۳۰ آذر ۱۳۸۳، ۱۹:۳۰

يلدا در " مهـــر "

چند ساعت بيشتر به پايان پائيز نمانده ، زودتر جوجه هايتان را بشماريد !

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : باز هم سايه ي بلند " يلدا " ي ديگري بر ديوار عمر ما و شما نقش بست ، ياد قدما و پيران فرزانه ي اين سامان سبز ، كه سياهي اين شب باستاني و كهنسال را از آئينه ي سپيد فطرت خويش مي نگريستند ...

( 1 )
 اداره ي هواشناسي مي گويد كه دماي هوا پائين است ، اما بر سينه ي ديوار ، همان جا كه ساعت شماته دار قديمي ، عبور لحظه ها را خبر مي دهد ، عكس شاد مادر بزرگ در همان قاب كهنه و رنگ و رو رفته ، همچنان مي خندد ، يلداي امسال ، بازهم باماست و مثل هميشه تلاش مي كند تا دماي محبت در اتاقي كه سن و سالش ، مثل خود مادربزرگ زياد و غير قابل شمارش است ، بالا برود ...
اما حيف ! خانه ي مادربزرگ را به برجي بلند بالا مبدل ساخته اند ، حالا يك خانه به چند خانه ي ديگر ، آن هم در اندازه هايي كوچك تر و كم حجم تر تبديل شده ... از آن سكوت پررمز و راز كه در حياط ، زير بلوط ها و لب حوض موج مي زد و صداي تركيدن حبابها ، كه من و شما را به خود مي آورد ،  ديگر خبري نيست !


( 2 )
حرف قديم و نديم به ميان آمد ، روزهايي كه پيشينيان ما همه ي اتفاق هايش را عبرت آموز و حامل نكته مي دانستند ... " يلدا " هم با تمام شكوه تاريخي و معنوي اش ، بهانه اي بود تا ديداري تازه شود ، كدورت ها كمرنگ گردد و عشق با همه ي گرمايش ، با سرماي زمستان ستيز كند ، يا به تعبير امروزي ها " مناظره " !  پائيز تا چند ساعت ديگر ... فقط تا چند ساعت ديگر ميهمان لحظه هاي ماست ، حالا اگر قدماي ما بودند ، حتما با هر شيريني و شكلاتي كه مي خوردند و مي خوراندند ، حرفي هم از سر مهر و شفقت با اهل خانه و كوچكترهاي فاميل مطرح مي كردند ،  سيري جستجوگرانه درآيات آسماني قرآن كريم و بعد هم فالي به ديوان خواجه ي شيراز ، تا حرفي از جنس زمان بگويند و بخوانند ...


( 3 )  
ساعتي قبل كه از محل كار به خانه برمي گشتم ، دركوچه و خيابان ، ازدحام شوق بود ، بازار تنقلات گرم و صف شيريني و ميوه و ... بلند ، اما نه به بلندي گيسوي اين يار كهنسال و دلفريب ،  و نه آن ياري كه حافظ ، پايان پريشاني و محنت خود را در سايه ي " گيسوي همين يار " مي داند . " فردوسي " را ديدم ، ايستاده بر فراز ميدان با همان تن سنگي و قلبي كه صداي تپش آن ، هنوز از پيكره ي زبان و ادبيات فارسي قابل شنيدن است ، پيش از اين ، او شعرهاي خود را ازپنجره ي اتاقي كه به سمت مهتاب گشوده مي شد ، مي شنيد ... حالا عكس او در قاب مانيتور است و صداي ماندگار او را CD هم كرده اند ، اما نگاهش گلايه مندتر شده است !  
گوش كن ! انگار لحظه هاي آخر پائيز هم با من و شما حرف دارند ! چند ساعت ديگر، يك فصل ديگر از دفترعمرما ورق مي خورد ، كجائيم ؟ به كجا قرار است برويم ؟ شايد بگوييد كه با اين حرف ها طعم شيريني هاي شب يلدا تلخ مي شود ... اما نه ! به هرحال يك روز بايد پنجره ي حقيقت را باز كنيم ، تارهاي هيچ عنكبوتي ، نمي تواند آن را تا هميشه بسته نگاه دارد . راست مي گويند كه جوجه هاي بهار را آخر پائيز مي شمرند ، حالا كه شب يلدا رسيده و ...              

کد خبر 140850

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha