۱۷ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۱۵

«دوست مادام مگره» قدم به کتابفروشی‌ها گذاشت

«دوست مادام مگره» قدم به کتابفروشی‌ها گذاشت

رمان «دوست مادام مگره» به عنوان بیست و ششمین رمان از سری نقاب توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب یکی دیگر از آثار ژرژ سیمنون نویسنده شهیر بلژیکی آثار جنایی و پلیسی است که توسط عباس آگاهی ترجمه شده است. «دوست مادام مگره» از رمان‌هایی است که در مجموعه رمان‌های سربازرس مگره یکی از شخصیت‌های بین المللی ادبیات جنایی در جهان است که توسط سیمنون خلق شده است.

این رمان، خلاف دیگر داستان‌های مربوط به سربازرس مگره، درباره پرونده‌ای مربوط به محیط کار سربازرس نمی‌شود و مساله‌ای درباره موضوعات شخصی است که مگره را درگیر کرده است. مادام مگره در ملاقاتی تصادفی با زنی خارجی که به زبان فرانسه مسلط است، اما کودکی دارد که اصلا این زبان را درک نمی‌کند، به ماجرایی راه می‌یابد که پیچیده و پررمز و راز است. در تعقیب ماجرا، پرده از یک قتل برداشته می‌شود و سرنخ‌ها به کارگاه صحافی اسم و رسم‌داری در کوچه تورن ختم می‌شود که استادکاری فنلاندی از سال‌ها پیش در آن مشغول کار است ...

«دلواپسی‌های مگره»، «مگره از خود دفاع می‌کند»، «ماده‌گرگ‌ها»، «شکیبایی مگره»، «مگره و سایه پشت پنجره» و «سفر مگره» عناوینی از کتاب‌های مربوط به سربازرس مگره هستند که تا به حال در قالب مجموعه نقاب منتشر شده‌اند.

 

در قسمتی از این کتاب می‌خوانیم: 

ـ‌ اونا ماشین رو بیرون کشیدند؟

ـ امروز صبح. ماشین در واقع مارک کرایسلر و شکلاتی رنگه و پلاک‌اش مال منطقه جنوب شرقیه. تموم نشد، یه چیز دیگه‌ای هم هست. توی ماشین یه جسد هست.

ـ جسد یه مرد؟

ـ جسد یه زن. خیلی تغییر شکل داده. اغلب لباس‌هاشو جریان آب کنده و برده. موهای سرش بلند و خاکستریه.

ـ کنتس؟

ـ نمی‌دونم. اونا تازه این رو کشف کردن. جسد هنوز روی ساحل رودخونه‌‌ست، زیر یک پلاستیک و می‌پرسن چه کار باید بکنن. من بهشون گفتم فوری جواب‌شون رو می‌دم.

چند دقیقه‌ای می‌شد که موئر رفته بود. او کسی بود که می‌توانست به درد سربازرس بخورد و شانس کمی بود که بتوانند او را در خانه‌اش بیابند.

ـ می‌تونی دکتر پل رو خبر کنی؟

خود دکتر پل به تلفن جواب داد.

- مشغول نیستید؟ کاری واسه امروز ندارید؟ خیلی مزاحم تون نمی‌شم اگر سر راه بیام دنبال تون و ببرم تون به لانیی؟ با کیف ابزارتون، آره. نه. چیز قشنگی نباید باشه. یه پیرزن که یه ماه می‌شه توی رودخونه مارن بوده.

مگره به اطراف خودش نگاه کرد و دید که لاپوانت، با سرخ شدن، سرش را بر می‌گرداند. البته مرد جوان مشتاقانه آرزو می‌کرد رئیسش را همراهی کند.

- امروز بعدازظهر کسی نیست که بخوای ببینی؟

- اوه! نه جناب سربازرس.

- رانندگی بلدی؟

- دو سال می‌شه که گواهینامه گرفتم.

- برو پژوی آبی رو وردار و پایین منتظرم باش. مطمئن شو که بنزین داشته باشه....

این کتاب با 160 صفحه، شمارگان هزار و 100 نسخه و قیمت 5 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 1808036

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha