رمان «سربازرس مگره و دیوانه بِرژِراک» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «سربازرس مگره و دیوانه بِرژِراک» نوشته ژرژ سیمنون به‌تازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. این‌کتاب صدویازدهمین عنوان از مجموعه پلیسی «نقاب» است که این‌ناشر چاپ می‌کند.

پیش از این‌کتاب، «رمان‌های دلواپسی‌های مگره»، «مگره از خود دفاع می‌کند»، «تردید مگره»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره»، «سفر مگره»، «دوست مادام مگره»، «مگره در کافه لیبرتی»، «ناکامی مگره»، «مگره دام می‌گسترد»، «مگره و جسد بی‌سر»، «مگره و زن بلندبالا»، «مگره و آقای شارل»، «بندرگاه مه آلود»، «پی‌یر لتونی»، «مگره در اتاق اجاره ای»، «مگره و مرد روی نیمکت»، «مگره و شبح»، «مگره نزد فلاماندها»، «مگره سرگرم می‌شود»، «تعطیلات مگره»، «دوست کودکی مگره»، «مگره و مرد مرده»، «مگره و خبرچین»، «مگره و بانوی سالخورده»، «مگره و جنایتکار» «مگره و جان یک مرد» و «لونیون و گانگسترها» از آثار ژرژ سیمنون، در قالب مجموعه‌نقاب با محوریت شخصیت سربازرس مگره چاپ شده‌اند.

در «سربازرس مگره و دیوانه بِرژِراک»، سربازرس به دعوت یکی از همکاران قدیمی خود به شهر دُردُنی می‌رود و حین سفر می‌بیند یکی از مسافران، از قطار در حال حرکت بیرون می‌پرد. در نتیجه کنجکاوی‌اش تحریک شده و او هم به‌سرعت از مرد مرموز تقلید می‌کند. با پریدن سربازرس از قطار، روی هوا و زمین بلافاصله هدف شلیک گلوله قرار می‌گیرد و وقتی چشم باز می‌کند، خود را در بیمارستانی در بِرژِراک می‌بیند. سربازرس روی تخت بیمارستان متوجه می‌شود در این‌شهر کوچک، قتل‌های مرموزی توسط فردی ناشناس انجام می‌شود. مردم محلی به این‌قاتل مرموز لقب «دیوانه برژاک» را داده‌اند.

نسخه اصلی این‌رمان سال ۱۹۳۲ منتشر شده و داستانش دارای ۱۱ فصل است که عناوین‌شان به این‌ترتیب‌اند:

«فصل اول: مسافری که نمی‌تواند بخوابد»، «فصل دوم: پنج مرد مایوس»، «فصل سوم: بلیت درجه دو»، «فصل چهارم: وعده دیدار دیوانه‌ها»، «فصل پنجم: کفش‌های ورنی»، «فصل ششم: خوک آبی»، «فصل هفتم: ساموئل»، «فصل هشتم: یک کتابدوست»، «فصل نهم: ربودن زن آوازخوان و جلف»، «فصل دهم‌: بلیت» و «فصل یازدهم: پدر».

در قسمتی از این‌کتاب می‌خوانیم:

«چت شده؟»

«هیچی.»

مادام مگره که برگشته بود فقط نیمرخ شوهرش را می‌دید، ولی دریافته بود که اتفاقی افتاده و مگره با حالتی فوق‌العاده ناراضی به بیرون نگاه می‌کند. طولی نکشید که مادام مگره متوجه شد و آمد روی لبه تختخواب نشست و خودبه‌خود پیپ خالی را برداشت و شروع به پرکردن آن کرد.

«چیزی نیست... الآن همه جزییات رو برات تعریف می‌کنم ... وقتی اونو پیدا کردند، من اونجا بودم و ژاندارم‌ها گذاشتند نزدیک بشم...»

مگره همچنان به بیرون نگاه می‌کرد، ولی همین‌طور که زنش حرف می‌زد، تصاویر دیگری جای تصاویر میدان را پیش چشمش می‌گرفتند.

«در این محل، جنگل در سرازیری قرار می‌گیره ... در کنار جاده درخت‌های بلوط وجود داره... بعد یک جنگل کاج شروع می‌شه ... آدم‌های کنجکاو با ماشین رسیده بودند و ماشین‌ها رو در پیچ جاده، روی خاکریزی پارک کرده بودند ... ژاندارم‌های روستای مجاور جنگل رو دور زدند تا اون مرد رو محاصره کنند. ژاندارم‌ها اینجا آهسته پیشروی می‌کردند و اون پیرمرد روستایی مولن _ نف با یک رولور در دست همراهی‌شون می‌کرد... هیچ‌کس جرئت حرف‌زدن نداشت ... تصور می‌کنم که می‌تونستند قاتل رو از پا در بیارند...»

مگره جنگل را مجسم می‌کرد: زمین پوشیده از سوزنی‌برگ‌های کاج، لکه‌های تاریک و نورانی، اونیفورم ژاندارم‌ها ...

این‌کتاب با ۱۴۶ صفحه، شمارگان ۴۰۰ نسخه و قیمت ۱۰۰ هزار تومان منتشر شده است.