نیاز را درک کردند. خداوند نیز جریان را به‌گونه‌ای پیش برد که در میان خود این‌ها حکومت متمرکزی پیدا شود و داوود که خود پیغمبر بود، سلطان و سرسلسله ملوک بنی‌اسرائیل شود. بنابراین اصل نیاز به حکومت متمرکز، نیاز واقعی جامعه است و هر چه جامعه گسترده‌تر شود، نیاز به تمرکز بیشتر می‌شود. این واقعیتی است که هم عقل و هم تجربه تاریخی انسان‌ها آن را اثبات می‌کند.

ضرورت قدرت مادی و مدیریت برای جلوگیری از فساد

نکته دوم این‌که تاریخ و تعالیم همه ادیان نشان می‌دهد که تاکنون روزی نیامده است که همه انسان‌ها صالح، پاک، عادل و به حق خود راضی باشند. حتی قبل از خلقت انسان نیز ملائکه می‌دانستند که انسان این‌گونه نیست. از این‌رو به خدا عرض کردند که أتجعل فیها من یفسد فیها ویفسک الدماء؟! خداوند نیز سخن آن‌ها را رد نکرد، بلکه فرمود: چیزی هست که شما نمی‌دانید.

تا آدمیزاد روی زمین است صلح کلی و این‌که انسان‌ها خودبه‌خود تابع مسیر حق باشند تحقق پیدا نمی‌کند. ملاحظه می‌فرمایید که روزبه‌روز حتی این اتحادیه‌ها و ناتوها بهانه‌ای برای ظلمی جدید علیه گروه دیگری می‌شود. بنابراین باید در میان انسان‌ها گروهی باشند که دارای قدرت مدیریت و مادی باشند و بتوانند جلوی ظلم‌ها را بگیرند. نصحیت و موعظه به تنهایی موجب حل این مسائل نمی‌شود. لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض؛ باید یک قوه دفاعی وجود داشته باشد و جلوی ظالمان و گسترش ظلم را بگیرد. این مسئله از دو راه حکمت تکوینی و حکمت تشریعی خداوند تأمین می‌شود.

پول‌پرستی بنی‌اسرائیل

نکته سوم این‌که اکثریت قریب‌به‌اتفاق بنی‌اسرائیل -همان طور که داستان‌های دیگرشان نشان می‌دهد- مردمی حس‌گرا، مادی و راحت‌طلب‌اند. همیشه به دنبال این هستند که با کمترین زحمت بیشترین سود را ببرند و اصلاً به عادلانه یا ناعادلانه بودن آن توجهی ندارند. همیشه به فکر این هستند که هر چه می‌شود از راه کلک، حقه‌بازی و تزویر کمتر مایه بگذارند و بیشتر مزد بگیرند. تاریخ آن‌ها در طول زندگی‌شان این مسئله را اثبات می‌کند. امروز نیز اغلب جنگ‌ها و فسادهای دنیا زیر سر این‌هاست. عده قلیلی هستند که جمعیت‌شان نسبت به رقبایشان بسیار کمتر است، اما سعی کرده‌اند که ثروت همه کشورها در اختیار داشته باشند و با کمترین هزینه بیشترین سود را ببرند و بیشترین ثروت دیگران را غصب کنند. این‌ها خودشان را قوم برتر می‌دانند و می‌خواهند بدون هزینه زیادی همه را بدوشند.

داستان طالوت نیز این مسئله را اثبات می‌کند؛ فهمیده‌اند که باید بجنگند و حق‌شان را از دشمنان‌شان بگیرند، اما وقتی به آن‌ها گفته شد: بروید بجنگید! گفتند: چرا به فرماندهی طالوت بجنگیم؟ طالوت چه کاره است؟ این‌که پولدار نیست! اصلاً غیر از پول چیزی را نمی‌شناسند. نزد آن‌ها قدرت، شرف، عقل و فکر همه وسیله‌ای برای به دست‌آوردن پول است، و ملاک برتری نیز پولداری است. البته برای این‌کار استدلال‌هایی نیز دارند؛ می‌گویند: وقتی بخواهید به مقامی برسید باید پول داشته باشید؛ برای پیروزی در انتخابات هم باید پول خرج کرد؛ پس انسان باید از چند سال قبل سعی کند پول‌هایی از داخل و خارج فراهم کند تا روزی بتواند از آن استفاده کند. قهرمان این فکر یهودی‌ها هستند و درس و فلسفه‌اش را در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌هایشان به دیگران نیز القا می‌کنند.

نازپرورده تنعم نبرد راه به جای!

نکته چهارم این‌که درست است که جناب طالوت به عنوان آزمایش به لشکریانش گفت که اگر شما واقعاً تابع من هستید باید این دستور من را عمل کنید و از این آب نخورید، اما مسئله تنها یک آزمایش ابتدایی نبود. این آزمایش بر این فلسفه مبتنی بود که اگر کسانی می‌خواهند در مشکلات صبور و مقاوم باشند، باید تمرین مقاومت کرده باشند و با نازپروردگی نمی‌توان در جنگ پیروز شد. با راحت‌طلبی نمی‌شود به آزادی و آقایی رسید. فرمود اگر می‌خواهید جنگ کنید ابتدا باید این قدرت را داشته باشید که خودتان را نسبت به طبیعی‌ترین نیازتان نگه دارید. این دستوری حکیمانه است. کسانی که می‌خواهند کارهای سخت مثل جنگ را عهده‌دار شوند، باید تمرین کرده باشند و خودشان را به آن سختی‌ها عادت داده باشند.

این مسئله درباره روزه نیز مطرح می‌شود. یکی از حکمت‌های روزه همین حکمت تربیتی است. اگر انسان بخواهد در طول سال از گناه امساک کند، به مال مردم دست‌دارزی نکند و به مسائل خلاف عفت آلوده نشود، باید یک ماه تمرین کند تا روح مقاومت، صبر و استقامت در او تقویت شود. یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ؛[۴] ما روزه را بر شما واجب کردیم تا زمینه تقوا را برای شما فراهم کنیم. یعنی اگر تقوا می‌خواهید، اگر می‌خواهید به وظایف‌تان درست عمل کنید، اگر می‌خواهید در مقابل دشمنان صبور باشید، باید تمرین کنید. باید از خوردن، خوابیدن و سایر لذت‌ها خودداری کنید تا رشد کنید و بر نفس‌تان مسلط شوید.

[۱]. رعد، ۱۱.

[۲]. بقره، ۲۵۱.

[۳]. حج، ۳۹.

[۴]. بقره، ۱۸۳.