۲۳ بهمن ۱۳۸۹، ۱۱:۳۷

اندیشه و متفکران پیشرو-40/

خلاقیت شاخص مهم متفکران پیشرو است

خلاقیت شاخص مهم متفکران پیشرو است

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: متفکر پیشرو کسی است که فهم تازه‎ای داشته باشد یعنی خلاقیت داشته باشد. اینکه آرای دیگران را تکرار بکنیم یا به نحو جالبی آنها را تدوین کنیم این البته کار خوبی است اما اینکه چیزی بر آنچه که گذشتگان گفتند بیفزاییم این ارزش اندیشمند و دانشمند پیشگام را نشان می‎دهد.

 متفکر پیشرو در هر قلمرویی ، فردی است که با یکنوع وقوف، تسلط، احاطه و اشراف به سنتهای پیشین فکری در حوزه کار خودش که دارد آنها را پایه و مبنا برای بازکردن افقهای جدید و طرح مسائل نوینی قرار می‎دهد. در مرحله بعد پاسخگویی به این مسائل جدید که خودش می‎تواند افقهای جدیدی را برای دیگران و هم خودش در مراحل بعد باز کند. همچنانچه سنتهای پیشین فکری را دارد آنها را تکرار نمی‎کند. به عبارت دیگر او یک اندیشمندی است که آراء و اندیشه‏های پیشین را تألیف می‎کند و یک صورت تألیفی جدیدی به آنها می‎دهد. فراتر از التقاط، یک نظام فکری جدیدی با یک صورت تألیفی نوینی ارائه می‎کند.
 
بزرگان علم و ادب و اندیشه ویژگیهایی داشتند که موجب تمایز آنها با دیگر افراد جامعه شد و باعث شد دیگر کسانی و متفکرانی نتوانند از قبیل آنها خلق شوند و یا از آنها جلو بزنند. یکی اینکه به کار خودشان ایمان داشتند دوم اینکه اینان پشتکار زیادی داشتند ودر کارهایشان با آن ایمانی که داشتند پیش می‎رفتند. سوم اینکه اینان هیچ وقت ناامید نمی‎شدند آزمایشها و کارهای زیادی می‎کردند و با صبر و حوصله کار می‎کردند.
 
راه تشخیص متفکر پیشرو از فردی که صرفاً مقلد و تکرار گر صحبتهای پیشین است یا صرفاً با جعل یک اصطلاحاتی توخالی و با هیاهو ادعای تفکر جدید را دارد از طریق تست تاریخی میسر می‏شود و به مرور وقتی یک سخن جدید گفته می‎شود یا یک نظام جدید ارائه می‏شود یا یک رأی و دیدگاه نوینی از سوی متفکر ارائه می‏شود در بادی نظر مخالفتهایی برمی‎انگیزد ولی این تاریخ اندیشه و حلقه متخصصین در آن حوزه هستند که مشخص می‎کنند که آن تفکر آیا تفکر اصیل و پایداری است یا یک آراء زودگذر و یک تفکر غیر اصیلی است.
 
متفکر پیشرو کسی است که فهم تازه‎ای داشته باشد یعنی خلاقیت داشته باشد. اینکه آرای دیگران را تکرار بکنیم یا به نحو جالبی آنها را تدوین کنیم این البته کار خوبی است اما اینکه چیزی بر آنچه که گذشتگان گفتند بیفزاییم این ارزش اندیشمند و دانشمند پیشگام را نشان می‎دهد.
 
متفکر پیشرو مرزها و افقهای جدیدی را در می‎نوردد. باز کردن افقهای جدید به معنای عبور و گذر از یکسری مرزهای قبلی است و این مسئله خود به خود در حوزه آکادمیک از ناحیه دانشمندان و نظریه پردازانی که اعتقاد و باور و تسلطی به آراء پیشین دارند مقاومت ایجاد می‎کند. ولی واقعیت این است که در حوزه اندیشه علی القاعده راه درست گفتگو یک چیز بدیهی است و آن گفتگو و نقادی البته در مرحله نقد است.
 
بهر حال ابزار مقابله و احساس خطر درباب یک اندیشه هم از سنخ همان اندیشه است یعنی چه در دفاع و چه در حمله آراء و اندیشه‏ها خود به خود از همان سنخ آراء و اندیشه باید باشد.این مسئله برای متفکر پیشرو یک نعمت و معیاری برای تشخیص سره ازناسره در اندیشه‎هایش است زیرا هرکس به یک جاده ناپیموده پا می‎گذارد که خطا و لغزش و افراط و تفریط هم دامنگیرش می‏شود. لذا از هردوجهت چه از جهت آن سنتهای پیشینی که با یک تفکر جدیدی روبرو می‏شوند و چه از نظر خود آن نظریه پرداز، فضا اگر فضای نقادی و گفتگوی منطقی باشد مفید است. برای مدافعان نظریات پیشین این گفتگو باعث اصلاح، تجدید نظر یا پویا کردن اندیشه پیشین می‎شود و برای متفکر پیشرو باعث اصلاح اندیشه او و توجه به نکات کاستی و ضعف نظریاتش می‎شود.
 
اساساً متفکران پیشرو متفکرانی هستند که از درک عمیق هستی شناسانه برخوردارند و در گستره معرفت سازیهای هدفمند خود چارچوبی برای ادراک بهتر یافته‎ها و تحلیل بهتر نتایج به دست می‎دهند. اگر ارسطو و افلاطون و یا کانت در صحنه تفکر بشری باقی می‌مانند یا فیلسوفانی دیگر از این منظر جایگاه ویژه‎ای پیدا می‎کنند از آن جهت است که بنیادهای آنتولوژیک، اپیستمولوژیک و تئوریک یا چارچوبهای عملیاتی بیان شده از سوی آنها می‏تواند تا حدود زیادی جوابگوی نیازهای واقعی و خواسته‏های حقیقی جوامع هدف آنها باشد. بگونه‏ای که بتواند نوعی چشم انداز روشن در مقابل دیدگاه آنها فراهم آورد که این چشم انداز روشن متکی برچارچوبهای نظری و مدلهای کاربردی برای فهم آن چیزی است که مورد فهم آن جوامع است.
 
در این مسیر این شاخصه‎ها را باید مد نظر قرارداد. اول اینکه هراندیشمند پیشرویی باید خود از درک عمیق برخوردارباشد. دوم از ادبیات یا فرهنگ لغات عمیق برای انتقال آن درک عمیق برخوردار باشد. سوم اینکه بتواند این درک عمیق را درمسیر پاسخگویی به پرسشهای اساسی بشریت قرار دهد . لذا باید این نکته را در نظر داشته باشیم که نوعی آینده‌اندیشی در پرتو نظریات و مدل سازیهای نظری در جلوی دیدگان آنهاست تا بتوانند گستره‏ای پرعمق و پر ژرف از فهم و ادراک بوجود آورند. از طرفی دیگر باید تصویر سازنده از حیات آینده بشریت در مقابل دیدگان آنها ترسیم بکنند که این تصویر قابل درک و تصویرپردازی ذهنی برای دستیابی به واقعیات عینی پس از مشاهدات علمی از سوی جامعه هدف باشد.

 شاید در صدسال اخیر شاهد ظهور فیلسوفانی در حد و اندازه‎های افرادی مانند ارسطو و افلاطون و بزرگان کلاسیک دیگر چه بسا نبودیم ولی در عین حال اندیشمندان زیادی بودند که حوزه‏های فلسفی را در گرایشهای مختلف آن بسط دادند. البته کم وبیش هم شاهد ظهور فیلسوفان بزرگی هم هستیم. ما الان نمی‎توانیم در این باره نظر بدهیم باید تست تاریخی انجام بشود و دهها سال که گذشت به این دوره نگاه شود و ببینند که متفکر پیشرو چه کسی بوده است. بسیاری از اندیشمندان پیشرو هم در زمان خودشان ناشناخته باقی مانده بودند برای مثال ملاصدرا بعداز نزدیک به 300 سال بعد به شأن والای فلسفی او پی بردند.
 
ما فیلسوفان جامعی که نظام فلسفی جامع الشرایط و متقنی که بتواند پاسخگوی هر سؤالی برای مثال در حوزه زیبایی شناسی یا هستی شناسی یا جهان شناسی باشد دیگر نداریم. اینهم بخاطر تخصصی شدن علوم است یعنی حوزه کار فیلسوفان از متافیزیک و هستی شناسی معطوف به شاخه‏های دیگری شده است. اگر این تفاوتها را لحاظ کنیم شاید قضاوتمان هم در این باره جور دیگری بشود. بله اگر بدنبال اندیشمندان جامعی باشیم این متفکران در زمان ما ظهور نکرده‏اند زیرا سنت جدیدی شکل گرفته و آن شاخه‎های دیگر علوم برای مثال در فلسفه، فلسفه علم، فلسفه اخلاق، فلسفه دین و اینها دارند بسط پیدا می‎کنند.
 
بنابراین اگر ما بگوییم چون فیلسوفان جامعی مانند آن مؤسسان ظهور نکرده‏اند پس علوم رو به افول گذاشته‎اند این یک داوری عجولانه است بلکه با تخصصی شدن علوم فضا برای آن اندیشمندان جامع الاطراف و دانشمندانی که بقول امروزیها بین رشته‏ای کاربکنند بویژه در اندیشمندان انگلوساکسون تنگ شده است. اگر چه در اندیشه فرانسه و آلمان کانتی منتالها و غرب اروپا این مسله کمتر مشهود است. 
 
به نظر می‏رسد شرایط زندگی این متفکران انگیزه‎هایی برای کار آنها فراهم می‎آورده شرایط اجتماعی و سیاسی که آنها در آن بسر می‎برده‎اند. حیات سیاسی آنان، اینها را در یک تنگنا قرار می‎داده که برطرف کردن این تنگناها انگیزه‏ای برای خلق آثارشان و تأملات آنها و به جلو رفتنشان بوده است. یا اینکه شرایط اجتماعی و سیاسی آنان خیلی دوره شکوفایی بوده و باعث شکوفایی ذهن و اندیشه آنان شده است. یکی دیگر از انگیزه‏هایشان این بوده که توسط کسانی حالا چه حکام زمانه و یا مسئولان کشوری حمایت و تشویق می‎شدند برای مثال ابن سینا در دربار از مقام و اهمیت خاصی برخورداربود و کتابخانه‏ای که کسان دیگری از آن بهره‌مند نبود در اختیارش بود.
 
درجوامع دیگر هم به علم این پیشروان نیاز داشتند و منابع کافی در اختیار آنها گذاشته می‎شد. زندگی فردی آنها هم قابل تأمل است به جهت اینکه شادکامیها و ناکامیهای آنان در زندگی تأثیر بسزایی در خلق آثارشان داشته است و انگیزه و محرکی برای آن بوده است. دیگر اینکه درکنار هر مرد موفقی یک زن بزرگی وجود دارد که این مردان بزرگ را پرورش داده‏اند.
 
متفکران پیشرو هرکدامشان به علت پیشرو بودن از گستره واژگانی بسیار پرپهنا برخوردار هستند. درک عمیق ازواژگان ساخته و پرداخته شده آنها کلید رمزهای فهم فلسفه یا نظریات آنان از اهمیت جدی برخوردار است. بی‏تردید اگر یک فیلسوف یا اندیشمند پیشرویی به سخن می‎پردازد و اندیشه‎های خودش را در قالب متون متفاوت به مردم منتقل می‎کند این اندیشه‌های پیشرو در جامعه آنروز و در محیط آنروز بخوبی درک نمی‎شوند، درک آنها مستلزم آن است که جامعه بتواند از مفاهیم کلیدی بکاررفته و بکار گرفته شده توسط آن اندیشمندان درک صحیح و درستی داشته باشند.
 
 براساس این درک صحیح و درست دربافت موقعیتی، که می‎خواهد آنها را بکار ببرد بتواند استفاده دقیقی از آن مفاهیم براساس فهم خالصانه‏ای که بدست آورده است داشته باشد. افلاطون یا ارسطو یا کانت یا باشلا فرانسوی یا دیگر اندیشمندان مثل دریدا و فوکو و بودریار درحوزه پسامدرنیسم کسانی که در فلسفه، امروز تأثیرگذارند و می‏توانیم بعنوان پیشرو از آنان یاد کنیم اولین قدم در فهمشان، فهم واژه‏های ابداعی آنها در گستره معرفتی‎اشان است و این فهم دقیق نیازمند آن است که بتوانیم مطالعه گسترده و عمیقی روی آثار و افکار آنها داشته باشیم. ازطرف دیگر بعضی از این اندیشمندان پیشرو در گذشته زمان زندگی کردند و فهم دقیق آنچه که آنان بیان کرده‏اند مستلزم گذر از آن چیزی است که پیوند افقها توسط گادامر گفته می‎شود.

به این معنا که آنها در یک افق زمانی خاصی زندگی و سخن گفته‎اند و ما در افق زمانی خاص دیگری زندگی و سخنان آنها را مرور می‏کنیم لذا باید بین این دو افق زمانی پیوندی عمیق ایجاد بکنیم و هر سخنی را بتوانیم در بافت موقعیتی یا محتوای خاص آن بنگریم تا بتوانیم با درک عمیقمان از این نگرش به فهم عمیق دست یابیم و بر اساس فهم عمیق رفتارهای خودمان را براساس نگرش آنها تنظیم بکنیم. از این جهت یکی دیگر از اقداماتی که باید صورت گیرد بافت موقعیتی است که سخن در آن تولید شده و با درک آن بافت موقعیتی درکنار درک مفاهیم کلیدی از زاویه نگرش این اندیشمندان می‎توان به نتایج بهتری دست ییافت.

از طرف دیگر اگر یک درک عمیق از حوزه واژگانی بوجود آمد و در کنار فهم قابل قبول از بافت موقعیتی تولید آن نظریه صادر شد باید دید این نظریه بسط داده شده تاچه اندازه می‏تواند در زمینه و بافت کنونی‌ای که ما در حیات داریم بخوبی احیا شود و انتقال اندیشه‏های آنها توسط روشنفکران توزیع کننده به طور کل صورت پپذیرد.

امروزه یکی از دردهای ساحت علوم انسانی در ایران این است که بسیاری از نوشته‎های موجود و منتشره از حوزه داخلی کشور بدنبال فهم عمیق آنچیزی نیست که توسط اندیشمندان پیشرو گفته شده است بلکه بدنبال آن است که نامی از آنها برده شود و پشت همین نامها سنگر بندی کنند . آنچه که مسلم است وبر آلمانی را نمی‎توان از صحنه جامعه‌شناسی دنیا حذف کرد و مکتب تفهمی او را بدلیلی که به هر ترتیب کسانی که وبر را زیر سؤال می‏برند نادیده گرفت یا نمی‎توان امروز فوکوی فرانسوی، دریدا یا بودریار را نادیده گرفت و از کنار اندیشه‏های آنها بگذریم. کلید فهم اندیشه‎های آنها را باید با عنایت به نقد شخصیتی آنها فقط دربافت موقعیتی که آنها زندگی کردند به سخن بنشینیم .

به عنوان مثال فوکو یکی از بهترین متون را در باب انقلاب اسلامی ایران فراهم آورده است ولی اگر به زندگی او و علت مرگش بخواهیم اشاره کنیم برداشتهای متفاوتی در لایه‏های سطحی تفکر جامعه ما می‏شود ونگرشهای غیر عمیق را در باب این فیلسوفان دنبال کرد. در بسیاری جهات نمی‎خواهیم بگوییم در تمامی جهات برداشتهای متناقضی رادر جامعه ایجاد خواهد کرد . لذا به نظر می‏رسد که باید یک بازنگری درباب نگرش خود در ارتباط با اندیشه‎های پیشروانه داشته باشیم. این گفته امام علی که نبینید که چه کسی گفته است ببیند که چی گفته است می‎تواند در حوزه اندیشه و تفکر الگوی ما باشد. اینکه دانشمندان پیشرو را در یک منطقه جغرافیای خاص محصور نکنیم بلکه آنها را از آن بشریت بدانیم و از افکار و اندیشه‎‏های آنان بهره ببریم پیش از آنکه به تقد شخصیت آنها یا پیدا کردن مدارکی برای وابستگی آنها به فلان سیستم امنیتی یا جاسوسی بپردازیم.
 
به جهت گستردگی شاخه‎های مختلف علوم، دیگر متفکرانی که شاخص باشند مطرح نیستند یعنی در همه زمینه‏ها آگاهی داشته باشند. چه بسیار دانشمندان جوانی هستند که درشاخه کوچکی کار می‎کنند و در آن حوزه متخصص هستند ولی زیاد شناخته نمی‌شوند. بنابراین از کمیت متفکران پیشرو کم نشده است ولی اینکه دیگر آنها آشکار و شاخص نیستند شاید بتوان گفت که شرایط جامعه دیگر نتوانسته است همچنین نابغه‎هایی را خلق بکنند.

از کمیت این متفکران نه تنها کم نشده است بلکه اضافه هم شده‏اند و همین زیادشدن این کمیت باعث شده که از درخشندگی این اندیشمندان پیشرو کاسته بشود. در قدیم بدلیل اینکه بهر تقدیر نظام تعلیم و تربیت و نظام آموزش عالی و نظام انتقال افکار و پایایی و پویایی آن محدود بود شکل گرفتن اندیشه اندیشمندانی مثل ابن سینا یا فخر رازی بسیار کم بود این شخصیتها از این منظر کم بودند و به همین دلیل جلوه بیشتری داشتند. امروزه جوامع گوناگون دارای اندیشمندان مختلفی هستند که بواسطه افزایش کمیت آن دیگر نمی‎توانند درخشندگی آن عناصر فکری‏ای که در یک محدوده کمی قابل شمارش قرار می‎گرفتند درخشندگی داشته باشند. امروزه جوامع پر است از اندیشمندان و متفکران بزرگی که هریک از پس دیگری ظهور و بروز پیدا می‌کنند.
 
بدلیل اینکه سرعت ظهور و بروز و تغییر و تحول آنها زیاد شده است از درخشندگی کمتری برخوردار شده‏اند. اگر به علم بشری توجه کنیم و زمان شناسی علم بشری را مورد توجه قرار دهیم پنجاه ساله اخیر برابر با کل تاریخ بشریت علم و دانش دنیا افزایش پیدا کرده. لذا افزایش این دانش و علم باز می‎گردد به این دانشمندان و متفکران که در این پنجاه سال اخیر بروز و ظهور پیدا کردند و توانستند تواناییهای خودشان را در این پنجاه سال به رخ کل تاریخ بشریت بکشند و دیکته کنند.  
 
 برای اینکه با این متفکران به نحو درستی مواجه بشویم باید اولاً به قدر ممکن به ذخیره فکری‏ای که آنها در آن چارچوب اندیشیدند با آن ذخیره و سنت فکری آشنا باشیم . بعد هم آن دغدغه‏ها و مسائل و مشکلاتی که آن متفکر را متوجه یک دیدگاه، تئوری و نظریه و شناخت کرده و او را متفکر شاخص کرده، همین مسائل و دغدغه‏ها را ما هم داشته باشیم . یعنی کسی که می‎خواهد وارد گفتگو با یک متفکر پیشرو بشود نباید آرا و نظریان آن متفکر را بدور بریزد. اشکالی که در این موارد است این است که این گفتگوگران به بنیاد دغدغه‏‎های این متفکران پیشرو اصلاً نمی‎اندیشند و در صدد رد و یا حداکثر نقد یکسویه آرای آنها هستند.
 
اغلب این گفتگوگران نمی‎اندیشند که چه دغدغه‎هایی سبب شد که آن متفکر پیشرو به آن نتایج شاخص دست پیدا کند و آنها آن نتایج را نمی‏پسندند اما در گفتگو با این متفکران باید به این سویه اصلی هم توجه کنیم که چه دغدغه‏هایی آن متفکر پیشرو را به آن نتایج رساند واگرآن نتایج را نمی‎پسندیم باید خودمان بنحو جداگانه به سراغ آن دغدغه‏ها و مسائل برویم و خودمان تئوری مقابلی به همان اندازه شاخص بودن نتایج آن آراء متفکر پیشرو بدهیم که بتواند به مسائل و دغدغه‏ها و مشکلات آنها هم بپردازد. صرفاً رد نتایج کار آنها شیوه درست مواجهه با آنها نیست بلکه با توجه به دغدغه‎های آنان باید در رفع آن مشکلات و دغدغه‏ها قدمی برداریم و برای تدوین تئوریهای شاخص تلاش کنیم.

اگر به آن دغدغه‏ها ننگریم و پاسخ مثبت به آنها ندهیم و در مقام رد و سلب و نفی آرای متفکران پیشرو باشیم و آنها را کنار بگذاریم یا نقد یکسویه کنیم این گفتگوی مثمر ثمری با این متفکران پیشرو نخواهد بود.

بطور کلی ما کمتر با این متفکران پیشرو درجهان معاصرروبرو هستیم چرا که گسترده شدن شاخه‏های دانش بشری سبب می‎شود از این متفکران شاخص کمتر داشته باشیم . در گذشته محدوده علم کمتر بود و کسی مثل ابن سینا می‎توانست ادعا کند که در هیجده سالگی هیچ مطلب نخوانده‏ای برایش باقی نمانده است و تمام اندیشه و حکمت بشری تا زمان خودش را مطالعه کرده است. اما امروزه با افزایش کمی و کیفی دانش و گسترده شدن شاخه‏های مختلف معرفت بشری دیگر چنین چیزی برای هیچ کس ممکن نیست. این هم یکی از عوامل کم شدن متفکران شاخص است.

 دغدغه‏های دیگری سبب شده که ذهن دانشمندان و متفکران به مسائل دیگرو غیر علمی جلب شود ازجمله پیشرفتهای مادی و هنری دنیا و انواع و اقسام چیزهایی که جلب توجه می‎کنند. در کنار آن منابع معرفتی و علمی‏ای که متفکران قدیم صرفاً و صرفاً روی آن متمرکز بودند این رونق یافتن این منابع متنوع غیرعلمی و جذابی که پیش روی ماست این تکنولوژی و هنر و چیزهای دیگر به طبع بخشی از وقت و همت علمی و فکری متفکران را خواشته یا ناخواسته به خود مشغول کرده است و این مسئله از عمق و پیشرفت فکری کار آنها تا حدودی کاسته است و سبب شده تا از متفکران شاخصی که پیشتر داشتیم کم بشود.
 
 باید آثار آنان را خواند و با آن آشنایی پیدا کرد. مقدمات آشنایی با آثار اینان بطور معمول زمان می‌برد بویژه اینکه مطالب اگر مطالب فنی باشند. فهمیدن اهمیت کار یک دانشمند و اندیشمند پیشرو مستلزم این است که کارهای قبلی را بفهمیم و کار او را هم بفهمیم و اهمیت کار اورا هم درک کنیم. زیرا گاهی، بعضی از کارها به اندازه‏ای پیشروانه هستند که به جز افراد اندکی نمی‎توانند آنها را بفهمند و مدتی طول می‎کشد که اهمیت کارشان معلوم بشود.
 
 مطالعه تنها کافی نیست بلکه در ضمن مطالعه باید در آرایشان تأمل کرد. تأمل عمیق در آراء گذشتگان دومین شاخص برای پیشرو بودن است . سومین شاخص، نبوغ شخصی است هرچند که به اندازه ناچیزی در متفکران یافت می‏شود و حدود و علل و عوامل بروزش در یک فرد بحث دیگری است. ولی بهرحال وجود چیزی بعنوان نبوغ با هر توضیح و تفسیری این هم یکی دیگر از عواملی است که در کنار آن دو عامل قبلی از شاخصهایی است که فردی را متفکر پیشرو می‎کند.

در کنار این سه عامل متفکر پیشرو متفکری است که به پرسشهای عمیق زمانه خودش به نحو عمیقی می‎اندیشد و اشتغالات ذهنی او بی‌ارتباط با مهمترین مسائل و مشکلات و دردها و رنجهای جامعه خودش نیست. متفکر پیشرو نمی‏تواند نسبت به این دغدغه‏ها و مشکلات و مسائل جامعه خودش بی‌تفاوت باشد. به طبع باید اندیشه او متوجه حل این مسائل باشد و این کار بطور غیرمستقیم هم می‏تواند صورت پذیرد یعنی  به بنیادهای فکری مهمی که غیر مستقیم منجربه حل مشکلات و دغدغه ها و مسائل اصلی و بنیادی جامعه خودش می‏شود بهرحال بنوعی باید به آنها مربوط باشد.

این بارها اتفاق افتاده ولی در هر صورت راه مواجهه درست با این متفکران پیشرو خواندن آثار آنها و بحث کردن درباره کسانی است که آثار آنان را خوب فهمیده‏اند. ما که به خود آنها دسترسی نداریم پس یا مستقیماً از طریق کارهایشان که مهمترین راه است یا از طریق افرادی که آثار آنهارا خوب فهمیده‏اند و آن را شرح داده‎اند می‎توانیم با آنها ارتباط فکری حاصل کنیم.
 
نه تنها از کمیت این متفکران پیشرو کم نشده است بلکه زیادهم شده است. منتها آنقدر رشته‎ها متفاوت و فراوان شده است که احاطه پیداکردن به آنها و شناخت تک تک آنها تقریباً کار آسانی نیست. البته متفکرانی مانند اینشتن یا نیوتن یا بعضی از فلاسفه بزرگ مثل کانت اینها خیلی انگشت شمارند اما الان به علت اینکه یک نفر نمی‎تواند به تنهایی کار تازه‏ای بکند زیرا حوزه‏ها خیلی متعدد و پراکنده شده ما نمی‎توانیم اهمیت کار همه را درک کنیم.  برای مثال در مسائل فلسفی می‎توانیم بگوییم که کمیت افرادی که نسبت به گذشته کار تازه می‎کنند خیلی هم زیاد شده چرا که سواد و ارتباطات بیشتر شده و دامنه علوم هم خیلی گسترش پیداکرده بنابراین بدیهی است که کمیت متفکران پیشرو زیاد هم شده باشد.

ما بطور کلی سه فهم از اندیشه پیشروانه داریم. فهم اول به مثابه هضم پایه‏های اندیشه‎ای پیشین است یعنی بنوعی تأسیس یک اندیشه را منوط به گسست تام از اندیشه‏‎های پیشین کنیم. در بعضی از فیلسوفان مغرب‌زمین مانند نیچه و در فلسفه اسلامی هم مانند ذکریای رازی این مسئله شکل گرفت. معنای دومی که از نقش پیشرو داریم به معنای نه انکار گذشته بلکه دست زدن به تدوین یک نظام کاملاً نو و جدیدی است. به عبارت دیگر تنها عناصر و بنیادهای تفکر جدید را می‎بینیم بدون اینکه متوجه گذشته باشیم و آنها را نقد بکنیم. شاید دکارت در فلسفه غرب نقش جدیدی را ایفا کرد و ملاصدرا یا سهروردی در فلسفه اسلامی را به همین مثابه می‏توانیم تلقی کنیم.
 
 معنای سوم از پیشرو بودن این است که بتوانیم بر اساس بصیرتی که در یک فیلسوف و اندیشمند شکل می‎گیرد نگرش واسازی یا آنچه را که در مغرب زمین تحت عنوان شالوده شکنی داریم داشته باشیم . برای مثال دریدا معتقد است که آستین نخستین اندیشمندی است که دست به شالوده شکنی زده است. وقتی که آستین نظریه زبان معمولی را بیان می‎کند درمقابلِ کمبریجی‎ها و فلسفه تحلیلی، یک نقش پیشروانه را از او می‎بینیم یا وقتی ابن‌سینا دست به نقد ارسطو در بعضی از مباحث مانند نفس می‏زند دست به یک بازسازی می‎زند. پس در معنای سوم نظریه واسازی یا بازسازی را به مثابه رویکرد پیشروانه داشتن می‎گیریم.

عناصر مهم در تفکر پیشروانه باید به تلقی‎ای که از این مفهوم داریم برگردد. آن چیزی که در مغرب زمین و در فلسفه اسلامی می‎توانیم از آن دفاع کنیم همین معنای سوم است. معنای سوم به‌نوعی هم به گذشته و اندیشه پیشینیان نظر دارد و هم در بسترهای آن اندیشه، دست به بازسازی می‏زنیم. بنابراین این دیدگاه امکان می‎دهد که بر اساس تحلیل و فهمی که از گذشتگان و پیشینیان داریم بتوانیم به دیدگاه نو و جدیدی برسیم که البته دست زدن به خلاقیت و نوآوری و ابتکار بستگی به بصیرتهای فیلسوف دارد.
 
 گفتگویی بین ابوحاتم رازی و ذکریای رازی در کتاب اعلام النبوه است که دقیقاً برمی‎گردد به اینکه آیا ما می‎توانیم بدون توجه به مواریث گذشته اندیشه جدید و کاملاً نویی را مطرح کنیم که هیچ نسبتی با گذشتگان نداشته باشد. ابوحاتم رازی معتقد است که گذشتگان ما مواریثی را به جای گذاشتند که هیچ تفکر پیشروانه یا نویی بدون توجه به آن اندیشه‏ها امکان پذیر نیست. ذکریای رازی هم معتقد است که ما می‎توانیم بر اساس نوآوری و خلاقیتی که در ذهن یک فیلسوف است اندیشه‎های پیشینیان را کنار بزنیم و یک راه و تفکر جدیدی را بنا کنیم. این پیشینه فوق‌العاده نیرومندی در تفکر و فلسفه اسلامی دارد عین همین مسئله در فلسفه غرب در کانت و هگل و هایدگر اتفاق می‎افتد.

وقتی که نگاه می‎کنیم می‏بینیم که هایدگر مهمترین فیلسوف سده بیستم بابازگشت به مواریث پیشاسقراطیان دست به تفکر جدیدی می‏زند. البته هایدگر خودش تأکید می‏کند که در صدد تأسیس نظام جدید نیست اما این تفکر، تفکر نویی است که به جای پرسش از هستنده از خود هستی بپرسید. به طور کلی باید چند نکته را در این مسئله مهم توجه کرد. نکته اول بصیرتهایی است که یک فیلسوف دارد. اینکه این بصیرتها از کجا شکل می‎گیرد تا به آن یک نقش پیشرو بدهد. بی‌تردید بخشی از آن مربوط به مطالعه، نگاه و نگرش او به اندیشه و نگرش پیشینیان و گذشته است و بخشی از آنها مربوط به بصیرتها و ادراکات نویی است که توانسته به‌دست بیاورد.
 
نکته دوم این است که ما تصورمان این است که هرنوع اندیشه پیشروانه‏ای به معنای مخالفت و نقد سنتها و مواریث پیشین است در کل چنین امری در مغرب زمین شکل گرفته است تصور می‏کنیم که ما باید در همه اندیشه‏ها بازسازی کنیم. وقتی گادامر نظریه امتزاج افقها را مطرح می‏کند معتقد است که مواریث گذشته نیرویی برابر با نیروی امروزی و افق جدید دارد. هماوردی این دو نیرو سبب می‏شود که ما به یک فکر جدیدی بتوانیم دست پیدا کنیم و دست به شکوفایی بالندگی به معنای جدیدی بزنیم. آفرینش دقیقاً به همین معنا است. پس امتزاج و ترکیب دونیروی متفاوت مربوط به آینده و گذشته سبب می‏شود که ما به خلق معنای جدید دست بزنیم.
 
بنابراین باید توجه داشته باشیم که نقش پیشروانه به هیچ وجه به معنای انکار، ابطال و یا از بین بردن مواریث و سنتهای پیشینیان نیست آنچنان که ما در تفکر پوزیتویستی این دیدگاه را داشتیم که آنها در صدد ابطال و رد همه معرفتهای کلاسیک پیشین بودند که درباره معرفتهای بشری شکل گرفته بود. نکته سوم این است که ما در جامعه هنوز تعریفی روشن از تفکر پیشرو بودن نداریم. باید دقیقاً بدانیم تعریف تفکر پیشرو چیست و عناصر و بنیادهای آن کدام است و چه مقصودی از این تفکر داریم. این یکی از مباحث مهمی است که می‎تواند میان متفکران ما مورد منازعه و مناقشه و گفتگو قرار بگیرد که ما به چه نوع و چه جنسی از تفکر می‎توانیم تفکر پیشرو اطلاق کنیم.
 
 گاهی وقتها ممکن است که تفکری، کاملاً پای در سنت داشته باشد اما تلقی نویی از نیازها و اقتضائات اندیشه بشری داشته باشد و به آن تلقی نویی بگوییم . گاهی وقتها هم ممکن است تلقی کاملاً پیشروانه‏ای تلقی بکنیم و هیچ نسبتی با مواریث و سنت پیشین نداشته باشد اما اندیشه نو تلقی نشود. چهارمین و آخرین نکته این است که به نظر می‏رسد میان معانی متفاوت اندیشه‏های پیشرو باید مرزبندی دقیقی صورت بگیرد و هرکدام از این معانی، رویکردها و رهیافتهای متفاوتی می‎طلبد. شاید با تعریف و تحدید مرزها و ماهیت معانی سه گانه اندیشه پیشرو بتوانیم با دفاع از معنای سوم یعنی نسبتی که با اندیشه پیشین داریم دست به ابتکار، خلاقیت و نوآوری و بصیرتهایی بزنیم.

تشخیص مقتضیات زمانه و نیازهای انسان همان دوره‏ای که زندگی می‎کردند از شاخصه‎هایی است که باعث می‎شود متفکری پیشرو و پیشتاز باشد. برای مثال در یونان باستان بزرگانی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو نیاز آن زمان دولت شهر آتن را متوجه شدند و به مبارزه با سوفسطائیان پرداختند که این مسئله باعث شد که روح تازه‏ای در دولت شهر آتن دمیده بشود.
 
آنهم دیالکتیک نوع سقراطی و بعد عقل گرایانه افلاطونی ارسطویی بود اما آنچه که بعد در دوره مدرن باعث پیشرو و پیشتاز بودن متفکرانی مثل دکارت و بیکن و گالیله شد درواقع مواجهه با شکایت فراگیری است که از دوره قرون وسطی و رنسانس ایجاد شده بود. اینکه یک نوع یأس حاکم به روحیه مردم شده بود و اینکه کاری از کلیسا برنیامده بود و درفلسفه هم هرکس حرف پراکنده‎ای برای خودش می‎زد. پس شکاکیت تنها راه می‎نمود و دکارت از همین شکاکیت درست در جهت عکس استفاده کرد یعنی از شک برای حذف شک استفاده کرد به روش پرداخت و سعی کرد نشان دهد که ذهن آدمی این توانایی را دارد که در هر موقعیتی بسته به همان موقعیت یک تفکر نویی را ارائه بدهد و راهکارهای جدیدی را مطرح بکند.
 
اگر در حوزه فلسفه اسلامی هم بخواهد چنین اتفاقی بیفتد اولین کار این است که نیاز انسان امروزی را متوجه بشویم و بعد سعی کنیم بر اساس پتانسیلهای فلسفه خودمان که داریم و بعد آن چیزهایی که از غرب ترجمه شده و اگر ترجمه نشده بازهم بیشتر ترجمه بشود تا بر اساس آنها یک نوع فلسفه از نوع ایرانی و بویژه به زبان فارسی ارائه بدهیم. روی زبان فارسی خیلی تأکید می‎کنم زیرا تا تفکر در زبان جای نگیرد به معنای دقیق کلمه وطنی نمی‎شود.
 
بهترین شیوه مواجهه با این متفکرین، اول رسیدن به یک همزبانی با این بزرگان است. چنانچه استاد داوری در مباحث مربوط به فلسفه تطبیقی متذکر می‏شود که نباید در مواجهه با متفکران غربی و یا شرق دور از راه اثبات و ابطال منطقی وارد شویم یعنی سعی کنیم بگوییم که کجای حرفشان غلط یا درست است یا با ما سازگاری دارد یا ندارد. باید اول به یک همزبانی و همداستانی با این متفکران برسیم و با آنها همراه شویم و درآن مرحله هدف آنها را درک کنیم و سعی کنیم از آنچه که آنها برای مقتضیات زمانه خودشان بیان کرده‏اند برای خودمان استفاده کنیم.
 
 یعنی به جای اینکه از متفکران پیشرو به عنوان یک متافیزیسین محض یک شخصیتهایی که فقط در عالم هپروت سیر می‎کردند یاد کنیم بیاییم ببینیم حرفهایی که زدند چه نیازی از انسان معاصر خودشان را حل کرد، ما هم سعی کنیم از آن حرفها برای رفع نیاز انسان معاصر خود استفاده بکنیم. اینکه صرفاً بگوییم ارسطو منطق را گفت کانت فلسفه استعلایی گفت یا هگل پدیدار شناسی روح نوشت از اینها راهکاری برای زندگی عملی بدست نمی‎‏آید. بیشتر باید سعی کنیم که بر اساس نیازهای خودمان از فلسفه استفاده کنیم.
 
برای اینکه علم یک حالت تخصصی و جزیی به خود گرفته و رشته‏های مختلف و متعددی دارد ایجاد می‎شود و این هم رو به افزایش است. به نظر می‏رسد که دیگر نوآوری به معنای دوران باستان و رنسانس و مدرن دیگر خیلی معنا ندارد. باید به مسائل از وجه نظرهای متفاوت نگاه کنیم نه اینکه الزاماً نوآوری بکنیم . باید بر اساس آنچه که گذشتگان گفتند نیازهای امروز را مورد توجه قرار دهیم.علم وقتی همگانی شد تعداد آدمهایی که خیلی برجسته بشوند هم کمتر می‎شود در عوض تعداد متوسطین که فعال هستند بیشتر به چشم می‎آید، این هم عیبی ندارد بلکه حسن هم است.

شاید حجاب زمان باعث شده که احساس کنیم از کمیت این متفکران پیشرو کم شده است. نمی‎توان گفت که درحال حاضر این متفکران کم شده‏اند یا نداریم بلکه عرصه و فضا برای ظهور و بروز آنها در بعضی حوزه‏ها مناسب نیست و در برخی حوزه‏ها هم با گذر زمان است که اینها با آن تأثیرگذاریشان برجسته‌تر می‏شوند.

دو جریان مهم دراینکه می‎تواند فردی را متفکر پیشرو بکند تأثیر دارد. یکی عوامل فکری و فرهنگی است که باعث می‎شوند یک متفکر بزرگ شناخته بشود و دوم جریانی است که از آن به عنوان شانس و بخت و اقبال می‎توان یاد کرد. بطور معمول خیلی کم پیش می‎آید که متفکری از روی جریان دوم یعنی بخت و اقبال بتواند یک متفکر پیشرویی بشود به‌خصوص قبل از دوران مدرن متفکرانی افکارشان جا می‌افتاد و مطرح می‎شدند که فکر بدیعی ارائه داده بودند. این دوره، دوره رقابت نظریه‏های مختلف و پارادایمهای مختلف بود. شاید هم نتوان گفت که بدیع بودن عامل اصلی امتیاز یک نظریه بر نظریه‏های دیگر است. شاید عوامل فرهنگی و اجتماعی زیادی در اینکه یک نظریه جا بیفتد و کارکرد پیدا کند تأثیر دارد.
 
 سومین مؤلفه این است که تفکر اینها با شرایط و مشکلات و سؤالهای زمانه خودشان همخوانی داشت. به یک تعبیری آنها فرزند زمانه خودشان بودند. یعنی برعکس آن چیزی که گفته می‎شود فقط اختصاص به زمانه خودشان نداشتند و پرسشهای بنیادینی مطرح کردند که زمانه‏اشان را دگرگون کرد به همین دلیل در آیندگان و نسلهای بعدی هم تأثیر گذار هستند. برای مثال ابن‌سینا پرسشهایی را مطرح کرد که امروزه بی‌معنی است و به بعضی از پرسشهایش جوابهای بهتری داده‏اند ولی اگر ما امروز ابن‌سینا را بزرگ می‏‎شماریم این به دلیل آن است که او در زمان خودش مرد بزرگی بوده ‏است و راهی درتفکر نشان داد که خود اصل آن راه می‏تواند همیشه پیموده شود و راهگشا باشد. دکتر داوری در این زمینه مقاله خوبی باعنوان چرا به ابن سینا احترام می‎گذاریم؟ دارند.
 
ما باید فکر کنیم که هر متفکری راهی را برای گفتگو با ما باز گذاشته است و آن هم از طریق خواندن آثارشان است که این آثار معمولاً مکتوب هستند . نوشته‏های هر متفکر زبان گویای آن متفکر است که او خواسته ‎است از طریق آنها با مخاطبانش صحبت و سخن بگوید. بنابراین مطالعه دقیق نوشته‏های آنان به نحو همدلانه یعنی طوری که سعی کنیم سخنان آنان را بفهمیم بهترین راه گفتگو و برقراری ارتباط با آین متفکرین پیشرو است. بعد از این مرحله هم مرحله نقد افکار آنان می‏رسد. همانطور که ملاصدرا می‎گفت بعد ازمن یک فرزند معنوی بیاید که تفکر من را نقد کند یعنی او نقاد خود را مانند فرزند خودش می‎داند. کسی که پدر را دوست دارد و می‎خواهد که پدر در بهترین و صالحترین وضعیت فهمیده بشود.بنابراین بهترین راه گفتگو و تعامل با این متفکران این است که متون آنها خوب خوانده شود و بعد هم خوب نقد شوند.
 
 نمی‎شود گفت که از کمیت این متفکران پیشرو در جهان ما کم شده است. اتفاقاً متفکران پیشرو الان خیلی زیاد هم هستند. اصلاً انقلابی و تحولی در نظریه پردازی و در علم پدید آمده ولی یک تفاوتی دربعد ازعصر مدرنیته بوجود آمد و آن این بود که تولید علم بصورت انبوه رشد کرد. در گذشته تعداد کسانی که فرصت و امکانات تحصیلات عالیه را داشتند کمتر بود، کمتر کسانی می‏توانستند به عنوان متفکر پیشرو مطرح بشوند. برای اینکه دردوران قبل از مدرنیسم تخصص در علوم مطرح نبود.
واقعاً این امکان وجود ندارد که یک نفر متخصص باشد و در حوزه‏های مختلفی نظر متخصصانه بدهد. بنابراین الان باید متفکر پیشرو را در حوزه‏های تخصصی علوم پیدا کرد و بخاطر اینکه حوزه‏های تخصصی بی نهایت شده است نمی‌توانیم بگوییم که بی نهایت متخصص پیشرو داریم.
 
باید از این بزرگان تجلیل بشود و همایشهای بزرگداشتی برای آنان برگزار بشود. به نظر می‏رسد این کار انگیزه‏ای برای جوانان و نسلهای بعدی بوجود می‎آورد تا این متفکران پیشرو را سرمشق زندگی خود قرار دهند. در کتابهای درسی دانش آموزان راجع زندگی و آثار این متفکران مطالبی درج شود. چراکه کتابهای درسی در سطح ملی و میلیونی چاپ می‏شوند و از کتابهای غیردرسی با تیراژ کم ، تأثیر بسیار زیادتری دارند. هنوز مطالب و اشعار کتابهای درسی نسل ما در ذهن ما باقی مانده است. دیگر اینکه تصاویر این بزرگان روی اسکناسها و سکه‎ها حک شود زیرا گردش و جریان این پولها خیلی زیاد است و سبب ماندگاری نام و خاطره این بزرگان در اذهان می‎شود. معابر و اماکن هم با نام آنها نامگذاری بکنیم زیرا این کار سبب جاودانه شدن نام این متفکران در ذهن فرزندانمان می‎شود.
کد خبر 1251603

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha