هر کسی می تواند تعریف ویژه ای از خرافات داشته باشد؛ اما تاکنون تعریفی به عمل نیامده که تأیید و تحسین اکثر محققان و علاقه مندان به این موضوع را برانگیخته باشد. هر یک از صدها تعریفی که از خرافه در کتاب ها و مقالات مزبور نوشته اند، به وجهی یا خصلتی یا کارکردی یا ریشه ای از آن اشاره داشته و هیچ یک از این تعریف ها تاکنون مقبولیت عام نیافته است.
اکثر این تعریف ها نیز به قدری کلی و بزرگ بینی و بزرگ گویی است که فقط این کلاف را سردرگم تر می کند، مثلا می گویند: خرافه، باوری است که ریشه در موهومات دارد، اما اگر بپرسیم: «موهوم چیست؟» پاسخ هایی خواهیم شنید که موهوم را در نظر ما موهوم تر می کند، نه معلوم تر. گاهی نیز می گویند: خرافه آن است که با عقل و علم سازگاری نداشته باشد.
مشکل این تعریف آن است که خرافه، علف هرزی است که در گلزار باورهای متافیزیکی می روید و به هر روی، دست باغبان عقل و علم از این باغ کوتاه است؛ یعنی کسی برای باورهای متافیزیکی و ماورایی خود، به سراغ عقل و علم نمی رود که از آنها تأییدیه بگیرد. آن دو نیز، چنین مسئولیتی را نمی پذیرند که در اموری که ماورای علوم تجربی و فلسفی اند، دخالت کنند.
به میان کشیدن پای عقل و علم در باورهای متافیزیکی، تیغ دو دمی است که اگر دشمنی را هم بکشد، دوستان را نیز از زخم های فراوان بی نصیب نمی گذارد. به همین دلیل معمولا آنان که در تعیین مصادیق خرافه و مبارزه با آنها افراط کرده اند، سر از انکار متافیزیک درآورده اند.
نگوئید: «اگرچه تأیید عقل و علم در باورهای متافیزیکی لازم نیست، اما عدم مخالفت آنها ضروری است. بنابراین خرافه آن است که علم و عقل با آن دشمنی و مخالفت دارند؛ نه اینکه میان آنها دوستی و موافقت نیست، زیرا ممکن است دو نفر با هم دوست نباشند، اما دشمنی هم با هم نداشته باشند.» این تعریف نیز مشکلات خود را دارد. همین قدر یادآوری می شود که هیچ خرافه پرستی تاکنون چنین دشمنی و مخالفتی را ندیده است و پس از این نیز نخواهد دید!
از تعریف ناپذیری خرافه مهم تر و عجیب تر آن است که هیچ مصداق مشترکی هم نمی توان برای آن یافت، یعنی مصداقی که همگی به خرافه بودن آن، اذعان داشته باشند تا این لحظه یافت نشده است، چون شرط خرافه بودن عقیده یا رفتاری آن است که کمابیش رواج داشته باشد، مثلا اینکه «عدد چهارده نحس است» خرافه نیست، نه چون نحس نیست، بلکه از آن رو که اساسا چنین عقیده ای وجود ندارد و سالبه به انتفای موضوع است. پس ما خرافه ای به نام نحوست عدد چهارده نداریم، اما وقتی می گوئیم نحوست عدد سیزده خرافه است یعنی عده ای به خطا چنین عقیده ای دارند.
آن عده، خطا بودن نحوست سیزده را نمی پذیرند. بنابراین آنرا خرافه نیز نمی دانند. پس هیچ خرافه ای نیست که در خرافه بودنش اجماع باشد، چون خرافه ای که همه در خرافه بودنش اتفاق نظر نداشته باشند، معدوم می گردد و هرگز جایگاهی در میان خرافات موجود ندارد، مانند نحوست عدد چهارده.
از مشکل مفهومی و مصداقی خرافه بغرنج تر این است که هیچ کس خود را خرافاتی نمی داند که کوششی برای خرافه زدایی از عقایدش بکند: جاهلان را نیست آگاهی ز حال خویشتن/ خفته دائم، خویش را بیدار می بیند به خواب. انتظاری که از تعریف خرافه می رود، این است که بتواند کمابیش ماهیت و مصادیق آنرا آشکار کند و هر کس با مراجعه به آن، دریابد که آیا خرافی است یا خیر، اما گویا هرگز نتوان به چنین تعریفی دست یافت و چنان معجزه ای از او دید.
اگرچه فصل الخطابی برای تعریف خرافه وجود ندارد، اما شاید از طریق نشانه ها و علائم بتوان راه به جایی برد و اندکی در تعیین حد و مرز خرافات توفیق یافت. به عبارت دیگر، ما قادر به ارائه تعریفی دقیق و جامع از خرافه نیستیم، ولی می توانیم از روی نشانه ها بسیاری از آنها را شناسایی کنیم.
بهترین نشانه و شاخص، مشی کلی و دیدگاه عمومی تحصیل کردگان جامعه است، مثلا در باب خرافات دینی باید گفت: باوری که ریشه در متون معتبر و نصوص آشکار دینی ندارد، و اکثر عالمان و فضلای علوم دینی نیز آنرا جزء عقاید یا شعائر یا حقایق دینی نمی دانند، خرافه است.»
گوستاو جاهودا، نویسنده آلمانی کتاب «روانشناسی خرافات» نیز پس از تلاش بسیار برای پیدا کردن تعریف جامع و مانع برای خرافات، در پایان به این نتیجه می رسد که چنین تعریفی وجود ندارد، اما برای آنکه کلمه «خرافه» را در کل کتابش در معنای خاصی به کار ببرد و قدری از ابهام مفهومی و مصداقی آن بکاهد، سرانجام به این نتیجه می رسد که خرافه را باور یا رفتاری بداند که معمولا انسان های معقول و تحصیل کردگان زیر بار آن نمی روند، اما بلافصله تذکر می دهند که نواقص و نقایص این تعریف نیز بسیار کم نیست، اگرچه از سایر تعریف ها کمتر است.
نظر شما