گروه فرهنگ و ادب - خبرگزاری مهر: یاسین حجازی آدم خوشمشربی است ولی چندان اهل گفتگوهای رسانهای نیست. وقتی میگویم قصد دارم درباره مقتل و "کتاب آه" با او به تفصیل حرف بزنم، یادآوری میکند که زیاد پای گفتگو نمینشیند ولی در نهایت راضی میشود و دعوتمان را میپذیرد تا ساعاتی میهمان خبرگزاری باشد. یک عصر زمستانی میآید و تا نزدیکیهای ساعت 9 شب مینشینیم و درباره مقتل و مقتلنویسی گفت و شنود میکنیم.
البته گفتنها و شنیدنهایمان چندان راحت شکل نمیگیرد. حجازی چندتایی از گفتگوهای پیشینم را درباره مقتل و ادبیات معاصر خوانده است و از بنیان با نوع رویکرد به موضوع مشکل دارد. میگوید اصلا چه اهمیتی دارد این روایات از کجا آمده است؟ و یا اینکه چرا باید به این سوال جواب بدهم که چرا مقاتل دستمایه ادبیات داستانی معاصر نشدهاند؟
به اعتقاد او ادبیات داستانی شاخه ادبیات خلاق است و این نویسنده است که تصمیم میگیرد از چه بهره بگیرد و از چه نگیرد.
توضیح میدهم که صحبتهایمان یک مباحثه مفصل و فراتر از چند سوالی است که روی آنها تاکید دارد و بیشتر میخواهم بحث را از روزهایی آغاز کنم که ایده نگارش "کتاب آه" ( بازخوانی مقتل مشهور "نفس المهموم" نوشته محدث قمی به زبان عربی که با ترجمهای از ابوالحسن شعرانی به فارسی ارائه شده است) در ذهنش ایجاد شد و سپس به بحثهای ادبی و تاریخی درباره مقاتل بپردازیم.
پای گفتگو نشاندن نویسندهای که هم زیرک است هم در کل با گفتگو کردن میانهای ندارد، سخت است. ولیکن راضی میشود. وارد موضوع میشویم و بحثمان شکل میگیرد که ماحصل آن را امروز در اربعین حسینی و به دلیل همین روز بزرگ،میخوانید.
* چطور میشود که یاسین حجازی سراغ مقتل مشهوری چون "نفس المهموم" میرود و بر اساس ترجمه فارسی آن ویرایش و بازخوانی جدیدی ارائه میکند که به زعم خودتان نه همان اثر است و نه غیر آن؟
در یک نگاه کلی ما با اتفاقی روبهرو هستیم که یک زمانی رخ داده و شکی هم در رخداد آن نیست ولی از این اتفاق روایتهای زیادی هست. حال مابقی ماجرا به پاسخ ما به این پرسش بستگی دارد که آیا میخواهیم با این اتفاق مماس بشویم یا نشویم؟ آیا ما میخواهیم از آن اتفاق چیزی بدانیم یا ندانیم؟ اینکه این روایتها از کجا آمدهاند و اثر ادبی هستند یا تاریخی را دیگر من نمیدانم. البته این "نمیدانم "جاهلانه نیست بلکه نمیدانمی است که دانستنش فایدهای برای من ندارد.
در یک بازه 12 قرنی روایتهایی در قالب کتابهایی به دست ما رسیده که این آثار غالبا از جمله کتابهایی هستند که بومی کتابخانههای علما و ادبا هستند و مردم عادی از آنها خبر ندارند. حال یک مساله مهم این است که چطور میتوان این کتابها را از این دسته کتابخانهها بیرون آورده و به دست مردم برسانیم و مساله دیگر اینکه آیا با رسیدن این کتابها به دست مردم، میتوانند از آنها بهره ببرند؟
پاسخ این پرسش منفی است چراکه این کتابها به دلیل شکل و صورتبندیای که دارند مردم را پس میزنند. بوی کهنگی و عتیقگی میدهند. مثال این کتابها همچون چای نوشیدن امروز ما در سفالینهای از قرنها پیش است. من و شما اگر در چنان سفالینهای چای بنوشیم برایمان غریب است ولی مردم آن دوران به راحتی از آن سفالینه بهره میبردند.
گرچه علما و ادبا با کتابهای قدیمه محشورند ولی برای مردم عادی هم آغوشی با آنها سخت و کند و وصل آنها دیرهنگام است و در نهایت میتوان این کتابها را در چند واحد دانشگاهی پشت سر گذاشت و این اهل تفحص و پژوهش هستند که با این کتابها همنشین میشوند.
* البته "نفسالمهموم" گرچه کتابی عربی و قدیمی است ولی ترجمه ابوالحسن شعرانی را با خود همراه دارد که آن را قابل دسترستر میکند.
وقایع 6 ماه پیش از قتل حسین بن علی(ع) تا 6 ماه بعد از آن بدنه اصلی "نفس المهموم" را شکل میدهد که شامل برههای از 15 رجب سال 60 هجری تا بازگشت خانواده حسین بن علی (ع) بیاو به مدینه است. سپس دورهای 5 ساله تا سرانجام قیام مختار را روایت میکند.
نسخه عربی این کتاب که 90 سال پیش توسط مرحوم محدث قمی نوشته شده اثری شاخص است و ترجمه آن هم 60 سال پیش با نام "دمع السجوم" (باران اشکها) به همت علامه میرزا ابوالحسن شعرانی چهرهای صاحب امضا در نثر فارسی و دارای اعتبار، انجام شده است. شعرانی فردی است که فلسفه و تاریخ خوانده، مجتهدی روشنفکر است و از لحاظ ادبی هم جایگاه رفیعی دارد و به زبانهای فرانسه، عبری، انگلیسی، عربی و فارسی آشنایی دارد. او با نثر سالم، پویا، روان و فاخر این کتاب را از عربی به فارسی ترجمه کرده است که ترجمه وی حال و هوای قرن 5 و 6 فارسی و نثر تاریخ طبری را دارد.
این کتاب ترجمه شده و ادبا و علما از 60 سال پیش آن را در کتابخانههایشان داشتهاند ولی من واقعا دلم میخواست که این کتاب را از کتابخانه علما و ادبا بیرون کشیده و در معرض خوانش کسانی قرار بدهم که گمان میکنند و البته گمانشان هم حقیقت دارد که این کتاب کتابی است که وصلی دیرهنگام به آنها میدهد و نمیتوانند آن را بخوانند.
یادتان هست ما در کتاب فارسی دبیرستان باید تاریخ بیهقی و داستان حسنک وزیر را میخواندیم و بر اساس آن تست کنکور میزدیم و چقدر آن اتفاق برایمان دشوار بود ولی وقتی در سالهای بعد ویرایش "خوش شکل" و "خوش صورت" از آن کتاب منتشر شد یا خودمان در ذهن خودمان این کتاب را صورتبندی نو کردیم دیگر با آن متن سختخوان و سختنویس روبه رو نبودیم و حال نه تنها آن داستان حسنک وزیر را مینوشیم بلکه از روی میل فصل ورود ابراهیم ینال و طغرل به نیشابور را هم میخوانیم، بر تخت نشستن امیرمسعود را هم میخوانیم. یعنی همان تاریخ بیهقی سختخوان حالا برای ما به یک نثر شاداب فارسی و رسما ادبیات تبدیل میشود. من میخواستم با "نفس المهموم" همین کار را بکنم. میخواستم کتابی را که وصلی دیرهنگام میداد به اثری تبدیل کنم که در دسترس باشد.
* چطور شد که یاسین حجازی از بین این همه کتاب کهن که وصلی دیرهنگام با مخاطب امروزی برقرار میکنند سراغ "نفس المهموم" رفت؟ آیا فقط دلیلش این بود که دلتان میخواست؟
نه فقط این نبود که دلم می خواست بلکه همواره میخواستم یکبار برای همیشه به سادهترین شیوه به این پرسش که "قتل حسین بن علی چطور اتفاق افتاد؟" پاسخ داده شود.
* و برای سهلتر کردن وصال بود که حاشیهها را زدودید و روایتی ارائه کردید با نام "کتاب آه"؟
میخواستم برای پاسخ به آن پرسش همه پیرایهها که گاه ممکن است در آن وصال دیرهنگام موثر باشد، کنار بگذارم. غالب این کتابها سرشارند از حاشیه، پاورقی، سلسله اسناد احادیث و اخبار، توصیحاتی که به فراخور وقایع توسط مولف و مترجم برای تبیین چرایی واقعه نوشته شده است، که اینها باعث میشود خواندن کتاب با پرش همراه باشد.
از نمونههای آن اشاره میکنم به زمانی که امام حسین(ع) میخواهد از مکه خارج شود و چند نفری میخواهند او را از رفتن به کوفه منصرف کنند. روایت اینجا کات میشود و مولف و مترجم توضیح میدهند که چرا امام به صحبت ناصحان گوش نمیدهد؟ آیا نمیداند فرجامش کشته شدن است؟ اگر بگوییم نمیداند که با علم امام تنافر دارد. از سوی دیگر این مساله پیش میآید که چرا امام کاری می کند که تقدیرش مشخص است؟ آیا امام به اندازه کافی سیّاس و زرنگ نیست؟ و ...
این اتفاق مانند این است که فیلم در جایی پاره شود و شما با یک پرش دوباره به اصل ماجرا بازگردید و از همین جاست که ضربههای آن وصال کند خودش را نشان میدهد. در حالیکه من همچنان میخواهم به این پرسش پاسخ دهم که " قتل حسین بن علی چطور اتفاق افتاد؟"
* پینوشتها، حاشیهها و تفسیرهایی که نویسنده و مترجم به یک کتاب میافزاید ماجرایی است که هم در متونی که به نوعی به تاریخ مرتبط هستند و هم در نسخههای قدیمی از رمانهای کلاسیک با آن مواجه هستیم. وقتی که این حاشیهها هستند نه میشود به راحتی از آنها دل کند و نه توجه کامل به آنها میگذارد از خوانش متن لذت وافر ببریم.
دقیقا. درباره ترجمه "نفس المهموم"، منِ یاسین حجازی به عنوان یک خواننده معمولی وقتی سراغ آن رفتم ناگزیر میشدم از برخی صفحات عبور کنم که لا به لای این صفحات برخی تصاویر از دست میرفت. به همین دلیل تصمیم گرفتم همه حاشیهها را کنار بزنم. حتی خیلیها گفتند برای معنی برخی واژهها پاورقی بنویس گفتم نه! انتهای کتاب واژهنامه میآورم و اینگونه شد که حاشیهها را کنار گذاشتم تا خواننده دیگر ناگزیر نباشد از روی برخی صفحات بپرد و آنقدر این اتفاق بیفتد که خط روایت را گم کرده و در نهایت کتاب را نخوانده رها کند.
* اینگونه شد که شما در "کتاب آه" سعی کردید با حذف همه حواشی به خواننده کمک کنید که آنچه بر امام حسین(ع) گذشت از قبل واقعه کربلا تا دل ماجرا و سپس اتفاقاتی که برای بازماندگانش رخ داد، بدون اینکه هیچ مطلب جانبی ذهن او را به خود مشغول کند، تصویرسازی کند.
اگر ذهن شما بتواند اجزای واقعهای را خودش کنار هم قرار دهد و روایت را خودتان در ذهنتان بسازید به بالاترین درک دست مییابید. مثل اینکه خود شما آهنربا دستتان گرفته و برادهها را کنار هم جمع کنید و یا اینکه در نگاه کردن به مسجد شاه اصفهان اتفاقی که برایمان میافتد این است که ذهن کاشیهای کوچک محراب را جزء به جزء کنار هم گذاشته و در نهایت کولاژش را خودش تکمیل میکند. وقتی یک روایت با حواشی همراه میشود، دیواری بتنی مقابل خواننده برمیافرازد که نمیگذارد او کولاژش را بسازد. من میخواستم در "کتاب آه" این اجازه را به خواننده بدهم که برای رسیدن به کولاژی از واقعه عاشورا خودش تک تک اجزای آن را کامل کرده و کنار هم بگذارد نه اینکه اتفاقات و روایتهای حاشیهای آنقدر ذهنش را مشغول کند که هرگز به آن کولاژ کامل نرسد.
* روشی که بدان اشاره کردید کاربردیترین شیوهای است که هر نویسنده میتواند در نگارش یک متن با عناصر دراماتیک بدان توجه داشته باشد.
این اصولا ویژگی هر روایتی است که به داستان نزدیک است و خصلت هر چیزی است که در آن عناصر دراماتیک وجود دارد.
شما از سندیت و قدمت مقتل پرسیدید، بلا تشبیه میتوان اینگونه پاسخ داد که واقعهای سر خیابان ویلا اتفاق افتاده، من شاهد آن بوده و سپس آن را برای شما تعریف میکنم. واقعهای که سر ویلا رخ داده با آنچه من برای شما تعریف میکنم، با آنچه شما در ذهنتان میسازید همه از هم مستقل هستند. یک واقعه واقعا رخ داده ولی دوتای دیگر برساخته آن واقعیت است که بر ذهن من و شما سایه میاندازد.
من در "کتاب آه" قصد داشتم مخاطب برای یافتن جواب این سوال که "قتل حسین بن علی چطور اتفاق افتاد؟" با کنار هم گذاشتن تک تک اجزا و کاشیهای این واقعه کولاژش را خودش بسازد. کتابی که برای دادن یک تصویر، تفسیر و تشریحهای زیادی می آورد نمیگذارد خواننده خودش کولاژش را کامل کند و همین باعث میشود که او از روی صفحات کتاب پریده و خط روایت را گم و یا اینکه کتاب را تمام نکرده رها کند و حق هم دارد چراکه آن کتاب بومی قفسه کتابخانههای ادبا و علما است.
آنچه شما در قامت "کتاب آه" میبینید دیگر "نفس المهموم" نیست و اگر آن را به یکی از علما بدهم به دیده یک متن تخصصی بدان نمینگرد چراکه او مخاطب همان "نفس المهموم" است، ولی عامه مردم چه؟
* و چه حیف که بسیاری از متون ادبی کهن ما به دلیل نبودن روایتی بیحاشیه و قابل درک امروزین از آنها، همچنان در کتابخانههای مخاطبان خاص مانده و عامه مردم با آنها متجانس نیستند.
در مغرب زمین برای بقا، نشر و گسترش ادبیات دو جاده میکشند. یک جاده برای ادبیات خلاق است که ما هم کم و بیش آن را در ایران کشیدهایم. در این جاده نویسنده میتواند به خلق داستان، نمایشنامه و یا هر متنی که میخواهد بپردازد اما جاده دوم که اتفاقا باعث آزادراه شدن جاده اول میشود این است که به ارائه ویراستها و بازخواندههای ادبیات خلاق که گذشتهها آفریدهاند در سطحهای مختلف میپردازند. به همین دلیل در غرب دانشآموز دبستانی هم از شکسپیر چیزی میداند که دانشجوی فوق دکترا هم میداند ولی عمقش فرق دارد.
حال ما چه میکنیم؟ ما متاسفانه دچار نوعی تمامیتخواهی شرقی هستیم و فقط میخواهیم دنیای نو، راه نو، کتاب نو خلق کنیم در حالیکه خیلی از راههای نو آجرهایی هستند که باید روی آجرهای قدیمی گذاشته شوند. اتفاقا جاده دوم پشتوانه ادبیات خلاق است. به همین دلیل من داستان نو خلق نکردم و احساس کردم این کتاب (نفس المهموم) هنوز حرف برای گفتن دارد.
* لازم است برگردم به همان بحث رخ دادن یک اتفاق در جایی، دیده شدن آن توسط یک شاهد عینی و سپس روایت آن واقعه توسط شاهد برای نفر سومی که در محل حادثه نبوده است. برای اینکه آنچه در ذهن من به عنوان شنونده شکل میگیرد کمترین تفاوت را با اصل واقعه داشته باشد، چه مسیری و چگونه باید طی شود؟
شما اگر با اجزای دراماتیک یک اتفاق رو به رو شوید و هر کدام از آنها را به مثابه کاشیهای کوچکی در برساختن کولاژ بزرگ آن اتفاق به کار ببرید، دیگر فقط آن اتفاق را نشنیدهاید بلکه آن را به تماشا نشسته و با آن مماس شدهاید. حسی که در خواندن یک رمان دارید چیست؟ یک سری جمله میخوانید که هر جمله بار دراماتیک خودش را دارد و همانطور که جلو میروید به تعداد آن کاشیها اضافه میشود و شما ناخودآگاه کولاژش را میسازید.
* شما دربار رمان به مثابه متنی غیرمستند تاریخی صحبت میکنید ولی من درباره روایتی میپرسم که مبنای مستند تاریخی دارد و ضمنا به واقعهای مذهبی پیوند میخورد که حساسیتهای بیشتری را میطلبد.
یک اتفاقی جایی افتاده که نمیتوان منکر آن شد و نمیدانم چرا اصرار دارید به آن صفت تاریخی، مذهبی، داستانی و یا ادبی بدهید.
* درباره رخ دادن آن اتفاق شکی نیست، بحث بر سر چگونگیاش است.
بله باید ببینیم چگونه اتفاق افتاده است.
* پرسش موکد من هم همین است که آیا وقتی با روایت یک اتفاق تاریخی که مذهبی هم هست مواجه هستیم لازم نیست حساسیتمان درباره نزدیک بودن به اصل واقعه بیشتر باشد؟
این ربطی به صفت مذهبی ندارد.
* ولی مذهب روی آن حساس است.
ما همچنان میخواهیم ببینیم یک اتفاق چگونه رخ داده است. حاشیهزدایی دقیقا یعنی همین. یک اتفاق افتاده است و میخواهیم یکبار دیگر آن را مرور کنیم حال این اتفاق مذهبی است یا تاریخی باشد و یا روایتهای ادبی هستند، باشند. من در حال حاضر مشغول تدوین کتابی هستم که بازخوانی سه کتاب از قرنهای 5 و 6 و 7 است که هم سبقه ادبی دارند و هم مذهبی هستند ولی من نه به ادبیات ماجرا کار دارم نه به مذهبی بودنش بلکه می خواهم واقعه را ببینم.
* بازهم سوال من هم همان است، شما میخواهید به اصل ماجرا نزدیک باشید یا خیر؟
فقط با شیوهای که گفتم به اصل ماجرا نزدیک میشویم.
* یعنی حذف حواشی؟
بله. شما باید به تنهایی همه حواشی را کنار بگذارید و سپس کاشیهایی از عناصر دراماتیک ساخته و با آن کاشیها کولاژ بسازید. در "کتاب آه" در هر صفحه صرفا یک عنصر دراماتیک یا یک تصویر (ایماژ) آورده شده و هرجا آن عنصر دراماتیک تمام شده صفحه هم تمام شده است. حتی عناصر دراماتیک یک خطی هم داریم. میتوانید رجوع کنید به صفحات 109 و 119 کتاب.
----
ادامه دارد ...
نظر شما