فلسفه تحلیلی و زبانی مهمترین دستاورد و مسئله پس از کانت، حدود معرفت بشری را دچار دگرگونی کرد و از این رو تأثیری اساسی بر پوزیتویسم منطقی بر جای گذاشت.
در فلسفه کلاسیک پرسش از شناسایی – یعنی نسبت میان تفکر و اشیاء- در مرکز اشتغال خاطر فلسفی قرار داشت.
با پیدایش تفکر جدید فلسفه تحلیلی، فلسفه دچار یک چرخش زبانی میشود و در آن مسئله زبان و دلالت و معنی به جای مسئله رسمی و سنتی شناسایی قرار میگیرد. فلسفه تحلیلی اصولا به عنوان یک مکتب فکری تلقی نمیشود بلکه روش یا طریقی برای اندیشه فلسفی است.
یکی از روشهای اصلی فلسفه تحلیلی، تحلیل مفاهیمی است که از راه آن درباره خود و جهان میاندیشیم و به آن "تحلیل مفهومی" گفته میشود.
بنابراین فلسفه تحلیلی با استفاده از روش تحلیل مفاهیم، روش شناسی ویژهای را پدید میآورد و زبان و پیرایش آن را به نقطه کانونی روش خود تبدیل میکند. یکی از مهمترین فیلسوفان زبانی قرن بیستم لودویک ویتگنشتاین است.
زندگی فکری او به دو دوره تقسیم میشود. عمده اختلاف و تفاوت آراء و افکار ویتگنشتاین مقدم و متأخر در روش فهم گزارههای مربوط به جهان واقع است.
وی در کتاب پژوهشهای فلسفی میگوید ما تنها به نحو پسینی یعنی با آنچه ممکن است پژوهش منطقی خود پدیدهها خوانده شود، میتوانیم به یک تحلیل درست برسیم، نه با حدس زدن درباره امکانهای پیشینی.
روش کاملا پیشینی رساله مورد حمله است و در پژوهشهای فلسفی، روش پسینی پژوهش پدیدههای واقعی زبان را پیشنهاد میکند.
این تغییر در روشها همان چیزی است که شکاف میان ویتگنشتاین متقدم و متأخر را تشکیل میدهد. تحقیقات فلسفی برای عالم جایگاه خاصی در شناخت شناسی قائل است. استدلالهایی که برای استقلال عالم از شعور میشود، دیگر مبتنی بر استدلالهای واقعگرایانه نیست.
اگر عالم مستقل است این استدلال نه تنها به خاطر نتیجه و عملکرد زبان است بلکه بدون اتکا به زبان امکانپذیر نیست. هیچ نقطه اتکای عینی و مستقلی وجود ندارد و معنا و ضرورت فقط در جایی قرار دارد که با زبان انجام میگیرد.
نظر شما