به گزارش خبرنگار مهر، «سرگیجه» پایه اقتباس یکی از فیلمهای مهم معمایی جهان یعنی «Vertigo» به کارگردانی آلفرد هیچکاک است که با حضور بازیگرانی چون جیمز استوارت و کیم نواک در سال 1958 به روی پرده رفت. این رمان ابتدا با نام «The Living and the Dead» در سال 1954 منتشر شد.
پییر بوالو (1906 - 1989) و توماس نارسژاک (1908-1998) نظریهپردازان رمان پلیسی و «استادان دلهره» نام گرفتهاند. آنها از سال 1948 به اتفاق هم به نوشتن آثار پلیسی پرداختهاند. آثار این دو نویسنده در ادبیات پلیسی، بیانگر ژانر متفاوتی است که آن را «رمان دلهره» نامیدهاند. «آخر خط» یکی از رمانهایی است که چندی پیش توسط جهان کتاب از این دو نویسنده منتشر شد و رمان «سایهای در تاریکی» نیز تا چندی دیگر به قلم این دو نویسنده با ترجمه عباس آگاهی توسط این ناشر منتشر میشود.
«سرگیجه» مشهورترین و احتمالا پرخوانندهترین اثر بوالو و نارسژاک است. شهرت این دو رمان به ویژه به خاطر فیلم هیچکاک است. این کتاب در آغاز با عنوان «از میان مردگان» منتشر شد و بعدها با نام «عرق سرد» و «سرگیجه» به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و بارها چاپ شد. «سرگیجه» همچنان یکی از شاهکارهای ژانر معمایی و پلیسی جهان محسوب میشود.
داستان این رمان شامل دو بخش است. بخش اول در پاریس میگذرد و همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال کشور فرانسه است. بخش دوم چهار سال بعد، در سال 1945 جریان مییابد و بندر مارسی در جنوب فرانسه و حاشیه دریای مدیترانه صحنه حوادث آن است. یکی کاراگاه خصوصی که مامور مراقبت از همسر دوستش شده، ناگهان در اثر غفلت، ناظر خودکشی و مرگ او میشود. مشاهده صحنه سقوط و مرگ دلخراش زن، چنان در ذهن و روح او تاثیر میگذارد که برای رهایی از آن به دکتر و درمان رو میآورد.
اما سالها بعد در شهری دیگر، ناگهان با کسی روبرو میشود که شباهتی باورنکردنی به زنی دارد که سالها قبل خود را از برج کلیسا به زمین انداخت و کشت. معمای پیچیده داستان تا صفحات پایانی کتاب، در هالهای از یقین و تردید میماند و خواننده را بیوقفه به دنبال خود میکشاند.
بخشی از این رمان را با هم میخوانیم:
او مستقیما به یک آژانس مسافرتی رفت. پشت گیشه خرید بلیت، تابلویی اعلام میکرد که همه قطارها تا هفته بعد پر هستند. فلاوییر کیف پولش را بیرون آورد، بلیتی برای همان شب گرفت. حالا میبایست تلفنی به کاخ دادگستری و به بانکاش بزند. بعد از انجام این کارها، در شهر که حالا خودش را غریبه حس میکرد، پرسه زد. قطار ساعت بیست و یک حرکت میکرد. فکر کرد در هتل شام بخورد. هنوز چهار ساعت دیگر را باید سپری میکرد. وارد سینمایی شد. برنامه آن برایش اهمیت زیادی نداشت. فقط میخواست دیدار با پزشک و موضوعهای مربوط به آن را فراموش کند. او هرگز، به طور جدی فکر نکرده بود که با خطر دیوانه شدن روبهروست. حالا وحشت کرده بود. پشتاش خیس شده بود، میل نوشیدن چیزی گلویش را خشک کرده بود. دوباره از خودش نفرت پیدا میکرد، از خودش بیزار میشد.
پرده روشن شد و موسیقی رعدآسایی اخبار روز را اعلام کرد. بازدید ژنرال دوگل از بندر مارسی. یونیفرمها، پرچمها، سرنیزهها، توده جمعیت که به دشواری در پیادهروها نگاه داشته شده بودند. چهرههایی که از نزدیک گرفته شده بودند، با دهان باز، شعارهایی میدادند که شنیده نمیشد. مرد چاق و چلهای کلاه شاپویش را بلند کرده، تکان میداد. زنی آرام به طرف دوربین بر میگشت: چشمهای خیلی روشناش، صورت باریکاش که به پرترهای از لارونس میتوانست شبیه باشد، دیده میشد. ناگهان حرکت توده مردم او را از جلوی دوربین دور کرد، ولی فلاوییر فرصت شناختنش را پیدا کرده بود. از جا نیمخیز شد، قیافهای وحشتزده را به طرف پرده سینما پیش میکشید. صدایی بلند شد: بشین، بشین!
او یقهاش را بالا کشید. سردرگم بود، با سینه مملو از فریادی که میخواست خفهاش کند. بیآنکه بفهمد به کپی سربازان، به سلاحهای نظامی، به چرخ و واچرخ شیپورها نگاه میکرد. دستی با خشونت مجبورش کرد که بنشیند....
«سرگیجه» با 206 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما