مقدمه
پژوهشگران پيوسته گفته اند نگاره معراج پيامبر (ص) منسوب به سلطان محمد از زيباترين و تاثيرگذارترين نگاره ها ، نه تنها در موضوع معراج بلكه در ميان تمام نگاره هاي ايراني است. موضوع معراج از موضوعات ويژه اي است كه هر هنرمندي به خود اين اجازه را نمي دهد تا در خصوص آن به هنرنمايي بپردازد. اين نگاره از موضوعاتي است كه با معجزه، تخيل، دين و عرفان ارتباط دارد و بر پيچيدگي آن مي افزايد. با اين حال ، موضوع معراج نه تنها براي هنرمندان مسلمان بلكه براي تمام اديان و باورهاي اسطوره اي موضوعي بوده تا هنرمند خود را هم به محك آزمون بگذارد و هم تعهد و وظيفه خود را نسبت به يكي از مهمترين موضوعات عرفاني- ديني به انجام برساند. به همين جهت است كه شاهد انبوه معراج نامه ها و معراج نگاري ها در ميان مسلمانان و مسيحيان و حتي يهوديان هستيم. در واقع به تصوير كشيدن تصوير نشدني و محسوس كردن نامحسوس نياز به نه تنها تجربه و تبحر بالاي هنري دارد بلكه نيازمند فرايندي دروني و سير و سلوك هنرمند نيز مي باشد و گرنه يا به تقليد اكتفا مي شود يا اينكه به قشريگري و پوسته داستان پرداخته مي شود.
دين اسلام بر اساس معراج استوار شده است يعني اين انسان و بهتر بگوييم نماينده كامل انسان، پيامبر است كه به آسمان مي رود و در آنجا ملاقات يا سير و سلوك انجام مي گيرد در صورتي كه در ادياني مثل مسيحيت و حتي يهوديت برعكس است. گرچه معراج موسي و معراج مسيح و يعقوب و الياس از معراج هاي مهم در تاريخ اديان محسوب مي شوند اما خدا يا پسرش نيز به زمين مي آيند و اتفاقا مهمترين حوادث در اين خصوص بر روي زمين است. يكي انسان را به ماوراء مي برد و تا حد امكان از جهان مادي دور مي كند ، ديگري خدا را به زمين مي آورد و تا حد امكان مادي و زميني مي كند. بر همين اساس است كه اغلب هنرمندان از برخي روايت هاي منسوب كه خدا را به صورت مادي در معراج نامه ها به تصوير مي كشند به شدت اجتناب كرده اند. اين موضوع از آن جهت در معراج بسيار قابل توجه است كه معراج نزديك ترين نوع ارتباط پبامبر با خدا را بيان مي كند. زيرا در اينجاست كه پيامبر به قول قرآن تا قاب قوسين به خدا نزديك مي شود (قاب قوسين اوادني نجم) و نظرش به طور كامل به سوي خدا متوجه مي شود. خوشبختانه هيچ يك از نگارگران مسلمان به تصويرپردازي خدا نپرداخته است و اصلا خود قرآن اين اجازه را نمي دهد زيرا آيات مربوط به معراج با آيات تسبيح و تنزيه شروع مي شود و نه با آيات تشبيه. (سبحان الذي اسراء). همچنين اين اتفاق در شب افتاده است كه خود تجلي صفت تنزيه نيز مي تواند باشد و خود موضوع گسترده اي است و مجال خود را مي طلبد. اين در حالي است كه شمايل پردازان مسيحي به سادگي ارتباط خدا و انسان را مادي و فيزيكي تصور كرده و به تصوير كشيده اند. سلطان محمد همانند بسياري از نگارگران اصول پرداز از اين هم فراتر رقته و از تصويرپردازي پيامبر نيز اجتناب كرده است.
بررسي تاريخي اين نامه ها و نگاره ها و يا بررسي تطبيقي آنها در حوزه تفكر اسلامي خود فرصت و مجالي مستقل مي طلبد. اين مقاله تنها قصد دارد به بررسي تحليلي يكي از مهمترين آنها يعني نگاره سلطان محمد بپردازد. اين نگاره در سالهاي 942 تا 947 هجري قمري نقاشي شده است. خوشنويسي آن توسط خطاط بزرگ شاه محمود نيشابوري انجام شده است. خمسه نظامي كه داراي 396 ورق است چهارده نگاره دارد ، كه يكي از آنها همين نگاره معراج است. به غير از سلطان محمد كساني ديگر همچون ميرك، ميرزا علي و مير سيد علي و مظفرعلي نيز در خلق اين چهارده نگاره فعال بوده اند.
نشانه شناسي تصويري و فرهنگي فرشتگان
فرشتگان اين نگاره بينندگان خود را متوجه گوناگوني موجود ميان خود مي كنند. اين گوناگوني از نظر كاركرد، جايگيري يا لوكيشن در تركيب بندي كلي و در فضاي هندسي، رنگها و لباسها جلوه نمايي مي كند. يكي از انواع گوناگوني را مي توان در بالهاي آنها مشاهده كرد. مجموعه نشانه هايي كه در بالهاي اين فرشتگان وجود دارند موجب شده اند تا ما به دسته بندي زير برسيم :
نخست بالهايي كه داراي ويژگي هاي زير هستند :
- پرهاي پيوسته و متصل كه نمي توان فضاي ميان پرها را ديد.
- پرها شكلي كوتاه و دنده اي و نوك تيز را ايجاد مي كنند.
- رنگ اين پرها در همديگر تنيده شده اند و چنان در هم آميخته اند كه رنگهاي آبستره را شكل مي دهند.
دوم بالهايي كه داراي ويژگي هاي متفاوت و حتي متضاد با دسته بالايي :
- پرهايي كه در انتها از يكديگر جدا مي شوند و به پرهايي منفصل تبديل مي شوند.
- پرهايي كه بلند و با خطوط مستقيم هستند.
- پرهايي كه از نظر رنگ نيز رنگهاي نزديك به تخت را ايجاد مي كنند.
رنگهاي دسته نخست با خطوط كوتاه و شكسته به نوعي لطافت و نرمي را انتقال مي دهد. البته اگر اين خطوط انتهايي تيز و شكسته از ملايمت بيشتر برخوردار بود بر نرمي آن افزوده مي شد. اما همين شكل هنگامي كه با بالهاي دستة دوم مقايسه شود نرمي و لطافت آن بيشتر معلوم مي شود. در مقابل بالهاي دسته دوم كشيده با خطوط راست ترسيم شده اند كه اين خطوط راست و كشيده بيانگر قدرت و استحكام بالها است و احساس صلابت و سختي را به بيننده انتقال مي دهد.
براي توضيح و تاكيد بيشتر بر اين تقسيم بندي با يك رويكرد كاركردي نيز مي توان به اين نوع تقسيم بندي توجه كرد. چنانكه مي توان ميان فرشتگاني كه داراي بالهاي كشيده و مستقيمي هستند با نيروي قدرت و استحكام ارتباط برقرار كرد. از مهمترين دلايل رابطه ميان فرشته نيمه لخت و وظيفه اي است كه بر عهده دارد. با توجه به وظايفي كه اين فرشتگان بر عهده دارند شايد بتوان گفت دشوارترين ماموريت از نظر فيزيكي به اين فرشته واگذار شده است. زيرا، سنگين ترين وسيله توسط او بايد حمل شود. نقاش با استفاده از دسته طولاني مشعل و طرز گرفتن آن توسط فرشتة مذكور اين سنگيني را نسبت به ساير وظايفي كه فرشتگان دارند به خوبي نشان داده است. فرشته اي كه بايد سخت ترين وظيفه فيزيكي را به انجام رساند داراي بالهاي كشيده و راست است. در همين خصوص بايد يادآوري كنيم كه اين وظيفه را نيز فرشتة ديگري در حال انجام است. به عبارت روشنتر فرشته ديگري كه درست از نظر ويژگي هايي كه برشمارديم مقابل اين فرشته قرار مي گيرد در حال حمل چيزي شبيه به آتش است. به احتمال قوي اين دو آتش داراي يك جوهر و يك طبيعت نيستند چنانچه يكي براي راه يابي و روشنايي است و ديگري بيشتر به هديه اي مانند شده است. اما آن چيزي كه قابل توجه است اينست كه حجم اين آتش و به همان نسبت احتمالا وزن آن كمتر است. در نتيجه وظيفه كم حجم تر و كم وزن تر را فرشته با بالهاي پيوسته انجام مي دهد.
اگر با همين نقد كاركردي به بررسي فرشتگان جفت ديگر باشيم به اين تحليل مطمئن تر مي شويم. در قسمت پايين تصور سمت راست باز يك جفت ديده مي شود كه يكي داراي هديه اي براي حمل است و چيزي در دست ندارد. آن فرشته اي كه در حال حمل هديه است داراي بالهاي راست و مستقيم است كه با مطالب گفته شده در بالا هماهنگي دارد. به همين ترتيب دو فرشته بالاي سمت راست نيز كه در حال آوردن يك كلاه و يك لباس هستند داراي دو گونه متفاوتي مي باشند كه پيشتر شناخته شد. جالب اينكه كلاه كه داراي حجم و احتمالا وزن كم تري است را فرشته با بالهاي پيوسته و لباس را فرشته با بالهاي منفصل حمل مي كنند.
با توجه به رويكرد تاريخي و فرهنگي اگر بخواهيم دوباره به فرشته نيم لخت برگرديم مي توان ميان قدرت و بالهاي منفصل ارتباطي ظريف مشاهده كرد. بايد گفت كه همواره قدرت بدني به شكلي به قدرت نمايي نيز مرتبط بوده است. به عبارت جامع تر، براي نشان دادن بدن دو انگيزة زيبايي و قدرت بدني مي تواند علت محسوب شود. اما در دين اسلام بويژه بدن نمايي بدليل زيبايي فيزيكي نفي شده است. گرچه بدن نمايي بدليل قدرت نيز مغاير با اصول اخلاقي اسلام است اما براي مردان و در برخي موارد جايز و حتي تشويق شده است. يكي از نمونه هاي تاريخي هنگام صلح حديبيه است كه مسلمانان حق داشتند تنها در دوران حج به مكه بروند. در اين زمان پيامبر به مردان مهاجر و انصار كه اغلب با كشاورزي زندگي مي كردند و به همين دليل داراي اندامي ورزيده بودند توصيه مي كند جوري احرام ببندند كه بازوان قوي آنها ديده شود تا كفار مكه قدرت آنها را ببينند.
بي شك تفاوت در بالهاي فرشتگان بيانگر تفاوت در ميان خود فرشتگان است. بنابراين، با توجه به مطالب گفته شده مي توان نتيجه گرفت كه نقاش مي خواهد فرشتگان را به دو دستة متفاوت تقسيم كند چنانكه دستة سومي در آن متصور نيست. پرسش اصلي و اساسي در اينجا اين است كه اين دو دسته از فرشتگان چه چيزي را مي خواهند به نمايش بگذارند و در واقع نمايندة چه نوع ويژگي اي هستند.
اين دسته بندي فرشتگان گرچه نزد سلطان محمد بسيار بارز و مشهود است و ويژگي خاصي به نگاره معراج او داده است، عموميت ندارد اما در برخي ديگر از نگاره ها نيز وجود دارد. نخست به چند نمونه كه اين تقسيم بندي در آنها وجود ندارد توجه مي كنيم. يكي از آنها كه تاريخ آن به پيش از سلطان محمد باز مي گردد معراج نامه تيموري است كه به يكي دو نمونه از تصاوير آن توجه مي شود.
چنانچه مشاهده مي شود علاوه بر اين تفاوت تفاوتهاي ديگري نيز ديده مي شود كه يكي از مهمترين آنها شمايل پردازي از پيامبر است. در صورتي كه نزد سلطان محمد حضرت رسول به طور استثنايي مورد شمايل پردازي قرار نگرفته است. همين موضوع موجب رمزي تر شدن نگاره سلطان محمد شده است و همچنين بر اين موضوع نيز تاكيد دارد كه سلطان محمد داراي موازيني ديني براي تصويرپردازي است.
حال به چند نمونه از تصاويري كه داراي دسته بندي فرشتگان به مانند نگاره معراج صورت گرفته است توجه كنيم. نمونه مورد نظر ما متعلق به نگاره هاي هفت اورنگ جامي است كه پس از دوران سلطان محمد نقاشي شده است.
در تاويل دو دسته از فرشتگان
پرسش اصلي در اينجا اين است كه نقاش اين تصوير چه چيزي را مي خواهد با اين دو دسته از فرشتگان مطرح كند. اين دو دسته متقابل مي تواند چند عنصر دوگانه را به ذهن متبادر كند :
جنسيت نزد فرشتگان : اين دو دسته ويژگي به خوبي مي تواند بيانگر دو جنس مختلف نزد فرشتگان باشد جنسيت زن با ويژگيهاي بالها و پرهاي دسته نخست يعني بالهاي كوتاه و ظريف. در مقابل جنسيت مردانه با ويژگيهايي كه براي بالهاي دسته دوم يعني پرهاي كشيده و راست. با وجود اين مشخصات به ظاهر قانع كننده در اينجا چند نكته قابل توجه است. يكي اينكه در نزد مسلمانان ملائك داراي جنسيت زن و مرد نيستند و اين انتساب بشدت در قران نهي شده است. دوم اينكه در مينياتور ايراني موضوع جنسيت چندان مورد توجه به ويژه با نشانه هاي ظاهري نيست. البته اين يك قاعده كلي است كه به ويژه در مينياتور سنتي رعايت مي شده است. در برخي از نگاره ها تا آنجا پيش مي رود كه اگر متن مكتوب و شعري همراه نباشد وجود دو جنس به راحتي قابل شناسايي نيست. همانند نگاره هماي و همايون. اين نكات ما را بر آن مي دارد تا موضوع جنسيت و تمايز جنسي در نزد فرشتگان قابل رد باشد.
تجلي صفات الهي : احتمال ديگري نيز كه مي توان داد جدايي فرشتگان بر پايه صفات الهي است. بر اساس فرشته شناسي نزد همه اديان فرشتگان از نزديكترين صورتها به صورت الهي هستند. بنابر اين اگر اين فرض را پذيرفته باشيم كه همه موجودات تجلي خالق خود و به عبارت روشن تر ، خداوند خالق هستند و همچنين پذيرفته باشيم كه فرشتگان فرستادگان الهي و شايد بارزترين تجلي الهي هستند، مي توان تفاوت ميان اين دو دسته را به دليل تفاوت در نوع تجلي خالق آنها تصور كرد.
پيش از آغاز اين بحث بايد يادآوري كرد كه معراج پيامبر داراي دو مرحلة متفاوت است نخست از مسجد الحرام تا مسجد الاقصي و دوم از مسجد الاقصي تا سدره المنتهي . به عبارت ديگر ، يك سير زميني دارد و يك سير آسماني .يك سير افقي دارد و يك سير عمودي. آيات سورة اسراء به مرحله نخست يعني سير زميني و آيات سورة النجم به مرحله دوم يعني سير آسماني مي پردازند. نگارة معراج سلطان محمد همين سير آسماني را نشان مي دهد يعني در تحليل آن بايد از روايتهايي كه به مرحلة دوم مربوط مي شوند بهره جست. علت اين موضوع نيز همانا حضور خورشيد يا به قول برخي ماه در پشت پاي براق است.
جلال و جمال الهي و موضوع معراج
صفات الهي با توجه به معيارهاي گوناگون به چندين گونه تقسيم شده است. صفات سلبي و صفات ثبوتي، صفات ذاتي و صفات فعلي و همين طور صفات جلالي و صفات جمالي. در اينجا توجه ما بيشتر معطوف قسم آخر يعني صفات جلالي و صفات جمالي است.
البته، توضيحات و تفاسير در خصوص تعريفها و ويژگي هاي اين صفات نزد همة عالمان و حكما يكي نبوده است. گاهي صفات جلالي را معادل سلبي و صفات جمالي را معادل ثبوتي گرفته اند . اين تعريف اغلب توسط صدر المتالهين و پيروانش همچون حاجي سبزواري ارائه شده است. حاجي سبزواري در شرح دعاي جوشن كبير مي گويد : "وجود و جمال صفات لطف و رحمت است و جلال (كه جليل از آن است) صفات قهر و نقمت، جمال صفات تشبيه و دنو است، جلال صفات تنزيه و علو، جمال صفات ثبوتيه است و جلال صفات سلبيه".
با اين وجود ، نوشتار حاضر بر اساس تعريف ديگري كه به طور مستقيم يا غير مستقيم توسط برخي ديگر از محققان عرضه مي شود بنا شده است. بر اساس اين تعريف صفات جلالي و جمالي هر دو مي توانند از صفات ثبوتي باشند. اما يكي بر مجموعة صفاتي همچون قادر، عادل، حاكم، و ... و ديگري بر مجموعه صفاتي همچون رحيم، كريم، بخشنده، رئوف، ... استوار شده است. در ادبيات فارسي اغلب برداشتي شبيه به اين تفسير صورت گرفته است. به همين دليل صفت جلالي صفت تقريبا قهريه است كه زلف و خال و خط معشوق را به آن تشبيه مي كنند ، در صورتي كه صفت لطفيه را به روي تشبيه مي كنند. اما هر دو دسته داراي جذابيت هستند. و اين گونه نيست كه جلال هميشه سلبيه باشد. تركيب اين دو صفت است كه كمال را شكل مي دهد.
فخر رازيدر توضيح صفت جليل مي گويد : "جليل افاده صفات سلبيه و ثبوتيه هر دو را دارد " . بيهقي در كتاب الاسماء و الصفات در خصوص صفت جليل مي گويد : "قال الله (ذوالجلال و الاكرام) كه معني آن اين است كه صاحب اين صفت استحقاق امر و نهي را دارد زيرا جلال واحد يكتا در ميان مردم ظهور آن به اين است كه بر غير خود نافذ باشد به آن اندازه كه چاره اي از اطاعت از وي در بين نباشد..." . فرهنگ اصطلاحات عرفاني از "شرح تعرف" نقل مي كند كه : جلال، بزرگي بود به معني قهر و سلطنت و او روان تر و پادشاهي او بيشتر باشد، گويند فلان جليل است در جلال و جبروت " . سجادي خود نيز تعريف جمال را اينچنين آغاز مي كند : "ظاهر كردن كمال معشوق، از جهت استغناي از عاشق؛ و نيز به معناي اوصاف لطف و رحمت خداوند است" .
مجموعه اين تعاريف آخر بيانگر اين است كه جلال و جمال داراي صفتهايي هستند كه قدرت و لطافت از آن جمله مي باشند.
پر فايده خواهد بود اگر براي وصف جمال و جلال به نظر عارف بزرگ شيخ انصاري توجه نماييم. اهميت مطالبي كه از كشف الاسرار مي اورم در اين است كه درست در آغاز تفسير سورة اسراء يا بني اسرائيل مطرح شده است. به عبارت صريح تر ، اين مطالب پيش درامدي هستند كه شيخ براي موضوع معراج پيامبر ارائه مي دهد :
"بسم الله الرحمن الرحيم. نام خداوندي است كه او را جلال بي زوال و جمال بر كمال است، جلال او آتش عالم سوز و جمال او نور جهان افروز، جلال او غارت دل مريدان، و جمال او آسايش جان ممتحنان است و جلال او غارت كنندة دلي كه در او رخت نهد و جمال او چون جلوه كند غمان از دل بركند. عارف به جلال او نگرد بنالد، محب به جمال او نگرد بنازد، آن يكي مي نالد از بيم وصال، اين يكي مي نازد به اميد وصال، بيچاره كسي كه نه نام او شنود، نه از جلال او خبر دارد، و نه از جمال او اثر بيند، او مي نداند كه اين نام كوهسار را به لاله آرد و دل بيداران را به ناله آرد و شنيدن اين نام طرب آرد و دلهاي عارفان را به جوش و عاصيان را به فرياد و خروش آرد" .
چنانكه گفته شد اين مطالب آغازگر تفسير شيخ از معراج است و جالب اين است كه شيخ انصاري ميان موضوع معراج و صفت جلالي و جمالي او ارتباطي چنان تنگاتنگ مي بيند كه براي مقدمه خود را ملزم به توضيح در خصوص اين دو صفت الهي مي داند. مولف كشف الاسرار همواره معراج پيامبر اسلام را با معراج حضرت موسي بر كوه سينا و طور مقايسه مي كند و رجحان معراج پيامبر را يادآوري مي كند. چنانكه در اين خصوص مي گويد :
"موسي ديدار خواست و لن تراني شنيد! و تاوان آن توبه و پشيماني بود! ولي چون نوبت به مصطفي رسيد، ديدة او را توتياي غيرت در كشيدند و به او گفتند : اي محمد، با آن ديده كه ما را خواهي، بنگر كه به عاريت به كس ندهي! مهتر عالم پردة عزت بر ديده بست و به زبان حال گفت : بر بندم چشم خويش نگشايم نيز تا روز زيارت تو اي عزيز! لاجرم، چون محمد حاضر حضرت گشت، جلال و جمال احديت بر ديدة او كشف كردند و به زبان حال گفت : همه تنم دل گردد چون با تو راز كنم همه جمال تو بينم چو ديده باز كنم " .
مرحوم مدد پور نيز روح هنر اسلامي را در جمال و جلال مي يابد و مي گويد : "روح هنر اسلامي سير از ظاهر به باطن اشياء و امور در آثار هنري است. يعني هنرمندان اسلامي در نقش و نگاري كه در صورتهاي خيالي خويش از عالم كثرت مي بينند، در نظر او هر كدام جلوه ي حسن و جمال و جلال الهي را مي نمايند. بدين معني هنرمند همه موجودات را چون مظهري از اسماء الله مي بيند و بر اين اساس اثر هنري او به مثاب ي محاكات و ابداع تجليات و صورت ها و عكس هاي متجلي اسما الله است.
اگر بخواهيم به موضوع نگاره باز گرديم بايد گفت كه در اين نگاره فرشتگاني كه داراي ويژگيهاي صلابت و قدرت هستند مي توانند بيانگر صفت جلالي و فرشتگاني كه داراي ويزگيهاي نرمي و لطافت و زيبايي هستند مي توانند نشانگر صفت جمالي خداوند باشند. اين را نيز بگوييم كه مي شد از همان آغاز اين دو دسته را يك تجلي صفت قادر و ديگري تجلي صفت لطيف تصور كرد و ديگر به توضيح و تفسير در خصوص جمال و جلال نيز نبود ولي از اين واهمه بود كه اين دو صفت قادر و لطيف نتوانند جامعيت جلال و جمال را براي بيان مطالب ارائه شده داشته باشند.
جلالي يا جمالي
حال كه سخن از دو صفت الهي رفت كه در برخي نگاره ها و نامه ها حضور دارند به اين مسئله مي رسيم كه آيا اين دو صفت به طور مساوي در اين متون حاضر هستند يا اينكه يكي بر ديگر به دليلي رجحان دارد. در اين باره ما به دو دسته كلي از متون برخورد كرده ايم.
در بسياري از متون يكي بر ديگري رجحان دارد. در برخي از اينها صفت جمال و در برخي ديگر صفت جلالي رجحان دارد. به طور مثال نزد اغلب شاعران عارف اين صفت جمالي است كه حضور بيشتر دارد و نظر شاعر را بيشتر به خود جلب كرده است. چنانكه ملاحظه شد به نظر مي رسد كه شيخ انصاري بيشتر توجه به صفت جمالي حق دارد. به طور كلي در ادبيات فارسي آنقدر كه در خصوص جمال سخن گفته شده از جلال الهي سخن گفته نشده است. در بيشتر موارد با توجه به موضوع مورد بحث اين صفت يا آن صفت بيشتر مطرح شده است. اين قضيه در مورد نظامي هم صادق است يعني گرچه به طور كلي صفت جمالي در مجموعه اشعارش حضور بيشتر دارد ولي هنگامي كه سخن از معراج است بر وجه جلالي توجه بيشتري دارد. در معراج نامه اش در مخزن الاسرار چنين مي سرايد : پرده بر انداخته دست وصال / از در تعظيم سراي جلال . در معراج نامه ليلي و مجنون نيز چنين از صفت جلالي ياد مي كند : خرگاه برون زدي كونين / در گردك خاص قاب قوسين ؛ هم حضرت ذوالجلال ديدي / هم سر كلام حق شنيدي .
ما در اين نگاره دلايلي داريم تا بگوييم نقاش اين نگاره يعني به احتمال زياد سلطان محمد داراي نگاهي جلالي بوده است . يعني صفت جلالي الهي در نقاشي او بر صفت جمالي رجحان دارد. نخست به استدلال در اين خصوص مي پردازيم و سپس به نقد آن نيز مي رسيم :
اول اينكه فرشته مقرب و راهنما يعني جبرئيل كه بر همه فرشتگان اين نگاره برتري دارد فرشته جمالي است. دوم اينكه نزديك ترين فرشتگان به رسول خدا فرشتگان جمالي هستند. سوم كتابدار اين نگاره نيز جمالي است و از آنجا كه كتاب در اسلام و اديان كتابهاي آسماني داراي اهميت فراواني هستند و هر خشك و تري در آنها نوشته شده است خود امتيازي بزرگ محسوب مي شود. البته در خصوص اين كتاب مطالب بسياري گفته شده است كه در جاي خود مي تواند مطرح شود.
حال بايد اين نكته را يادآوري كرد كه در جهان هستي ميان جلال و جمال فاصله و جدايي نيست و اين دو با هم تجلي مي كنند بلكه اين ذهن انساني است كه اين دو را از همديگر جدا مي كند و بر اساس تجربيات خود مصداقهاي گوناگون و متفاوت براي آن فرض مي كند. بي فايده نيست كه يادآوري شود فضاي زماني و روايي و به پيروي از آن فضاي تصويري نيز فضايي جمالي است. زيرا، نزد عرفا و نزد شاعران عارف و عرفان شناس شب تجلي صفت جمالي حضرت حق است. به همين دليل است كه در تشبيهات شعري بويژه شعر عرفاني همواره شب به زلف معشوق و زلف يا خال به صفت جمالي او تشبيه پردازي شده است. شايد بتوان مطالب گفته شده در اين مورد را با شعر شيخ محمود شبستري بيان كرد : تجلي، گه جمال و گه جلال است / رخ و زلف بتان آن را مثال است .
نتيجه
موضوع معراج يكي از موضوعات بسيار دشوار براي نقاشان است. زيرا، ترسيم تجربيات دروني وبيروني اما شخصي پيامبر كه آكنده از رمز و سر بود جز با نيروي خيال عارفانه و شاعرانه و اطلاع گسترده از ادبيات قراني و روايي معراج امكان پذير نيست. نقاشان بزرگي همچون سلطان محمد با شناخت درست از موازين ديني در خصوص تصويرنگاري و حساسيت هنرشان بدون اينكه به شمايل پردازي از خدا و يا حتي پيامبر بپردازند توانسته اند نگاره هاي زيبايي را خلق كنند. اين نگاره ها كه بيانگر سير و سلوك نقاش عارف و آگاه است نمايش گر جمال و جلال الهي نيز هست. با ديدن فرشتگان نگاره معراج قدرت و لطافت، عدالت و رحمت، از يك سو و مقام والاي پيامبر به عنوان انسان اما انسان كامل از سوي ديگر به خوبي نمايان شده است. نقاش براي انتقال اين احساسات با قدرت و پختگي توانسته است از خطوط، رنگها، نقوش و شمايل، تركيب بندي استفاده كند.
نظر شما