به گزارش خبرنگار مهر، آخرین برآوردها در ایران نشان می دهد که بیش از 85 هزار ایرانی به ویروس HIV مبتلا هستند که توسط مراجع رسمی شناسایی نشده اند و دلیل اصلی آن عدم خوداظهاری و یا ناآگاهی مبتلایان به این بیماری است. در این میان حکایت شهربانو حکایت دیگری است. سرنوشت او سرنوشت زنی 25 ساله است که دو سال پیش از این به امید یافتن زندگی بهتر خانواده نابسامان خود را رها کرده و به تهران آمده و در نخستین لحظات مادر شدنش پی به مثبت بودن آزمایش ایدزش برده است.
برای ملاقات با شهربانو و شنیدن سرنوشت او راهی کانون حمایت از کودکان کار در خیابان مولوی می شوم، سرو صدای بچه ها از سر کوچه شنیده می شود. دختر و پسر از هر سنی می توانی در این کانون ببینی. به زحمت از دست بچه ها خلاص می شوم. شهربانو در یکی از اتاقهای کانون منتظرم است. برخلاف دستان و صورت یخ زده اش خونگرم و صمیمی است. دلش نمی خواهد از او عکس بگیریم.
* چه دلیلی باعث شد تا در زندگی اول با شکست مواجه و از خانه پدری فراری شوی؟
- من فرزند یک پدر از کار افتاده بودم و خانواده مان از لحاظ اقتصادی شرایط نا مناسبی داشتند. 6 خواهر و سه برادر دارم که هیچ وقت محبتی از آنان ندیدم. به اصرار خانواده با یک از اهالی روستایمان ازدواج کردم و با کارهای کشاورزی زندگی را سپری می کردیم اما پس از مدتی به دلیل نا آگاهی و عدم شناخت خودم از زندگی و دخالتهای پدرم و خانواده همسرم زندگیمان از هم پاشید. با وجود اینکه قصد جدا شدن از همسرم را نداشتم اما پدر و برادرم بدون اطلاع من درخواست طلاق دادند و بعد از یکسال از آغاز زندگی مشترکمان از هم جدا شدیم. در خانه پدرم زندانی بودم و اجازه بیرون رفتن نداشتم. تا اینکه تصمیم گرفتم خانه پدری ام را ترک کنم و بدون هیچ پولی راهی تهران شدم. چند بار در متروی تهران قصد خود کشی داشتم. حتی یکی دو بار خواستم اقدام کنم اما مردم و ماموران مانع شدند در نهایت پس از مدتی بی سرپناهی از طریق کلانتری با انجمن حمایت از کودکان کار آشنا شدم و به خوابگاهی من را معرفی کردند.
* چرا تصمیم گرفتی با فردی که می دانستی معتاد است ازدواج کنی؟
- زندگی را با هر سختی سپری می کردم که با همسر دومم آشنا شدم. همسرم اعتیاد داشت اما به گفته خودش پنجسال بود که ترک کرده بود. مدتی از آشنایی ما گذشت تا اینکه به اصرار همسرم با خانواده اش ملاقات کردم اما آنان برای اینکه رضایت به ازدواج ما دهند تصمیم به تحقیق گرفتند و خوشبختانه نتیجه تحقیقات مثبت بود در نهایت من را به عنوان عروس خانواده پذیرفتند. مراسم عقد و عروسی به سرعت برگزار شد و زندگی مشترکم را با همسر دومم آغاز کردم و هنوز یکماه از مراسم عروسی نگذشته بود که ناخواسته باردار شدم. امیدم به زندگی دو چندان شده بوده، از زندگیم راضی بودم و هر روز هزار بار خدا را شکر می کردم اما خوشی ما چندان دوام نیاورد و کم کم متوجه حالات غیرعادی در همسرم شدم. وضعیت جسمانی همسرم رو به وخامت بود. هر کجا که همسرم را بردیم متوجه علت بیماری آن نشدند. در نهایت پس از ماهها آزمایش پزشکان تشخیص دادند که همسرم مبتلا به بیماری ایدز است. از بد روزگار بیماری همسرم فقط ایدز نبود و او در کنار این بیماری مشکل مغزی و به هپاتیت B نیز مبتلا شده بود. همسرم مدتی است که در بیمارستان بستری شده و هر ماه 500 هزار تومان هزینه درمانش است. با وجود اینکه همسرم 34 ساله است اما همه می گوید پیر شده و بیشتر از سنش به نظر می آید. اما باز خدا را شکر می کنم که در کنارم است.
* چه زمانی متوجه شدی که مبتلا به HIV شده ای و آیا همسرت از موضوع بیماری خود خبر داشت؟
- خانواده همسرم از بیماری پسرشان اطلاع داشتند اما به خاطر بارداریم موضوع را از من پنهان کردند. اما در ماه آخر بارداری پزشکان از خانواده همسرم خواستند تا جهت انجام برخی آزمایشات مراجعه کنم. بعد از آزمایشهای بسیار مشخص شد که جواب آزمایش من هم مثبت است و من هم گرفتار بیماری ایدز شده ام. بیماری که که اسمش چارچوب بدنم را می لرزاند.به من گفتند باید به صورت سزارین فرزندم را زایمان کنم. چرا که با زایمان طبیعی امکان سرایت این بیماری به فرزندم را افزایش می دهد.
در مورد سئوال دومتان باید بگویم قبل از آشنایی به طور کامل از اعتیاد و زندگی اول همسرم خبر داشتم و در مورد زندگیش هیچ دروغی به من نگفت. چرا که حتی همسرم هم از بیماریش بی اطلاع بود و درواقع من با شناخت کامل همسرش شدم.
* از زمانی که متوجه شدی به دلیل بیماری امکان شیر دادن به فرزندت را نداری چه احساسی داشتی؟
- بعد از دنیا آمدن پسرم وقتی به هوش آمدم به من اجازه ندادند که فرزندم را شیر بدهم. اصرار کردم تا علتش را بگویند و وقتی خانواده همسرم ماجرا را تعریف کردند باورم نمی شد. با وجود اینکه نمی توانم به بچه ام شیر بدهم اما همین که تا الان نتیجه آزمایشهای پسرم منفی بوده خدا را شکر می کنم. اما با این وجود باید فکر درمان خودم و همسرم باشم و هر چند بیمارستان امام خمینی(ره) سه نوع از داروهای همسرم را رایگان می دهد اما برای بقیه داروها مشکل دارم و باید به دنبال کاری باشم.
* کمکهای بهزیستی تا کنون چگونه بوده و آیا کفاف هزینه ها را می دهد؟
- تا کنون بهزیستی فقط شیر خشک بچه ام را تامین کرده و هیچ کمک دیگری به من نکرده است در حالی که من حتی قادر به پرداخت کرایه خانه ام هم نیستم و از طرفی صاحبخانه هم جوابم کرده است. همسرم را خیلی دوستش دارم چون من را از سردرگمی و بی پناهی نجات داد و باید بگویم عاشق همسر و فرزندم هستم و آرامشی که در خانواده خودم پیدا نکردم امروز در زندگی با همسرم بدست آوردم و مدیون آن هستم.
* رفتار اطرافیان و دوستانت زمانی که متوجه شدند مبتلا به این بیماری شده ای چگونه بود ؟
- در حال حاضر فقط خانواده همسرم در جریان بیماری من هستند و خانواده خودم هیچ اطلاعی از وضعیت من ندارند و نمی خواهم هیچوقت باخبر شوند.
* اگر روزی فرزندت بپرسد که به چه دلیل مبتلا شدی آیا حقیقت را به آن می گویی؟
- اگر عمری باشد و بزرگی پسرم را ببینم طوری می گویم که قانع شود که بی تقصیرم.
* حرف آخر
- دو سال از زمانی که خانواده ام را ترک کردم می گذرد دلم برای مادرم تنگ شده، می خواهم یکبار برای همیشه خانواده ام را ببینم تا متوجه شدند که ازدواج کرده ام و از زندگی خودم راضی هستم.من همیشه از محبت پدرم محروم بودم. پدرم هیچوقت پای درد و دل من ننشست و همیشه بین و من و بقیه بچه ها فرق می گذاشت.
نظر شما