متون مقدس و آموزههای اسلام متضمن رهنمودهای ارزشمندی درباره سه مقطع کلیدی حیات انسانی یعنی تولد، ازدواج و مرگ است. این آموزهها قرنها منابع و راهنمای ارزشمندی برای بشریت به ویژه مؤمنان بوده است.
در سایه این پیشرفتها اکنون تصمیمگیری درباره چند و چون تولد و مرگ دگرگون شده است.همزمان روشهای نوین بارداری، پرسشهای مهمی را مطرح کرده است. چنانکه پیرامون مفهوم رابطه جنسی، ازدواج و خانواده نیز برداشتهای جدیدی پدیدار شده است. این تحولات این پرسش اساسی را مطرح میکند که تلقی آموزههای اسلام و مسیحیت درباره آن سه نقطه مهم حیات انسانی چیست و این آموزهها در سایه تحولات نوین با چه چالشها و پرسشهای جدیدی مواجهند؟
مسأله مرگ و چیستی آن همواره مورد سئوال انسان بوده است. فیلسوفان و متفکران فراوانی در این باب به نظریه پردازی پرداخته اند. فیلسوفان اسلامی نیز به صورت بسیار پراکنده به حقیقت مرگ اشاره داشته اند.
به طور کلی در فلسفه اسلامی سه دیدگاه عمده در باب حقیقت مرگ ارائه شده است که می توان آنها را دیدگاه سینوی، اشراقی و صدرایی نامید. این سه دیدگاه پس از قبول دو ساحتی بودن حقیقت انسان(نفس مجرد و بدن مادی) حقیقت مرگ را جدایی نفس مجرد از بدن مادی معرفی می کنند. هرچند پیروان این سه نظریه در تعریف خود از بدن مادی اختلاف عمده ای ندارند، اما در باب چیستی این حقیقت مجرد - که آنرا نفس می نامند - بین آنها اختلاف آرا به چشم می خورد.
هریک از این سه دیدگاه دارای مولفه های مفهومی خاص خود هستند که براساس آنها چیستی حقیقت مرگ تفسیر می شود. از این رو از آنجا که در نظریه سینوی صرفا تجرد قوه ناطقه مورد پذیرش قرار گرفته است مرگ عبارت خواهد بود از جدائی قوه مجرد نفس(ناطقه) از بدن مادی، اما نزد پیروان نظریه اشراقی که تمام قوای نفس را از ابتدا مجرد می دانند همانا مرگ جدایی نفس مجرد (با تمام قوای خود) از بدن مادی است.
در نظریه صدرایی مرگ به مرگ اضطراری، طبیعی و ارادی تقسیم می شود. با توجه به مبانی نظریه صدرایی از جمله حرکت جوهری نفس، حدوث من البدن نفس و ... مرگ اضطراری عبارت است از جدایی نفس تجرد یافته از بدن مادی.
با مقایسه این سه نظریه با آراء فیلسوفان یونان (افلاطون، ارسطو و افلوطین) در باب حقیقت مرگ روشن می شود که نظریه صدرایی دارای نوآوریهایی در باب مبانی(موادی همچون اصالت وجود، تشکیک وجود، اشتداد وجودی و ...) و عامل اساسی مرگ (قوت یافتن نفس در مسیر حرکت جوهری خود) می باشد.
مرگ همانگونه که با نگره طبیعی قابل کاوش است از دیدگاه به اصطلاح متافیزیکی نیز قابل بررسی است، چنانکه بررسی نیز شده است. ملاصدرا، فیلسوف و حکیم حکمت متعالیه مبنای جدیدی را درباره مرگ ابداع کرد. او در یک تعریف کوتاه میگوید مرگ یعنی تکامل روح یا نفس انسانی و بینیازی آن به بدن و خروج آن از بدن به دلیل بینیازی و کمال.
مبنای فلسفی ملاصدرا در اینجا دو اصل فلسفی است: یکی اینکه برخلاف نظریه اشراق و مشایی که افلاطون نیز میگوید روح قبل از بدن در آسمان وجود داشته و سپس در بدن و جسم انسان جای میگیرد.
ملاصدرا میگوید در ابتدا بدن انسان به وجود میآید و از این ناحیه روح به تدریج ظاهر میشود و روح به نحوی که محقق شد راه تکامل را مییابد. ملاصدرا با این اصل فلسفی میگوید روح حدوث ملکوتی ندارد، بلکه از همین بدن سرچشمه میگیرد.
اصل دوم اصل حرکت جوهری است، طبق این نظریه که از ابداعات ملاصدرا است همیشه اشیا در ذات خود حرکت دارند نه در کیفیت و کمیت.براساس این اصل، نفس انسان همگام با روح و حرکت جوهری تکامل مییابد. رابطه بدن با روح در نظر ملاصدرا را با فلاسفه پیشین متفاوت است. مرگ طبیعی در نظر این فیلسوف الهی به سبب اعراض از بدن است.
نظر شما