خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی هفتمین سفرش را هم در ادامه «جای پای جلال» تجربه کرد و این بار پس از یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و اورازان (زادگاه جلال) به خوزستانی رفت که خودش هم قبل از این سفر، تجربه زیستن در آنجا را نیز داشت.
این نویسنده، سفرنامه هفتم خودش را در 13 قسمت آماده کرده که تاکنون 5 بخش از آن در صفحه فرهنگ و ادب مهر منتشر شده است. قزلی در این بخش به مقایسه آبادان و خرمشهر پرداخته و یک بار دیگر از تحمل این دو شهر و مردمانش در سالهای سخت دفاع سخن گفته است.
آبادان شهری است که جلال بارها از آن صحبت کرده، هم در کتاب «خارگ، دُر یتیم خلیج فارس» و هم در تکنگاری خوزستان. اگر از وجود فرودگاه و امکان سهل رفت و آمد بگذریم، برایم کاملا معلوم است دلیل این توجه او حضور پررنگ دشمن است؛ تکنولوژی و ماشینیسم که این بار در لباس پالایشگاه بر سر مردم خیمه زده.
رفت و آمدهای اول برای کار سیاسی بود و جمع کردن عضو برای حزب و بعد زدن زیرآب حزب و انشعاب و ... کم کم اما جلال با آبادان دوست میشود تا جایی که با سیمین دانشور مهمان دوستی میشوند در آنجا و در سفری هم با دوچرخه کل آبادان را گز میکند جلال. و باز هم برایم معلوم است که وقتی جلال با دوچرخه یا پای پیاده در شهر و روستایی گشت زده یعنی میخواسته در آن دقیق شود. مثالش هم یزد است و بعدتر کرمان (که البته آنجا رسمشان نبوده دوچرخه کرایه بدهند). این روش کاملا با منش مردمشناسی جلال که برخاسته از اطلاعات خود مردم و مقایسه آنها باهم است، همخوانی دارد. چون مردم بین یک تهرانی که پیاده یا با دوچرخه میآید سراغشان با کسی که با ماشین کولردار میرود و شیشه ماشین را هم پایین نمیکشد، فرق میگذارند و من این تجربه را شهود کردهام. برایم روشن بود که باید ماشین را جایی دورتر پارک کنم و ساده وارد مردم شوم.
بگذریم. حرف آبادان بود. در جای دیگری گفتم که آبادان در زمان جلال برو بیایی داشت و مرکزیتی در خوزستان، این مرکزیت به دو دلیل عمده دیگر الان وجود ندارد؛ یکی اینکه دیگر پالایشگاه آبادان آن جایگاه استراتژیک قبلی را ندارد و دیگر اینکه جنگ بدجور رونق این شهر را گرفت.
تجربه همین جنگ باعث شد که دیگر نفتیها به فکر توسعه پالایشگاه آبادان که تا مرز راه زیادی ندارد، نیفتند و در ساخت و توسعه پالایشگاهها اصل پراکندگی و عمق استراتژیک را رعایت کنند. خوب شهری هم که پالایشگاه و متولیاش آن را نگهداری میکردند، دیگر کمکم بیصاحب شد و دیگر از آن فقط یک اسم ماند. حالا واویلای آبادان (و البته خرمشهر) این است که یک باران معمولی بیاید تا شهر را گل و کثیفی بردارد.
بگذریم. گذشته پررونق آبادان دیگر فقط یک نوستالوژی شده و باقیمانده این نوستالوژی بازار نصفه و نیمه ته لنجی است که هویتش از اسمش پیداست. در این بازار خرید بهانهای است برای خوش بودن و باهم بودن والا دیدن و خریدن جنسهای بنجل چینی چه لطفی دارد؟! بازار ته لنجی را باید شب رفت که رونق حضور مردم در خوزستانِ گرم، در شبهای بیآفتاب است، ولی اگر در روز گشتی در آبادان بزنی آثار خرابی مستقیم جنگ بعد از 20 سال هنوز روی در و دیوار شهر هست.
خرمشهر هم از این قاعده مستثنی نیست. هرچند آبادانیها معتقدند به خرمشهر بیشتر رسیدگی شده، ولی گشتوگذاری در خرمشهر معلوممان میکند این دو شهر که 15 کیلومتر بیشتر فاصل ندارند، زیر یک آسمان روزگار میگذرانند.
اگر آبادان به بازار و سینما و شبگردی شناخته میشود، خرمشهر به مسجد جامع و ایستادگی و مذهبی بودن شهره است و این اختلاف برای یکی ـ دو سه دهه گذشته نیست و در دوره پهلوی هم این تفاوت وجود داشت.
اولین دیدارم با خرمشهر برمیگردد به اردوی پیشدانشگاهی اولین ورودیهای دانشگاه تازه تاسیس صنعتی امیرکبیر در ماهشهر. همراهمان یکی از مدافعین مقاومت 35 روزه بود و خاطرات آن روزها و مکانهای خرمشهر را بیاغراق و باورپذیر برایمان تعریف کرد. حیف که اسمش را به یاد نمیآورم. هر چند یادم هست که یک دستش را در همان جبههها جا گذاشته بود.
با همین مدافع روزهای دور و راوی و همشهری این روزها کنار شط رفتیم و مسجد جامع و گمرک و شلمچه و ... یادم هست همه بچهها از این اردو راضی بودند. دیگر هیچ وقت خرمشهر و حماسه دفاعش این قدر مزه نداد به من تا کتاب دا چاپ شد. دا را که میخواندم خیلی جاهایش همان همراه یک دست جلوی چشمم میآمد.
خرمشهر مرکزی فرهنگی درباره جنگ دارد که بیشباهت به موزه نیست. نصف نمای ساختمان بازسازی نشده برای یادآوری آن دوران. این ساختمان که فکر میکنم اسمش مرکز فرهنگی دفاع خرمشهر است، آخرین ساختمانی است که مدافعان آن را ترک کردند و همین ساختمان است که 35 روز مقاومت مدافعان و 573 روز تحمل اشغال را به خوبی روایت میکند. درهای سوخته مسجد صاحب الزمان، خرده کاشیهای مسجد جامع، عکسهای حماسه دفاع، وسایل جامانده اشغالگران و ... همگی شاهدان آن اتفاقات تاریخی هستند. و من فکر میکنم اولین جایی که در خرمشهر دید نه کنار کارون و نه مسجد جامع و نه شلمچه هیچ کدام نیستند بلکه اول در این شهر باید این آخرین ساختمان مقاومت را دید تا بعد از آن مسجد جامع و کارون و شلمچه به حرف بیایند!
این شهر از بابت اینکه روزی سمبل مقاومت و ایستادگی این مملکت بوده شایسته توجه بیشتر است. خرمشهر هر چند دیگر خونین شهر نیست ولی آنچنان که باید خرمشهر هم نیست.
ادامه دارد ...
نظر شما