شخصیت سربازرس مگره در رمان «مگره در پیکراتس» با آدم‌های فرودست و رقت‌انگیز جامعه شبانه پاریس مواجه؛ و خود با رفتارهایی چون علاقه به بارش برف به دنیای معصوم کودکی متصل است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: رمان «مگره در پیکراتس» سال ۱۹۵۰ توسط ژرژ سیمنون در آمریکا نوشته و سال بعد در فرانسه منتشر شد. اقتباس‌های تصویری مختلفی هم از آن تولید و عرضه شد؛ ازجمله فیلمی سینمایی در سال ۱۹۶۷ که تولید مشترک ایتالیا و فرانسه بود، یا فیلمی که تلویزیون انگلستان سال ۱۹۶۰ با عنوان «قتل در مومارتر» ساخت. چهارسال بعد در ۱۹۶۴ هم تلویزیون هلند فیلمی با همان‌عنوان «قتل در مومارتر» ساخت و تلویزیون‌های ژاپن و فرانسه هم در سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۸۵ اقتباس‌های دیگری از این‌رمان ساختند. البته تلویزیون فرانسه سال ۱۹۹۲ هم فیلم دیگری از «مگره در پیکراتس» ساخت و تلویزیون انگلستان هم سال ۲۰۱۸ در یکی از تولیدات خود که با حضور روآن اتکینسون به‌جای سربازرس مگره همراه بود، فیلمی براساس این‌رمان ساخت.

شخصیت سربازرس مگره در این‌رمان، بازجویی‌های خوب و جذابی از آدم‌های فرودست جامعه فرانسه و پاریس دارد و علاوه بر بازپرسی‌های خودش، برای شخصیت تورانس دیگر بازرس حاضر در قصه هم نسخه پیچیده و در یک‌بازجویی هدایتش می‌کند. از دیگر مواردی که در این‌رمان جلب توجه می‌کند، خدماتی است که روزنامه‌ها و مطبوعات به‌طور مستقیم و غیرمستقیم به مسیر تحقیقات سربازرس می‌کنند. این‌مساله را در دیگر رمان‌های سیمنون با محوریت شخصیت سربازرس مگره دیده‌ایم.

این‌رمان همچنین از معدود رمان‌هایی است که سربازرس در آن هفت‌تیرش را می‌کشد و اتفاق دستگیری متهم قصه، هیجان‌انگیزتر و به‌اصطلاح اکشن‌تر از دیگر قصه‌های مگره است. پرونده قصه هم از مسیر پلیس امداد به پلیس آگاهی و مگره می‌رسد.

نکته دیگر درباره این‌کتاب سیمنون این است که لاپوانت جوان به‌عنوان یکی از بازرس‌های زیر دست مگره، درگیر قصه و یکی از آدم‌های مبتلابه است. شخصیت فرعی زن سرایدار هم به‌واسطه جواب‌ها و کنایه‌هایش در گفتگو با مگره، جالب توجه است. شخصیت آشنای بازرس لونیون هم که در رمان‌های دیگر مگره دیده شده، در این‌قصه حضور دارد. این‌بازرس سن‌وسال‌دار که کار گِل می‌کند و همیشه بدعنق است، این‌جا هم در این‌قصه آفتابی می‌شود: «لونیون هم که در آنجا نشسته بود از جا بلند نشد، تکان نخورد، فقط نگاهی به سربازرس انداخت و آهی کشید. او این‌گونه بود. احتیاج داشت که خودش را بدبخت و بدشانس احساس کند و بازیچه تقدیری نامیمون به شما آورد.» (صفحه ۹۹) سیمنون با رویه‌ای که از او سراغ داریم، این‌شخصیت را هم روانکاوی کرده و علت بداخلاقی و عنق بودن لونیون را این‌گونه تشریح می‌کند: «علت تلخکامی‌اش را می‌شد اینگونه تفسیر کرد که اگر مگره سربازرس شده است، اگر افراد دیگر در اینجا به واحد ویژه‌ای تعلق دارند و در اطراف کلانتری محله سگ‌دو نمی‌زدند، به این‌دلیل است که شانس یا پارتی داشتند و یا بلد نبودند خودشان را به رخ بکشند.» (صفحه ۱۰۶)

«مگره در پیکراتس» نکته جالب دیگری هم دارد که در گروه موارد اجتماعی قرار می‌گیرد؛ این‌که شخصیت رقت‌انگیز و تهوع‌آوری در داستان حضور دارد که یک مرد هم‌جنس‌گرا، ایفای نقشش را به عهده دارد. بنابراین می‌توان گفت سال ۱۹۵۰ که سیمنون این‌کتاب را نوشت، هم‌جنس‌گرایی در فرانسه به‌اصطلاح آزاد، هنوز امری نکوهیده و منفی تلقی می‌شد.

* فرم و ساختار

از نظر فرم و ساختار، «مگره در پیکراتس» مانند دیگر قصه‌های مگره است و همان‌ساختار دو پاراگراف گیومه‌دار پشت سر را هم که دربرگیرنده سخنان یک‌شخصیت هستند، در این‌کتاب هم می‌بینیم. ضمن این‌که راوی این‌داستان هم مانند دیگر قصه‌های سربازرس مگره، در فرازهایی از حالت دانای کل درآمده و به‌طور مستقیم با مخاطب رو در رو می‌شود. این‌کار با طرح سوالاتی انجام می‌شود که راوی از مخاطب می‌پرسد و یکی از نمونه‌هایش به این‌ترتیب است:«چرا هرسه نفر آن‌ها احساس ناراحتی می‌کردند؟» (صفحه ۳۱)

* پاریس

داستان «مگره در پیکراتس» در پاریس بارانی جریان دارد و مگره هم چنین‌پاریسی را در صفحات ابتدایی داستان این‌گونه ترسیم می‌کند: «از آن باران‌ها بود که تمام روز قطع نمی‌شوند. بارانی سرد و یکنواخت از آسمانی بسیار گرفته. در همه اتاق‌ها چراغ‌ها روشن بود و رد خیس پاها بر کف اتاق‌ها و راهروها به چشم می‌خورد.» (صفحه ۲۲) فضای غم‌بار و نکبت‌بار سالن‌های شبانه این‌شهر زیبا اما پر جرم و جنایت هم به‌طور طبیعی روی روحیه روستایی و سالم مگره تاثیر گذاشته و باعث غم و اندوه درونی او می‌شود. تعمیم این‌فضای درونی به محیط‌های بیرونی داستان، خود را این‌گونه نشان می‌دهد: «با هوای آن‌روز پاریس، همه‌جا دلگیر به نظر می‌رسید. چون یکی از آن روزهای حزن‌انگیزی بود که آدم از خودش می‌پرسید به این دنیا آمده که چه‌کار کند و چرا باید برای باقی‌ماندن روی زمین، اینقدر به خود زحمت بدهد.» (صفحه ۲۹)

سیمنون در فرازهایی تعمد دارد فضای بارانی و دلگیر پاییزی پاریس این‌قصه را پیش روی مخاطب گذارد و به‌اصطلاح این‌فضا را کش می‌دهد. این‌کش‌دادن را با توجه به لفظ «همچنان» در این‌فراز کتاب مطرح می‌کنیم:‌ « پاریس همچنان در زیر باران ریز و توهم‌زا بود و به نظر می‌رسید مردم کوچه و بازار به امید رهایی از این‌آکواریوم لعنتی دست به هر تلاشی می‌زنند.» (صفحه ۵۶) زود رسیدن شب در پاییز هم تیر خلاصی بر دلگیر بودن پاریسِ این‌قصه است: «ده دقیقه به ساعت پنج مانده، هوا تاریک و شب فرا رسیده بود.» (صفحه ۵۷)

پاریسی که داستان «مگره در پیکراتس» در آن رخ می‌دهد، بین پاییز و زمستان قرار دارد و پس از باران ابتدایی قصه، در فصل پنجم برف می‌بارد و راوی قصه در فضاسازی خود به این‌جا می‌رسد: «دانه‌های سفید برف بام‌های سیاه درخشنده را سیاه‌تر می‌کرد و رنگ‌های غم‌انگیز و کثیف خانه‌ها، ‍‍پرده‌های رنگ‌ورو رفته اغلب پنجره‌ها را بیشتر نمایان می‌ساخت.» (صفحه ۸۶)

اما فقط باران پاییزی و رسیدن شب نیست که تصویر پاریس را در این‌رمان درشت می‌کند. در این‌کتاب سیمنون هم جغرافیای کوچه و خیابان‌های پاریس پیش روی مخاطب قرار می‌گیرد؛ مثلا در این‌فراز:

«_ کافه برادرتون کجاست؟

_ کوچه کلنکور

_ توی یکی از کوچه‌های محله مومارتر؟

_ درست وقتی از نبش میدون کلیشی می‌پیچیم.» (صفحه ۱۲۸)

زندگی شبانه در پاریس هم از دیگر مولفه‌های حضور این‌شهر در قصه «مگره در پیکراتس» است. در فرازی از داستان، شخصیت کنتس به قتل رسیده و عمارت محل کشته‌شدنش که سوت و کور و ترسناک است، با شهری چون پاریس که در شب هم حیات دارد، مقایسه می‌شود: «احساس می‌کردی که از پاریس، از دنیا، از هوای مرطوب بیرون، از مردمی که در پیاده‌رو، در رفت و آمد بودند، از تاکسی‌هایی که بوق می‌زدند و از اتوبوس‌هایی که در هر توقف صدای ترمزشان بلند می‌شد، بسیار دور شده‌ای.» (صفحه ۵۹)

ژرژ سیمنون

* پیپ مگره

به‌جز پاریس، دیگر مولفه آشنایی که در رمان «مگره در پیکراتس» به چشم می‌آید، پیپ سربازرس مگره است که می‌دانیم عنصری وام‌گرفته‌شده از خود ژرژ سیمنون و زندگی اوست. همان‌طور که می‌دانیم، پیپ مگره یکی از جزئیات ثابت داستان‌های مگره است و می‌توان به‌نوعی برایش شخصیت قائل شد؛ شخصیتی که همیشه کنار مگره است و نبودش موید این‌نکته است که گویی چیزی در صحنه کم است.

در این‌زمینه فرازهایی از کتاب را که پیپ مگره در آن‌ها حضور دارد، مرور می‌کنیم:

* «مگره که طبق معمول قبل از اینکه برای اراپه گزارش روزانه به دفتر فرماندهی برود گشتی در اتاق‌ها می‌زد، مشغول پر کردن پیپش بود.» (صفحه ۲۰)

* «مگره بعد از اراپه گزارش روزانه در دفتر فرماندهی به اتاقش برگشت. در مقابل توده‌ای از پرونده‌ها نشست، پیپی روشن کرد و به خود گفت که تا پیش از ظهر از پشت میزش تکان نخواهد خورد.‌» (صفحه ۲۳)

* در پایان‌بندی فصل سوم وقتی مگره می‌خواهد خود را به صحنه وقوع جرم برساند: «طبق معمول، مگره دو پیپ در جیبش گذاشت.» (صفحه ۲۵) در فراز دیگری از رمان وقتی مگره عازم تحقیق و بررسی است، می‌خوانیم: «مگره چیزی نگفت، ولی پیپ را با رضایت خاطر روشن کرد.» (صفحه ۱۶۸)

* «مگره همین‌طور که پیپش را پر می‌کرد از او پرسید...» (صفحه ۳۰)

* «مگره با متانت پک‌های کوچکی به پیپش می‌زد و قیافه پدری را داشت که می‌خواهد با پسرش گفت‌وگویی رسمی داشته باشد.» (صفحه ۴۷)

* «مگره در حالی که با دقت یکی از پیپ‌هایش را پاک می‌کرد، بدون لبخند زدن، گوش می‌داد.» (صفحه ۴۹)

* «مگره همین‌طور که پکی به پیپش می‌زد، خیلی جدی گفت...»(صفحه ۱۰۰)

* «مگره به آهستگی پیپش را روشن کرد.» (صفحه ۱۲۱)

* «مگره ربع ساعتی ضمن دودکردن پیپ، به قدم زدن در دفتر کارش پرداخت. سپس به نظر رسید تصمیمی گرفته و به طرف دفتر فرمانده پلیس آگاهی رفت.» (صفحه ۱۳۵)

* «مگره پالتو و شاپویش را برداشت. دو عدد پیپ سرد از روی میزش انتخاب کرد و آنها را در جیب‌هایش فرو برد.» (صفحه ۱۴۰)

* مگره و آدم‌های طبقه فرودست جامعه

البته سربازرس مگره در رمان‌های دیگرش با آدم‌های بزهکار از طبقات بالادست و فرودست جامعه فرانسه مواجه است و از ثروتمندترین خلافکاران تا فقیرترین‌شان را تحویل قانون می‌دهد اما آدم‌هایی که در «مگره در پیتکراتس» با آن‌ها روبروست، رقت‌انگیزترین آدم‌ها هستند؛ از رقاص سالن شبانه تا مدیر این‌سالن و کنتسی که منزوی شده است. مگره در قصه‌ای که رقاص مقتول و این‌گونه آدم‌ها هم برایش درست کرده‌اند، تلاش می‌کند طرز فکر مقتول (آرلت) را درک کند و بفهمد چه حرف‌هایی زده است. او همان‌طور که ستاد عملیاتش را در سالن شبانه پیکراتس قرار می‌دهد، در ساعاتی مثل این‌آدم‌ها زندگی می‌کند و سعی می‌کند در سالن شبانه بنوشد. در یکی از فرازهای مربوط به این‌هم‌نشینی با آدم‌های رقت‌انگیز است که راوی قصه درباره مگره می‌گوید: «برای مگره شاد بودن یا نبودن اهمیت زیادی نداشت. او همه‌جور هوایی را دوست داشت.»

سیمنون در سطور و جملات مربوط به قدم‌زدن مگره و زندگی بین آدم‌های رقت‌انگیز جامعه، هوشمندانه به علاقه سربازرس به برف و اتصال او با دنیای معصومانه کودکی اشاره می‌کند: «برف هم حوشحالش می‌کرد، زیرا او را به یاد دوران کودکی‌ می‌انداخت.» اشاره هوشمندانه دیگر سیمنون درباره ذهنیات و درون مگره، جایی است که می‌گوید در گیرودار دو قتل کنتس و آرلت، مگره به کنتس توجه چندانی نداشت و بیشتر توجهش را به قتل آرلت معطوف کرده بود؛ « چون مثل کنتس را زیاد دیده بود.» راوی داستان درباره علت این‌رفتار مگره توضیح جالبی دارد که مربوط به تجربیات مگره و تکمیل کلکسیون بزهکارانش است: «او به آرلت توجه داشت زیرا هنوز موفق نمی‌شد او را در طبقه‌ای خاص قرار دهد و کاملا درکش کند.» (صفحه ۸۹)

اما بد نیست به شخصیت نسبتا پیچیده و چندلایه آرلت هم اشاره کنیم؛ زنی جوان که شب‌ها در سالن شبانه رقاصی می‌کند و علت بد شدن خود و گرایشش به گناه و بدی را این‌گونه مطرح کرده است: «زن بدی شدم فقط برای این‌که اونو عذاب بدم؛ مادر روحانی اودیس در صومعه رو.» روانکاوی شخصیت آرلت در این‌داستان، یکی از موارد عمقی و جالبی است که سیمنون با استفاده از آن، به رمان پلیسی سرگرم‌کننده‌اش، ارزش افزوده داده است. مگره در روایت‌های شاهدان و راویان، به این‌جا می‌رسد که آرلت در بد بودن زیاده‌روی می‌کرده و در مسیر اغواگری، از دیگر همکارانش پیشی گرفته بوده است: «حرفه‌ای‌های واقعی هم هیچ‌وقت این‌جور شور و حرارت نشون نمی‌دند.»

آرلت که دختری جوان، از خانواده‌ای متمول و بزرگ، و از خانه فرارکرده بوده، مدتی به صومعه سپرده می‌شود اما سر به راه نشده و در ۱۵ سالگی از صومعه بیرون می‌شود. آرلت طبق روایت دوستانش و افرادی که او را دیده‌اند، با استفاده از کلمات رکیک و رفتاری هنجارشکنانه وانمود می‌کرده زنی وقیح است و همین‌مولفه است که این‌شخصیت را برای مگره جالب می‌کند.

از طرف دیگر، روانکاوی اجتماعی قاتل قصه که او هم از آدم‌های پایین‌دست جامعه است و سیمنون رویش دست می‌گذارد، جالب است. شخصیت قاتل داستان «مگره در پیکراتس» در کشفیات مگره، این‌گونه روانکاوی می‌شود: «او رفته و در نزدیکی محل تولدش، ویلایی خریده بود. چنین‌کاری واکنش طبیعی مردی است که از طبقات پایین اجتماع شروع می‌کند و ناگهان به پول می‌رسد. او به زادگاهش برگشته بود تا ثروت و مکنت جدیدش را به رخ کسانی بکشد که او را در شرایط دیگری شناخته بودند.» (صفحه ۱۵۰)

در پایان بد نیست به شخصیت سربازرس مگره برگردیم. سربازرس در این‌رمان هم تاکسی می‌گیرد و زیاد با ماشین اداره آگاهی یا خودروی شخصی رفت و آمد نمی‌کند: «مگره ناچار شد برای گرفتن تاکسی سرتاسر خیابان را پایین برود.» (صفحه ۱۳۳) در رمان مگره در پیکراتس، چند مولفه دیگر شخصیت سربازرس مطرح می‌شوند؛ این‌که «با همه آموزشی که دیده بود، هرگز در باز کردن قفل‌ها مهارتی نداشت.» (صفحه ۱۶۵) و در مسیر تحقیق و رسیدن به نتیجه، از خود هیجان یا عجله‌ای نشان نمی‌دهد: «پیرزن داشت فکر می‌کرد که پلیس آن‌قدرها هم که ادعا می‌شود کنجکاو نیست، چون مگره ابدا او را تشویق به حرف‌زدن نمی‌کرد. او با بی‌اعتنایی یک‌کشیش که پشت دریچه‌های اقرارنیوشی کلیسا چرت می‌زند، به او گوش می‌داد.» (صفحه ۱۲۰)