در ميان تعاريف گوناگوني كه براي دعا برشمرده اند تعريفي هم بر " گفت وگو با خدا" تأكيد كرده است. به تعبيري ديگر، در اين تعريف، اس و اساس دعا مكالمه اي كه انسان با خدا برقرار مي كند ناميده شده است. اگر اين تفسير از دعا را بپذيريم يكي از پرسشهاي مهمي كه فراروي ما قرار مي گيرد آن است كه چه نسبتي ميان "گفت وگوي انسان با خدا" و "گفت وگوهايي كه آدمي با انسانهاي ديگر برقرار مي كند" وجود دارد. در اين مقال سعي مي كنيم در باب نسبت اين دو نوع مكالمه به نكاتي اشاره كنيم :
اول : عارفان و متكلمان به ما گوشزد كرده اند كه در مراوده انسان با خدا هميشه دو صورت كلي و كلان وجود دارند: يا ما خدا را به صورت مثالي مدنظر مي گيريم و با او ارتباط برقرار مي كنيم يا او را منزه از همه تشبيهات در نظر مي گيريم و به رابطه با او مي انديشيم. يعني انسان هميشه ميان دو وادي تشبيه و تنزيه در ارتباط با خدا سرگردان است. اين نكته البته دشواري مكالمه با راز هستي را نشان مي دهد. آدميان هميشه با فهم ها و ادراكات خويش به سراغ همه موضوعات و از جمله خدا مي روند و بالاخره نمي توان ناديده گرفت كه فهم آدمي در قبال آن موجودات مطلق بسي محدود و مقيد است و ناگزير است با مقدمات و شرايطي ، آن گفت وگوي ايده آل و آرماني را محقق سازد و در اين بين گفت وگو با انسان ديگر و مواجهه با دنياي هزارتوي او مي تواند در حكم اين مقدمه و شرط عمل كند. تصويري كه انسان مي تواند از گفت وگو با خدا داشته باشد به جد متأثر از تجربيات ديگر آدمي است و در اين بين تجربه گفت وگوي انسان با انسان ديگر ، مي تواند شبيه ترين تجربه به مكالمه با راز هستي قلمداد شود.
دوم : فيلسوفان وجودي ( اگزيستانس ) به ما گوشزد كرده اند كه در گفت وگو انسان با فرد ديگر، ديگري را نبايد به عنوان وسيله يا "آن" در نظر بگيريم و انسان ديگر "تو"يي است كه مانند "من" واجد غايات و اهدافي است و بنابراين بايد به عنوان يك غايت نگريسته شود. "تو" يا "ديگري" كسي است كه نه تنها غايت في نفسه قلمداد مي شود كه نقشي بس مؤثر در شكل دادن به شخصيت و هويت "من" ايفا مي كند. اين دو تصوير نسبت به "تو" و گفت وگو با او عيناً مي توانند در مورد گفت وگو با راز و منشاء هستي نيز به كار روند. اولاً همان طور كه اديان گوناگون بخصوص اديان ابراهيمي - كه خداي متشخص را مطرح مي كنند - به ما گوشزد كرده اند خدا را نبايد به عنوان وسيله اي براي اهداف انساني در نظر گرفت و بايد گفت وگو با وي را في نفسه دوست داشت و نه به خاطر منافعي كه براي ما به همراه دارد و ثانياً خدا يك "تو" است و نه يك "آن". شيئي نيست كه ما تنها رابطه يا يك طرفه با وي داشته باشيم "تو" يي است كه نه فقط ما با وي سخن مي گوييم كه وي نيز با ما سخن گفته و مي گويد. بدين جهت نه تنها به رابطه با انسانهاي ديگر براي كامل شدنمان نياز داريم كه به گفت وگو با راز هستي نيز محتاجيم اما اولي براي رسيدن به مقامي درخور در گفت وگوي دومي بسي مي تواند مدد رسان باشد. يعني كسي كه با ديگران بخوبي گفت وگو مي كند و از آفتهاي جدي گفت وگو چون : عدم تقيد به حقيقت، عدم وفاداري به فضيلت و عدم صداقت در ابراز نظر بدور است مطمئناً مي تواند گفت وگوهاي جدي تر و اثرگذارتري با راز و منشاء هستي سامان دهد و برعكس كسي كه با ديگران گفت وگوهاي جدي را صورت نمي دهد در گفت وگو با راز هستي نيز ناتوان است.
سوم : در گفت وگو با ديگري گونه اي يكساني ميان طرفين گفت وگو وجود دارد كه در گفت وگوي انسان با خدا اين نوع رابطه برقرار نيست. يعني در گفت وگوي انساني افراد كم و بيش از عقول برابر برخوردارند و از جهت جنبه هاي انساني هم به يكديگر نزديك اند. اما در گفت وگو با راز هستي ما با موجودي روبروييم كه مطلق مجسم و مجسمه مطلق است و بنابراين اين دو نوع رابطه تفاوتهاي بنياديني با هم دارند . اما به نظر ما همين تفاوتهاي اندكي كه ميان انسانهاي متفاوت وجود دارند : افراد از چشم اندازهاي متفاوتي بهره مندند و توانايي هاي عقلي نسبتاً متفاوتي دارند و حتي با رويكردهاي متفاوت و انگيزه هاي مختلفي پا به وادي گفت وگو مي گذارند مي توانند شمه اي از تفاوتهاي اساسي انسان و راز هستي را در مراوده شان برايمان بازگو كنند. ما نه تنها در مواجهه با راز هستي كه در زندگي اجتماعي مان هم با روابطي روبروييم كه يك طرف آن روابط، تفاوتهاي مهمي با ديگر طرف آن دارد و در بسياري از اوقات اين تفاوت به صورت تفوق سلسله مراتبي در مي آيد. تشخيص اين تفاوتها مطمئناً در مكالمه با راز هستي ما را به تفاوتهاي عظيمان با عقل مطلق جهان و راز هستي متوجه مي كند.
چهارم : اگر چيزي در گفت وگو با ديگر انسانها آموخته باشيم مطمئناً يكي از اين امور مي تواند اين باشد كه گفت وگو يك تاريخ دارد و انسان در طول اين تاريخ پخته مي شود و مي تواند مكالمه هاي بهتري را با ديگر افراد سامان دهد. به تعبير ديگر ، گفت وگوي انسان با ديگر افراد يك فرايند ناتمام است كه هر چه به پيش مي رود ما بيشتر به عمق نامحدود آن واقف مي شويم. تفطن به اين نكته تا بدان اندازه اهميت دارد كه كارل ياسپرس فيلسوف اگزيستانس معروف آلماني به ما تذكار مي دهد كه انسانيت انسان هنگام و هنگامه اي آغاز مي شود كه ما به بسياري از محدوديتهاي تاريخمندمان از جمله محدوديتمان در ارتباط با ديگري و مكالمه با وي پي ببريم. توجه ژرف به اين محدوديت و اين كه با زمان كمتر مي شود ، ما را براي سامان گفت وگو با وجودي كه عين لانهايت است و ما در برابرش مجسمه ناتواني و فقر و جهل به حساب مي آييم مددرسان است. ما با توجه به اين تجربيات مي توانيم اميد داشته باشيم كه هر روز گفت وگوي ژرف تري را نسبت به روز قبل با راز هستي صورت دهيم.
در باب كمكي كه گفت وگو با انسانهاي ديگر به گفت وگو با راز هستي مي كند بسي بيش از اين مي توان گفت ولي اين نكات را مي توان به عنوان تذكارهاي كلان و كلي مدنظر داشت كه مي توانند به بررسيهاي تخصصي تر و ريزتري منجر شوند.
خبرگزاري "مهر"- گروه دين و انديشه: ماهيت دعا كه گفت و گو با خدا است تنها هنگامي روشن تر مي شود كه آن را با ديگر انواع گفت گو به مقايسه بنشينيم. در مقالي كه در اينجا مي آيد پاره اي از شباهتهاي ميان گفت وگو با خدا و گفت وگو با انسان ذكر شده و تأثيرات دومي بر اولي مشخص شده است.
کد خبر 137046
نظر شما