۶ اردیبهشت ۱۳۸۹، ۱۰:۵۰

گفتگوی خواندنی مهر با پرستار دوران دفاع مقدس: مرده زنده می کردیم!

گفتگوی خواندنی مهر با پرستار دوران دفاع مقدس: مرده زنده می کردیم!

در آستانه روز پرستار مدیرکل دفتر پرستاری وزارت بهداشت در حالی نامه درخواست بازنشستگی پیش از موعد خود را امضاء می کند که از صدمات ناشی از جنگ رنج می برد ولی کارنامه درخشانش را به عنوان سندی از یک خدمت خالصانه در راه ارتقاء شغلی پرستاران ایران به همراه دارد.

کامل و جامع بودن دین اسلام بر همگان واضح و مسلم است. دینی که راه راست را برای تمام انسانهای جهان از ابتدا تا قیامت روشن کرده است. پیامبران و امامان نیز بر اساس رسالت و ماموریت الهی خود، با روش زندگی، سخنان، روایات، پندها و احادیث راهگشای جاده پر پیچ و خم زندگی انسانها بوده اند که واقعه کربلا و روز عاشورا اتمام رسالت امامان است.

درسهای عاشورا آنقدر عمیق و ماندگار است که تاروز قیامت و نهایت پیشرفت بشر در تمامی زمینه ها و رشته های علمی، فرهنگی، هنری و... همچون چراغی در مسیر تعالی انسانی می درخشد. شاید اگر صبر و استقامت و نیروی عظیم عشق و امید و توکل زینب کبری(س) در آن شرایط بحرانی کربلا نبود دیگر دین اسلامی وجود نداشت. زنی که از نظر کارشناسان امروزی نقش روانشناس، جامعه شناس، روانکاو، مشاور و مربی را در آن شرایط برای سالار شهیدان کربلا و اصحاب آن حضرت به خصوص زنان و کودکان ایفا می نمود و بعد از روز عاشورا نیز نقش تعیین کننده ای را نگهداری دین مبین اسلام و بازگویی واقعه کربلا به مسلمانان جهان ایفا کرد.
 
روز عاشورا این زینب کبری(س) بود که پرستاری سپاه حسین ابن علی(ع) را بر عهده گرفت و همچون شیر زنی از نسل بنی هاشم سکان رهبری کاروان کربلا را پس از شهادت برادر بر دوش کشید. و چه زیبا روزی است روز میلاد با سعادت دختر فاطمه(س) که به روز پرستار نامگذاری شده است.
 
تاریخ دفاع مقدس همراه با آتش، خون، گرسنگی، تشنگی و نبرد نابرابر با دشمن تا دندان مسلح یادآور کربلای خونین دهه 60 هجری بود. جنگی که در آن می توانستی حسینیان، زینبیان و پیروان امامت و ولایت را با تمام وجود نظاره کنی.
 
شاید بسیاری از رزمندگان، جانبازان و خانواده های شهدا نام "اعظم گیوری" را به یاد نداشته باشند. ولی آن زمان که جانبازان شیمیایی با بدنهای پر از تاول روی تخت بیمارستان لبافی نژاد تهران چشمانشان قادر به باز شدن نبود، دستان پرمهر پرستاری مرهم بر زخمهای سرباز کرده آنان می گذاشت و آنان با اینکه نمی دیدند ولی زیر لب برای او دعای خیر زمزمه می کردند.
به راستی کدام انسان تاب دیدن تاولهای پرخون و پوستهای آویزان شده از بدن، و نای بیرون آمده از حلق و سرفه های خونین خردلی را دارد چه رسد به مرهم گذاشتن و مداوا کردن...
 
صدای زمزمه های قرآن و زیارت عاشورای پرستار در نیمه های شب تنها گوشه ای از خاطرات خردلی اعظم گیوری است. پرستار هشت سال دفاع مقدس که تمام زندگی و جوانی اش را وقف خدمت رسانی به ایران و ایرانی کرده است امروز که 20 سال از آن دوران می گذرد تازه زخم های قدیمی اش سربازکرده و پزشکان گفته اند خانم پرستار تو هم جانباز شیمیایی هستی، ولی با کدام مدرک و کدام دلیل... او تنها پرستار بود. پرستار جانبازان شیمیایی عملیات والفجر هشت.
 
می گوید عصب صورتم مرا آزاد می دهد و گهگاهی هم بدنم شروع به خارش می کند و چند صدتایی هم جوش ریز بدنم را محاصره می کند. تازه فهمیدم اینها اثرات گاز خردل است. نمی دانم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از اینکه من هم نسیم بهشت را احساس کرده ام و ناراحت از اینکه چرا امروز؟ چرا آن روزی که آمبولانس تخلیه مجروحین را در جاده های کردستان به خمپاره بسته بودند من بال پریدن نداشتم. همه رفتند و من تنها نظاره گر پرواز عاشقانه شهدا بودم.
 
* خبرگزاری مهر- گروه اجتماعی: خانم گیوری با دوران کودکی و جوانیتان گفتگو را آغاز کنیم؟
 
ـــ اعظم گیوری: من سال 1339 دریک خانواده پر جمعیت و مذهبی در محله میدان امام حسین(ع) تهران به دنیا آمدم. پدرم نانوا بود و اهالی بازار او را به عنوان معتمد محل قبول داشتند. دوران کودکی ام پر بود از خاطرات تلخ و شیرین مثل همه هم سن و سالهای خودم. فعالیتهای قبل از انقلاب پدرم و همکاری با مبارزان و روحانیون انقلابی همیشه ترس و دلهره را برای خانواده به همراه داشت. پس از گذراندن دوران ابتدایی و دبیرستان با معدل 19 موفق به اخذ دیپلم شدم. در سال 1356 توانستم در کنکور دانشگاه شهید بهشتی فعلی در رشته دندانپزشکی با رتبه بالا قبول شوم آن زمان دانشگاه شهید بهشتی برای اعیان و اشراف و خانواده سلطنتی بود. ولی به علت داشتن حجاب مرا در مصاحبه ورودی دانشگاه رد کردند. این اتفاق خیلی روی من تاثیر منفی گذاشته بود ولی در هر حال تصمیم گرفتم سال بعد دوباره در کنکور شرکت کنم که مصادف شد با پیروزی انقلاب اسلامی و دانشگاهها تا مدتی تعطیل بود. با ورود به سال 59 من هم در مدارس عالی مشغول به تحصیل در رشته پرستاری بودم و همزمان در روستاها و شهرهای محروم تهران تدریس می کردم. وقتی هم که به جبهه رفتم تحصیلات را رها نکرده و در سال 64 موفق به اخذ مدرک پرستاری شدم.
 
*چطور شد که به جبهه رفتید؟
 
- از روزی که جنگ تحمیلی آغاز شد با شنیدن هر مارچ حمله دلم برای جبهه های جنگ پر می کشید. هر وقت سر سفره یا در جمع خانواده موضوع اعزام به جبهه را مطرح می کردم پدرم ناراحت می شد ولی مادرم سکوت می کرد و از ته دل راضی بود تا به کمک رزمندگان مجروح بشتابم. سال 1361 همزمان با تحصیل در رشته پرستاری از طریق جهاد سازندگی به عنوان امدادگر به منطقه جبهه غرب اعزام شدیم.
 
 
* دوران جنگ از نگاه یک پرستار؟
 
- در تمام دوران دفاع مقدس یا در جبهه بودم یا در بیمارستانهای پشت جبهه. عملیات فتح المبین، رمضان و والفجر 8 را به خاطر دارم ولی در بسیاری از عملیاتها شرکت داشتم که اسامی آنها به خاطرم نیست. شاید از نگاه من پرستار سخت ترین روزهای جنگ عملیات فتح المبین بود. یادم است که به گفته فرماندهان، عملیات بزرگی بود که در سه مرحله انجام شد. در آن عملیات من پرستار بیمارستان دزفول بودم. آنقدر تعداد زخمیها زیاد بود که حتی فواصل بین تختها هم مجروح قرارداده بودیم. یعنی اگر می خواستی از اول اتاق تا انتها بروی حدود نیم ساعتی طول می کشید. دستان قطع شده، پاهای مانده در مین، سرهای زخمی و صدای ناله های سوزناک رزمندگانی که نمی خواستند کسی از مجروحیتشان آزار ببیند. همه می خواستند با اولین بخیه و پانسمان دوباره به عملیات بازگردند.اما عملیاتی که خیلی تاثیر زیادی بر روی من گذاشت عملیات والفجر هشت بود. برای رزمندگانی که این مصاحبه را می خوانند با کلمه عملیات والفجر هشت بغض در گلویشان می شکند. این عملیات مجروح داشت ولی خونی روی زمین ریخته نشد. مجروح داشت ولی کسی بخیه و یا پانسمان نشد، این عملیات نهایت زبونی دشمن بود. در این عملیات رژیم بعث عراق از گازهای شیمیایی بر علیه ایران استفاده کرد. جانبازان و مصدومان شیمیایی که به بیمارستان لبافی نژاد تهران می آوردند همه با بدنهای پر از تاول و صورتهای سرخ شده و چشمان بسته بودند. صدای مصدومان شیمیایی به دلیل تاثیر گاز خردل خشن شده بود و به خوبی نمی توانستند صحبت کنند. یادم است یکی از جانبازان شیمیایی بر خلاف سایرین سرفه نمی کرد. آنها باید سرفه می کردند تا ترشحات داخل سینه شان خالی شود و راه تنفس برایشان باز شود. من هر چه تلاش کردم نتوانستم او را وادار به سرفه کردن کنم. تا اینکه در نیمه های شب دیدم که مرا صدا می زند چیزی راه گلویش را بسته بود با تمرینات فیزیکی سعی کردم تا سرفه کند وقتی که چند باری سرفه کرد گفت: بیا خواهر این هم نتیجه سرفه کردن من! وقتی که دستان جانباز را نگاه کردم دیدم قسمتی از تراشه نای جانباز در کف دستانش افتاده است. کار ما از پرستاری گذشته بود و انگار داشتیم جمعی از مردگان را زنده می کردیم. یکی از کارهای ما این بود که تاولهای بدن جانبازان را با سوزن خالی می کردیم و روزی چند بار آنها را در حمام شستشو می دادیم. حال من یک سوال از شما دارم! اگر در حین شستشوی بدن یک جانباز شیمیایی شاهد ریختن پوستهای تکه تکه شده از بدن در کف حمام باشید چه احساسی به شما دست می دهد؟ در حالی که برایمان هم فرقی نداشت که این مصدوم ایرانی است یا عراقی. این صحبتها و خاطرات هرچند تلخ و تکان دهنده است ولی این هم جزوی از تاریخ هشت سال دفاع مقدس است. خاطراتم در دوران دفاع مقدس بسیار زیاد است و بیشتر آنها را نوشته بودم ولی یکی از خبرنگاران از من گرفت معلوم هم نشد کی بود و چی شد...
 
*بعد از جنگ چه کردید؟
 
- در روزهای پایانی جنگ در حال تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بودم و بعد از جنگ در سال 1369 موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته پرستاری شدم. در همان سالها به استخدام دانشگاه علوم پزشکی ایران درآمدم و برای گذراندن طرحم به دانشگاه علوم پزشکی اراک مامور شدم. عملکرد کاری ام به نحوی بود که بعد از چند سال به عنوان معاون آموزشی دانشکده پرستاری مامایی و همزمان با آن رئیس دانشکده علوم پزشکی دانشگاه آزاد اراک هم شدم. سالهای خوبی بود چون رشته های جدیدی را در دانشگاه ایجاد کردیم و دانشجویان زیادی به سمت دانشگاه جذب شدند.
 
*چه شد وارد دفتر پرستاری وزارت بهداشت شدید؟
 
- وقتی ماموریتم در دانشگاه علوم پزشکی اراک به اتمام رسید در ستاد دانشگاه علوم پزشکی ایران مشغول به فعالیت شدم. دی ماه سال 1384 بود که داخل دفترم نشسته بودم که به من اطلاع دادند یک نامه از وزارت بهداشت برای شما آمده و به دفتر رئیس دانشگاه مراجعه کنید. اولش فکر کردم شاید ماموریت جدید باشد ولی وقتی رئیس دانشگاه با لبخند نامه را من داد با تعجب دیدم طی حکم معاون سلامت وزارت بهداشت وقت به عنوان مدیر دفتر پرستاری وزارت بهداشت منصوب شدم. این سمت و حکم برای من غیر منتظره بود چون کسی در وزارت بهداشت مرا نمی شناخت و هیچ پارتی یا فامیلی هم در دولت نداشتم. ولی بعدها فهمیدم از طرف دانشگاه علوم پزشکی ایران به عنوان کاندیدای این پست معرفی شده بودم.

*روزهای اول کاری تان چگونه گذشت؟
 
- یادم است وقتی که از درب پارکینگ وزارت بهداشت در خیابان حافظ می خواستم وارد ساختمان وزارتخانه بشوم گفتم خدایا خودت کمک کن، کار اجرایی سنگین و سخت است کمکم کن به خاطر تو کار کنم. آن روز که وارد دفتر پرستاری وزارت بهداشت شدم در ابتدا داخل اطاق می چرخیدم و اسناد و مدارک و پرونده ها را نگاه می کردم. آن زمان تعداد پرستاران حدود 40 هزار نفر بود.
 
* دفتر پرستاری با چه مشکلاتی روبرو بود؟
 
- هر روز تعداد زیادی از پرستاران از اقصی نقاط کشور برای ملاقات با من می آمدند تا مشکلاتشان را رفع کنند. اکثر آنها از مشکلاتی اعم از حقوق پایین، سختی کار، قرارداد و... گلایه مند بودند. از همان روزهای اول با بررسی آمار و قوانین موجود به این نتیجه رسیدم که باید تحول بزرگی در بخش پرستاری ایران رخ دهد. ارتباطم را با سازمان نظام پرستاری بیشتر کردم و طی جلسات مشترک با مقام وزارت، معاونین وزیر، کارشناسان و صاحبنظران توانستیم طرحی را به مجلس ارائه کنیم که در صورت تصویب حقوق و مزایای پرستاران افزایش یابد. وقتی که امروز می بینم آمار پرستاران ایران از 40 هزار به 50 هزار نفر افزایش یافته است و حقوق پرستاران بخش دولتی بر خلاف سالهای گذشته بیشتر شده است خستگی از تنم بیرون می رود.
 
 
* دوران همکاری با باقری لنکرانی چگونه گذشت؟
 
- یادم است در اولین ماههای کاری ام زیاد حرفه خبرنگاری را نمی شناختم و فکر نمی کردم ممکن است خبرنگاران از کوچکترین حرف من به عنوان یک تیتر استفاده کنند. من هم غافل از همه جا یک مصاحبه انجام دادم که در آن انتقاد شدیدی از پزشک خانواده کردم. بعد از چند ساعت آقای دکتر لنکرانی وزیر بهداشت وقت مرا به دفترشان فراخواند و در مورد این مصاحبه توضیح خواست. من هم گفتم این نقطه نظر من بوده است. ایشان هم گفتند در مصاحبه ها کمی موقعیت اهداف وزارتخانه را مد نظر داشته باشید چون راه درازی در پیش داریم. بعد از آن روز بارها و بارها حتی به طور مستقیم با من تماس می گرفتند و جویای کارها بودند.
 
 *با خانم دکتر دستجردی میانه بهتری دارید؟
 
- نه، فرقی ندارد چه آن زمان که دکتر لنکرانی بودند و چه خانم دکتر دستجردی رابطه های کاری و تعاملات فرقی نکرده است و به صورت کاری و اداری است.
 
* درست است که خانم دکتر دستجردی وزیر در سایه دارد؟
 
 - من تا به حال اصطلاح وزیر در سایه را نشنیده ام! ولی تا آنجائیکه با ایشان برخورد کرده یا شنیده ام هم ایشان همپای آقایان مدیریت می کنند و در تصمیم گیری ها هم بسیار قاطع و مصمم هستند. حتی وقتی که آقای دکتر امامی رضوی معاونت سلامت ایشان می خواهند دستوری صادر کنند می گویند نظر دکتر دستجردی باید در این دستور لحاظ شود.
 
* تا به حال سرزده برای مچ گیری به بیمارستانی رفته اید؟
 
 - اهل این کارها نیستم. چون خودم هم پرستار بودم. ولی اینکه به بیمارستانها برای بررسی و رسیدگی وضعیت پرستاران بروم رفته ام. چون می دانم کمبود پرستار در کشور بیداد می کند. وقتی که می روم بیمارستان امدادی مشهد می بینم که مثل جبهه و جنگ می ماند، وقتی می روم بیمارستان عشایری خرم آباد می بینم که از یک بیمارستان صحرائی هم بدتر و غیراستانداردتر است و فقط تخت و بخش اضافه کردند نمی توانم بیایم و از پرستار ایراد بگیرم. حتی وقتی که مادرم را برای بستری شدن و عمل جراحی به یکی از بیمارستانهای تهران بردم هیچکس نمی دانست من کی هستم. در حالی که خانواده ام می گفتند بگو تا بیشتر رسیدگی کنند.
 
*چرا پرستاران ایران با پرستاران "سریال پرستاران" فرق دارند؟
 
- برای اینکه فرهنگ کارکردن تیمی در بیمارستانها و تمام دستگاههای دولتی و غیر دولتی ما نهادینه نشده است. موفقیت پرستارن و پزشکان ایرانی تیمی کارکردن است. یعنی فکر و ذکر تمامی عوامل بیمارستان باید خدمت کردن به بیمار باشد ولی متاسفانه در کشور ما فاصله شغلی زیاد است و هرکس رده شغلی خودش را بالاتر از دیگری می داند. کمبود نیروی انسانی هم در بیمارستان های ایران بیداد می کند. استاندارد تعریف شده هر 8/1 تخت یک پرستار است در حالی که هم اکنون هر 9 تخت را یک پرستار نظارت می کند حتی در بعضی از بخش ها مثل "ICU" باید به ازای یک تخت چهار پرستار گذاشته شود. در واقع با این آمار و ارقام کادر درمانی ایران نیاز به هشت برابر شدن تعداد فعلی پرستاران دارد. یکی دیگر از رموز موفقیت نظام پرستاری کشورهای پیشرفته تخصصی بودن پرستاران است. یعنی اینکه هر بیماری و هر بخشی پرستار متخصص و کارآزموده همان بخش را دارد و ایران هم در صورت رسیدن به موفقیت در زمینه درمانی و پرستاری باید پرستاران را تخصصی کنند.
 
*چرا باید بیماران بیمارستانها حتما یک نفر همراه داشته باشند؟
 
- سوال خوبی است. ولی قبل از پاسخ باید بگویم که واژه و شغل پرستار در متن جامعه به درستی تعریف نشده است. متاسفانه در کشور ما به بهیار، کمک بهیار، پرستار لیسانسه و کارشناس پرستاری را به اصطلاح پرستار می گویند. در حالی که شرح وظایف هر کدام مشخص است و حتی لباسهای فرم آنها هم فرق دارد. یعنی اینکه وظیفه یک پرستار نیست که برای بیمار لگن بگذارد یا اینکه وی را جابجا کند. این وظیفه بهیار و کمک بهیار است که متاسفانه تعداد بهیاران و کمک بهیاران در سطح بیمارستانهای کشور بسیار کم است و برای همین اقدامات و خدمات اولیه بیمار توسط همراه بیمار انجام می شود که خلاف مقررات درمانی است. و یکی از دلایل رضایت مردم از بیمارستانهای خصوصی همین خدمات اولیه صحیح و مناسب بیمار است.
در سال 1385 طی بخشنامه ای از طرف معاونت سلامت وزارت بهداشت به تمام دانشگاه های علوم پزشکی کشور اجازه داده شد تا برای خدمات اولیه بیمار کمک بهیار و بهیار استخدام کنند.
 
*چرا طرح صدور پروانه کار پرستاران اجرایی نشد؟
 
- این طرح از طرف دفتر پرستاری وزارت بهداشت مطرح شد تا پرستاران با عضویت در نظام پرستاری شماره و کارت ملی پرستاری دریافت کنند. از ویژگیهای مهم صدور پروانه پرستاری شناسایی پرستاران فعال و خاطی، نشان بین المللی بودن پرستار و رسمی بودن شغل پرستار بود که متاسفانه در گیر و دار بروکراسی اداری گم شد. ولی فکر می کنم مسئولان وزارت بهداشت با این طرح مخالف بودند چرا که فکر می کردند با صدور این پروانه پرستاران را از دست می دهند و پرستاران به بخش خصوصی روی می آورند.
 
*شنیده شده شما در خواست استعفا داده اید؟
 
- امان از دست خبرنگاران! خبرها زود می رسد ولی گاها اشتباه است. من تا زمانی که در دفتر امور پرستاری وزارت بهداشت هستم درب اتاقم بر روی پرستاران باز است و به مشکلات آنها رسیدگی می می کنم. ولی حقیقت این است که با 21 سال سابقه کار درخواست بازنشستگی پیش از موعد کردم. درحالی که خیلی ها بودند در حین خدمت هم درس می خواندند و هم از مرخصی های مختلف استفاده می کردند که سرجمع شاید چهار یا پنج سال می شد ولی من مداوم کار کردم.البته باید بگویم تاثیرات گاز خردل طی تماس با لباس مجروحین پس از 20 سال نمایان شده و عصبهای صورت و تاولهای ریز روی بدنم مرا اذیت می کند. شاید این یکی از دلایل مهم درخواست بازنشستگی پیش از موعد من باشد.
 
* برنامه شما در دوران بازنشستگی چیست؟
 
- آنقدر برنامه دارم که فکرش را نمی کنید. ولی مهمترین برنامه من این است که قصد دارم زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرم و به کشورهای دیگر سفر کنم تا از تجربیات کشورها در زمینه پرستاری استفاده کنم. البته تمام زندگی من ایران است ولی می خواهم خودم را در مراکز بین المللی محک بزنم و از این طریق فعالیت کنم.
 
* فرزندان شما چه کار می کنند؟
 
- شاید تعجب کنید! ولی حدود چهار سال است که ازدواج کردم درست چند ماه بعد از انتصاب در دفتر پرستاری وزارت بهداشت. شاید بپرسید چقدر دیر؟ باید بگویم حتی در دوران جنگ و در جبهه چندین خواستگار داشتم ولی اصلا به فکر ازدواج نبودم فقط و فقط خدمت و کار کردن برایم مهم بود. همسرم را یکی از همکارانم در سال 1380 به من معرفی کرد. او مقیم امریکاست و در این پنج سال مرتب در رفت و آمد بود تا هم رضایت من را بگیرد و هم بیشتر همدیگر را بشناسیم.
 
 *ملاک شما برای ازدواج چه بود؟
 
- ملاکهای زیادی داشتم که نمی توانم بگویم ولی شاید یکی از مهمترین آنها این بود که همسرم بعد از 30 سال زندگی در آمریکا به دنبال یک خانم محجبه بود واین برایم بسیار قابل توجه بود که وی آنقدر به حجاب، عفاف و مذهب پایبند است.
-----------------------
گزارش و عکس: سید هادی کسائی زاده
کد خبر 1070771

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha