خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: فردریک دار یکی از نویسندگان مهم و پرکار ادبیات پلیسی فرانسه و جهان است که سال ۱۹۲۱ متولد شد و سال ۲۰۰۰ درگذشت. او حدود ۲۰ اسم مستعار داشت که با آنها و همراه با اسم اصلی خود، حدود ۳۰۰ رمان و داستان، ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ فیلمنامه و متن در زمینه سینما و قاب تصویر خلق کرد. «سنآنتونیو» یکی از نامهای مستعار دار است که رمانهای زیادی را با آن منتشر کرد.
دار در زمستان ۱۳۹۲ به مدد چاپ رمان «آسانسور» به مخاطبان ایرانی معرفی شد. پس از «آسانسور» هم ۱۸ رمان دیگر از او به فارسی ترجمه شد که بازگردانی همه آنها توسط عباس آگاهی انجام شد و همگی در قالب عناوین مجموعه پلیسی «نقاب» توسط انتشارات جهان کتاب چاپ شدند. انتشار ترجمه فارسی نوزده رمان از آثار فردریک دار که آنها را با نام اصلی خود منتشر کرده، از سال ۹۲ تا ۹۸ انجام شد و ایام فراغت و فرصت مطالعاتی عید نوروز زمان مناسبی است تا نگاهی اجمالی به مجموعه اینکتابها داشته باشیم.
پس از اینکار، در قالب مطالب دیگری که عناوین یکپرونده پیشنهاد مطالعه آثار پلیسی را میسازند و طی روزهای نوروز ۱۴۰۰ منتشر میشوند، به برخی دیگر از مجموعههای ادبیات پلیسی خواهیم پرداخت. به احتمال زیاد مخاطبان جدی ادبیات کلاسیک پلیسی توقع دارند در گزارشهایی، عناوین ترجمهشده از داستانهای شرلوک هولمز، خانم مارپل یا هرکول پوآرو را معرفی و بررسی کنیم اما اینعناوین در مرور و معرفیهای نوروز ۱۴۰۰ ما جایی ندارند چون زمستان سال ۹۶ در پی درگذشت مجتبی عبداللهنژاد یکی از مترجمان آثار ادبیات پلیسی، گزارشی از ترجمههای او از قصههای پوآرو، مادام مارپل و دیگر قصههای آگاتا کریستی منتشر کردیم که در اینپیوند: «مرور ترجمههای پلیسی مجتبی عبداللهنژاد/ تجدیدچاپ پوآرو و مارپل» قابل دسترسی و مطالعه است.
در ادامه؛ برای معرفی ترجمههای منتشرشده از آثار دار، عنوان هرکدام، همراه با سال چاپ آن و توضیحی درباره طرح داستانی آن، ارائه میشود.
۱- آسانسور (بهمن ۹۲)
اینرمان اولینکتابی از آثار دار بود که ترجمهاش در ایران منتشر و به مخاطبان ادبیات پلیسی معرفی شد. البته داستانش به جذابیت دیگر آثار دار که پس از آن منتشر شدند، نبود. اما در مجموع، رمانی پلیسی و جذاب بود که سنتآنتونیو را به پلیسیخوانان ایرانی معرفی کرد.
در «آسانسور» یک ماجرای ماکیاولیستی وجود دارد اما در پشت این ماکیاولیسم، درس انسانیت نهفته است. عشق و دلدادگی و همچنین استعارهای دقیق و شاعرانه از دیگر عناصری هستند که در این داستان پلیسی به خوبی به چشم میآیند. شخصیت اصلی داستان یک انسان زخم خورده است که شب عید نوئل و سال نوی مسیحی در شهر پاریس با ماجرایی مرموز روبرو میشود. او مردی بهنام آلبر هرین است که سالها پیش متهم به قتل همسر محبوبش شده و پس از تحمل ۶ سال زندان در مارسی، آزاد میشود. هرین پس از آزادی سعی میکند به دیدار مادرش در پاریس برود. روبرو شدن با یک زن جوان و فرزند خردسالش در شب سال نو، هرین را به یک آپارتمان بالای یک کارگاه صحافی میکشاند. اما مرکز ثقل داستان آسانسوری است که در ساختمان این آپارتمان وجود دارد و موجب رخ دادن اتفاقات مختلف میشود.
رمان «آسانسور» به عنوان سی و نهمین کتاب مجموعه پلیسی نقاب منتشر شد.
۲- مرگی که حرفش را میزدی (تیر ۹۳)
پس از فتح باب چاپ آثار دار در زمستان ۹۲، در تابستان ۹۳ نوبت به دومین کتاب ترجمهشده از او رسید تا به کتابفروشیها راه پیدا کند. اینکتاب با عنوان «مرگی که حرفش را میزدی» در پسزمینه پلیسی خود، طنزی تلخ درباره همسریابی دارد. شخصیت اصلیاش هم پُل دوتراز، مردی ۳۶ ساله است که پس از مدتها کار در آفریقا با جسمی بیمار و رویاهایی از دست رفته به کشورش فرانسه باز میگردد. عایدات نسبتا چشمگیر دورتراز این امکان را برایش فراهم آورده تا زندگی مناسب و مرفهی داشته باشد. او در منطقهای آرام و زیبا خانهای بزرگ میخرد تا در انزوا و عزلت، به خوشبختی برسد. اما به زودی خانه را بیش از حد خالی مییابد و به تکاپو برای پرکردن اینخلا برمیآید.
سلب آسایشِ پل دوتراز بهدلیل تنهایی و افتادن در دام روزمرگی باعث میشود تصمیم به ازدواج بگیرد و چون با سوال مهم «با چهکسی؟» روبروست، برای اینکار به روزنامه آگهی میدهد. گره داستانی «مرگی که حرفش را میزدی» از اینجا خود را نشان میدهد؛ وقتی پل سعی میکند همانطور که خانه مورد علاقهاش را با آگهی پیدا کرده، همسر مورد علاقهاش را نیز با آگهی پیدا کند و از میان پاسخهای رسیده، تنها یک مورد توجهش را جلب میکند؛ زنی زیبا بهنام مینا که خود را ۴۲ ساله معرفی میکند اما بسیار جوانتر به نظر میرسد.
با ورود مینا به زندگی پل و ازدواج زودهنگامشان، حوادث عجیبی به طور سلسلهوار اتفاق میافتد. رمز و رازهای شخصیت مینا باعث میشود پل در مقام یککارآگاه داستانی، دست به کار شده و گرههای قصه را باز کند. در نتیجه به اطلاعات مهمی دست پیدا کرده و با مرد جوانی روبرو میشود که خود را فرزند مینا میخواند. او برای پیبردن به اصل واقعیت و شخصیت واقعی مینا، سعی میکند تلهای برای همسرش پهن کند که اینکار باعث رقمخوردن اتفاقات ناخوشایندی میشود...
۳- کابوس سحرگاهی (شهریور ۹۳)
ورود نابههنگام یکدختر به جاده، باعث انحراف یککامیون و برخورد شدیدش با یکدرخت میشود. فیلیپ هاروئه شخصیت اصلی اینداستان، برای آنکه رایگان سفر کند، کنار دست راننده نشسته است. کامیون پر از کاهوست و سه دختر پیشاهنگ جوان و شاد، سرودخوان در قسمت عقب روی بارها نشستهاند. انحراف کامیون و تصادف، باعث مرگ یکی از دختران و شکستن کتف فیلیپ میشود. این تصادف ماجراهای بسیاری در پی دارد که با اینبهانه و شروع قصه، بدنه اصلی رمان «کابوس سحرگاهی» را تشکیل میدهند.
فیلیپ که دنبال کار میگشته، در بیمارستان با هماندختر جوانی روبرو میشود که با ورودش به جاده، باعث ترس راننده، انحراف کامیون و فاجعه مرگ دختر پیشاهنگ شده است. او مادالینا نام دارد و دختر کوزهگری یونانی بهنام نیکوس خیدوس است و فیلیپ دلباختهاش میشود. در نتیجه این دو ازدواج کرده و در همسایگی زنی میانسال زندگی خود را شروع میکنند که رفتار غریب و رمزآلودی دارد.
زن عجیب و مرموز هم که مادام نولن نام دارد، بهطور مرتب از دخترش حرف میزند که تا به حال کسی از همسایهها او را ندیده است. مادام نولن زنی ثروتمند اما روانپریش است و در ساختمانی متروک و نیمهمخروبه که پر از علفهای هرز است، زندگی میکند. صدای تمرین ویولن دخترش هم مدام همراه گفتگوی مادر با او به گوش میرسد اما کسی هنوز دختر را ندیده است. در ادامه داستان، کشف معمای بودن یا نبودن دختری به نام ناتالیا در خانه مادام نولن، خواب راحت را از فیلیپ میگیرد و همسر جوانش را سخت به وحشت میاندازد. سرانجام پای مادالینا هم به خانه مادام نولن باز میشود. پیجوییهای فیلیپ در نهایت به کشف حقیقت ماجرا میانجامد اما در عین حال عواقب و سرنوشت غمباری را رقم میزنند.
«کابوس سحرگاهی» دیگر کتابی از دار بود که ترجمهاش در تابستان ۱۳۹۳ منتشر شد.
۴- چمن (آبان ۹۳)
اما چهارمین ترجمه از آثار دار، پاییز سال ۹۳ بود که منتشر شد و پنجمینکتاب هم با شروع زمستان همانسال عرضه شد. داستان «چمن» بهعنوان کتاب چهارمی که از دار در ایران ترجمه و منتشر میشد، هم درباره زندگی یکمرد تنها است که با زنی آشنا میشود و بهواسطه اینآشنایی، زندگیاش دستخوش تغییر و تحول میشود. اینمرد با نام ژانماری والز در سواحل جنوب فرانسه، در تنهایی تعطیلات خود را میگذراند که بهطور اتفاقی با زنی آشنا میشود که انگلیسی است و ظاهرا به زبان فرانسه تسلط کامل ندارد.
دیدار اتفاقی ژانماری و آنزن که مارژوری نام دارد، بار دیگر و در محلی دیگر تکرار میشود و در پی آن، ملاقاتهای بیشتری از پی هم میآیند. بعد از عزیمت مارژوری به کشورش، ژانماری که دلباخته زن ناشناس شده، به نامهنگاری با او ادامه میدهد و سرانجام، دعوت وی را میپذیرد و قرار ملاقاتی در اسکاتلند میگذارند. ورود ژانماری به اسکاتلند سلسلهای از حوادث عجیب را در پی میآورد که در نهایت به قتل نویل فالکس، شوهر مارژوری میانجامد.
در ادامه این داستان، در صحنه قتل بر روی محوطه چمن پارک، جسد مردی به جا مانده که به ضرب گلوله کشته شده است؛ گلوله کشنده از تپانچهای خارج شده که ژانماری با آن شلیک کرده است. ژانماری که تصور میکند برای دفاع از مارژوری، همسر او را به قتل رسانده، ناگهان با چهرهای متفاوت از زن محبوبش روبهرو میشود. مارژوری ابتدا او را از خود میراند و سپس حتی منکر آشنایی با او میشود. معمای پیچیده این رمان تا آخرین صفحههای کتاب حلنشده میماند، تا زمانی که بریت، شخصیت بازرس پلیس پرده از آن برمیدارد و به کابوسها و عذابوجدانهای ژانماری پایان میدهد.
۵- قیافه نکبت من (دی ۹۳)
«قیافه نکبت من» چهل و هشتمین کتاب مجموعه «نقاب» بود که سهشخصیت اصلی دارد؛ نویسندهای سرشناس که قلمی آتشین دارد و در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان نازی، عضو هیئت تحریریه روزنامهای معتبر است؛ جوانی بیاستعداد و جاهطلب که در همان روزنامه، پیشتر پادویی میکرده و یک زن جوان و زیبا که همسر اینجوان جاه طلب است.
نویسنده توانای قصه، در ایام اشغال کشورش، از رژیمی که با دشمن کنار آمده، طرفداری کرده و برای این کار دلایلی دارد که در طول داستان، بهطور مختصر به آن ها اشاره میشود. با شکست نازیها و رهایی فرانسه، نویسنده، ناگزیر پا به فرار می گذارد و به اسپانیا پناه میبرد. ۲۰ سال بعد هم که محکومیت قضاییاش کمرنگ شده و پساندازش هم ته کشید به فکر برگشتن به کشورش میافتد و برای خاطرجمعی بیشتر _ چون دشمنان خصوصی اش او را از یاد نبرده اند _ با عمل جراحی صورت، شکل و قیافه اش را عوض میکند. سپس به پاریس برمیگردد.
جوان بی استعداد که در زمان شهرت قهرمان اصلی، کار مختصری در گروه عکاسی روزنامه داشته و البته طی این ۲۰ سال پیشرفتهایی نیز داشته، تصادفا در کافهای، فراری بازگشته به وطن را میشناسد و به فکر می افتد با حیلهای، از او برای پیشرفت خود استفاده کند. چون خودش یک روزنامه نگار گمنام و کوچک است. این مرد جوان می خواهد از قلم نویسنده مذکور استفاده کند و مشهور شود اما در ازای ان، پناهگاه او را تامین کند. زن جوان قصه هم از ناجوانمردیهای همسر جاه طلبش خبر دارد و او را می شناسد. زن، مرد جاهطلبش را دوست ندارد و رفتارش را از ته دل، تقبیح میکند.
بودن اینسه نفر زیر یک سقف، تا لحظه شکلگیری فاجعه قصه ادامه پیدا میکند. مخاطب کتاب در صفحاتی که پیش از فاجعه قرار دارند، منتظر وقوع آن است اما اینانتظار تا برآوردهشدن، مخاطب را در تعلیق زیادی نگه میدارد.
۶- بزهکاران؛ همه با ظاهری معصوم (اردیبهشت ۹۴)
داستان این رمان در شهرکی کارگرنشین بهنام لئوپولدویل در حومه پاریس میگذرد؛ جایی آن سوی خط آهن، با خانههایی محقر و بیقواره که کنار هم ردیف شدهاند. محله در احاطه دودکشهای کارخانههاست که ابرهای ضخیمی از دود ساخته و بر سر محله میافکنند. شخصیت اصلی که مانند دیگر داستانهای دار راوی قصه هم هست، دختر جوان کارگری با نام لوئیز است که قصد دارد محیط کار، زندگی و آیندهاش را تغییر دهد. او با ترفندی به خانه یک زوج آمریکایی راه پیدا میکند و مستخدمشان میشود. مرد آمریکایی، مستشار نظامی است و بهخاطر ماموریت خود در فرانسه، صاحب خانه و زندگی مرفهی شده است.
ورود لوئز به خانه آمریکاییها، سرآغاز ماجراها و گره قصه است که عواقب وخیمی را هم برای زوج آمریکایی و هم خودش رقم میزند.
فردیک دار در این کتاب، شخصیتهای چند بعدی و پیچیده داستانی را با وجه دیگری از قلمش نشان داده است. بهعنوان مثال شخصیت لوئیز در روایتی حق به جانب از زندگیاش، بهعنوان دختری چشم و گوش بسته و ساده دل، به تدریج رفتاری از خود نشان میدهد که برای شخصیتهای قصه و مخاطب، غیرمنتظره خواهد بود.
با پیش روی در مطالعه این رمان، اینسوال به وجود میآید که آیا شخصیت معصوم لوئیز نمی تواند یک بزهکار خطرناک باشد؟ اما لوئیز در صفحات پایانی داستان، بین بزهکاری و حماقت، در نوسان است و مخاطب بسته به دیدگاهی که دارد، میتواند قصاوت متفاوتی درباره اینشخصیت داشته باشد.
۷- بچه پرروها (تیر ۹۴)
دومین رمانی که سال ۹۴ از دار منتشر شد، «بچه پرروها» بود. شخصیت اصلی اینرمان هم مانند «بزهکاران» یک دختر جوان است که الیزابت نام دارد. او همراه دایی و قیّم خود، در خانهای کهنه و قدیمی در پروانس زندگی میکند. اینخانه قدیمی محل کسب و کار الیزابت و دایی اش نیز هست؛ یک سمساری که سر در آن نوشته شده است: عتیقه فروشی و توریستها گاهی به آن سر میزنند و بین خردهریزهایش سر و گوش آب میدهند.
شخصیت دایی با نام ژولین ماتیاس بازیگری بازنشسته است که پیشتر در کمدیهای فرانسز بازی میکرده و خانه قدیمیاش را با طمطراق تمام، «شاهنشین» میخواند. او عکس بزرگی از خودش را در لباس رسمی و سی سال جوان تر، به دیوار خانه آویزان کرده و برای تازه واردان درباره ماجراهای دروان بازیگری اش، پرچانگی میکند. اینشخصیت زندگی فقیرانه خود را با یک مستمری اندک و فروش ناچیز از عقیقهفروشی به گردشگران، اداره می کند.
اما شخصیت الیزابت جوان، در آرزوی رهایی از این زندگی کسالت بار، با دار و دستهای از جوانهای موتورسوار و پر شروشور آشنا می شود؛ گروهی از فرزندان اهالی، صاحبان مشاغل و غیره که در گشت و گذارهای پرسروصدای خود، به خانه ماتیاس پیر هم سر میزنند. ماتیاس اسم این گروه را «بچه پرروها» گذاشته و الیزابت هم در آرزوی پیوستن به اینهمسنوسالانش، به هر دری میزند. او سرانجام با ترفندی، موتورسیکلتی بسیار پرقدرت تر و باشکوهتر از موتورهای وسپای بچهپرروها، تهیه کرده و پس از ماجراهای بسیار، به عضویت گروه در میآید.
ماجرایی که از پی ایناتفاقات میآید، در نهایت به رویارویی پیروزمندانه بچهپرروها با یک جنایتکار بیرحم میانجامد. دار ابتدای رمان اشاره کرده شخصیتهای قصهاش تخیلیاند و هر شباهتی با شخصیتهای واقعی معاصر با داستان، تصادفی است.
۸- قاتل غمگین (آبان ۹۴)
«قاتل غمگین» اواسط پاییز منتشر شد و قصهاش درباره تغییر و تحول یک قاتل حرفهای ایتالیایی است. در ابتدای داستان اینرمان، سه مرد با استفاده شلوغی و سروصدای کارناوال نیس به یک جواهرفروشی دستبرد می زنند. اما موریس راننده جوان گروه، الماسهای ربوده شده را از همکارانش دزدیده و فرار میکند. لینو تبهکار خشن و وقیح ایتالیایی تبار که معرّف موریس به همدستانش بوده، مامور می شود او را پیدا کند. به اینترتیب شخصیت اصلی قصه وارد داستان میشود.
جستوجوها لینو را به خانه پدری موریس میکشاند؛ خانهای شهرستانی واقع در پشت یککارگاه صورتکسازی. لینو در ادامه ماجرا، دو مرتبه با موریس روبرو میشود که راننده جوان هربار، با تردستی فرار میکند. لینو برای گرفتن موریس و جواهرات، مادر و دو خواهر جوان او را در خانهشان گروگان میگیرد. لینو مرد بداخلاقی است که اعضای پیر و جوان خانواده موریس را آزاد میدهد و به آنها بی احترامی می کند. اما خودش هم بهمرور نیز از زندگی در یک خانواده سنتی و درستکار که از آن محروم بوده، تاثیر می گیرد.
در ادامه داستان، روی دیگر شخصیت آدمکش منفی ایتالیایی خود را نشان میدهد و قهرمان منفور داستان، ظرف چند روز به موجودی ترحمبرانگیز و قابل احترام مبدل میشود که حتی از به خطر انداختن جانش یعنی اعضای خانواده موریس نیز دریغ ندارد.
۹- زهر تویی (آذر ۹۴)
قصه «زهر تویی» هم که درباره افسون ناشی از حضور زنان است و فیلمی سینمایی با اقتباس از آن با همیننام و بازی روبرت حسین ساخته شد، اواخر پاییز ۹۴ بهعنوان پنجاه و ششمین کتاب مجموعه «نقاب» چاپ شد. شروع و بهانه داستانش هم شبیه «مرگی که حرفش را میزدی» و «چمن» است؛ مردی با زنی آشنا میشود و اینآشنایی باعث بروز حوادثی میشود.
داستان اینمان درباره زندگی فردی به نام ویکتور مندا است که زمانی در یکی از رادیوهای پاریس مجری برنامهای موفق بوده و با تعطیلی اینبرنامه، بیکار میشود. او برای جستوجوی کار به سواحل جنوبی فرانسه میرود و قمار خیلیزود او را به تباهی می کشاند. در نتیجه مندا تصمیم میگیرد با خودکشی به زندگیاش پایان دهد اما به دنبال آشنایی با یک زن ماجراجو، به فکر کشف هویت زن میافتد و زنگ خانهای را به صدا در میآورد.
در اینرمان هم از لحظهای که ویکتور مندا تصمیم میگیرد هویت زن موردعلاقهاش را کشف کند، وارد ماجراهای مرموز شده و تسلط خود بر زندگیاش را از دست میدهد.
۱۰- تصادف (بهمن ۹۴)
«تصادف» اواخر زمستان ۹۴ منتشر شد و به نمایشگاه کتاب تهران در اردیبهشت ۹۵ رسید. فضای و بستر مکانی اینرمان، یکی از روستاهای جنوب فرانسه بود که به موجب درنظر گرفتن اینمکان برای قصه رمان، مخاطب کتاب با خردهفرهنگهای محلی فرانسه آشنا میشد.
محل شکلگیری اتفاقات داستان هم در مدرسهای ابتدایی در روستای فرانسوی است که دو کلاس دارد. شخصیت اصلی اینداستان دختری جوان بهنام فرانسواز کاسل بهعنوان معلم اعزامی به مدرسه روستای موردنظر است که تقابل اصلیاش در قصه با یک زوج نامتناسب است. این، اولینشغل فرانسواز است و ورودش به روستا، باعث شکلگیری روابطی پرتنش بین او و زوج نامتناسب یعنی مدیر/آموزگار دبستان و همسرش میشود. اینروابط در طول داستان با رمز و راز پیش میروند و در نهایت به فاجعهای غیرمنتظره میانجامند که گره داستان «تصادف» را میسازد.
۱۱- دژخیم میگرید (اسفند ۹۵)
از زمستان ۹۴ تا زمستان ۹۵ بین چاپ ترجمه آثار دار، فاصله افتاد و اسفند ۹۵ بود که «دژخیم می گرید» بهعنوان یازدهمین کتابی که از او به فارسی منتشر میشد، به بازار نشر کشورمان راه پیدا کرد. در اینداستان هم مردی فرانسوی که برای گذراندن تعطیلات به ساحل دریا آمده، طی حادثهای با زنی جوان روبرو شده و زندگیاش دستخوش تغییر و تحول و حوادث مرموز میشود.
شخصیت اصلی داستان «دژخیم میگرید»، مردی بهنام دانیل مرمه است که برای اولینبار به اسپانیا رفته و بنا دارد برای نقاشی و گذراندن تعطیلات، مدتی را در مهمانسرایی محقر و کنار دریا، نزدیک شهر بارسلون سر کند.
چشمانداز مدیترانه، صدای یکنواخت امواج و شنا زیر آفتاب، برای دانیل هم لذت بخش است هم الهام بخش. اما یک شب غرق در خاطرات گذشته، هنگام رانندگی در اتوبانی خلوت در حالی که بهسمت مهمانسرا رانندگی میکند، حادثه و بهانه اصلی شروع داستان رخ میدهد. اتفاق مرموزی که در آن شب سرنوشتساز برای شخصیت دانیل رخ میدهد، این است که شبحی خود را جلوی ماشین او میاندازد. شبح هم زنی جوان و زیباست که جعبه ویلونی در بغل دارد.
در ادامه داستان، دانیل زن را که بیهوش شده، به مهمانسرا برده و با کمک صاحب پیر آن جا، پزشک محلی را به بالینش میآورد. طی روزهای آتی، زن که جراحت چندانی نداشته، اما حافظه خود را به طور موقت از دست داده، به تدریج گذشته خود را به یاد میآورد. دانیل هم در این مدت دلباخته زن شده و در جستوجوی هویت او به پاریس برمیگردد. اما رفتن دانیل همان؛ و پا گذاشتن به زندگی حیرتانگیز «ماریان رنار» همان...
۱۲- اغما (اردیبهشت ۹۶)
داستان «اغما» درباره مردی جوان و فیلمنامهنویس به نام ژان لوکُر است که با قطار از فرانسه به آلمان میرود. او قصد دارد با اقامت در شهر هامبورگ، از فضایِ پس از جنگ اینشهر الهام گرفته و فیلمنامهای بنویسد. آشناییاش در قطار با یک دختر جوان و زیبای هامبورگی هم به دلباختگی و عاشقشدنش میانجامد. اما چیزی نمیگذرد که براثر یک بیاحتیاطی از قطار پرت شده و مصدوم میشود.
ژان که مصدوم شده به خانه زنی بهنام گرترود منتقل میشود و با ورودش به خانه اینزن و آشنایی با خواهر و عموی گرترود، سرنوشت و اتفاقات تازهای برایش رقم میخورد. او متوجه میشود رویدادهای بعدی که برایش رخ میدهند میتوانند دستمایه نوشتن فیلمنامه هیجانانگیز شوند اما...
«اما»یی که در اینمقطع داستان «اغما» وجود دارد، بسیار اهمیت دارد چون مفهوم آن دقیقا مطابق با عنوان و اسم رمان است؛ به اینترتیب که دار با رودستزدن به مخاطب خود، ترتیبی داده تا همه اتفاقات پس از پرتشدن ژان از قطار، تخیلی و زاده ذهن باشند چون او پس از افتادن از قطار، از هوش رفته و وارد اغما یا همان حالت کما شده است.
۱۳- تنگنا (اردیبهشت ۹۶)
متن رمان «تنگنا» از گفتگوی دو زندانی محکوم به اعدام شکل میگیرد؛ فرّاری که یک تبهکار حرفهای است و شارل بلوندوا کارخانهداری که به قتل همسرش متهم شده است. این رمان فردریک دار در سال ۱۹۵۶ چاپ شد و عنوان اصلیاش، عبارت یکی از دعاهای مسیحیان کاتولیک با این معنی است: «خداوندا ما را از شر شیطان برهان!»
دو سال پس از انتشار اینرمان، فیلمی سینمایی با اقتباس از آن با عنوان «تنگنا» ساخته شد که هدف از انتخاب این نام برایش، القای وضعیت نداشتن راه پس و پیش بود. عباس آگاهی مترجم اثر هم برای ترجمه فارسی این اثر، همین نام را انتخاب کرد.
در داستانی که شارل بلوندوا در حال تعریف برای فرّاری است، به اینجا میرسد که در بازگشت پیش از موعدش از شکار، متوجه خیانت همسرش شده و به جای نشان دادن واکنش آنی، تصمیم میگیرد مانند یک شکارچی متبحر، همسرش گلوریا را به سمت دامی بکشاند که امکان رهایی از آن را نداشته باشد. در نتیجه شوهر عصبانی و کینه به دل گرفته، با هویتی جعلی شروع به اخاذی از همسرش میکند و او را در تنگنایی عذابآور و طاقت فرسا میگذارد تا جایی که سررشته امور از دستش خارج شده و فاجعهای رقم میخورد...
۱۴- نان حلال (مرداد ۹۶)
«نان حلال» درباره جوانی بی کار و بی پول است که در پی پیدا کردن یک شغل، به شهرستان کوچک و دلگیری می رود. اینجوان با نام بلز دولانژ بهطور اتفاقی در یک باجه تلفن راه دو، کیف پول زنانه پر از پولی را پیدا میکند. صاحب کیف، زنی بدلباس اما زیباست و بلز در جستجویش به تنها بنگاه کفن و دفن شهر دلگیر میرسد...
فردریک دار ابتدای «نان حلال» هم مثل «بچهپرروها» پیش از شروع متن رمان نوشته است: «اشخاص این کتاب و نام هایشان تخیلی اند. هرگونه شباهت با افراد واقعی تصادفی است.»
۱۵- مرد خیابان (آبان ۹۶)
داستان رمان «مرد خیابان» هم مثل «آسانسور» در شب سال نوی میلادی جریان دارد و اما شخصیت اصلیاش نه یک فرانسوی بلکه یک نظامی آمریکایی است. اینمرد با نام ویلیام رابرتس افسر آمریکایی عضو نیروهای ناتو، برای پیوستن به همسر و فرزندانش عازم خانه یکی از دوستانش در حومه شهر پاریس است که آنجا جشن شب سال نو بر پاست. رابرتس در شب مهآلود، در خیابانی طولانی و دلگیر، پشت چراغ راهنمایی متوقف میشود و با سبز شدن چراغ طی کمتر از ۱۰ ثانیه، قدم به درون عجیبترین ماجرایی میگذارد که ممکن است برای کسی رخ بدهد.
ژرار اوری، کارگردان و فیلمنامه نویس فرانسوی که با دار دوست بوده، در سال ۱۹۶۲ با اقتباس از «مرد خیابان» یک فیلم پنج قسمتی با نام «جنایت عاقبت ندارد» ساخته است. با این تفاوت که شخصیت اصلی رمان دار یک افسر آمریکایی است ولی در فیلم، این شخصیت انگلیسی است ریچارد تاد نقشش را ایفا کرده است. دار هنگام نوشتن و چاپ این رمان، آن را به ژرار اوری به عنوان دوست صمیمیاش تقدیم کرده است.
عنوان فرانسوی و ترجمه آمریکایی این رمان، تشابه زیادی با هم دارند و به معنی هستند که جنایت، آخر و عاقبت ندارد. ولی ترجمه انگلیسی عنوان این اثر، کمیمتفاوت تر است. مفهوم فرانسوی و آمریکایی عنوان اثر، وقتی بر مخاطب روشن میشوند که به دو فصل پایانی داستان رسیده باشد و سر پیکان اتهام قتل به سمت دیگری گرفته میشود.
یکنکته مهم درباره این رمان، این است که اغواگری زنان و قدرت برانگیزاننده ای که در این زمینه باعث جنایت میشود، خود را مانند برخی از رمانهای دار نشان نمیدهد. البته انگیزه جنایت یک عشق ممنوع است ولی در حد چند سطر و هنگام اعتراف یکی از بانیان جنایت مطرح میشود و شخصیت راوی اول شخص، هیچ گونه روایتی از آن ارائه نمیدهد. در این زمینه شخصیت سرهنگ آمریکایی که در مقام راوی در داستان حضور دارد، در اضطراب و فشار روانی ناشی از قتلی است که بهطور ناخواسته مرتکبش شده است. به اینترتیب که مردی مرموز، خود را پس از سبز شدن چراغ راهنمایی مقابل ماشین سرهنگ میاندازد و با وجود پایین بودن سرعت ماشین، پس از به زمین افتادن، سرش به جدول خورده و کشته میشود. اما این قتلی نیست که بدنه اصلی داستان جنایی «مرد خیابان» را میسازد بلکه این واقعه، موتور محرک و بهانه ای برای شنیدن باقی داستان جناب سرهنگ آمریکایی برای روایتی در حد ۱۳۶ صفحه است.
۱۶- قتل عمد؟ (بهمن ۹۶)
فردریک دار نام اینکتاب خود را «تویی که زندگی میکردی» گذاشت و «قتل عمد؟» عنوان دوم و فرعی کتاب است که مترجم آن را برای ترجمه فارسی اثر انتخاب کرده است. عباس آگاهی ضمن بیان اینتوضیح، در ابتدای کتاب اظهار امیدواری کرده که مخاطب کتاب، دسیسه چینی شیطانی را که نویسنده استادانه به تصویر کشیده، پذیرا باشد.
«قتل عمد؟» در ۳ بخش اصلی نوشته که هر بخش فصلهای مختلفی دارد و در مجموع ۱۶ فصل در ۳ بخش اینرمان گرد آمدهاند.
داستان «قتل عمد؟» درباره یک بدهی است. برنار شخصیت اصلی اینداستان، طی چندسال به دوست ثروتمندش استفان بدهکار بوده و میزان بدهیاش هم بهخاطر وامهایی که گرفته، بهره و جریمه دیرکرد، رقم چشمگیری شده است. استفان هم در مقابل رفتار پرتفرعنی داشته و دوست بدهکارش را به خاطر بیکفایتی و شکست پیاپی در کار و زندگی تحقیر میکرده است.
در ادامه داستان برنار مصمم میشود به هر قیمت که شده به اینوضعیت خفتبار پایان داده و از مرزهای محقر زندگی سرکوب شدهاش گامی فراتر بگذارد. در نتیجه دسیسهای طراحی میکند و طبق آن، طلبکارش را به خانه اش کشانده و وقایع را طوری ترتیب میدهد که گویی استفان قصد مراوده نامشروع با همسرش و خیانت به او را داشتهاند. در نتیجه با تپانچه هر دو را کشته و شرایط را طوری ترتیب میدهد که گویی در اثر برافروختگی و غیرتیشدن بر سر مسائل ناموسی دست به این دو قتل زده است.
دار در اینرمان، شخصیت برنار یعنی قاتل و راوی داستانش را مورد روانکاوی قرار داده و علاوه بر این، او را رویاروی دو جبهه، یکی همسر خودش و دیگری وکیل مدافع مونث اش قرار داده است. بحث شخصیت طلبکار استفان و وقوع قتل هم، مبحثی دیگر است که بهطور موازی در رمان پیش میرود.
۱۷- دفتر حضور و غیاب (تیر ۹۸)
سال ۹۷ ترجمهای از آثار دار منتشر نشد. تا تابستان ۹۸ نوبت به «دفتر حضور و غیاب» رسید. اینرمان، درباره اتفاقات زندگی پزشکی بهنام دکتر ایو ژئوفروا است و داستان با ورود دختری ۱۸ ساله به مطب او آغاز میشود. دختر، فروشنده کتابفروشی گاشه است و آلین برتیه نام دارد که البته زیبا و خوشقلب است و سرگذشت پر رنج و دردش از او، زنی کامل و صبور ساخته است.
حکایت دکتر ژئوفروا در اینرمان با یک معما شروع میشود که میتواند باعث رسواییاش شود. این حکایت با عشق و دلبستگی ادامه پیدا میکند اما قدم به قدم به سمت فاجعهای غمانگیز حرکت میکند. یکی از موارد جالب توجه و اجتماعی رمان «دفتر حضور و غیاب» پرداختن به تقابلات دو طبقه فرودست و بورژوای فرانسه است.
در اینکتاب فردریک دار هم، عنصر عشق است که در حکم پیشران قصه، نقشآفرینی میکند و مخاطب این کتاب حتما با این فکر روبرو میشود که «عشق چه کارها که با آدم نمیکند!»
۱۸- آدم که نمیمیرد (مرداد ۹۸)
دومین ترجمهای که در تابستان ۹۸ از آثار دار منتشر شد، قصهای است که او درباره بوکس و دنیای مشتزنی نوشته است. دار در ابتدای اینکتاب خود هم در یادداشتی از مخاطبانش خواسته بود اشخاص قصه را تخیلی دانسته و هیچ تشابهی را با اشخاص واقعی در آنها جستجو نکنند. عباس آگاهی هم در مقام مترجم، صحنهپردازی و بررسی خلقیات قهرمانان داستان «آدم که نمیمیرد» را از چنان رئالیسمی برخوردار دانسته که ترجمه و آوردن اینتذکر نویسنده را ضروری میکند. متن تذکر دار در ابتدای کتاب، از اینقرار است: از آنجا که دنیای مشتزنی نسبتا محدود است، ممکن است این اثر با شخصیتهای آن، از پارهای جهات شباهتهایی پیدا کند. این شباهتها کاملا تصادفی هستند، زیرا قهرمانهای این کتاب مطلقا تخیلی هستند.
روبر (باب) تراخو، افتخار عالم بوکس و قهرمان چهار دوره مسابقات اروپا، شخصیت اصلی اینقصه است که همهجا با او با عزت و احترام برخورد میشود. اما او هم مثل هر قهرمان دیگری باید روزی پیر شود و باب هم در ۳۴ سالگی متوجه شده که پایان کارش نزدیک است. به همیندلیل میخواهد آویختن دستکشهایش را به تعویق بیاندازد. در اینمقطع، مدیر برنامههای باب، با هماهنگی رئیس «قصر مشتزنی» پروژههایی دیگر و پیشنهادی نهچندان شرافتمندانه برایش دارد. باب قبول پیشنهادی را که به او شده، سخت مییابد. چون از او میخواهند با جوانی که دستپرورده خود اوست و آینده درخشانی انتظارش را میکشد، در دو رقابتی که بر سر عنوان قهرمانی اروپا خواهد بود، مبارزه کند و به نتیجهای آنگونه که از پیش تعیین شده، برسد!
درگیریهای وجدانی باب، یکی از نکات بارز شخصیتپردازی دار در اینکتاب است. مفهوم جنایت و مکافات هم از دیگر مفاهیم محوری در «آدم که نمیمیرد» است. رمان «آدم که نمیمیرد»، ساختاری دارد که مانند بسیاری از آثار دار، قابلیت تبدیلش به فیلمنامه را بسیار سهل و آسان کرده است. از جمله ویژگیهای اینساختار، فصلبندی و جملات کوتاه و مقطع ابتدای هر فصل است که در واقع شمارش ۱ تا ۱۰ داور رینگ بوکس برای ورزشکار زمینگیر شده هستند و اگر تا شماره ۱۰ برنخیزد، بازنده خواهد بود. ۱۰ فصل رمان «آدم که نمیمیرد» در واقع شمارشِ مراحل دهگانه پایان کار و زندگی حرفهای باب تراخو _شخصیت اصلی_ از شکلگیری انگیزه جنایت تا ارتکاب و سپس تبعات آن است.
۱۹- آغوش شب (مرداد ۹۸)
از رمان «آغوش شب» اقتباسی سینمایی به کارگردانی ژاک گیمو ساخته شده است. اینکارگردان درباره چگونگی این اتفاق گفته است: «خیلیوقت میشدکه منتظر بودم رمانی از فردریک دار، برای ساختن فیلم سینمایی آزاد شود. فردریک دوستی قدیمی و بیشتر از آن است. مشهور است که برای سینماگران نویسندهای اسطورهای است. هنگامی که رمان او، قیافه نکبت من، در استودیوی فیلمبرداری در حال ساخت بود، به دیدنش رفتم و او ناگهان به فکر آغوش شب افتاد و به من گفت: با من بیا! و مرا به دنبال خود به دفتر مدیر انتشارات فلونوار برد. او در برابر حیرت ما خبر داد که: آغوش شب آزاد شده... از روز بعد آخرین نسخههایی را که هنوز ناشر در اختیار داشت دریافت کردم، و از همان صفحه اول شیفته داستان شدم. ماجرا در ایالات متحده جریان داشت و میبایست آن را فرانسوی کنیم تا از لحاظ فیلمبرداری کارمان راحتتر شود. من تنها مقصر این جابهجایی محل وقوع داستان هستم. برای بقیه چیزها به فردریک دار، و به بازیگرانم دانیال داریو، روژه هانن و پییر دِتای _ که بازرس مورل حیرتآوری ارائه کرد _اعتماد کردم...»
داستان «آغوش شب» با ناپدیدشدن مدیر یک شرکت تجاری شروع میشود. مدیر با هیچکس حرفی از سفر نزده، پولی از بانک نگرفته و قرارهای کاری مهمش را هم به روز بعدی موکول نکرده است. بنابراین همه از غیبت ناگهانیاش متعجب میشوند. مدیر داخلی شرکت پس از چند روز از غیبت طولانی رئیس نگران شده و به همسر او تلفن میزند. در نهایت، پس از روزهای متمادی وقتی از پیگیری نتیجهای حاصل نمیشود، با پلیس تماس میگیرد.
در ادامه داستان و پس از مطلعشدن نیروهای پلیس از ماجرا، سربازرسی به نام سیاتل و همکار زمخت و بیادبش مامور پیگیری این پرونده میشوند و به دیدار دوریس همسر مدیر شرکت میروند. احتمال وقوع یک قتل وجود دارد چون غیبت بیخبر مدیر طولانی شده و همچنین بدون اطلاع بوده است. دوریس هم بهعنوان مظنون درجه یک پرونده در نظر گرفته میشود. بازرسی دقیق خانه، کنترل تلفن و رفتوآمدهای دوریس بهعلاوه بازجوییهای مکرر از او، نتیجهای ندارند اما سربازرس قصه، عاشق و دلباخته زن مدیر میشود.
«آغوش شب» یکی از رمانهای موفق و خوب دار است که مولفه عشق و درگیرشدن پلیس ماجرا در دایره آن، جذابیت بیشتری به آن داده است. دار داستان خود را در بستر مکانی سانفرانسیسکوی آمریکا و شخصیتهایی آمریکایی خلق کرده؛ همانطور که اینکار را در رمانهای دیگرش، درباره شخصیتها و کشورهای دیگر هم انجام داده است. اما نسخه سینمایی اقتباششده از «آغوش شب» که در سال ۱۹۶۱ بهکارگردانی ژاک گیمو با بازی روژه هانن ساخته شد، رنگ و بویی فرانسوی دارد و اماکن و شخصیتهایش فرانسوی شدند.