خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: اخلاق اجتماعی از مهمترین موضوعاتی است که ارتباط انسانها را با خود جامعه و تاریخ مطرح میسازد زیرا جامعه قادر است یک تمدن را بسازد نه یک فرد و اجتماع انسانی پیوسته تاریخ را ساخته و به جلو برده است. از آنجایی که در میان ادیان الهی اسلام دینی اجتماعی است و احکام فردی آن نیز آهنگ اجتماعی دارد و هدفش ساختن جامعهی دین دار میباشد؛ جامعهای که روابط اجتماعی آن بر اساس اهداف و احکام دین سامان گیرد، و سعادت فرد با سعادت جامعه پیوند خورده و میان مسئولیتهای اجتماعی و ایمان اسلامی ارتباطی قوی و غیر قابل انفکاک به وجود آید، نیازمند اخلاق اجتماعی مطلوب است که در سایهسار تحقق و عمل به مجموعهای از مؤلفههای هنجاری و ارزشی شکل میگیرد و روابط اجتماعی انسانها را با همنوایی و حاکمیت نظم همراه میسازد و جامعه را از سوق یافتن به سمت کریها و کارکردهای سو باز میدارد.
همچنین عمل به مؤلفههای مطلوب در عرصهی اخلاق اجتماعی به مثابه عاملی جهت رسیدن به سعادت و کمال واقعی برای جهانیان محسوب میگردد؛ زیرا در پرتو این مؤلفهها، آئین درست زندگی و راه و رسم حیات سعادت آفرین فراروی بشریت قرار میگیرد و خوشبختی دائمی را برای آدمی و پاکیزگی و شایستگی حقیقی را برای کل اعضای جامعهی اسلامی به ارمغان میآورد.آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی است که در تاریخ ۱۳۹۸/۰۲/۲۵، مطابق با نهم رمضان ۱۴۴۰ ایراد کرده اند: واژه اخلاق کاربردهای متفاوتی دارد و تلقی و انتظار مخاطبان از آن به این بستگی دارد که در چه محیطی بوده و با چه مفاهیمی آشنا باشند. از اینرو در این جلسه توضیحی درباره کاربردهای مختلف واژه اخلاق میدهیم و به بحثهای گوناگونی که در این زمینه مطرح میشود، اشاره میکنیم.
در مطالب گذشته گفتیم که درباره روابط اجتماعی و ارزشهایی که در این باره مطرح میشود، اولین فصلی که باید مورد توجه قرار گیرد حفظ نفوس انسانهایی است که زندگی اجتماعی را تشکیل میدهند؛ زیرا سایر ارزشها هنگامی مطرح میشود که جامعهای باشد و نفوس آن محفوظ باشد. ارزش مثبت در اینجا، حفظ نفوس، کمک به ادامه حیات و بقای نفوس است، و در مقابل ارزش منفی، سلب حیات و از بین بردن نفوس و زندگی انسانهاست. همچنین اشاره کردیم که ما برای بعضی از ارزشهای منفی یا گناهانی که مرتکب میشویم، انگیزهای طبیعی داریم؛ چون خداوند متعال برای رشد انسانها عوامل متضاد را فراهم میکند تا انسان بتواند تصمیم بگیرد و وجه صحیح را انتخاب کند تا به تعالی و به تکامل برسد. علاقهها و میلهایی در وجود انسان وجود دارد که به صورت مستقیم او را به گناه وادار میکند و گاهی طوری میشود که خود این انگیزه درونی باعث ارتکاب گناهی نسبت به انسان دیگری میشود. ولی بعضی از کارها اینگونه نیستند و انسان نسبت به آنها غریزه مستقلی ندارد؛ نه عامل مستقل طبیعی و فطری برای انجام آن کار دارد و نه عامل غریزی برای ترک و مبارزه با آن. ظاهراً قتل نفس محترمه و نابود کردن یک انسان، هیچ عاملی فطری در درون انسان ندارد که او را به انجام این کار تحریک کند. چنین خواستی در انسان وجود ندارد؛ بنابراین عوامل دیگری سبب ارتکاب قتل میشود، زیرا قتل عامل تحقق آن خواستهها میشود. به عبارت دیگر، افراد خواستههایی دارند که تحقق آنها منوط به ارتکاب قتل نفس است، و فرد مرتکب قتل نفس میشود تا آن خواستهها و میلهای طبیعی تحقق پیدا کند.
قتل برادر به دلیل حسد
در جلسه گذشته اشارهای به داستان اولین قتلی که در بین انسانها اتفاق افتاد، کردیم و گفتیم: بر اساس آیات قرآن، این قتل بین دو فرزند حضرت آدم تحقق پیدا کرد، و اینگونه نبود که برادری بگوید من در درون خودم احساس میکنم که باید تو را بکشم و از این کار لذت میبرم! قطعاً چنین چیزی نبوده است؛ آنچه باعث شد قابیل اولین گناه عظیم در عالم انسانیت را مرتکب شود، حسدی بود که نسبت به هابیل پیدا کرد؛ چرا که قربانی او قبول نشده بود، اما قربانی برادرش قبول شده بود؛ این بود که او را به قتل رساند. این حسد باعث شده بود که نسبت به برادرش کینه پیدا کند و در مقام این برآید که این آتش کینه را در درون خودش خاموش کند. بنابراین آنچه موجب قتل شد، یک غریزه خاص و مستقل برای انسانکشی نبود. نظیر این جریان در عالم فراوان است، و اگر دقت کنیم بسیاری از جنایاتی که به صورت روزمره اتفاق میافتد، به چنین عواملی برمیگردد.
قرآن در داستان دیگری دوباره به داستان برادرانی اشاره میکند که به خاطر حسد تصمیم به قتل برادرشان گرفتند. برادران حضرت یوسف میخواستند ایشان را بکشند و برای این کار اقدام نیز کردند؛ البته بعد رأیشان برگشت و به پیشنهاد یکی دیگر از برادران او را به چاه انداختند. إِذْ قَالُواْ لَیُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ؛ گفتند: پدر ما یوسف را بیشتر از ما دوست دارد؛ این کار بسیار غلطی است. حال چه کنیم که از این گمراهی پدر خلاص شویم؟ باید کاری کنیم که اصلاً موضوع این مسئله منتفی شود؛ اقْتُلُواْ یُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ وَتَکُونُواْ مِن بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِینَ ؛[۱] برای اینکه اصلاً موضوع این مسئله منتفی شود و دیگر هیچکدام از ما ناراحت نباشیم، باید یوسف را بکشید و یا او را به جایی دوردست بفرستید که دست پدر به او نرسد، تا توجه پدر فقط به شما معطوف شود و دیگر علاقهای به او نداشته باشد. برادرانی حاضر شدند برادر ممتاز خود را با آن زیباییها و کمالات اخلاقی و رفتاری و محبوبیتی که در میان خانواده داشت، نابود کنند! علت آن حسد بود؛ چرا باید پدر او را بیشتر دوست داشته باشد؟!
قتل پیامبران الهی به دلیل عقاید تعصبآمیز باطل
بنابراین قتل یک انسان، غریزه خاصی ندارد، بلکه عوامل دیگری موجب میشود که انسانها به این کار اقدام کنند. یکی دیگر از عواملی که میتواند موجب قتل انسان دیگری شود، تعصب است. آیات متعددی در قرآن از کسانی یاد میکند که نسبت به اعتقاداتی غلط تعصب داشتند و وقتی کسی با آنها مخالفت میکرد و یا درصدد برمیآمد که این تعصب را از آنها بگیرد و اعتقادشان را اصلاح کند، مقاومت میکردند. این مقاومت به تهدید به مرگ و حتی قتل نیز میکشید.
این کار در میان اقوامی که انبیا برای اصلاح آنها فرستاده میشدند، نمونههای فراوانی داشت. برای مثال در سوره یس از مردمی یاد میشود که خطاب به فرستادگان الهی گفتند: لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ وَلَیَمَسَّنَّکُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ فرستادگان به توحید، خداپرستی و ترک بتها دعوت میکردند، ولی مردم آنها را تهدید میکردند که اگر از حرفهایتان دست برندارید، عذاب سختی در انتظارتان خواهد بود. در برخی از آیات، از مردمی یاد میشود که به تهدید اکتفا نکرده، انبیا را قتل رساندند؛ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ .[۲] در این موارد نیز عاملی به صورت مستقیم اقتضای قتل نمیکند؛ آنها نسبت به عقاید فاسد خودشان که بتپرستی و ارزشهای کاذبی بود که به آن دل بسته بودند، تعصب داشتند. وقتی پیغمبران با آنها مخالفت میکردند و میگفتند: اینها غلط است و از آن دست بردارید، میگفتند: إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی أُمَّةٍ ؛[۳] این کار پدران و سنت بزرگان ماست، آداب خانوادگی و فامیلی ماست و ما به اینها احترام میگذاریم. بنابراین تعصبات بیجا نیز از عواملی است که موجب اقدام به قتل میشود.
یکی دیگر از موارد تعصبات بیجا، دخترکشی عربهای جاهلی است که در قرآن مکرراً به آن اشاره شده است. آنگونه که از تواریخ و روایات میآید، عربها زندگی قبایلی داشتند و از لحاظ امور زندگی در تنگنای بسیاری بودند؛ در صحرای خشک و بیآب و علفی زندگی میکردند و زندگیشان به سختی میگذشت. این بود که وقتی به غذا، آب، یا چیز دیگری نیاز شدید پیدا میکردند به قبیله دیگری حمله میکردند و با آنها میجنگیدند. جنگ در میان اعراب جاهلی یکی از ویژگیهای قومی آنها بود. در جنگها مردها کشته یا پیروز میشدند، اما زنها و دخترها اسیر میشدند، مورد تجاوز قرار میگرفتند و گاهی برای قومی که پیروز شده بود، به صورت کنیز در میآمدند. همین عربهای بتپرست جاهل ستیزهجو، از اینکه زنان و دخترانشان به دست دشمنان بیافتند و مورد سو استفاده و تجاوز قرار بگیرند، بسیار ناراحت بودند و غیرتی افراطی داشتند. از سویی در بین آنها زیاد جنگ اتفاق میافتاد و از سوی دیگر این بزرگترین نگرانی آنها بود، و از اینرو دخترهایشان را در همان کودکی زنده به گور میکردند تا به حدی نرسند که اگر جنگی اتفاق افتاد، اسیر شوند و مورد تجاوز دشمن قرار بگیرند!
کشتن دختر خودش عامل طبیعی نداشت. هیچکس دلش نمیخواست دخترش را بکشد؛ در اینجا عامل قتل، تعصبات بیجا، افراطی و غلط بود. آنها در اثر همین تعصبات بیجایی که نسبت به ناموس خود داشتند، وقتی میدیدند که دخترانشان اسیر دشمن میشوند، دوست میداشتند که اصلاً دختردار نشوند و دختر برایشان بسیار نامطلوب بود. وَإِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالأُنثَی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَهُوَ کَظِیمٌ ؛[۴] اگر به پدری خبر میدادند که خانمت دختر زاییده است، رویش سیاه میشد! این خبر آنچنان او را ناراحت میکرد و اوقاتش تلخ میشد که صورتش سیاه میشد. به این فکر میافتاد که این دختر را چه کار کند؟! آیا این دختر را با خفت و خواری نگه دارد یا زنده به گور کند؟! البته عامل دیگری نیز به این تعصبات کمک میکرد و آن ترس از فقر بود.
همانگونه که گفتیم این قتل نیز عامل مستقلی نداشت و عامل اصلی تعصب بود. آن تعصب غلط بود که آنها را به این کارها وادار میکرد. میتوانستند برای این مشکلشان راه حل معقولی پیدا کنند. میشد محاسبات صحیحی انجام بدهند و چارهجویی کنند تا اولاً جلوی این جنگها را بگیرند و اینقدر با یکدیگر نجنگند و ثانیاً این قدر نسبت به دخترانشان تعصب افراطی نداشته باشند. بالاخره این اخلاق منفی در بین آنها رایج شده بود و موجب شده بود که برای پیشگیری از این آبروریزی، دخترانشان را اصلاً زنده زنده زیر خاک کنند. این یکی از عواملی بود که در بین اعراب موجب اقدام به قتل میشد.
عامل دیگر قتل انسانها تضاد منافع است؛ کسانی به دلایل مختلف دنبال توسعهطلبی هستند و میخواهند از دیگران سوءاستفاده کنند؛ اراضی و اموالشان را بگیرند، بر آنها تسلط پیدا کنند و آنها را به بردگی بگیرند. عوامل سلطهجویانه و خودمحوری و برتریطلبی باعث میشود که مستکبران این جنگها را به راه بیاندازند و دیگران را بکشند تا اموالشان را تصاحب کنند یا منافع دیگری از آنها ببرند. عوامل مختلفی موجب میشود کسانی اقدام به جنگ و قتل نفس کنند. گاهی این قتل فردی و گاهی جمعی است. قتل فردی مثل اینکه دزدی سر گردنه کسی را بکشد تا اموالش را ببرد. در قتل جمعی نیز عدهای به صورت دستهجمعی به جایی حمله میکنند و کسانی را میکشند، یا حتی کسانی فرزندان خودشان را به قتل میرسانند که مبادا در جنگ اسیر دست دشمنان شوند، به آنها تجاوز شود یا آنها را به کنیزی بگیرند. البته این مسئله دارای مراتبی است؛ یک وقت یک نفر اسلحه میکشد و با یک گلوله در یک لحظه انسان دیگری را میکشد، اما گاهی کسانی بهتدریج با سوءتغذیه، غذاهای تقلبی یا مواد مخدر آهسته آهسته عمر دیگران را کوتاه میکنند. این نیز مرتبهای از قتل است. اینها نیز یک نوع خیانت به نفوس و حیات انسانهای دیگر است.
نهادهای ضروری برای تأمین حقوق اجتماعی
روشن است که اینها بلایایی اجتماعی و در واقع تجاوز به حقوق انسانهای دیگر است. در جلسات گذشته گفتیم که برای تأمین زندگی اجتماعی سه نهاد مترتب بر هم نیاز است؛ ۱) باید نظامی حقوقی وجود داشته باشد و این حقوق بر اساس عدالت باشد. برای برقراری و عملی شدن این نظام حقوقی دو راه وجود دارد: ۲) یکی اینکه انگیزههای درونی در افراد به وجود بیاید و مردم به گونهای تربیت شوند که حقشناس باشند و حقوق دیگران را رعایت کنند و بپذیرند که رعایت حقوق دیگران فضیلت و کمال است. ۳) در نهایت از آنجا که اخلاق نیز کارآیی کافی ندارد، به قوه قهریه، قانون جزا و حکومتی که آن قانون را اجرا کند، نیاز است؛ سیاستی که قدرتی به کسانی بدهد که بتوانند با قوه قهریه قانون و حقوق اجتماعی را اعمال کنند. ایجاد این نهادها در میان عقلا همیشه مرسوم بوده و همین کارها را میکردهاند، بحث ما درباره این است که اسلام در این زمینه چه میگوید.
حیات حقیقی از نگاه اسلام
در مطالب گذشتهاشاره کردیم که عنوان عدالت، عنوان بسیار مقدسی است. ارزش این مفهوم در مطالب اخلاقی از همه چیز روشنتر است و همه حسن آن را قبول دارند. اما عدالت در جوامع چیزی است که نتیجهاش زندگی آرام و سالمی برای همه افراد جامعه است. گفتیم که اسلام این نتایج را دارای ارزش اصیل نمیداند، زیرا اسلام زندگی دنیا را زندگی و هدف اصلی نمیداند. از نظر اسلام کل زندگی دنیا یک سیر و سفر است. از هنگامیکه انسان متولد میشود، این سیر آغاز میگردد و هنگامیکه از دنیا میرود، وارد حیات و زندگی اصلی خود میشود. برخی از انسانها در آنجا میگویند: یَا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیَاتِی .[۵] زندگی حقیقی آن است؛ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ .[۶]
بنابراین ارزشهایی که فقط برای این زندگی دنیاست، از آن جهت که نتیجهاش فقط در این عالم ظاهر میشود، هیچگاه از نظر اسلام اصالت ندارد؛ البته ارزش مقدمی دارد و به عبارت دیگر ارزشش زیر حد نصاب است. بیارزش نیست، اما ارزش آن به حد نصاب نمیرسد که روی آن مانور بدهد، برای آن تربیت کند تا مردم برای آن ارزش قائل باشند و برایش فداکاری کنند. اسلام از همان روشهای عقلایی، برای تربیت مردمی که عقل، ایمان و معرفت ضعیفی دارند، استفاده میکند تا آنها را برای ارزشهای متعالی انسانی و الهی آماده سازد. روش کلی اسلام برای مبارزه با ارزشهای منفی و تشویق پیروان به داشتن اخلاق اجتماعی مطلوب، همان انذار و تبشیر است. قرآن نیز میفرماید روش انبیا در تربیت انذار و تبشیر بوده است؛ رُسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ .[۷] مانند اینکه به انسانها بگویند: اگر مرتکب گناه شوید، چه عذابهایی در انتظار شماست، و اگر حقوق دیگران و ارزشهای اسلامی را رعایت کنید چه ثوابهایی در انتظار شماست.
سعادت و شقاوت از نگاه اسلام
اسلام ارزش اصلی را برای زندگی بعد از مرگ میداند. میگوید: اگر شما میگوئید: ما حیات آسوده، مطلوب و توأم با لذت و راحتی میخواهیم، باید به شما بگوییم که باید روی حیات بعد از مرگ حساب کنید. حیات آنجاست. طوری باشید که بعد از اینکه از دنیا رفتید، زندگی ابدی راحت و توأم با لذت و خوشی و سعادت داشته باشید! اتفاقاً در قرآن واژه سعادت درباره زندگی آخرت به کار رفته است. در محاورات عرفی و حتی محاورات فلسفی سعادت هدفی اعلی است. موضوع اصلی کتاب اخلاقی ارسطو سعادت و چیزهایی است که موجب فراهم شدن سعادت میشود. اما قرآن فقط در دو آیه از مشتقات این واژه استفاده کرده است. میفرماید: فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَسَعِیدٌ * فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُواْ فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیهَا زَفِیرٌ وَشَهِیقٌ .[۸] از نظر قرآن آثار سعادت از بعد از مرگ شروع میشود و تحقق عینی کامل آن نیز در بهشت است؛ وَأَمَّا الَّذِینَ سُعِدُواْ فَفِی الْجَنَّةِ. نقطه مقابل سعادت، شقاوت است. شقاوت حقیقی نیز برای آخرت است. گرفتاریهای دنیا شقاوت نیست. اینها امتحانات و فراز و نشیبهایی است که لازمه زندگی دنیاست تا زمینه تکامل انسانی فراهم شود. شقاوت حقیقی برای بعد از مرگ است؛ البته اسباب آن در اینجا فراهم میشود.
بزرگترین لذت اهل بهشت
نکته قابل توجه اینکه دل بستن به لذتهای آخرت نیز برای مراتب نازله انسانهای برجسته است. رغبت انسان به عالم آخرت و اینکه در فکر باشد چه کند که در آنجا راحت باشد، و همسر خوب و نعمتهای بهشتی داشته باشد، برای ابتدای راه است. کسانی که در درجات عالی بهشت هستند اصلاً توجهی به این مسائل نمیکنند. در روایاتی داریم که یکی از بزرگترین لذتهایی که به اهل بهشت میرسد، این است که هر چند هزار سال یکبار نوری در بهشتها میتابد که اهل بهشت از لذت تماشای آن، از خودبیخود شده و از هوش میروند. وقتی درباره چیستی این نور سوال میشود، خطاب میآید: حضرت زهراسلاماللهعلیها به روی امیرمؤمنانعلیهالسلام لبخند زدهاند، و از ثنایایشان نوری تابیده که از دیدن آن نور همه بهشتیان از هوش میروند! ببینید او چه دارد که از یک لبخندش این برکات شامل حال همه بهشتیها میشود!
داستانی را از مرحوم علامه طباطباییرضواناللهعلیه درباره مرحوم آقا سیدحسن جزایری شنیدهام که ذکر آن در اینجا مناسب است. ایشان یکی از ائمه جماعت تهران بود و در جوانی از دنیا رفت. شوهر خواهر ایشان که مهندسی به نام ابوالقاسم بود ایشان را در خواب دید. ایشان میگوید: من دستهای آقا سیدحسن را گرفتم و گفتم تا چیزهایی که میپرسم پاسخ ندهی، رهایت نمیکنم. سؤالهای زیادی کرده بود و یکی از آنها این بود که شما در بهشت، ائمه اطهارعلیهمالسلام را چند وقت یک بار میبینید؟ آیا دیدن ایشان برایتان آسان است و هر وقت بخواهید میتوانید ایشان را ببینید؟ مرحوم سید حسن در پاسخ گفته بود: ابوالقاسم! هر سی هزار سال یک بار ایشان را میبینیم و در طول آن سی هزار سال باید انتظار بکشیم که چه وقت دوباره نوبت دوم فرا میرسد و یک بار دیگر جمال ایشان را زیارت کنیم! اینها مطالبی است عقل ما آنها را درک نمیکند و اگر به آنها یقین هم پیدا نمیکنیم، دستکم احتمال آن باعث میشود که رویش حساب کنیم. بندگی خدا و رسیدن به قرب خدا آن قدر ارزش دارد که پرتوی از نور آن همه بهشتیان را مدهوش میکند و بعد از آنکه حساب انسان در برزخ پاک شد و بهشتی شد، سیهزار سال باید انتظار بکشد تا زیارت ایشان شامل حالش شود.
سلب حیات از انسان بیگناه؛ بدترین ارزش منفی
گفتیم یکی از بزرگترین مفاسد یا ارزشهای منفی، قتل نفس است. قرآن نیز نسبت به این موضوع، حساسیت بسیاری نشان داده است. میفرماید: وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا ؛[۹] کیفر کسیکه به عمد فرد بیگناهی را بکشد، خلود در جهنم است .[۱۰] افزون بر خلود در جهنم مورد غضب خدا و لعنت او هم خواهد بود. وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا؛ عذاب عظیمی نیز برای او آماده کردهایم.
در مقابل، بهترین ارزش مثبت، زندگی بخشیدن به انسانهاست. وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ؛[۱۱] … اگر کسی به حیات انسانی کمک کند، بالاترین ارزش رفتاری را انجام داده است؛ خواه دست فردی را که در آتش افتاده بگیرد و او را نجات دهد، یا غذایی به گرسنه بدهد و او را از مرگ نجات دهد، یا به بیماری که در حال مردن است دارو برساند و معالجهاش کند، یا....
این اولین روشی است که قرآن برای تربیت مردم به کار میبرد. روشن است که اگر انذار نمیکرد، ترسی نداشتیم و بسیاری از گناهان را مرتکب میشدیم. همین که ما مراقبیم کمتر مرتکب گناه شویم، به خاطر همان ترس عذاب است. اگر این انذرها نبود، دم را غنیمت میدانستیم و از نعمتهای بهشت غافل میشدیم.
هر چه کنی، بکن! مکن ترک من ای نگار من!
البته کسانی که معرفتشان کاملتر میشود، نور هدایت الهی در قلبشان میتابد و محبت خدا را جذب میکنند، همین که بدانند خدا از چیزی بدش میآید، کافی است که از آن کار پرهیز کنند، حتی اگر هیچ عذابی هم در کار نباشد. آنها در مناجاتشان میگویند: خدایا! اگر مرا وارد جهنم کنی، با دشمنان خودت همنشین سازی و هر عذابی که در جهنم وجود دارد به من وارد کنی، من از تو گله نمیکنم و محبت تو از قلب من خارج نمیشود؛ «هر چه کنی، بکن! مکن ترک من ای نگار من ».[۱۲] اگر انسان این معرفت، نورانیت و محبت را پیدا کرد، دیگر به جهنم نیز اعتنایی نمیکند و میگوید: حتی اگر مرا به جهنم هم ببری، من دوستی تو را میخواهم؛ هر چه تو بگویی! اگر مرا سالها عذاب کنی، محبت تو از دلم خارج نمیشود. ما اگر یک روز چیزی خلاف آنچه میخواهیم مقدر شود و به سختی بیافتیم، دیگر با خدا قهر میکنیم؛ ولی او میگوید: اگر مرا سالها به سختترین عذاب جهنم مبتلا کنی، محبت تو از دلم بیرون نمیرود! خداوند چنین بندگانی دارد. آنها آمدند این آموزهها و تعالیم را در اختیار ما گذاشتهاند تا ما نیز سعی کنیم کمی به آنها نزدیک شویم.وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین.
[۱]. یوسف، ۸-۹.
[۲]. بقره، ۶۱.
[۳]. زخرف، ۲۱.
[۴]. نحل، ۵۸.
[۵]. فجر، ۲۴.
[۶]. عنکبوت، ۶۴.
[۷]. نساء، ۱۶۵.
[۸]. هود، ۱۰۵-۱۰۸.
[۹]. نساء، ۹۳.
[۱۰]. معمولاً خلود در جهنم درباره کفار و مشرکان به کار میرود، اما درباره گناهان، بنده به یاد نمیآورم که قرآن غیر از قتل نفس محترم، کیفر هیچ گناه دیگری را خلود در جهنم معرفی کرده باشد.
[۱۱]. مائده، ۳۲.
[۱۲]. شوریده شیرازی.