تاريخ پژوهش در باب دكارت از نيم قرن گذشته به اين سود تغييرات مهمي به خود ديده است. زماني بود كه تصور غالب از دكارت ، معرفت شناس بودن وي بود: مفسران، وي را به عنوان كسي كه با انواع پرسش در باب " نظريه شناخت" سر و كار دارد به حساب مي آوردند |
يكي از اهداف اصلي كتاب دسموند كلارك اين است كه ما را به تبيين اصيل دكارتي در اين باب كه قابليتهاي ذهني انساني چگونه در بخشي با ارجاع به مغز و نظامهاي فيزيولوژي مناسب ديگر تبيين مي شوند هدايت كند و همچنين ما را بدان سمت رهنون كند كه چرا تفكر انساني كيفياتي را عرضه مي كند كه قابل فروكاستن به كيفيات مادي نيستند |
اين موضوع اخير يعني عدم فروكاستن سرشت كلي كيفيات ذهني البته موضوعي است كه هرگاه بيشتر فيلسوفان مدرن از تصور دكارتي از ذهن سخن مي گويد از آن بحث مي كنند، اما هدف كلارك اين است كه نشان دهد چگونه دكارت واقعي اغلب و بيشتر با فكر مكانيسم هاي فيزيكي سرگرم بود كه او آنها را شالوده ذهنيت ما به حساب مي آورد و وي كمتر با استدلال هاي انتزاعي در باب تمايز دوآليستي مفروض ذهن از ماده سر و كار داشت.
انگيزه اساسي فلسفه طبيعي دكارت ( از جمله بيشتر كارهايش در باب ذهن) از نظر كلارك ميل به ارايه سبك جديدي براي تبيين اين است كه با رويكرد مدرسي كه هنگام تحصيل غالب وي بود در تقابل قرار داشت |
كلارك در ادامه در صدد است مشخص كند كه چگونه اين مشي مادي گرايانه براي تبيين تصور و حافظه و همچنين احساسات به كار مي رود و آنچه به آهستگي و با اطمينان بروز مي كند درسي ارزشمند براي آنهايي است كه فرض مي گيرند كه وي از نفس دورتر از ماشين است ( اين امكان در صورتي درست است كه نوشته هاي علمي وي مطلقا مورد غفلت قرار گيرند). در حالي كه اين گونه نيست و وي به نفس نيز توجه بسيار دارد.
اما آيا دكارت به نفس و روح علاقه اي دارد؟ پيامد جانبي پژوهش كلارك( هرچند او به صراحت بدان اذعان نمي كند) ، از تصور دكارتي مبني بر اين است كه ناميرايي سوژه شناسايي نقش جالب توجهي در فلسفه دكارت بازي نمي كند. زيرا در نظر كلارك نيروي محرك واقعي دكارت برنامه ريزي براي تبيين هاي واقعي ( يا مكانيكي) از ديدن و شنيدن و يادآوري ، تصور و نظاير آن است و اين برنامه ريزي هنگامي كه با چشم انداز اين موضوع تفكر سر و كار داشته باشد البته با موانع بزرگ و آشكاري برخورد مي كند.نتيجه براي كلارك نوعي بن بست است : دكارت حقيقتا نظريه اي در باب جوهر فكري ناميرا نداشت و به جاي آن، سخنش در باب " شئ متفكر" درست اما غير قابل فهم بود. به نظر كلارك اذعان موقتي به شكست بيش و پيش از يك نظريه معتبر در باب ذهن انساني دكارتي ، برداشت مي شود.
به نظر كلارك سخن گفتن از شكست درست است چرا كه مدعيات دكارتي در باب جوهر تفكر " چيزي به دانش ما از آن اضافه نمي كند" . دكارت ادعاي بيش از اين ندارد كه اگر تفكر رخ مي دهد بايد شيي اي متفكر باشد كه عمل تفكر قابليت پيش بيني داشته باشد. از اين جهت صفت تفكر ارزش تبييني بيشتر از صفت سنگيني كه بچه مدرسه اي ها براي تبيين افتادن اشيا به كار مي برد نمي تواند داشته باشد.
اتهام تهي بودن تبييني ممكن است از جهتي درست باشد اما آن همچنين ممكن است گمراه كننده باشد اگر آشكارا مفروض بگيرد كه دكارت به پدبده آگاهي از طريق ديدگاهي نزديك شده كه بر طبق آن آگاهي بر حسب برنامه ريزي مكانيكي و پس از فيزيك تبيين مي شود. اين در واقع نكته اي است كه گاسندي معتقد است دكارت انجام داده است: او مخالف اين نكته است كه گفتن اينكه شما شيء متفكر هستيد كم فايده تز از اينكه فلان مايعي بي رنگ است باشد. جواب دكارت البته كاربردي است: او آشكارا اذعان مي كند كه اين ايده درستي است كه فردي تبيين نيمه شيميايي و در سطح ريز از تفكر داشته باشد. در بستر اين بحث از كتاب " اصول فلسفه" كه محور اين مجادله و مبادله جدي است ما بايد تذكار مجدد دهيم كه تامل گر دكارتي به سطحي از تصور نسبت به خود در قبال ذهن مي رسد كه او را به صورت مستقيم به سوي سير و سلوك درك " نور عظيم" خدا؛ اين موجود لايتناهي غيرمادي ره مي سپارد: خدايي كه تصورش هرچند اندك در موجود عاقل محدودي چون فرد تآمل گرد جلوه دارد. بنابراين هر كار ديگري كه اين فاعل شناسا صورت دهد يا ندهد اين تصور از فاعل شناسا ، آشكارا نقشي محوري در بسط مابعدالطبيعه دكارتي ايفا مي كند.
عظمتهاي علمي دكارت مطمئنا بخش مهمي از طرح فكري وي را در بر مي گيرد و پژوهش دقيق و متقاعد كننده كلارك از آنها جزيي مهم را به اين ادبيات اضافه مي كند |
نظر شما