میان اخلاق و معنای زندگی، ارتباطی نزدیک وجود دارد و هرگز نمیتوان پیوند آن دو را نادیده گرفت. همه ادیان و غالب متفکران برای توجیه معناداری زندگی و گریز از پوچگرایی کوشیدهاند که پیوند این دو را مستدل نمایند.
برخی معتقدند که زندگی غیر اخلاقی نمیتواند معنادار باشد و هرگز نمیتوان بدون پایبندی به ارزشهای اخلاقی، زندگی را هدفمند و سعادتمند نمود. اگر هیچ ارزشی اخلاقی نباشد، قطعاً معنایی برای زندگی انسان نیز مطرح نخواهد بود. برخی دیگر از متفکران را عقیده بر این است که اخلاقی بودن در زندگی به سود ما است، اما سکولار در مقام پاسخ به این سؤال که چرا باید اخلاقی باشیم، جواب منطقی ندارد. اعتقاد علامه این است که معنای زندگی در پرتوی مکارم اخلاقی متجلی است و این امر متفرع بر اندیشه توحیدی و خضوع و خشوع در مقابل ربوبیت الهی است.
« اجتماعات متمدن را یک هدف، وحدت میبخشد و آن بهرهبرداری از مزایای زندگی دنیا است که به عقیده آنان سعادت همین است؛ اما اسلام مدار زندگی انسان را وسیعتر از حیات مادی میداند. از نظر اسلام زندگی اخروی که حیات واقعی است، مدار زندگی انسان است. رأی اسلام این است که در این زندگی جز معارف الهی که عصاره آنها توحید است چیز دیگری به سود بشر نیست و این معارف جز با مکارم اخلاقی و پاکیزه کردن نفس از هرگونه رذیله اخلاقی محفوظ نمیماند.»
علامه تأکید دارد که اسلام برای تکامل آمده است و به همین جهت تعالیم آن در راستای کمال انسانی تنظیم شده است. راه نیل به آن مقام، تمهیدات خاص خود را طلب میکند اگر انسان بخواهد به کمال خویش دست یابد، هیچ راهی جز پایبندی به مقدمات آن ندارد؛ یعنی تن دادن به حیات اجتماعی عبادی و اینکه زندگی باید متکی بر عبادت پروردگار و مقتضای روح توحیدی باشد. دیگر اینکه شالوده آن بر عدالت اجتماعی استوار بوده و سوم اینکه معارف حقه و اخلاق فاضله در میان مردم نمایان باشد و در نهایت، حکومت اسلامی و مردم جامعه با تعلیم و تربیت صحیح تحقق این امور را تضمین نماید.
امتیاز اسلام در این است که همه تعالیم آن با هم پیوند دارد. به این معنا که روح توحید در اخلاق کریمه ساری و جاری است و روح اخلاق نیز در اعمال افراد منتشر است. پس همه اجزای اسلام، به توحید بر میگردد و توحید اگر تجزیه شود، به صورت اخلاق و اعمال در میآید. اگر توحید از مقام عالی اعتقادی فرود آید، اخلاق و اعمال میشود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند توحید خواهد شد. پس آنچه به زندگی معنا میبخشد و آن را از پوچی و بیهودگی رها میسازد، اعتقاد توحیدی و بار یافتن به مقام مکارم اخلاقی است.
دنیای متمدن و بیمعنایی
در یک نگاه کلی، قوانین حاکم بر جوامع امروز دو قسم است: بخش اعظم کشورها با قوانین متمدن بشری اداره میشوند و در بخش اندکی از جوامع، قانون دینی به ظاهر حکمفرماست. این ضعف و نقصان در قوانین دنیای متمدن وجود دارد که بشریت را از معنویت جدا کرده، و به سمت بیمعنایی و پوچی سوق میدهد؛ به حدی که انسان عصر مدرنیته هیچ احساس و انگیزه مثبتی برای تداوم حیات خویش ندارد.
استیس فیلسوف انگلیسی تبار آمریکایی میگوید انسان مدرن تصویر یک جهان بیهدف را در ذهن خود دارد و این بسیار خطرناک است؛ نه فقط برای مسیحیت، بلکه برای هر دینی مهلک است. تمدن جدید نمیتواند ما را به آرزوی حسرت انگیزکه فروغی از امید و معناداری است برگرداند. دیگر هرگز آن فروغ نمیدرخشد. برخی متفکران مانند راسل و دیویی معتقدند که به کاربستن روش علمی برای حل معضلات اجتماعی ما را نجات خواهد داد؛ اما به نظر میرسد که این سخن صحیح نباشد.
عدهای دیگر گستاخانه گفتهاند که جهان تحت سلطه نیروهای کور پیش میرود. آنگاه که آدمیان به خدایی آسمانی باور داشتند، میتوانستند او را خاستگاه آرمانهای اخلاقی خود بدانند، اما اکنون با ناپدید شدن خداوند از آسمان، وضع به کلی دگرگون شده است. برتراند راسل در مقالهاش تحت عنوان « عبادت آزاد مردان» میگوید جهانی که علم تجربی به ما ارائه میدهد، بیهدف و بیمعنا است. دین در جهان معاصر بیش از آنکه منشأ خیر بشد، منشأ شر بوده و ناپدید شدن آن امری میمون و مبارک است.
تصویری که فرهنگ عمومی در غرب ارائه میدهد، همین است، هر چند تلاش زیادی دارد که مردم را با اخلاق تربیت نماید، اما این فعالیتها مؤثر نمیافتد.
شاید این سؤال طرح شود که این ایراد بر اسلام نیز وارد است؛ زیرا بسیاری از مسلمانان در جوامع اسلامی همین نگاه را به زندگی دارند پس اسلام چه مزیتی بر قوانین دنیای متمدن دارد؟
علامه در پاسخ به اشکال مزبور میفرماید:« اسلام روش جاری و قوانین موضوعه خود را بر اساس اخلاق بنیاد نهاد و با تأکید فراوان مردم را با اخلاق پاک بار میآورد، زیرا قوانین عملی در گرو اخلاق است و اخلاق در نهان و آشکار و خلوت و جلوت وظیفه خود را خیلی بهتر از یک پلیس و مراقب انجام میدهد. فرهنگ عمومی در ممالک مترقی خیلی کوشش میکنند که مردم را با اخلاق پسندیده تربیت نماید، ولی این فعالیت به هیچ وجه سود بخش نیست. زیرا منشأ رذایل اخلاقی، اسراف کاری و افراط در خوش گذرانی مادی است و اجتماع آنان سعی دارد که حقوق کشورهای ضعیف را پایمال نموده، آنان را برده خویش سازد. چنین تفکری هرگز با دعوت به تقوا و صلاح معناداری سازگارنیست و نکته مهمتر اینکه قوام و برپایی اخلاق انسانی نیازمند ضامن اجرایی است که آن چیز توحید و روح یکتا پرستی نیست.
افراد باید بدانند که جهان هستی دارای خداوند واحدی است و او هدفی از آفرینش داشته که سعادت و کمال انسانها و آن خدای واحد خیر و صلاح را در دست دارد و شر و فساد را دشمن داشته، در قیامت نیکوکار را پاداش و بدکردار را کیفر میدهد.
همه رفتارهای غیر انسانی، مانند فریب، غرور و خوی استکباری که محصول تفکر بیمعنایی است، ناشی از کنار نهادن تعالیم دینی و دوری از معنویت و روح توحیدی است که دستاورد تمدن جدید است.
علامه با اینکه عمر شریف خود را در تفسیر قرآن صرف کرده و این تصور دربارهاش شایع است که کمتر به مباحث سیاسی- اجتماعی پرداخته است، اما در بسیاری از موارد با نگاه دقیق و ظریف، گویی که حقایق را در اجتماع مشاهده کرده و بر این نکته تصریح داشته است که احساس پوچی و بیمعنایی و بی ارزش بودن زندگی از میوههای فرهنگ غرب است و اسلام همیشه مایه امید بوده و روزنه روشن و اینده نیک را نوید میدهد.
« ما شرقی هستیم و تا آنجا که از تاریخ نیاکان خود یاد داریم و شاید به هزارها سال سر زند محیطهای اجتماعی گذشته که در ما حکومت کرده هرگز به ما ازادی فکری و خاصه در مسائل علمی مربوط به اجتماع ندادهاند. روزنه کوچکی که در صدر اسلام به دست شارع اسلام به روی ما باز باشد، به واسطه افراد خودخواه و سودپرست، پشت پرده تاریکی رفت و ما ماندیم و محیطهای مرگبار و تازیانه و دم شمشیر و چوبه دار و...»
نتیجه گیری
معنای حیات به امور مادی و دنیوی محدود نمیگردد، بلکه فراتر از قلمرو مادی است. برای زندگی انسان، مراتبی است که با ابزار حسی و عقلی نمیتوان بدان راه یافت، بلکه برای طی مراحل آن لازم است از آخرین ابزار معرفتی(وحی) استمداد کرد. با تأملات عقلانی و استمداد از علوم وحیانی، این مطلب به دست میآید که عالم هستی هدفمند آفریده شده و نظام خاصی بر آن حاکم است. با این نگاه تمام پدیدههای آن به دنبال غایت خویش حرکت میکنند. انسان که بخشی از این نظام مادی است، در همین راستا در حال ادامه حیات است.
عقل و نقل در این نکته هماهنگ هستند که برای خلقت انسان، غایتی بلند نهفته است و انسان با علم و درایت باید آن هدف متعالی را کشف کند، نه اینکه برای خود در زندگی معنایی را جعل و به دنبال آن حرکت نماید. ادیان الهی خصوصاً اسلام، با توجه به جامعیت تعالیمش، هدف زندگی را معین و برای آن، معنای خاصی ارائه داده است.
بهترین معنا برای زندگی، دینداری و خداباوری است که به کالبد حیات انسان، کمال میبخشد. اخلاق انسان را زنده کرده و او را از سایر حیوانات ممتاز میسازد. علامه بر این نکته تأکید دارد که اقتضای جامعیت اسلام، معنا بخشی به زندگی انسان است و بیمعنایی، ناشی از عدم اعتقاد به ذات ربوبی، مادیگرایی و دوری از اخلاق و آداب انسانی است که حاصل تمدن جدید است. ایشان با تصریح بر این نکته که دنیای متمدن امروز با دوری از خدامحوری و معیار قرادادن انسان و سودهای دنیوی او، حقیقت وجود آدمی را زیر سؤال برده و تمام امید و آرزوی او را به پوچی و تاریکی و ابهام مبدل ساخته است.
در مقابل، اسلام به ما وعده امید، فضیلت، هدف، آرامش و معنا میدهد. تا زمانی که این حقیقت برای ما روشن نشود که روح خداباوری و توحید موجب ارامش درونی انسان میشود، معنای زندگی، جایگاه حقیقی خود را باز نخواهد یافت.
................................................
مقاله«معنای زندگی از نگاه علامه طباطبایی» نوشته مصطفی خلیلی فصلنامه اسراء زمستان 90
نظر شما