خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی هفتمین سفرش را هم در ادامه «جای پای جلال» تجربه کرد و این بار پس از یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارگ، کاشان و اورازان (زادگاه جلال) به خوزستانی رفت که خودش هم قبل از این سفر، تجربه زیستن در آنجا را نیز داشت.
این نویسنده، سفرنامه هفتم خودش را در 13 قسمت آماده کرده که تاکنون 8 بخش از آن در صفحه فرهنگ و ادب مهر منتشر شده و آنچه مشاهده میکنید، بخش نهم آن است. قزلی در این قسمت، به دیدار بچههای دبستانی و مردم روستاهای محروم خوزستان رفته و از اینکه منطقهای با این همه نفت، آب، زمین حاصلخیز و آفتاب درخشان چنین وضعیتی دارد، حسرت خورده است.
حالا که این قدر حرف تالاب و آب شد خوب است به بحث آب در خوزستان هم اشارهای کنم. اطلاعات من مدون نیست، ولی معقول و شهودی است. خوزستان اگر هیچ نفتی نمیداشت، با داشتن رودخانههای پرآبی مثل جراحی و کرخه و مارون و کارون و دز و ... باید قطب کشاورزی کشور میبود و ایران را از بسیاری محصولات کشاورزی از جمله برنج و گندم و محصولات باغی و ذرت و نیشکر و ... بینیاز میکرد. این نتیجه چند ضرب و تقسیم ساده است از وسعت خوزستان و زمینهای قابل کشت و دبی آب رودخانهها و بارندگی و نور خوب این استان که البته باید جمع بشود با یک مدیریت کارآمد که گویا ما هنوز در درس ریاضی به عمل جمع نرسیدهایم و برای خالی نبودن عریضه بیشتر تفریق میکنیم.
عراق در جنگی که در سال 1359 شروع کرد، بارها از روش رها کردن آب رودخانه دجله در زمینهای هموار و ایجاد مانع طبیعی برای پیشروی و زمینگیر کردن ایرانیها استفاده کرد. ایران ولی برای مقابله به مثل، مشکل دور بودن رودخانههای پر آب از جبههها را داشتند. بچههای مهندسی جنگ جهاد با مطالعاتی دقیق و سریع روی شیب زمینها و حجم آب عبوری از رودخانهها و بعد هم احداث کانالهایی طولانی این مشکل را حل کردند، آب را از بالادست بعضی رودخانهها به نزدیکی خط مقدم کشیدند تا در بعضی از جبههها بتوانند با پمپاژ آن با عراقیها مقابله به مثل کنند.
همان مهندسهای جهاد که در جنگ همیشه محجوب و باحیا و دور از هیاهو بودند و گاهی هم نادیده گرفته میشدند، بعد از با ثبات شدن وضع کشور و در اوایل دولت نهم، طرحی را برای آبادانی غرب خوزستان و بینیاز کردن کشور از بعضی محصولات استراتژیک مثل گندم ارائه کردند که البته طرح آن موقع و با ابعاد ارائه شده به جایی نرسید، ولی غرض اینکه آنها میگفتند با داشتن دانش مطالعاتی وضعیت زمین خوزستان و تجربه کانالکشی در دوران جنگ و وجود زمینهای خشک فراوان در غرب خوزستان، هیچ مانعی برای شکوفایی کشاورزی و جهش اقتصادی در این منطقه وجود ندارد.
اگر عکس هوایی خوزستان را دیده باشید، معلوم میشود که رود کرخه تا حدود حمیدیه از شمال به جنوب میآید و از آنجا به سمت غرب میپیچد. در منطقهای که محصور میشود به مرز عراق و قسمت شرقی ـ غربی همین رود کرخه در شمال، رود کارون در شرق و از پایین به شهر خرمشهر، تقریبا هیچ شهر مهم و آبادی جدیای نیست، کشاورزیای وجود ندارد و زمینها هم بلااستفاده افتادهاند. با یک شبکه کانالکشی آب از سد کرخه که منبع آبی عظیم در شمال این منطقه است، میشود کل این زمینها را سیراب و بارور کرد. این منطقه این حسن را دارد که به جز چند عشیره پراکنده که از دامداری ارتزاق میکنند، زندگیهای سازمانیافته دیگری را در خود نمیبیند و ایجاد این تحول در بستری بکر اتفاق میافتد، بدون اینکه بخواهیم نگران از بین رفتن بافت زندگی اجتماعی مردم باشیم.
تلاشهای موسسه جهاد نصر برای عملیاتی کردن این پروژه امروز به کشیده شدن کانالهایی محدود منجر شده که با آن طرح عظیم اولیه متفاوت است و البته شاید این طلیعه یک اتفاق مبارک باشد.
حرف فقط اجرای این طرح توسط بچههای مهندسی جهاد نیست و کارشکنیهایی که مسئولین در انجام طرح داشتند. خوزستان با این منابع عظیم آب و خاک و نور آفتاب شایسته نقشی مهمتر در کشاورزی کشور است که اگر این اتفاق رخ دهد وضع اقتصاد و اشتغال در این استان دگرگون خواهد شد و مهمتر اینکه امید واهی مردم به نفت برای بهبود وضع زندگیشان شاید تبدیل به تلاش در عرصهای بشود که ایرانی از قدیم با آن آشناتر بوده یعنی کشاورزی. باز هم باید یادآوری کنم، خوزستان اگر نفت نمیداشت و فقط در آن کشاورزی میشد، میتوانست کل ایران را از محصولات کشاورزی بینیاز کند؛ اتفاقی که به نظر میرسد روی این خاک تا نفت از اعماقش بیرون میآید، نیفتد و یادمان باشد کشاورزان جاهایی مثل یزد و کرمان و کاشان اگر این همه آب را یک جا ببینند، شاید از خوشحالی و تعجب سکته کنند!
حالا این همه آب اگر به کار کشاورزی نمیرسد، آنطور که باید، لااقل میتواند مشکل آب شرب استان را حل کند! این مساله سربسته باقی بماند بهتر.
***
در یکی از سفرهای نفتی به مناطق و روستاهای اطراف رامشیر و هفتگل رفتیم و گشتیم. بیابانهای اطراف هیچ چیز نداشت جز لولههای نفت که مثل مارهای سیاه روی زمین پیچ و تاب خورده بودند. مهندسی از طرف شرکت نفت همراهمان بود و داشت فعالیتهای عامالمنفعه نفت را برای مردم روستاها و مناطقی که رفته بودیم توضیح میداد؛ ساخت مدرسه، زدن حصار اطراف فلرها و حوضچههای تبخیر که آب سمی دارند، احداث جاده برای تردد روستاییان و ....
اول رفتیم روستای شاخ کوپال که دبستان شهید شجراوی آن توسط شرکت نفت بهسازی شده بود و برایش سرویس بهداشتی هم ساخته بودند. ولی چون مشکل آب داشتند، سرویسهای بهداشتی بیاستفاده مانده بود.
تا معلمها فهمیدند ما از طرف نفت آمدهایم، عجز و لابهشان برای رفع و رجوع مشکل خاکهای نرم جلوی مدرسه و مشکل آب شروع شد. مدرسه 50 دانشآموز داشت و 3 معلم. داخل کلاس بزرگترها شدیم که 3 نفر ششمی بودند و 4 نفر پنجمی و 10 ـ 15 نفر چهارمی. بچهها نیششان باز بود و ما را تماشا میکردند. سیدحسن سعی میکرد در جای مناسب قرارشان بدهد و ازشان عکس بگیرد. آنها هم درگوشی به هم حرف میزدند و میخندیدند. شیرازه مدرسه از هم پاشیده بود. مثل دوران درس و مشق خودمان که گاهی کسی میآمد برای بازدید مدرسه و کلاس تق و لق میشد و انگار دنیا را به ما داده بودند.
بچهها در وضع مناسبی درس نمیخواندند. بعضی از مدارس ابتدایی در تهران سالی 5 میلیون تومان برای هر دانشآموز شهریه میگیرند و این 50 نفر در سال به زور 5 میلیون خرجشان بشود. نمیدانم در این مناطق چرا مدل مدارس شبانهروزی اجرا نمیشود تا با تمرکز دانشآموزان و امکانات لااقل بخشی از عدالتی که حرفش زیاد زده میشود، اجرا شود.
بگذریم. از کنار تاسیسات مارون یک گذشتیم و به روستاهای مزنده و شافعه عود تقی و عین یباره هم سر زدیم. همین طور فلرهایی که روی زمین بودند و نه بلند و برج شکل؛ و حوضچههایی که آبهای سمی در آنها جمع میشد تا تبخیر شود.
در روستای عین یباره معنی نام روستا را پرسیدم و کسی به شوخی جواب داد عین یباره یعنی اگر یک بار چشمت به اینجا بیفتد، دیگر این طرفها پیدایت نمیشود. شوخی تلخی بود، ولی بیربط با واقعیت نبود.
روستاها و مدرسههایشان را دیدیم که در واقع ساختمانهای کوچک دو یا سه اتاقهای بودند تا بچههای اول تا سوم در یک اتاقش و بچههای چهارم تا ششم در اتاق دیگر مشغول تحصیل باشند. ظاهر ساختمان نونوار و متفاوت با بافت روستا بود، ولی هرکدام چیزی کم داشتند؛ یکی پنکه و کولر نداشت، یکی مشکل آب داشت، یکی مساله سرویس بهداشتی و البته در هر چهار روستا مردم باز هم چشمشان به دست نفت بود! این هم برای خودش معضلی است در خوزستان. هم نفتیها فکر میکنند سر مردم منت دارند که چنین کارهایی میکنند و هم مردم فکر میکنند وظیفه نفتیهاست تا همه کارهای آنها را انجام دهند. در یک فهم نامناسب هردو هیچ کار نمیکنند و وضعیت زندگی مردم در کنار این گنج سیاه روزبهروز بدتر میشود.
زمین بعضی از دبستانها را مردم خودشان وقف کرده بودند، ساختمانها هم (جز یکی) همه وجود داشته و فقط بهسازی شده بود. راههای روستایای هم که شنیده بودیم در واقع مسیرهایی بود که میرفت سمت چاههای نفت یا تاسیسات مرتبط و سر راه از روستایی هم میگذشت یا حداکثر نیم کیلومتری راه کج شده بود تا از روستا بگذرد. حصار دور حوضچههای تبخیر آبهای سمی و فلرها هم برای این بود که قبلا تلفات گرفته بود از کودکان و احشام روستاییان. خلاصه تا آخر گشت آن روز معنی عامالمنفعه را هم فهمیدیم!
من در سراسر خوزستان دیدهام لولههای نفت را که بچهها رویشان میدویدهاند یا از رویش داخل آبی میپریدهاند یا برای رفتن به مدرسه از آنها عبور میکردهاند. این لولهها که با خودشان دلار میبرند، سالهاست فقر مردم را نظاره میکنند. قصدم غر زدن به شیوه جلال نیست، فقط برایم سئوال است که آیا واقعا نمیشود این ثروت را طوری مدیریت کرد که همسایگان نفت هم بهره ملموسی از آن داشته باشند؟
ادامه دارد....
نظر شما