وی در بخشی از تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره در تشریح آیه«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» تأکید می کند: ... تقوا مقامی از مقامات نیست، با هر درجه از درجه ایمان سازگار است؛ اوّلین درجه هدایت با اوّلین درجه تقوا همراه است. تقوای متوسط، هدایتِ متوسط دارد؛ تقوای اخص، هدایت اخص دارد. علیایحال این قرآن برای هدایت همه مردم است؛ بهرهمندان این قرآن فقط متّقیاناند...
تفاوت دیدگاه علامه طباطبایی با مرحوم طبرسی در معنای «هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» و برتری نظر علامه
این مفسر قرآن در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره به تفاوت دیدگاه علامه طباطبایی و مرحوم طبرسی در معنای«هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» اشاره کرده و می گوید: "... مرحوم امینالاسلام میفرماید: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾؛ یعنی قرآن هدایت است برای کسانی که قبول بکنند، سیّدنا الأستاد (علامه طباطبایی) میفرماید: این قرآن هدایت است برای کسانی که سرمایهٴ داشته باشند. مرحوم امینالاسلام تا بین راه آمد؛ ولی به ریشه راه، راه نیافت و سیّدنا الأستاد به آن ریشه اشاره کرد؛ فرمود: این قرآن هدایت است برای کسانی که سرمایه خرید داشته باشند..."
درجات هدایت در پرتو تقوا/ نسبت کرامت با تقوا
آیت الله جوادی آملی در ادامه به درجات تقوا اشاره کرده و می گوید: "... تقوا دارای درجات فراوان است - از نازلترین مرتبه تا عالیترین مرتبه: تقوای عام؛ تقوای خاص و تقوای اخص- هدایت هم دارای درجات است. هرکس هر مرتبهای از تقوا را داشت، هدایتِ معادلِ آن مرتبه نصیبش میشود. و از این جهت که قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ، معلوم میشود تقوا ذومراتب است که یکی تقی است و دیگری اتقا؛ آن که تقی است، کریم است و آن که اتقاست، اکرم است.
از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾، معلوم میشود تقوا دارای مراتب است، یک مرتبه معین ندارد؛ اگر یک درجه معین میداشت، سخن از اتقا نبود. چون [تقوا] دارای درجات گوناگون است (بعضی تقیاند، بعضی اتقا)، هدایت هم دارای درجات گوناگون خواهد بود؛ چه اینکه کرامت هم دارای درجات گوناگون است. آن که اتقاست، میشود اکرم؛ آن که تقی است، میشود کریم؛ قهراً در مسئله هدایت هم اینچنین است؛ آن که اتقاست، اشدّ هدایةً است و آن که تقیّ است، مهتدی است. پس اگر این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، هر درجهای از تقوا مستلزم درجه معینی از هدایت خواهد بود.
درجات و مراتب تقوا
یک درجه را قرآن کریم به عنوان اصل ایمان معرّفی کرده است که انسان کارهای واجب را انجام بدهد و حرام را ترک کند؛ این یک تقوای واجب است برای هر مسلمان. در سوره «فتح» آیه 26 اینچنین است: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً﴾؛ مؤمنینی که همراهی رسول اکرم (ص) را تا آخر حفظ کردند، خدای سبحان کلمه تقوا را لازمه اینها کرد، دین برای اینها به عنوان یک وصف لازم در آمد؛ نه وصف مفارق: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ اینها کارهای واجب را انجام میدهند، از حرام میپرهیزند [و] آلوده نیستند؛ این تقوای معتبرِ درباره هر مسلمان.
این تقوای عام است که نازلترین درجه تقواست؛ چون بر همه واجب است که عادل باشند؛ یعنی کارهای واجب را انجام میدهند و از حرام بپرهیزند (این نازلترین درجه تقواست) از این مرحله بالاتر اینکه انسان مستحبات را ترک نکند، مکروهات را ارتکاب نکند و مانند آن؛ به بعضی از مباحات هم حتّی سر نزند و امثال آن. و از این بالاتر تقوای اخص است که جز به خدا به چیزی نیندیشد؛ آنکه جز به خدا به چیزی نمیاندیشد، آن تقوای او «اخص التّقوی»ها خواهد بود؛ قهراً او میشود اکرم؛ قهراً هدایت او هم اشدّ هدایةً از هدایتهای دیگران خواهد بود.
اینکه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ، این ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نشانه آن عالیترین درجه تقواست که فرمود «خدا را آن طوری که شایسته تقوای الهی است بپرهیزید»... اگر انسان خود را از تعلّق به غیر خدا حفظ کرد، این میشود مصداق ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ حق تقوای خدا این است که انسان به غیر خدا دل نبندد؛ زیرا اگر قلب به تعبیر حضرت امیر(ع) در دعای کمیل، به حبّ خدا متیَّم شد، (یعنی پر شد و لبریز شد)، جای خالی نیست تا علاقه غیر خدا آن خلأ را پر کند.
اگر قلب اینچنین شد: «وقلبی بحبّک متیّماً» -«متیَّم» یعنی لبریز و پر- جای خالی نیست که غیر خدا در آن خلأ راه پیدا کند؛ قهراً این دل به غیر خدا تعلّقی نخواهد داشت؛ نهتنها کارهای حرام را انجام نمیدهد یا مکروه را مرتکب نمیشود، به مباح [هم] دل نمیبندد؛ این میشود «حق تقاة»، اگر «حق تقاة» شد، حق هدایت هم از آنِ اینهاست؛ یعنی هدایت محضه. عالیترین درجه هدایت از آنِ کسی است که عالیترین درجه تقوا را داشته باشد. اگر ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ درباره کسی ثابت شد، قهراً حق هدایت هم؛ یعنی هدایت حقّه و هدایت محضه هم نصیب او خواهد شد."
جنة اللقاء، هدف تقوای برین/ فرقان پاداش متقین است
" ... و چون تقوا مراتبی دارد و قهراً هدایت هم مراتبی دارد، ایصال به مقصود هم مراتبی دارد. بعضیها مقصودشان همان بهشتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ ؛ بعضی مقصود آنها گذشته از رسیدن به بهشتی که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾است، دنبال مقصود عالیتر میگردند که «جنّةاللّقاء» باشد. هر درجهای که انسان از تقوا سهمی داشت، به همان درجه از هدایتِ به معنای ایصال به مطلوب بهرهای میبرد. و این تنها درباره بهشت و بعد از مرگ نیست؛ مادامی هم که در دنیا هست به مقصد میرسد، چون تقوا این نقش را دارد. و اگر در سوره «أنفال» آیه 29 اینچنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾؛ اگر تقوا داشتید، قرآن آن نوری که به وسیله آن نور بین حق و باطل فرق میگذارید-به نام فرقان- به شما میدهد، آن نوری که میدهد ایصال به مطلوب است و هدایت است. اینکه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ مثل آن است که فرموده باشد: «إن تتّقوا الله یهدکم الی الفرق بین الحق و الباطل»؛ آن فرقان یک نوری است که به وسیله آن انسان مردّد نخواهد شد؛ هرگز متحیّر نیست؛ در وظایف هرگز شک ندارد، در مسائل علمی هرگز شک نمیکند. این نور به عنوان پاداش به متّقیان داده میشود."
روش هدایت متقین در قرآن
صاحب تفسیر تسنیم در ادامه به روش هدایت متقین در قرآن اشاره کرده و می گوید: " اگر قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، نحوه هدایتش هم این است که اگر کسی اهل تقوا شد مردّد نخواهد بود؛ تا برسد به آن مسائل عمیق اعتقادی که در آنجا هم یک فرجهای برایش پیش میآید و از تردید بیرون میآید؛ هرگز یک انسان متّقی متحیّر نیست [و] نمیماند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ . و هرگز به هر درجهای از تقوا که انسان برسد در آن درجه متوقّف نخواهد بود؛ یعنی همه مسائل مربوط به آن درجه برای او حل میشود. و این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ چون خود این کتاب «حبلالله» است که به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ و این حبل خدا، این طناب الهی، یک طرفش به دست انسان است، یک طرفش به دست خدا؛ پس حدی برای باطن قرآن نیست و هر اندازه انسان اهل تقوا بود از کنه و باطن قرآن بهره میبرد و سراسرش هدایت است برای متّقیان: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾..."
اوصاف پارسایان
"... آنگاه متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی میکند، پنج صفت برای اینها ذکر میکند؛ میفرماید: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ؛ (این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطه خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ میکنند (این دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق میکنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامتاند (این پنج صفت).
ایمان پارسایان به غیب
آیت الله جوادی آملی در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره تأکید می کند: "...اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، اینچنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایباند. آنچه را که حس درک میکند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این میشود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمیتوان آن را درک کرد، نه با چشم دیده میشود؛ نه با گوش شنیده میشود و نه با سایر حواس احساس میشود، آن را میگویند «غیب». متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیباند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر میشوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).
"... مؤمن و متّقی کسی است که به «غیب» ایمان داشته باشد [و] بگوید: «موجود دو قسم است: بعضیها محسوساند، بعضی غایب از حسّاند»؛ غیرمتّقی و غیرمؤمن کسی است که بگوید «هر چه موجود است محسوس است، ماورای حس چیزی اصلاً موجود نیست».
"... آنگاه متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی میکند، پنج صفت برای اینها ذکر میکند؛ میفرماید: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ؛ (این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطه خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ میکنند (این دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق میکنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامتاند (این پنج صفت).
ایمان پارسایان به غیب
آیت الله جوادی آملی در ادامه تفسیر آیات ابتدایی سوره بقره تأکید می کند: "...اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، اینچنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایباند. آنچه را که حس درک میکند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این میشود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمیتوان آن را درک کرد، نه با چشم دیده میشود؛ نه با گوش شنیده میشود و نه با سایر حواس احساس میشود، آن را میگویند «غیب». متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیباند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر میشوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).
"... مؤمن و متّقی کسی است که به «غیب» ایمان داشته باشد [و] بگوید: «موجود دو قسم است: بعضیها محسوساند، بعضی غایب از حسّاند»؛ غیرمتّقی و غیرمؤمن کسی است که بگوید «هر چه موجود است محسوس است، ماورای حس چیزی اصلاً موجود نیست».
نظر شما