۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۴:۰۶

گزارش خبری/

روایت سالهای اسارت/ تا لحظه آزادی کسی از زنده بودنم اطلاع نداشت

روایت سالهای اسارت/ تا لحظه آزادی کسی از زنده بودنم اطلاع نداشت

یزد - خبرگزاری مهر: در دفتر قطور دفاع مقدس با همه افتخارات و فراز و نشیب هایی که داشت، اسرا از جمله گروه هایی هستند که اغلب مورد غقلت مسئولان و رسانه ها واقع شده اند البته به این قشر اغلب در سالروز آزادی اسرا پرداخته می شود اما در هفته دفاع مقدس نیز باید پررنگتر از قبل به آنها پرداخته شود.

به گزارش خبرنگار مهر، نمی دانم کم کاری ما خبرنگاران است یا کم گویی عزیزان آزاده که هنوز بسیاری از ما در یک شهرستان کوچک نمی دانیم که در شهرمان 33 آزاده بهترین روزهای زندگیشان را در اسارت دشمن به سر برده اند.

شاید برای ما که در حین مسافرت های کوتاه نیز بارها با تماس های تلفنی جویای احوال خانواده می شویم، قابل باور نباشد که آزاده ای با داشتن بچه هایی شش ماهه تا 11 ساله، 26 ماه را بدون اینکه کسی بداند زنده است یا شهید شده به سر ببرد و به نظر شما هیچ کدام از کودکان ما قادر هستند خود را در چنین حالتی تصور کنند؟

رنجهایی که آزادگان کشیدند و هجرانی که آنها تحمل کردند، دردی است که روایت آن هزاران کتاب خواندنی در عرصه دفاع مقدس خواهد بود.

گرچه طی سالهای اخیر با سفارشهای موکد مقام معظم رهبری، خاطرات و ناگفته های این قشر در دوران جنگ پررنگتر مورد بررسی قرار گرفته اما برخی از آنها به ویژه در شهرستانها هنوز هم در مظلومیت به سر می برند.

شرح اسارت آزادگان ابرکوه رسانه ای نشده است

در مورد آزادگان کشور کتاب های بسیاری نوشته شده و خاطرات بسیاری بازگو شده اما شرح آزادگی آزادگان ابرکوه هیچگاه به رشته تحریر در نیامده است.

آزاده حاج حیدر جعفری در مورد بیان خاطره از این دوران ایده جالبی دارد: این که شکنجه می شدیم، غذای مناسبی نداشتیم، شاهد شهادت دوستانمان بودیم در حالی که کاری از دستمان بر نمی آمد بارها از جانب دیگر عزیزان آزاده بیان شده و اعتقاد دارد باید به بیان مسائلی پرداخت که کمتر بازگو شده است.

چشم انتظاری بزرگترین زجر آزادگان متأهل بود/ کربلا را به عینه دیدیم

در این مجال اندک گوشه هایی از خاطرات آزادگان را به رشته تحریر در می آوریم.

به صراحت می گویم هیچ وقت واقعه و مصیبت های اسرای کربلا را آن گونه که بود تصورنمی کردم و نمی توانستم صحنه هایی را که اتفاق افتاده بود به عینه باور کنم. مگر می توان باور کرد که با چنین قساوتی چنین پرده هایی خلق می شود، اما در اسارت برایم یقین حاصل شد که در مورد واقعه کربلا نتوانسته ایم حق مطلب را اداء کنیم.

در طول هشت سال دفاع مقدس 55 ماه در جبهه حضور داشتم و در بقیه این دوران نیز یا در پشت جبهه و یا در مرحله درمان بودم.

یکی از دردناک ترین لحظات اسارت به خصوص برای اسیران متأهل و دارای فرزند، به یادآوردن چشم انتظاری خانواده بود وگرنه لحظه به لحظه اسارت خاطره و آن هم خاطرات درناک است.

تا لحظه آزادی کسی از زنده بودن ما اطلاع نداشت

از جمله اسیرانی بودیم که بر خلاف مقررات بین المللی که باید اسراء تا 48 ساعت بعد از اسارت ثبت نام شوند و مراتب به خانواده های آنان اعلام شود تا لحظه آخر خانواده از ما هیچ اطلاعی نداشتند.

اسارت ما با دیگر اسراء تفاوت هایی فارغ از متأهل بودن داشت. ما به واسطه ارتشی بودن و فرمانده بودن وظایفی را بر دوش می کشیدیم و در قبال آن احساس مسئولیت می کردیم و شاید بتوان یکی از سخت ترین این دوران را زمانی دانست که هرکدام از ما که 480 نفر از ستوان تا سرهنگ بودیم از زیردستان خود بابت به اسارت در آمدنشان خجالت می کشیدیم و احساس مسئولیت می کردیم.

نیاز به خلوتی که هیچ گاه فراهم نشد

یکی دیگر از مسائلی که هیچ موقع از زبان آزادگان به تصویر در نیامده است نیاز به خلوتی است که هر کس به آن نیاز دارد.

همه مردم همیشه نیازمند اوقاتی حتی دقیقه ای برای خلوت با خود هستیم. اما در اسارت و در آسایشگاه هایی که گاهأ تا چندین برابر ظرفیت در خود افراد را جا داده بود، چگونه چنین کاری امکان پذیر است و آرزوی خلوت حتی 10 دقیقه ای برای ریختن قطره ای اشک در خلوت، از جمله آرزوهایی بود که هیچگاه در طی دوران اسارت به آن نرسیدیم.

اسارت ذلت بارترین چیزی است که به ذهن می آید و این مسئله برای من که در دوران جنگ هیچ موقع به آن فکر نکرده بودم، دشوارتر بود و تا زمانی که تفنگ سرباز عراقی را بر پشت خود احساس نکرده بودم آن را باور نداشتم.

بغض هایی که تنها در حضور مولا و سرور شهیدان شکفت

زمانی که در اوج دوران غریبی و در موقعیتی که به زنده ماندن نیز فکر نمی کنی فرصتی برای خالی کردن عقده های خود می یابی بغض ها می شکند و این زمان تنها یکبار برای ما پبش آمد و آن فرصتی بودم که به زیارت کربلای معلی و نجف اشرف رفتیم و آن چه عقده بود و آن گونه که خواستیم در حضور مولای متقیان و سرور شهیدان خالی کردیم و شکوفا شدیم.

آن قدر هوای ایران را کرده بودیم که وقتی سرهنگ عطائی از دوستان آزاده به شوخی گفت: اگر الان درب باز شود و بگویند می خواهیم یک نفر را بکشیم و جنازه اش را به ایران بفرستیم و منتظر یک داوطلب هستیم چه کسی کاندید می شود، دست های تمام بچه ها بالا می رود.

تنها تلاش ما در دوران اسارت شناساندن وضعیت خود در داخل ایران بود و تا زمانی که ثبت نام شده ها را آزاد می کردند برایمان باور کردنی نبود که به این راحتی آزاد می شویم و نفرات آخری بودیم که به خاک کشور پا گذاشتیم.

زندگی در اسارت به یک عادت تبدیل شده بود و گاهی بزرگترین زجرها نیز خوشحالمان می کرد که ذکر یکی از آنها خالی از لطف نیست.

اتفاق هایی که از وقوع آن ناراحت نمی شدیم

عراقی ها برخی از افراد را به نام اسیر داخل اردوگاه می کردند و آنها به انحاء مختلف به آزار و اذیت بچه ها می پرداختند و یکی از این افراد یک سرباز کرد بود که مشخص نبود ایرانی است یا عراقی.

این شخص به همه زور گویی می کرد و کسی هم جرأت نمی کرد با او در بیفتد تا اینکه یکی از روزها و از پشت دریچه متوجه شد که بچه های آسایشگاه ما در مورد او صحبت می کنند و با قلدری وارد شد و شروع به سرو صدا کرد.

من که از دست او عصبانی شده بودم به طرف وی حمله کردم و دیگران نیز که این منظره را دیدند و دل پری از او داشتند به سمت ما آمدند و وی که به اصطلاح اوضاع را قمر در عقرب دید پا به فرار گذاشت و بچه ها به دنبال او به سمت حیاط اردوگاه رفتند و اردوگاه به هم ریخت.

از پشت پنجره منظره را می دیدم و شاهد بودیم که او به سمت آسایشگاه خودش فرار کرد و عراقی ها افرادمتفرقه در این آسایشگاه را که 22 نفر می شدند و یکی از آن ها آقای داخته از آزادگان ابرکوه بود را دستگیر کردند.

بعد از سه روز و شبانه دوستانمان را داخل پتو و زخمی تحویل ما دادند و این دسته گلی بود که اگر چه من به آب داده بودم اما هیچ کدام از اتفاق افتادن آن ناراحت نبودیم.

بعد از تحویل گرفتن بچه ها با این وضعیت شروع به شعار دادن علیه صدام که خط قرمز آنها بود کردم و دیگران نیز هم صدا شدند و اعتصاب غذا آغاز شد.

عراقی ها که این وضع را مشاهده کردند برای پایان دادن به آن واسطه فرستادند و سرهنگ عراقی معذرت خواهی کرد و بعد از این اتفاق بسیاری از کمبودها و از جمله کمبود آب و وسایل ورزشی رفع شد و آن سرباز کرد را هم از اردوگاه ما بردند.

اسارت را یکبار دیگر نیز قبل از این تاریخ در ایران تجربه کرده بودم و آن موقعی بود که در سال 56 و در زمان خدمت در ارتش به دنبال آلوده کردن عکس شاه به همراه چندین نفر دیگر دستگیر شدم و هشت ماه در زندان به سر بردم که به طرز معجزه آسایی در حالی که دیگر دوستانم به واسطه همین جرم محکوم به 10 سال حبس شدند، آزاد شدم.

دوران اسارت افتخار آمیز ترین دوران زندگی من است

جعفری البته این نکته مهم را نیز یادآور شد که نسل ما نسل خوش شانسی بود که چند دوره مهم از جمله دوران ستم شاهی و آغاز قیام اسلامی، جنگ تحمیلی و حوادث آن و همچنین دوران شکوفایی ایران اسلامی را به چشم دیده است.

با وجود تمام این احوال و زخم 42 ترکشی که در بدن دارم اگر بخواهم به چیزی در زندگی افتخار کنم دوران اسارت را با توجه به این که هیچ موقع در مقابل زورگویی های دشمن کوتاه نیامدیم را بزرگترین افتخار خود می دانم.

اسارت از زبان یک شعر

وی که دستی نیز بر شعر دارد در دوران اسارت شعری سروده است که دلتنگی های آزادگان در آن دوران را به تصویر می کشد.

صبا گربگذری صد بوسه برزن خاک ایران را
از این خسته دلان برگو درود بیکران پیر جماران را
در اینجا بال و پر از خون دلها جمله رنگین کن
به ایران لاله باران کن همه کوه و بیابان را
زدلهای حزین از غصه برگو قصه ها لیکن
مگو الا دماوند و دنا، الوند و تفتان را
-------------
گزارش: رحیم میرعظیم

کد خبر 1707076

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha