رمان «عشق‌های زودگذر ماندگار» اثر آندری مکین دربرگیرنده داستانی سیاسی و به تعبیر مترجمش واقع‌گراست که عشق، حرف اول و آخر را در آن می‌زند و بر دیگر آرمان‌ها پیروز است.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ - صادق وفایی: ترجمه رمان «عشق‌های زودگذر ماندگار» نوشته آندری سرگیویچ مَکین سال گذشته در ایران منتشر شد که یکی از آثار ادبی مهم در حوزه رمان سیاسی و البته عاشقانه است و می‌توان آن را هم از منظر جامعه‌شناسی، هم روانشناسی عشق و در سطح کمتر، ادبی مورد بررسی قرار داد.

این نویسنده روس که از کودکی با زبان فرانسه آشنا بوده، در نهایت از روسیه برید و خود را به فرانسه رساند. او که به عنوان سرباز ارتش شوروی در افغانستان خدمت می‌کرده در یک سانحه که برای بالگردی پیش می‌آید، مجروح شده و پشت بدنش می‌سوزد. پس از بازگشت از افغانستان، حرف‌هایی که در جمع‌های عمومی می‌زد برایش دردسر ساز شد و در نهایت مجبور شد تن به مهاجرتی اجباری و فرار بدهد.

مکین از دست شوروی و شرق خفقان‌زده به غرب پناه برد اما رمانی که درباره این موضوع نوشته، موید این معنی نیست که غرب خوب است و شوروی بد مطلق. در واقع او بهشت برینی را مقابل دوزخی چون شوروی کمونیست‌ها معرفی نکرده است بلکه رمان سیاسی‌اش را بهانه‌ای برای گفتن از مساله‌ و مفهومی قرار داده که سال‌ها در کشورش ممنوع بوده است؛ عشق.

مخاطب در این رمان، با گونه‌های مختلف عشق روبروست که ویژگی مشترک‌شان، ماندگار شدنشان و البته زودگذر بودنشان است. زودگذر بودن البته به معنی سطحی و هوی و هوس نیست بلکه به معنی کوتاه بودن زمان دیدن معشوق با بودن با اوست. نکته مهم دیگر این رمان، این است که بدنه اصلی‌اش مربوط به برهه‌ای از تاریخ است که عشق در روسیه ممنوع بود.

اولین فصل رمان، با عنوان «اقلیت ناچیز» به توصیف مستقیم شوروری استبدادزده اختصاص دارد. هم محتوای این فصل و هم عنوانش، به اقلیت متفکر و اندیشمندی اشاره دارند که در آن دوران زندگی می‌کرده و توانایی درک زیبایی‌های زندگی و لذت بردن از آن‌ها را داشتند.

اسدالله امرایی مترجم این رمان، در گفتگویی که با او داشتیم (اینجا)، به واقع‌گرا بودن این رمان اشاره کرد. جالب است که می‌توان کُدها و نشانه‌هایی از این مساله را در متن رمان هم پیدا کرد. البته تلفیق واقعیت و توصیف‌های نمادگرایانه هم در برخی فرازها به چشم می‌آید. مثلا جایی که خرابکاری دیمیتری رِس در شب رژه سالگرد انقلاب اکتبر، در صفحه ۱۳ روایت می‌شود،‌ درباره جایگاه رژه و مقامات حزب کمونیست، این‌چنین نوشته شده است: «جایگاه سخنرانی سران عالی‌رتبه حزب، دریای پرچم‌های سرخ، اعلان‌های شعارهایی در ستایش کمونیسم و دو ردیف سرباز که حایل مسیر رژه‌روندگان میهن‌پرست بودند. کاملا واقع‌گرایانه. با این تفاوت که این افراد برجسته ایستاده بر جایگاه، آن قامت‌های ستبر ضدنور با کلاه‌های نرم نمدی، سر خوک داشتند.» اشاره هوشمندانه به سر خوک درباره مقامات حزب کمونیست، در این فراز از رمان «عشق‌های زودگذر ماندگار»، مخاطب را به یاد رمان «۱۹۸۴» جورج اورول و حکومت خوک‌ها بر مزرعه می‌اندازد که نماد و آینه‌دار کمونیست‌ها بودند. به نظر می‌رسد، مکین به طور آگاهانه از این اشاره استفاده کرده است.

دانستن چیزی که نمی‌خواهیم و ندانستن آن‌چه می‌خواهیم

راوی این رمان و در واقع خود نویسنده، چندین مرتبه این نکته را مطرح می‌کند که مبارزان و طرفداران براندازان کمونیسم، می‌دانند که می‌خواهند حکومت فعلی را به سقوط بکشانند اما نمی‌دانند بعد از فروپاشی کمونیسم قرار است چه اتفاقی بیافتد. به عنوان مثال یکی از سوالات مهمی که مکین از طرفداران غرب و روزنامه‌نگارانی که با کمونیسم مبارزه می‌کردند، در قالب جمله‌ای مطرح می‌شود که شخصیت راوی از یک دختر جوان و پرشروشور مبارزه با کمونیست‌ها می‌پرسد؛ یعنی یکی از عشق‌های زودگذر و ماندگاری که البته راوی، روی خوش از او نمی‌بیند. سوال مهم این است: «فرض کنیم کلبه پوسیده کمونیسم از بیخ‌وبن برچیده شود. قبول. تو و رفقایت چه برنامه‌ای به عنوان جایگزین آن دارید؟ چه‌نوع جامعه‌ای؟ چه نوع زندگی‌ای؟» به عبارت دیگر، مکین با نوشتن چنین فرازهایی در رمانش، به آگاهانه نبودن افراد خوب داستان هم اشاره کرده است. برداشت نگارنده این مطلب از این ویژگی رمان «عشق‌های زودگذر ماندگار» این است که بخش زیادی از مخالفان کمونیسم، می‌دانستند چه نمی‌خواهند اما نمی‌دانستند چه می‌خواهند!

البته نویسنده به همین بسنده نمی‌کند و در فرازهایی به تندی به روشنفکران و دگراندیشان می‌تازد. یکی از این فرازها مربوط به دیدارهای راوی داستان با همان دختر روزنامه‌نگار است: «چیزی را که می‌فهمم به کی‌را (همان دختر) نمی‌گویم. نمی‌فهمم این جماعت ناراضیان و هنرمندان دگراندیش چه‌طور به این سرعت یک کاست نخبه تشکیل می‌دهند. در مقایسه با آن‌ها، ما بی‌سواد و نفهم و روستایی به حساب می‌آییم. حالا بماند که اگر این روستایی‌ها نبودند، نویسنده این‌ناکجاآباد روزی سه‌چهار وعده غذایی را که می‌لنباند از کجا می‌آورد...» توجه کنیم که نمی‌توان حکم کلی صادر کرد و همه مبارزان علیه کمونیسم و حکومت پلیسی در شوروی را با یک چوب راند. به هر حال وقتی یک جریان یا نهضت تشکیل می‌شود، کپی‌های کم‌ارزش و غیراصیل آن نیز تولید می‌شود. به طور صریح درباره جریان مبارزه با کمونیسم هم در شوروی و دیگر کشورها، می‌توان گفت که مبارزه همگی‌شان اصیل و برای رضای خدا و مردم نبوده و منافعی هم در کار بوده است. اما عده‌ای هم در آن دوران بوده‌اند که مانند «اقلیت ناچیزِ» فصل اول کتاب بوده‌اند. به تعبیر دیمیتری رس یعنی مبارز پیری که شخصیت راوی با او آشنا می‌شود، «اما عده‌ای هم هستند. آدم‌هایی که شعور دارند چند لحظه در این کوچه به تماشای بارش برف پا سست کنند. به روشنایی چراغ دم پنجره توجه می‌کنند. بو و عطر هیزمی را که می‌سوزد به مشام می‌کشند. فقط حیف که اقلیت کوچکی از جامعه می‌دانند چه‌طور از آن لذت ببرند.»

در این باره، جمله جالب دیگری در رمان وجود دارد که در توصیف چنین اوضاع و احوالی، حق مطلب را خوب ادا می‌کند: «کار به جایی رسید که هرکس از خانه‌اش قهر می‌کرد، خود را ناراضی به حساب می‌آورد.» توجه کنیم که این مطالب و توصیف‌هایی که از اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی آن روزگار مطرح می‌شوند، بین روایت جریانات عاشقانه زودگذر اما ماندگار شخصیت راوی قرار گرفتند. یعنی همان زمانه‌ای که اشاره کردیم می‌توان این برداشت را از داستانِ پیش‌رو از مکین داشت که عشق ممنوع بود.

عشق معنوی

نباید فراموش کرد که آندری مکین در این کتاب سعی کرده تعادل را برقرار کند و فقط به ضدکمونیست‌ها نتاخته است. او پیش از این کار، در صفحات ابتدایی این رمان، کاملا از خجالت کمونیسم درآمده است. یکی از نمونه‌های جزئی این رویکرد، درباره شعارهای کمونیستی است که در زمان کودکی شخصیت راوی از بلندگوها پخش می‌شده و شخصیت دیمیتری رس (همان مبارز پیری که بیشتر عمرش را در زندان کمونیست‌ها بوده) درباره‌شان می‌گوید: «آن شعارهای کوبنده که از بلندگو پخش می‌شود، معادل دقیقی است برای عشای ربانی که از دهان کشیش بیرون می‌آید.» او نمادهای کمونیستی را با عنوان افیون اگزیستانسیالیستی یا داروی ضدافسردگی ماورالطبیعه توصیف می‌کند. در این زمینه، این تعبیر هم نقش مهمی دارد: «حس تشخیص دروغی که پشت این میزانسن نهفته بود.» از طرفی همین نمادها را موجب دلمردگی می‌داند؛ نمادهایی که با دیدن یک زن عاشق، قدرت خود را از دست می‌دهند. شخصیت راوی در این مقطع از رمان، در سن نوجوانی و هنوز ساکن یتیم‌خانه است. زمانی که شهر و جامعه اطراف او،‌ مملو و لبریز از شعارهای کمونیستی است، یک روز صبح زنی را می‌بیند که چشمانش جذبه عجیبی دارند. این زن عاشق یک سرباز بوده و راوی او را حین خواندن نامه همان سرباز می‌بیند. این هم یکی دیگر از فرازهای این کتاب است که در آن، عشق بر کمونیسم پیروز می‌شود و موجب می‌شود با آن بلندگوها و نیروی قدرتمند پروپاگاندا، مقابل عشق حرفی برای گفتن نداشته باشد. مواجهه راوی رمان با این زن در فصل دوم یعنی «زنی که از دام نماد رهایی‌ام داد» انجام می‌شود. در همین فصل است که وقتی راوی با عشق آشنا می‌شود، همه آموزه‌های کمونیستی و فضای سیاسی آن دوره، برایش بی‌معنی می‌شود: «حس کردم حقیقت را نه در میان آن‌ها می‌توان جست و نه در جبهه مخالفان و به اصطلاح ناراضیان.»

مکین در این رمان، در پی القای این مفهوم هم هست که عشق، بین‌المللی است. او دو زن متفاوت را در روسیه و فرانسه ملاقات می‌کند که نگاه‌شان به زندگی مشابه است. بخش‌هایی از رمان پیش رو، که مربوط به این ملاقات‌ها هستند، شاعرانه‌اند اما نویسنده در پی بیان این نکته است که اندوهی که عشق به جا می‌گذارد، یک اندوه بین‌المللی است و ملیت و آداب و رسوم کشورها، نمی‌تواند موجب تغییر این اندوه شود. تجربیات شخصیت راوی که آینه‌دار خودِ واقعی مکین است، و از کودکی‌اش در یتیم‌خانه تا سال‌های میان‌سالی، در آب و هوای کمونیست‌ها و حکومت وحشت نفس کشیده، از مواجهه با عشق این است که: «بعد دستم می‌آید که در این وسط چیزی اساسی کم است. صدایی رسا در درونم زمزمه می‌کرد: عشق...»

عشق ظاهری و جسمانی

رمان «عشق‌های زودگذر ماندگار» همان‌طور که از منظر سیاسی سعی در برقراری تعادل دارد و هم به کمونیست‌ها می‌تازد هم به دشمنان آن‌ها، درباره عشق هم یک‌طرفه قضاوت نمی‌کند و این‌گونه نیست که فقط به عشق‌های معنوی و متعالی بپردازد. البته نویسنده و راوی‌اش اندام ظاهری معشوق را توصیف نکرده‌اند اما به نکته مهم دیگری اشاره کرده‌اند که مربوط به از دست رفتن هویت زنانه و مردانه با ایدئولوژی کمونیست‌ها می‌شود. یعنی در آن فضا، همه کارگرند و قرار نیست زن یا مرد باشند. طبیعی است که چنین رویکرد، چه صدماتی به جامعه می‌زند و گوشه‌هایی از این آسیب‌ها در تاریخ هم روایت شده‌اند: «همه ما چه پسر و چه دختر هویتی خنثی‌شده داشتیم. ماهی یک‌بار موی سرمان را ماشین می‌کردند.» جالب است که چنین معضلی این روزها گریبانگیر جامعه ما شده و گاهی اوقات تشخیص دخترها و پسرها از یکدیگر مشکل است. به هر حال، چنان رویکردی که دختر بودگی و پسر بودگی جوانان سرکوب شود، صدماتش را در جامعه کمونیستی شوروی به بروز و ظهور رساند و در جامعه ما نیز با مختصات ویژه خود، مشغول صدمه‌ رساندن است.

تقابل نسل‌ها

این بحث تفاوت ظاهری، و مساله جامعه‌شناسانه‌ای که از پی آن می‌آید باعث می‌شود تا به فصل هفتم رمان هم توجه داشته باشیم. در این فصل درباره گروهی از مبارزان و مخالفان حکومت کمونیستی صحبت می‌شود که اصلا شبیه مبارزان قدیمی و پیشکسوت نیستند. مبارزان دیروز، برای خود اصول و چارچوبی داشته‌اند ولی ظاهرا نسل بعدی آن‌ها اهل خوش‌تیپ گشتن و تورزدن زن‌ها هستند. آندری مکین برای چنین انسان‌هایی از تعبیر دلال فرهنگی استفاده می‌کند که از «زهد ساختگی» برای رسیدن به اهدافشان (یعنی همان جذب زنان) استفاده می‌کنند. آینه‌دار و نماد چنین رویکردی هم روزنامه‌نگاری است که در همین فصل هفتم درباره‌اش صحبت می‌شود و راوی می‌گوید این مرد دودوزه‌باز، هم به رسانه‌های غربی خوراک می‌داد که شوروی را منکوب کنند و هم به روزنامه‌های شوروی مطلب می‌داد که علیه غرب چاپ کنند.

مکین در سطرهایی از این رمان، به تقابل نسل‌ها هم پرداخته است. یکی از هم‌نسلان او یا به عبارت دیگر شخصیت راوی رمان، مردی به نام ژورکا است که به خاطر انفجار بمب عمل‌نکرده در افغانستان، بدنش مجروح و معیوب می‌شود؛ طوری‌که زنی از او خوشش نمی‌آید و دیگر نمی‌تواند عاشق شود. ژورکا محکوم به این است که در تنهایی زندگی کند و برای تامین مخارجش، از طبیعت قارچ بچیند و بفروشد. اما با نشانه‌هایی که راوی داستان می‌دهد، او عشق را می‌فهمد. در واقع این مفهوم را درک می‌کند اما موقعیت بروزش را ندارد. راوی داستان در فرازی درباره نسل خودش و ژورکا می‌گوید: «نسل ما با نگاه امیدوار به آینده و عشق‌های زودگذر جوانی توانسته بود برگ جدیدی را ورق زند و به پیش برود.» اما دوران کودکی در یتیم‌خانه و گذران جوانی در جنگ، چیزی است که نسل آندری مکین از سر گذرانده و نسل‌های بعد از او چنین اتفاقاتی را تجربه نکردند. نسل بعدی این دو مرد، وضعیت و بدن مجروح ژورکا را درک نمی‌کنند و نمی‌توانند بفهمند که خندیدن به مجسمه تمسخرآمیز یکی از رهبران شوروی، چه لذتی دارد: «فکرش را بکن، این مجسمه بهترین سال‌های عمر و جوانی ما را هدر می‌داده!» و یا «تمامیت‌خواهی، که نسل ما با سست‌ترین شکل آن آشنا بود، به محض دیدن دو انسان دست در دست می‌ترسید از حیطه قانون بگریزند.»

نه شرق نه غرب، فقط عشق

از منظر جامعه‌شناسانه، البته نباید از جامعه متضاد شورویِ نزدیک فروپاشی هم غافل شد که از طرفی غرب آن را می‌کشید و از طرف دیگر، زور و فشار حاکمانش. این میان، گذشته مردم روسیه و سنت‌شان بوده که بیشترین صدمه را خورده است. در این زمینه می‌توان «باغ سیب» را که نویسنده در فصل هفتم آورده، نماد همان گذشته خوب و خوش روسیه دانست. از طرفی کارخانه‌های بزرگ سرمایه‌داران، همان کاپتالیسم و سرمایه‌داری هستند: «احداث یک کارخانه کوکاکولا همراه با مراکز تفریحی با استخر و چندین کازینو که نماد دلمشغولی‌های تحولات اخیر بود، خطی بر باغ سیب آرام می‌کشید و خاطره آن را از یادها محو می‌کرد.» یک نکته جامعه‌شناسانه دیگر که باید درباره این رمان به آن اشاره کنیم، اوضاع و شرایط پس از فروپاشی کمونیسم و بازسازی روسیه است که به تعبیر مکین، خیلی سریع و غیرمنتظره بود. نویسنده در یکی از فرازهای صفحه ۱۱۷ این رمان، تعارف و زبان ادبی را کنار گذاشته و کاملا صریح می‌نویسد:

«بازسازی روسیه جدید چنان غیرمنتظره و سریع تحقق یافت که معترضان در خواب هم نمی‌دیدند. جامعه بورژوایی، آرامشی که آرزویش را داشتند زیر سلطه و خودکامگی چپاول‌گران و مافیای بی‌رحم قرار گرفت و در طوفان و سیل گل‌آلود کاپیتالیسم غرق شد. اکثر روشنفکران معترض تا آن موقع به امریکا مهاجرت کرده بودند، همه شده بودند کارشناس مسائل روسیه و درباره ویژگی‌های اخلاقی و غیرقابل پیش‌بینی مردم داد سخن می‌دادند. این ضرب‌المثل قدیمی هم ورد زبان همه‌شان بود، "روس‌ها هیچ‌وقت به هدف خود نمی‌رسند، چون همیشه جلوتر از آن می‌دوند."» همان‌طور که گفته شد، مکین از ظلم کمونیست‌ها به دامان غربی‌ها نمی‌رود و نویسندگان ممنوع‌القلمی را هم که با انتقاد از دوزخ شوروی، غرب را بهشت موعود می‌دانستند، فریب‌خوردگانی می‌داند که خامِ درِ باغِ سبز غرب شده‌اند. بنابراین انسانی که او در این رمان ترسیم کرده و غرب از سویی و شرق از سوی دیگر او را می‌ِکشد، چاره‌ای جز پناه بردن به عشق ندارد.

در موخره مطلب، نباید نقش عشق را در تاب‌آوری و تحمل فضای خفقان‌آور حکومت پلیسی کمونیست‌ها دست‌کم گرفت. پس از نگرش‌های جامعه‌شناسانه و سیاسی و البته روانشناسانه‌ای که متاثر از مفهوم عشق هستند، اگر بخواهیم از منظر ادبیات هم به این رمان نگاهی بیاندازیم باید بگوییم روح شاعرانه و عاشقانه در همه‌جای آن و البته در پس پرده حاضر است. همین مفهوم بوده که موجب شده برخی انسان‌ها فشار و وحشت دوران استالینی را تحمل کرده و برای ادامه، انگیزه داشته باشند. به هر حال، عشق هم از جمله موضوعات پیچیده و یا به عبارتی سهل و ممتنعی است که آثار فرهنگی و هنری زیادی درباره‌اش تولید شده است. خلاصه کلام آن‌که عشق موجب انگیزه و امید و این امید، دلیل ادامه حیات و تلاش برای حرکت رو به جلو است. همین که نویسنده این کتاب، پس از سال‌ها فاصله گرفتن از آن دوران سخت، توانسته درباره عشق بنویسد، نشان از پیروزی این مفهوم دارد.

برچسب‌ها