فلسفه و فرافلسفه میتوانند در کارهای مستمری که در مورد موضوعات فلسفی انجام میشوند از یکدیگر جدا شوند. باید توجه داشت که سؤالات فرا فلسفه به عمیقترین مباحث از جمله فلسفه چگونه درک میشود، فلسفه چگونه عمل میکند و فلسفه چگونه خود را بیان و اظهار میکند، میپردازد.
برای مثال، فلسفه تحلیلی به طور عمومی تاریخ فلسفه را در مقایسه با شیوههای جا افتاده عقلانی که مسائل ثابت فلسفی را مورد بررسی قرار میدهد، کم اهمیت میداند.
فلسفه قارهای اروپا که با هگل آغاز میشود نه تنها تاریخ فلسفه را مهم میداند بلکه آنرا ضروری میداند، چرا که فلسفه را تاریخی میداند و فلسفه نمیتواند از زمان خود، میراث گذشته خود مستقل باشد.
به عبارت دیگر فلسفه نمیتواند از پاسخها و واکنشهای صورت گرفته به گذشته و شرایط زمان حال مستقل باشد و گذشته و شرایط حال در آن مؤثر هستند.
حتی فلسفه تحلیلی خود واکنش و پاسخی به فلسفه هگل بوده است و از اینرو نمیتواند خود را از تاریخ فلسفه منفک و مجزا سازد.
بر این اساس زمینه و بستر تاریخی باید در فلسفه پیش از انجام هر تحقیق مشخصی، همیشه مد نظر قرار گیرد. توجه به این زمینه تاریخی باعث خواهد شد از درک نادرست و اشتباه فلسفه به عنوان موضوعی مستقل و خالص و منفک از زمان خود(گذشته و آینده) جلوگیری شود.
در فرافلسفه این سؤالات مطرح است که چگونه فلسفه در زندگی و تجربه انسانی ظهور کرده است.
هایدگر توجه خاصی به این موضوع داشت و بر حسب ایده یونانی معتقد بود که فلسفه با "تحیر" آغاز شد. اصطلاح یونانی "تحیر" چیزی فراتر از شگفتی است. این اصطلاح به معنای شوکه شدن و تلاش برای حل آن است.
بر این اساس حل مسائل زمان حال بر اساس ساختاری موقتی صورت میگیرد و تلاش برای حل مسائل و گمگشتگیهای زمان حال بر اساس شرایط پایدار گذشته صورت میگیرد.
ارسطو معتقد است که فلسفه با "تحیر" آغاز میشود ولی این تحیر به محض پاسخدهی پایان مییابد. هایدگر استدلال میکند که ساختار تحیر ساختاری است که در فلسفه هرگز پایان ندارد. چرا که فلسفه با سؤالات جدیدی مواجه میشود و سؤالاتی جدید قابل طرح هستند که روحی جدید به آن میدمد.
به عبارت دیگر فلسفه با "روح پرسشگری" جان دوباره میگیرد. لذا فلسفه "بازفرجام" و جستجوگر است و خواهد ماند.
سؤال فرافلسفی دیگر این است که فلسفه چگونه اظهار میشود. بسیاری از فیلسوفان که عقلگرا پنداشته میشوند، یعنی معتقد به جدایی عین از ذهن هستند و قائل به تحلیل بی طرفانه هستند، از کسانی که قائل به تأثیر احساسات بر "ابژه" هستند، متمایز و جدا میشوند.
گروه اخیر، هنرمند و خالق یک اثر را جدا از متن خلق شده نمیداند. افلاطون به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان، فلسفه را در گفتگو جا میدهد. برخی فیلسوفان چون نیچه، هایدگر و دریدا معتقد نیستند که میتوان فلسفه را از متن آن جدا کرد.
برای تبیین بهتر این مفهوم بهتر است به اندیشه یونانی اشاره کنم که معتقد است: "فلسفه فقط تفکر نیست بلکه شیوهای از زیستن است."
این شیوهها و روشهای برشمرده تنها تعدادی از روشها و شیوههایی است که فلسفه از رهگذر سؤالات و پرسشهای فرافلسفی جان میگیرد. فلسفه درباره همه چیز میاندیشد ولی در فرافلسفه، فلسفه قبل از تفکر نسبت به هر چیز، نگاه داشته میشود.
.....................................
*پروفسور لورنس هتاب استاد فلسفه در دانشگاه اولد دومینیون است. حوزههای تخصصی او فلسفه قارهای در قرن نوزدهم و بیستم، فلسفه باستان و فلسفه اجتماعی و سیاسی است. او صاحب آثار زیادی در حوزههای مذکور است. "نیچه"، "دفاع طرفدارن نیچه از دموکراسی"، "سیاست پست مدرن" و "اخلاق و پایان پذیری" از جمله کتابهای هتاب به شمار میروند. هتاب در فلسفه نیچه و هایدگر نیز صاحب نظر است.
نظر شما