قورباغه اي را ديدند كه در دهان خود چند قطره آبي آورده است و آن را به طرف هيمه آتش مي چكاند . گفتند كه چند قطره آب تو خيزي ندارد؟ گفت : من مي خواهم دوستي ام را به ابراهيم ثابت كنم ...
هشت سال دفاع مقدس و ابراز دوستي ها و دشمني ها يا كينه توزي ها همان حديث بيان شده را مانند است . از موجودات بي شعورتا آدميان در هر دوره اي از تمدن و از تاريخ از كنام دشمنان ، آشيانه و حريمشان را پاسداري كرده اند ، دريغ است ايران كه ويران شود / كنام پلنگان و شيران شود . و به زير سوال بردن پاسداري ازحريم و كاشانه اگر از روي ساده دلي نباشد ، از روي كينه ورزي تواند بود .
نويسنده خود را شاهد فجايع قرار داده تا افشاگري نمايد و آنچه به نام دفاع مقدس بوده است ... |
اولين داستان " مسافر" ، خواننده را به بازماندگان شهدا و مفقود الاثرها پيوند مي زند كه مادرش در غم از دست دادن پسر، نه تنها زندگي اش بر باد رفته است و هيچ كمكي بعد از گذشته سالها از اردگان يا نهادي دريافت نكرده است بلكه ديوانه شدن از سرنوشت نامعلوم پسر نصيب اش شده است تا آخرين داستان " پيشكش " كه به همان مادر ننه مريم - ننه عبدو مي پردازد پايان بدهد .
مجموعه ده داستان چاپ شده دركتاب " من قاتل پسرتان هستم" در دو بخش قابل تفكيك و تشريح و توصيف است . بخشي كه چكيده و به نوعي برخاسته از تجربه هاي حضور نويسنده در جبهه هاست و شامل داستان هايي چون " بلدرچين" ، " زندگي سگي " ، " بازگشت " و ... ، بخش دوم به گرته برداري هاي نويسنده و تاثير فيلمها و نوشته هاي ديگران به ويژه نوع نگاه " همينگوي " وارد مي شود ، غافل از اين كه داستانهاي همينگوي حديث حضورنا مشروع سربازان آمريكا درجنگ جهاني اول در اروپا و هزاران كيلومتر دور از وطن اوست .
سرباز و پاسدار و بسيجي اميراني در شرايطي مي جنگيد كه دشمن را از خانه و كاشانه اشغال شده اش بيرون كند و اين روشنگري روشنفكرمابانه جز تحريف تاريخ و آلودن گذشته پرافتخار به انواع اتهام ها نيست.
داستان ديگر كتاب " بن بست " است و يك رونويسي ساده و محدود شده از فيلمنامه " شبهاي زاينده رود " محسن مخملباف . و اين كه دركتاب احمد دهقان درسال 83 چاپ مي شود ، جاي درنگ دارد !
داستان " بليت " داستان ديگري از مجموعه " من قاتل پسرتان هستم " است و باز هم صحنه اي خلاصه نويسي شده از رمان " رود راوي " سال 81 از " ابوتراب خسروي " و " پري دريايي " هم جانبازاني را به تصويرمي كشد كه دلشان رابه صداي گوش نوازاطلاعات بيمارستان كه خانمي متصدي آن است ، خوش كرده اند ! و البته به نوعي داستان " عروسك شيشه اي " از صادق هدايت است .
با خواندن اين داستان ها ناخودآگاه خواننده به ياد غزل حافظ مي افتد: " ياري اندركس نمي بينم ياران را چه شد / دوستي كي آخر آمد ، دوستداران را چه شد.؟! راستي چه پيش آمده است كه " احمد دهقان " رزمنده سابق ، فيلمي چون شبهاي زاينده رود " را بازسازي مي كند؟ اصطلاح هايي مانند " زندگي سگي " از كجا وارد ادبيات كشور و به اصطلاح داستان نويسي از دفاع مقدس ، شده است؟ انتخاب نام " من قاتل پسرتان هستم " چه عقيده و آرايي را انتقال مي دهد و اين رويكردها از كجا سرچشمه گرفته و نويسنده در پي " مخملبافي " ديگر شدن چه نيازي به اين همه سياه نگاري دارد؟
به راستي چرا بايد هزينه پذيرفته شدن احمد دهقان و نشر افق درجريان روشنفكري به محاكمه انقلاب اسلامي و نسلهاي بعد از آن منجر شود ؟ |
آيا اصولا شاهد بوده است كه سينماي حادثه پردازها هاليوودي به رغم موفقيت در صنعت و تكنيك ، قهرمان آمريكايي را با همه تجاوزي گري توجيه مي كند و در نهايت اين ارزش آمريكايي است كه پيروز مي شود؟
وارد كردن انواع اتهام ها به رزمندگان ، جانبازان چه بازسازي از تاريخ را براي نسلي كه جنگ را از نزديك نديده و يا نسل هايي كه در پي مي آيد ، بر جاي خواهد گذاشت؟
1 - ( مسافر) - اين داستان ازقول اول شخص راوي قرائت مي شود. نامه اي از طرف " ننه مريم " به دست راوي مي رسد كه در آن ننه مريم خبر داده است كه پسر مفقود الاثرش " عبدو " آمده است. رواي با زنش " ليلي " به ياد آوري خاطرات ديدار از آنان مي افتند و با تلفن از احوال ننه مريم جويا مي شوند كه او فرياد مي كشد: عبدو آمده وخوابيده است... رواي ليلي كه ظاهرا در تهران ساكن هستند و زمان صبح اول وقت اداري است درصدد بر مي آيند از " جاسم " پسر بزرگ ننه مريم درباره حرف ها و نامه او بپرسند كه جاسم مي گويد كه ننه مريم تا محل شن هاي روان خط مرزي رفته با مشتي استخوان برگشته و آنها را به نام عبدو كنار هم چيده و بر رويشان پارچه كشيده است و به هر كس عبدو برگشته و خوابيده است .
كدام آدم كه نيم متر از روده اش را كوتاه كرده اند ، با ديگري كه هنوزخون بريدگي از پاهايش بند نيامده براي ديدن متصدي خانم اطلاعات بيمارستان با هم رقابت مي كنند ؟ |
نويسنده فراموش مي كند كه چند سطر پيش تر در ياد آوري خاطره ها گفته است همه مردم عشيره از روستا رفتند و تنها ننه مريم ماند. آيا تعريف عشيره كه مركب از افراد و خانواده هاي همبسته است.
2 - ( بلدرچين ) . با جمله " لعنت به اين جنگ كه زود تمام شد " ، شروع مي شود. راوي و ناصر ساكن دائمي سنگر هستند كه ديگران مي آيند يا كشته مي شوند يا ترخيص ، تا اينكه يك نفر تك تيرانداز به نام " الله قلي " مي آيد و آن دو در " پيچ مرگ" او را استقبال مي كنند . دوستي شان گل مي كند و ان دو براي نامزد الله قلي ( گلچهره ) نامه نگاري مي كنند . الله قلي مي ميرد و آنها همچنان براي گلچهره نامه نگاري مي كنند- اين داستان صرف نظر از مكان قرار دادن سنگر حداقل در صد سال گذشته داستان نويسي بارها تكرار شده است ، نويسنده به نوعي آن داستان نخ نما را مظروف قرار داده است تا به نوشتن جمله هايي " لعنت به اين جنگ كه زود تمام شد " بپردازد .
3 - زندگي سگي - از زبان راوي روايت مي شود كه در سالني با صدها اتاق ، صدها نفر آدم نيمه و نصفه كه همه تقاضا نامه در دست دارند و همه با هر وضعيتي كه دارند خودشان را به سوي اتاق 322 مي كشانند تا امضا بگيرند و با دوبرابر قيمت يا بيشتر حواله اش را بفروشند.
***
ناصرخبر آورده است كه زميني مي دهند و مي شود با دو برابر قيمت و بيشتر فروخت - چنانچه در ابتداي اين مقوله ياد آوري كرديم اين داستان از نوع جعل كردن هاي نويسنده است كه فصلي از رمان " رود راوي" را جعل كرده است .
تمبر ، روايت راوي از همسايگي با ( ادريس و خواهرش رويا) است . با ادريس دوست اند و با رويا دلدادگي دارد. سالها پيش به هنگامي كه رويا خواسته بود از درخت خرمالوي آنها ميوه بچيند . سنگي انداخته و ابروي او را شكافته بوده است. سالها بعد رويا به گروه مجاهدين خلق ( منافقين ) پيوسته و او و ادريس به جبهه ها رفته اند كه هنگام برگشت از آخرين اعزام در راه اسلام آباد به كرمانشاه با حمله منافقين روبرو مي شوند و رويا را كه در ميان آنان بوده است ، كشته مي يابند.
يك داستان ساختگي با عنوان خرمالو چيدن و يا تمبر جمع كردن ، كه به هيچ رابطه علت و معلولي كنارهم شده چيده است . اگر راوي دلداده روياست و او نيز چگونه راوي از تغيير نگرش سياسي رويا بي خبر بوده و ناگهاني با كشته شده او روبرو مي شوند؟ كدام دست تقديركشته او را بر سر راه ادريس و راوي قرار مي دهد؟
آيا چند خط داستان سازي منجر مي شود كه رواي با جسد رويا و با اندام زنانه او بازي كند؟ نتيجه چيست؟ - درباره داستان پنجم - بليت- نيز پيشتر گفته شد كه نويسنده خواسته تحقير شدگي رزمندگان سالم مانده ازجنگ را نشان بدهد آن هم با هشت بچه ؟
پري دريايي ، كه در ابتداي مقاله به آن پرداخته شد كه راوي و ميرزا و داوود كه هر سه وضعيت وخيم جسماني و محروميت دارند بر سر ديدن متصدي اطلاعات بيمارستان با هم رقابت حقيرانه مي كنند ! و همان روز هم به دليل آوردن زخمي هاي ديگر ازحمله اي ديگر آنها را به بيرون مي ريزند . چهره رزمندگان و جانبازان درحد حقارت آميز تصوير شده است ، چنانچه در داستان " پري دريايي " ، هم در داستان " تمبر" ديدم نويسنده به زور ، فلسفه فرويد يسم به رزمندگان الصاق مي شود ، بي آنكه علت و معلولي در كار باشد .
كدام آدمي كه نيم متر از روده اش را كوتاه كرده اند و با كيسه كلوستومي جابجا مي شود و آن ديگري كه هنوزخون بريدگي از پاهايش بند نيامده است و آن سومي كه هنوز باند بر روي چشمانش چسبده شده است با هم رقابت براي ديدن متصدي اطلاعات بيمارستان مي كنند؟
آيا اين همه روان پريشي و انحراف اخلاقي براي كساني كه از جان شان مايه گذاشته اند قابل تصور است؟ يا براي معرفي خود به جريان روشنفكري مجبور شده است از آن همه آش شله قلمكار داستان هايي براي خوشايند آنها تنظيم كند؟! داستان هشتم - بازگشت - شرح حال عده اي رزمنده است كه بعد از پذيرش قطعنامه آواره شده اند و براي سوار شدن به قطار يا غيانه اقدام مي كنند.
درباره اين داستان پيشترصحبت شده است. اما داستان نهم - بن بست - خدا پدر مخملباف را براي مخملباف هاي درجه سه بيامرزد كه " شب هاي زاينده رود" را ساخت . داستان بن بست را راوي در جريان بازپرسي بر روي برگ ها مي نويسد و توضيح مي دهد كه خودش افسر بازنشسته ژاندارمري است .
بعد از شركت كردن زنش درتظاهرات روزهفده شهريور پنجاه و هفت شب همان روزسكته كرده مي ميرد .دو پسرش " سام و نريمان" به زندگي شان ادامه مي دهند . سام از روزهاي اول پيروزي انقلاب اسلحه به دست مي گيرد و به كميته مي رود و روزي با دختري به نام ميترا پيدايش مي شود و او را خواهر خطاب مي كند و به زور هم كه شده ازدواج كرده و جشن عروسي شان را در مسجد برگزار مي كنند.
نريمان اهل درس و مشق است و به رغم اصرار سام ، تن به غير از درس نمي دهد. سام چند باربه جبهه مي رود و مي آيد و آخرين بار كه به جبهه مي رود و باز نمي گردد ، زنش محمد حسين را حامله است . يك سال مي گذرد و او را مفقود الاثر محسوب مي كنند.
امام جماعت مسجد با نريمان صحبت مي كند و نريمان و ميترا ازدواج مي كنند و سال بعد مريم به دنيال مي آيد . نريمان ازشهيد بودن نام برادر استفاده مي كند . وارد دانشگاه مي شود وسال به سال ترقي مي كند تا روزي كه سام با اولين گروه ازآزادگان به خانه مي آيد و ماجرا را مي فهمد . ميترا با قرص هاي اعصاب خودكشي مي كند .
محمد حسين و مريم در انزوا ازحرف وحديث ها ، در شب بيست و يكم ماه رمضان لحظه اي كه پدر بزرگ به مسجد رفته است به شيوه خودكشي صدق هدايت شيرگاز را باز كرده و دو نفري خودكشي مي كنند. مردم هم بر روي پلاك كوچه كه بنام شهيد سام شده بود ، رنگ مي پاشند - چنانچه پيشتر ياد آوري كرديم احمد دهقان با ديدن فيلم " شب هاي زاينده رود " خلاصه اي ازآن را به نام داستان " بن بست " نوشته و چاپ كرده است . داستاني كه از شروع نهضت انقلابي مردم در روزهفده شهريورامتداد پيدا كرده است .
***
به راستي چرا بايد هزينه پذيرفته شدن احمد دهقان و نشر افق درجريان روشنفكري به محاكمه انقلاب اسلامي و نسل بعد از انقلاب منجر شود ؟ خوانندگان حتما فيلم را به ياد مي آورند و حرف تازه احمد دهقان به غير از رو نويسي از آن فيلم در چيست؟
4 - ( پيشكش ) . اين داستان روايت دوم از داستان اول - مسافر - است . خبر شهادت عبدو به مادرش را فرمانده با قرعه كشي حل مي كند و راوي ماموريت پيدا مي شود تا پلاك پسرش عبدو را به ننه مريم بدهد. تنها جابه جايي دراين داستان نسبت به داستان اول مجموعه ، در آن است كه اين بار جاسم نيست و به جايش زائر ابراهيم با يك پاي عصا دار به عنوان شوهرننه مريم است.
راوي هنگام عبور از كناركارون با عده اي كه تور گسترده اند و خبازه ها را از روي آب جمع مي كنند ، شركت مي كنند از شكم يك كوسه هفت عدد پلاك در مي آيد كه يكي اش مربوط به عبدو است . راوي ( جلال) به خانه آنها مي آيد و اين بار ننه مريم بر خلاف داستان سابق عقلش سرجايش است. بعد از كلي وقت گذراندن ، جلال پلاك را بر روي سيني چاي مي گذارد .
زائر ابراهيم ازچهل روزه بودن ننه مريم حرف مي زند و ازاين كه خواب ديده است كه عبدو برمي گردد ، براي همين در نظرگرفته است كه براي آوردن خبر، پيشكشي بدهد .
زائر ابراهيم و ننه مريم لحظه اي بر پلاك چشم مي دوزند . ننه مريم كه قامتش شكسته است دو چشمش را در آورده همراه با پلاك به جلال مي دهد و اين است مجموعه " من قاتل پسرتان هستم " كه در آن نيز راوي به محسن پدر شهيد نامه مي نويسد كه او و فرمانده عملا پسرش را زير آب كشته اند !
دركل ده داستان جمع شده در مجموعه " من قاتل پسرتان هستم " ، هيچ جا يك عمل انساني ، ايماني و ايراني ديده نمي شود . همه حقير، در مانده، فرويد زده و منحرف ، حسود و آزمند هستند . آيا اين است ده روايت از ده شرايط متفاوت از هشت سال دفاع مقدس و بعد ازآن ؟!
اگرنويسندگان به اصطلاح روشنفكر و يا حتي نويسندگان صهيونيست درسراسرجهان بدترازاحمد دهقان ازهشت سال دفاع مقدس و آدمهايش مي نوشتند ، آيا خود زني براي خوشامد ديگران بايد اينچنين آدمي را به بي انصافي ها سوق دهد ؟
مجتبي حبيبي
نظر شما