در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که کاروان را در زنجیر به کاخ یزید می برند و سیدالساجدین در جواب مردی شامی آیاتی از پیامبر (ص) و اهل بیتش خواند و خود را معرفی کرد.

خبرگزاری مهر- گروه هنر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز یک صفر، پنجاه و چهارمین یادداشت وی را می‌خوانید:

اول صفر

«دروازه های شام گشوده بود و باروها به زر و زیور و حریر و دیبا، زینت شده بود.

شهر یکپارچه جشن بود و سرور.

بانگ شادی، فریاد و هلهله، به صدای طبل و دف و کُرنا، در هم آمیخته بود.

خبیث ترها، چشم ها سرمه کشیده و دست ها را خضاب کرده و همراه رقصندگان با شمشیر،

تا بیرون شهر به صف بودند.

سپاه ایستاد، و بازماندگان کاروان را از حرکت باز داشت.

زینب یکی از مردان سپاه را سوی خود خواند.

گفت: به فرمانده ات بگو بیاید.

لحظه ای بعد، شمر سواره آمد.

زینب گفت: ما را از دروازه ای عبور دهید که تماشاگران کمتری دارد،

و سرهای شهدایمان را از ما دور کنید تا این جماعت کمتر به اهل بیت پیامبر نظر کنند.

شمر پوزخند زد.

گفت: همین!

سر اسب چرخاند و سوی سپاه رفت.

مردان سپاه به هجوم آمدند و باز ماندگان کاروان را به صف کردند.

یکی ریسمان آورد، دیگری تازیانه کشید.

سرها دوباره بر نی شد و سپاه ظلمت و طغیان و بیدادگری،

به شادی هلهله کردند و فریاد پیروزی سر دادند.

از سر بالای نی، قطرات خون گرم و تازه بر دست مرد نیزه دار فرو می افتاد،

و مرد، مَست در غفلت بود و هیچ نمی نفهمید.

سرهای شهیدان را میان بازماندگان برافراشتند و به ضرب تازیانه آنان را حرکت دادند،

دف زنان کوبیدند و رقصندگان لودگی کردند و شامیان کِل کشیدند،

و بازماندگان کاروان را، از دروازۀ پُر جمعیت شهر عبور دادند،

شامیان در شادی و شعف، پای کوبان رقصیدند و آنان را تماشا کردند.

بازماندگان کاروان، در زیر نگاه سنگین شامیان، سر به زیر افکندند و نگاه از آنان گرفتند.

شمر اسب تاخت و خود را به زینب رساند.

گفت: عبور از مسیری خلوت، ظلم در حق خلیفه و این جماعت بود.

و سپس دور شد.

مردمان دست زنان و پای کوبان و هلهله کنان، بازماندگان را تا کاخ یزید همراه بودند.

هنگام ورود به کاخ یزید،

سید الساجدین دست در زنجیر داشت، پیرمردی دوان دوان خود را به او رساند.

گفت: حمد و سپاس می گویم خدایی که مردان شما را هلاک کرد و شهرها به آسایش در آمدند،

و خلیفه بر شما مسلط شد.

سیدالساجدین گفت: پیرمرد! قرآن خوانده ای؟

گفت: خوانده ام.

گفت: این آیه را خوانده ای، «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» (۱)

بگو؛ به ازای آن [رسالت‏] پاداشی از شما خواستار نیستم‏، مگر دوستی درباره خویشاوندان‏.

گفت: خوانده ام.

گفت: خویشان پیامبر ما هستیم.

این آیه را خوانده ای؟ «وَ آتِ ذَا الْقُرْبى» (۲)

و حق خویشاوند را به او بده.

گفت: خوانده ام.

گفت: ذالقربی و خویشان رسول خدا ما هستیم.

این آیه را خوانده ای، «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى» (۳)

و بدانید كه هر چیزی را به غنیمت گرفتید، یك پنجم آن برای خدا و پیامبر و برای خویشاوندان [او] است‏.

گفت: خوانده ام.

گفت: ما همان ذالقربی هستیم.

این آیه را خوانده ای، إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیرًا. (۴)

خدا فقط می‏ خواهد آلودگی را از شما خاندان [پیامبر] بزداید و شما را پاك و پاكیزه گرداند.

گفت: خوانده ام.

گفت: ما همان اهل بیت، و همان پاکان و پاکیزگان هستیم.

پیرمرد گفت: شما را بخدا سوگند، این آیات در شأن شماست؟

گفت: به حق جدّم رسول الله این آیات در حق ماست.

گفت: آیا براستی شما خویشان رسول الله هستید؟

گفت: ما اهل بیت پیامبریم و آن سر بر نی، پدرم حسین بن علی، فرزند فاطمه دختر پیامبر است.

پیرمرد فریاد برآورد و دستار از سر گرفت و بر زمین کوبید،

سر سوی آسمان برداشت.

گفت: خدایا به سوی تو توبه می کنم از دشمنان آل محمّد،

و به سوی تو بیزاری می جویم از دشمنان جن و انس.»

...............

۱- سوره شوری . آیه ۲۳

۲ - سوره اسرا . آیه ۲۶

۳ - سوره انفال . آیه ۴۱

۴ - سوره احزاب . آیه ۳۳