۲ شهریور ۱۳۸۳، ۹:۴۷

نقد جان كاتينگهام بر كتاب " نظريه دكارت در باب ذهن"

در تفكر دكارت نفس به اندازه ماده با اهميت است

در تفكر دكارت نفس به اندازه ماده با اهميت است

خبرگزاري "مهر" - گروه دين وانديشه : فلسفه ذهن از دريچه پرسشها و دغدغه هاي خود مضامين معرفتي فيلسوفاني چون افلاطون ، ارسطو ، دكارت و كانت را مورد مداقه و بررسي جديدي قرار داده است. كتاب " نظريه دكارت در باب ذهن" ( تآليف دسموند .ام كلارك - انتشارات اكسفورد) هم قصد دارد از اين دريچه به دكارت بنگرد. جان كاتينگهام استاد دانشگاه ريدنيگ و از معروف ترين دكارت شناسان معاصر بر اين كتاب نقدي نگاشته كه نشريه " نقد كتاب دانشگاه نوتردام " آن را منتشر كرده و ترجمه آن در معرض ديد و انديشه خوانندگان قرار مي گيرد.



  تاريخ پژوهش در باب دكارت از  نيم قرن گذشته به اين سود تغييرات مهمي به خود ديده است. زماني بود كه تصور غالب از دكارت ، معرفت شناس بودن وي بود: مفسران، وي را به عنوان كسي كه با انواع پرسش در باب  " نظريه شناخت" سر و كار دارد به حساب مي آوردند

 تاريخ پژوهش در باب دكارت از  نيم قرن گذشته  به اين سود تغييرات مهمي به خود ديده است. زماني بود كه تصور غالب از دكارت ، معرفت شناس بودن وي بود: مفسران، وي را به عنوان كسي كه با انواع پرسش در باب  " نظريه شناخت" سر و كار دارد به حساب مي آوردند كه اين موضوع فعاليت فيلسوفان تحليلي جديد است و مضاميني چون بنيان گرايي ، جهان خارج ، رد شك گرايي و استدلال براي توهم و " استدلال رويا" را در بر مي گيرد. پاره اي از اين بحثها مبتني بر تآملات ناقصي بوده اند كه بستر تاريخي و فلسفي آنها در مقابل آنچه خود دكارت انديشيده بود به حساب مي آيند. اما در حالي كه مفسران دكارتي توجه بيشتري به بستر و تاريخ تفكر دكارت روا مي داشتند مضامين ديگر - كه شايد از مضامين اصلي بدور بودند - از تفكر دكارت شروع به  يافتن  جايگاه درستشان در تفاسير نظام دكارتي كردند.

يكي از اهداف اصلي كتاب   دسموند كلارك اين است كه ما را به تبيين اصيل دكارتي در اين باب كه قابليتهاي ذهني انساني چگونه در بخشي با ارجاع به مغز و نظامهاي فيزيولوژي مناسب ديگر تبيين مي شوند هدايت كند و همچنين ما را بدان سمت رهنون كند كه چرا تفكر انساني كيفياتي را عرضه مي كند كه قابل فروكاستن به كيفيات مادي نيستند

يكي از تصورت جديدي كه در نتيجه اين حساسيت تاريخي بيشتر بروز كرده تصوير ما به دكارت به عنوان يك دانشمند  - يا اگر كمتر زمان پريشانه سخن بگوييم - تصورمان از دكارت به عنوان يك فيلسوف طبيعي است. ( اين نكته  از يك نظر تجديد نظر در ديدگاه قبلي پژوهشگر و تدوين گر بزرگ آثار دكارت چالرز آدام محسوب مي شود كه بر طبق آن مابعدالطبيعه و معرفت شناسي دكارت زير مجموعه اي از علم دكارتي است) . يكي از اهداف اصلي كتاب اخير  دسموند كلارك اين است كه ما را به تبيين اصيل دكارتي در اين باب كه قابليتهاي ذهني انساني چگونه در بخشي با ارجاع به مغز و نظامهاي فيزيولوژي مناسب ديگر تبيين مي شوند هدايت كند و همچنين ما را بدان سمت رهنون كند كه چرا تفكر انساني كيفياتي را عرضه مي كند كه قابل فروكاستن به كيفيات مادي نيستند.

اين موضوع اخير يعني عدم فروكاستن سرشت كلي كيفيات ذهني البته موضوعي است كه هرگاه بيشتر فيلسوفان مدرن از تصور دكارتي از ذهن سخن مي گويد از آن بحث مي كنند، اما هدف كلارك اين است كه نشان دهد چگونه دكارت واقعي اغلب و بيشتر با فكر مكانيسم هاي فيزيكي سرگرم بود كه او آنها را شالوده ذهنيت ما به حساب مي آورد و وي  كمتر با استدلال هاي انتزاعي در باب تمايز دوآليستي مفروض ذهن از ماده سر و كار داشت. 

انگيزه اساسي فلسفه طبيعي دكارت ( از جمله بيشتر كارهايش در باب ذهن) از نظر كلارك ميل به ارايه سبك جديدي براي تبيين اين است كه با رويكرد مدرسي كه هنگام تحصيل غالب وي بود در تقابل قرار داشت

انگيزه اساسي پشت سر فلسفه طبيعي دكارت ( از جمله بيشتر كارهايش در باب ذهن) از نظر كلارك ميل به ارايه سبك جديدي براي تبيين اين است كه با رويكرد مدرسي كه هنگام تحصيل غالب وي بود در تقابل قرار داشت. اين مدعا كمتر جاي مناقشه دارد: دكارت اغلب از تهي بودن تبييني " اشكال جوهري و كيفيات واقعي كه بسياري از فيلسوفان  فرض مي كردند ذاتي شيء است" شكوه مي كند ( كتاب "اصول فلسفه" - بخش چهارم) . او اعتراض مي كند كه چر آنها اشيايي را كه قصد تبيين شان را دارند سخت تر و دشوارتر در نظر مي گيرند و فهم مي كنند. در مقابل،  نظرهاي مكانيكي او قابليت فهم بي واسطه را دارا هستند چرا كه آنها صرفآ به جهان ريز دقيقآ آن نوع از تعاملاتي را نسبت مي دادند كه شبيه پيديده هاي متوسط اطراف ما هستند. اگر ما اين اجسام متوسط را  بشناسيم اطلاعاتي از اينكه چگونه پديده هاي ريز رفتار مي كنند نيز داريم ( و آنها به جهت اندازه شان صرفآ غير قابل مشاهده هستند و نه اينكه غير قابل شناخت باشند). نكته كليدي و اساسي اين است كه اينها تبيين هاي مناسب را چنان  طبيعي مطرح مي كنند كه شبييه اعلام زمان از سوي ساعتي است كه با چرخ دنده ها و ابزار درون آن كار مي كند. بيشتر پژوهش دكارت تفاسير صبورانه در باب روشي است كه در آن اين برنامه با توجه به نظام عصبي صورت مي گيرد. آنچه ما هم اكنون كاركردهاي شناختي مي ناميم نظير ادراك بينايي در ديدگاه دكارت بر حسب پديدهاي مغز يك نوع مشخص مورد پژوهش قرار مي گيرد. ( اين كه ايده ها نمونه هاي مغز هستند شعار كلارك است)  . به نظر كلارك  دكارت همه اينها را براي حيوانات نيز به كار مي برد و اذعان مي كند ( كه به نظر من تصريح درستني است) كه دكارت مهيا است بگويد كه هر چيز قابل اطلاق به ماست قابل اطلاق به حيوانات نيز هست جز تفكر و عقلانيت. 

كلارك در ادامه در صدد است مشخص كند كه چگونه اين مشي مادي گرايانه براي تبيين تصور و حافظه  و همچنين احساسات  به كار مي رود و آنچه به آهستگي و با اطمينان بروز مي كند درسي ارزشمند براي آنهايي است كه فرض مي گيرند كه وي از نفس دورتر از ماشين است ( اين امكان در صورتي درست است كه نوشته هاي علمي وي مطلقا مورد غفلت قرار گيرند). در حالي كه اين گونه نيست و وي به نفس نيز توجه بسيار دارد.

اما آيا دكارت به نفس و روح علاقه اي دارد؟ پيامد  جانبي پژوهش كلارك( هرچند او به صراحت بدان اذعان نمي كند) ، از  تصور دكارتي مبني بر اين است كه ناميرايي سوژه شناسايي نقش جالب توجهي در فلسفه دكارت بازي نمي كند. زيرا در نظر كلارك نيروي محرك واقعي دكارت برنامه ريزي براي تبيين هاي واقعي ( يا مكانيكي) از ديدن و شنيدن و يادآوري ، تصور و نظاير آن است و اين برنامه ريزي هنگامي كه با چشم انداز اين موضوع تفكر سر و كار داشته باشد  البته با موانع بزرگ و  آشكاري برخورد مي كند.نتيجه براي كلارك نوعي بن بست است : دكارت حقيقتا نظريه اي در باب جوهر فكري ناميرا نداشت و به جاي آن، سخنش در باب " شئ متفكر" درست اما غير قابل فهم بود. به نظر كلارك اذعان موقتي به شكست بيش و پيش از يك نظريه معتبر در باب ذهن انساني دكارتي ، برداشت مي شود.  

به نظر كلارك سخن گفتن از شكست درست است چرا كه مدعيات دكارتي در باب جوهر تفكر " چيزي به دانش ما از آن  اضافه نمي كند" . دكارت ادعاي بيش از اين ندارد كه اگر تفكر رخ مي دهد بايد شيي اي متفكر باشد كه عمل تفكر قابليت پيش بيني داشته باشد. از اين جهت صفت تفكر ارزش تبييني بيشتر از صفت سنگيني كه بچه مدرسه اي ها براي تبيين افتادن  اشيا به كار مي برد نمي تواند داشته باشد.

اتهام تهي بودن تبييني ممكن است از جهتي درست باشد اما آن همچنين ممكن است گمراه كننده باشد اگر آشكارا مفروض بگيرد كه دكارت به پدبده آگاهي از طريق ديدگاهي نزديك شده كه  بر طبق آن آگاهي بر حسب برنامه ريزي مكانيكي و پس از فيزيك تبيين مي شود. اين در واقع نكته اي است كه گاسندي معتقد است دكارت انجام داده است: او مخالف اين نكته است كه گفتن اينكه شما شيء متفكر هستيد كم فايده تز از اينكه فلان مايعي بي رنگ است باشد. جواب دكارت البته كاربردي است: او آشكارا اذعان مي كند كه اين ايده درستي است كه فردي تبيين نيمه شيميايي و در سطح ريز از  تفكر داشته باشد. در بستر اين بحث از كتاب " اصول فلسفه" كه محور اين مجادله و مبادله جدي است ما بايد تذكار مجدد دهيم كه تامل گر دكارتي به سطحي از تصور نسبت به خود در قبال ذهن مي رسد كه او را به صورت مستقيم به سوي سير و سلوك  درك " نور عظيم" خدا؛ اين موجود لايتناهي غيرمادي  ره مي سپارد: خدايي كه تصورش هرچند اندك در موجود عاقل محدودي چون فرد تآمل گرد جلوه دارد. بنابراين هر كار ديگري كه اين فاعل  شناسا صورت دهد يا ندهد اين تصور از فاعل شناسا ،  آشكارا نقشي محوري در بسط مابعدالطبيعه دكارتي ايفا مي كند.  

 عظمتهاي علمي دكارت مطمئنا بخش مهمي از طرح فكري وي را در بر مي گيرد و پژوهش دقيق و متقاعد كننده  كلارك از آنها جزيي مهم را به اين ادبيات اضافه  مي كند

عظمتهاي علمي دكارت مطمئنا بخش مهمي از طرح فكري وي را در بر مي گيرد و پژوهش دقيق و متقاعد كننده  كلارك از آنها جزيي مهم را به اين ادبيات افزون مي كند . با اين همه فهم تصوير كاملي كه ما نياز داريم بدانيم كه چگونه نظام دكارتي شكل گرفته تنها با انقلاب جديد اوليه در فيزيك كه او در به وجود آمدنش نقش داشت قابل فهم نيست بلكه با سنتهاي عقلاني و غيرمادي قديمي تر چون سنت افلاتون و اگوستين كه درمركز ديدگاه وي موجود بودند نيز بايد فهم شود. ما كه بدرستي دكارت را يك دانشمند ناميده ايم هم اكنون نياز داريم او را به عنوان يك مابعدالطبيعه دان نيز مطرح كنيم.
کد خبر 105994

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha